responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6960

خراسان (1) ، خراسان (1)، ناحيه‌اى تاريخى منطبق بر قسمتهايى از مشرق ايران، افغانستان، پاكستان، تركمنستان، تاجيكستان، ازبكستان و قرقيزستان و نيز نام استانى در ايران كه از 1383ش به سه استان (خراسان‌رضوى، خراسان شمالى و خراسان جنوبى) تقسيم شده است. اين مقاله شامل سه بخش است: ناحيه و ولايت تاريخى؛ استانهاى خراسان؛ و زبانها و گويشهاى خراسان.

1) ناحيه و ولايت تاريخى. در زمان ساسانيان و اوايل دوره اسلامى، خراسان اغلب به منطقه‌اى بسيار بزرگ اطلاق مى‌شد كه نه تنها استانهاى فعلى خراسان در ايران، بلكه همه سرزمينهاى شرقى، از رى و كوير بزرگ تا افغانستان امروزى و حتى تا دره ايندوس عليا و سند يعنى پاكستان امروزى را نيز دربرمى‌گرفت. در برخى دوره‌ها، علاوه بر اين مناطق، ماوراءالنهر و خوارزم يعنى بخشى از جمهوريهاى تركمنستان، ازبكستان، تاجيكستان و قرقيزستان نيز جزو خراسان بودند.

كتاب جغرافياى موسى خورنى (تأليف در نيمه دوم قرن دوم/ هشتم) بخشى درباره خراسان دارد و اطلاعاتى درباره حمله بهرام چوبين به تركها (در 588 ميلادى) و نيز جنگ بين اعراب مسلمان و تركها در جوزجان در اوايل قرن دوم مى‌دهد. موسى خورنى خراسان را به 26 ناحيه تقسيم كرده است كه با قومس و گرگان شروع مى‌شود و از جانب مشرق تا تالقان، جوزجان، بلخ و باميان امتداد دارد (رجوع کنید به ماركوارت، ص 16ـ17، 47 به بعد).

يعقوبى در كتاب‌البلدان* (تأليف: نيمه دوم قرن سوم)، فصلى را به رُبع مشرق اختصاص داده و آن را شامل همه سرزمينهاى مشرقِ نقطه مركزى، يعنى بغداد، دانسته است‌كه تا تركستان و تبّت امتداد دارد. اما خراسان، از جانب‌مشرق از طوس و از شمال تا خوارزم توصيف شده كه كرمان، سيستان و سرزمينهايى را كه از سرخس تا اقيانوس هندگسترده است را نيز در برمى‌گيرد (رجوع کنید به ص 269ـ295؛ نيز رجوع کنید به تاريخ، ج 1، ص 176؛ كه برخى از كوره‌هاى خراسان را معرفى كرده است).

خراسان در زمان ساسانيان يكى از چهار ولايت بزرگ قلمرو آنان بود كه اسپهبدى از مرو بر آن حكومت مى‌كرد. مرو معمولا دورترين دژ حكومت ساسانى بود، اما سپاهيان ساسانى در هنگام پيشروى نظامى از آن فراتر مى‌رفتند. به نوشته طبرى (سلسله 2، ص 819)، اردشير بابكان تا گرگان، خوارزم و تخارستان لشكركشى كرد. بسيارى از شاهزادگان محلى آن منطقه باج‌گزار ساسانيان بودند كه بعدها به هنگام از بين رفتن حكومت گسترده ساسانى براثر فتوحات مسلمانان، به درجات مختلفى از خودمختارى دست يافتند.

در دوره ساسانى، خراسان به چهار قسمت يا ربع تقسيم مى‌شد و چهار مرزبان داشت (رجوع کنید به ابن‌خرداذبه، ص 18؛ نيز رجوع کنید به لسترنج، ص 382). هر ربع به نام كرسى آن معروف بود: نيشابور، مرو، هرات و بلخ (رجوع کنید به اصطخرى، ص 253ـ254؛ ابن‌حوقل، ص310؛ مقدسى، ص294ـ295؛ حمداللّه مستوفى، ص 147، 151، 155ـ156).

تقريباً تا پايان دوران ساسانى، دشمن اين سلسله در مشرق، اتحاديه قدرتمند هپتاليان (هياطله*) بود كه از استپها برخاسته و حاكمانشان احتمالا از نسل سكاهاى اوليه و در نتيجه داراى نژاد هندواروپايى بودند، اما نژادهاى مختلف، حتى شايد تركها، را نيز شامل مى‌شدند. مراكز قدرت هپتاليان، بادغيس*، جوزجان* و تخارستان* بود، اما هم زمان بر سرزمينهاى جنوب هندوكش، كه اكنون مشرق افغانستان تا دره ايندوس را دربرمى‌گيرد، نيز تسلط داشتند. فاتحان مسلمان دشمنى با هپتاليان را از ساسانيان به ارث بردند تا اينكه در زمان خلافت وليد اول (حك: 86ـ96)، حاكم خراسان، قتيبة‌بن مسلم باهلى (مقتول 96)، شاخه شمالى هپتاليان را فرمان‌بردار ساخت (رجوع کنید به خليفة‌بن خياط، ص 225، 241، 243، 247).

پس از شكست ارتش ساسانى در مرزهاى غربى، يزدگرد سوم به جانب مشرق يعنى خراسان گريخت و پيش از آنكه در سال 31 با خيانت مرزبان محلى كشته شود، آخرين پايگاه خود را در مرو قرار داد. سربازان مسلمان، خاصه آنهايى كه در بصره مستقر بودند، قبلا ابتدا به طبسين در كوير بزرگ و سپس به خراسان حمله كرده بودند. در زمان ولايت عبداللّه‌بن عامربن كُرَيز بر بصره و خراسان، حمله‌اى دو جانبه به‌سوى خراسان آغاز شد. سپاهى كوفى از راه شمالى خراسان و سپاهى بصرى از مسير جنوبى و از طريق فارس و كرمان و طبسين به راه افتادند. سپاه بصرى به فرماندهى احنف‌بن قيس، نيشابور را در سال 31 فتح كرد و در سال بعد، مروالرود، آخرين قلعه بزرگ آن ناحيه، سقوط كرد. اين درگيريها شامل جنگهايى سخت با باقى‌مانده سپاهيان ساسانى و شاهان محلى از جمله باذَم، مرزبان مرو، نيز مى‌شد. باذَم تسليم مسلمانان و باج‌گزار آنها گرديد. در سالهاى بعد قضاياى جنگ صِفّين پيش آمد كه معاويه در برابر خلافت حضرت على عليه‌السلام شورش كرد و بر اثر آن در ميان مسلمانان چنددستگى به وجود آمد. شاهان محلى ايرانى از نيروهاى خارجى همچون هپتاليان و تركهاى غربى يا تورگِش و حِتّى از چينيها يارى طلبيدند. امپراتوران تانگ ادعاى خودمختارى در تبت و آسياى ميانه تا مغرب تين‌شان و كوههاى كونلون داشتند و فاصله بسيار دور آنها نشان مى‌داد كه كمك عملى به شاهان محلى ايرانى فقط به تناوب انجام مى‌گرفت. عبداللّه‌بن عامر بار ديگر مسلمانان را بر خراسان مسلط كرد. او همچنين سپاهى به فرماندهى عبدالرحمان بن سَمُره به سيستان و زابلستان فرستاد كه تا كابل پيش رفت (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج 5، ص 46؛ بلاذرى، ص 568ـ574؛ دينورى، ص 139ـ140).

با اين حال، پيشروى مسلمانان در خراسان در برابر مقاومتهاى سرسختانه محلى كُند بود. به نوشته هنرى لامنس (ص 412ـ 413)، ولايت دوردست خراسان ــيا مجموعه وسيعى از نواحى مختلف كه تحت اين عنوان مبهم وجود داشت ــ تا سال 61 كه حملات مسلمانان راه را براى سياست مهاجرت آنان هموار كرد، جايگاه ويژه‌اى داشت. مناسبات خراسان با مركز خلافت (دمشق) ناپايدار و ضعيف بود. اين ولايت عملا وابسته به بصره بود كه نفوذ بيشترى در مقايسه با دمشق بر خراسان داشت. تهيه فهرستى از صاحب‌منصبانى كه در اين دوره مسئول اداره اين ناحيه مرزىِ بى‌ثَبات بودند،دشوار است. اين ناحيه كه ظاهرآ از نواحى فتح‌شده بود، در بعضى دوره‌ها دو حاكم داشت كه هر يك سلطه خويش را اعمال مى‌كرد.

حاكميت مسلمانان بر خراسان، در اواخر قرن اول، با انتصاب حاكمانى قدرتمند همچون زياد بن ابيه، مُهلَّب‌بن ابى‌صُفرة و قُتيبة‌بن مسلم (نماينده حجاج‌بن يوسف در خراسان) از طرف معاويه و عبدالملك‌بن مروان، تقويت شد. بسيارى از قبايل عرب، اعم از اعراب شمالى يا قيسى (مثل بكر و تميم) و اعراب جنوبى يا يمنى (مانند اَزْد)، شروع به مهاجرت به نيشابور، طوس، مرو و هرات كردند و باازدواج با زنان محلى ايرانى، روابط و منافع محلى پيدا كردند. تا 112 در خراسان چهل‌هزار مسلمان وجود داشت كه بيشتر آنان عرب بودند. جنبه منفى اين روند صلح‌آميز مهاجرت، انتقال كينه‌هاى قبيله‌اى عدنانى ـ قحطانى از شام و عراق به خراسان بود و انشعابهاى حاصل از اين جريان، باعث ضعف آخرين حاكمان اموى در هنگام روبه‌رويى با قدرت فزاينده دعوت عباسيان گرديد. آرام كردن مناطق دورتر در خراسان، بلخ و تخارستان، فرايندى طولانى‌مدت بود كه سرانجام قتيبه و برادرش، عبدالرحمان، در سال 91 با شكست دادن هپتاليان و كشتن رهبر آنان، نيزك طرخان*، آن را به انجام رساندند. بااين‌همه، حكومت جنوبى هپتاليان، به مركزيت زابلستان، تا دو قرن بعد هم مانعى در برابر پيشروى مسلمانان از طريق جنوب افغانستان بود. قتيبه همچنين از سال 87 تا 90، در طول رود سيحون، برضد شاهان محلى سُغدى بيكند* و بخارا* و از 91 تا 93، برضد خوارزم و سمرقند وارد جنگ شد و از 94 تا 96 در سيردريا تا شاش/ چاچ و فرغانه با دشمنان مبارزه كرد (خليفة‌بن خياط، ص 235، 237؛ دينورى، ص 280، 327ـ328). حتى پس از اين جنگها نيز حاكميت مسلمانان تا پايان دوران اموى چندان پايدار نبود؛ در سالهاى 116 تا 128 حارث‌بن سُريج* با هم‌پيمانى خاقان تورگش، شورشى طولانى در تخارستان برپا كرد.

جنگهايى از اين دست بين خود اعراب، باعث تضعيف جايگاه آخرين حاكم اموى خراسان، نصربن سيار ليثى (حك : 120ـ 130)، در مبارزه با قدرت روزافزون نهضت ابومسلم خراسانى شد. به نظر مى‌رسد كه ابومسلم در آغاز، بر حمايت مهاجران قديمى عرب در آبادى مرو، كه مورخان آنها را اهل‌التقدم مى‌خوانند، تكيه كرده باشد. او تا سال 130، نصربن سيار را از خراسان بيرون راند (در مورد اين دوره اوليه اسلامى رجوع کنید به گيب، 1923؛ ولهاوزن، 1960؛ شعبان، 1979، ص 1ـ 34؛ همو، 1976؛ همو،1971، ص 479ـ490؛ شارون، 1983ـ 1990).

نهضت عباسى بسيارى از خراسانيان، چه عرب و چه ايرانى، را به جانب مغرب يعنى عراق، كه نخستين خلفاى عباسى در آنجا مستقر شدند، سوق داد. منصور، خليفه دوم عباسى (حك : 136ـ158)، در خطبه‌اى كه در هاشميه ايراد كرد، آنها را اين‌گونه خطاب نمود: «اى اهل خراسان، شيعه ما و انصار و حاميان دعوت ما» (مسعودى، مروج، ج 4، ص 153). خانواده برمكى از بلخ، جزو خراسانيانى بودند كه در اين زمان به سمت مغرب رفتند. خالدبن برمك به دعوت عباسيان پيوسته بود و خليفه سفاح منصب نظارت بر منابع مالى سپاه را به او پيشكش كرد و به اين ترتيب، اين كار مهم را براى مدتى كوتاه خاندان برمكى در دربار عباسيان برعهده گرفتند (رجوع کنید به ذهبى، ج 7، ص 228ـ229). بسيارى از نگهبانان و مقامات خراسانى (ابناءالدوله) در محله حربيه بغداد تا شمال اين شهر مدوّر مقيم شدند و تعداد آنها زمانى رو به فزونى نهاد كه مأمون پس از كشمكش با برادرش امين، بر سر تاج و تخت، به پيروزى رسيد و در سال 204، همراه با بسيارى از ملازمان خود، از مرو به بغداد رفت. ابناءالدوله تا زمانى كه معتصم، جانشين مأمون، تشكيل سپاهى از مملوكان ترك را در كنار سربازان قديمى عرب و خراسانى آغاز كرد، همچنان پايه‌هاى اصلى خلافت را تشكيل مى‌دادند (رجوع کنید به پايپز، 1981؛ و براى خراسان در اين دوره رجوع کنید به دانيل، 1979).

مأمون فرمانده سپاه خود، طاهربن حسين* ذواليمينين، را به عنوان حاكم خود در خراسان تعيين كرد و خاندان طاهرى در آنجا حدود پنجاه سال با وفادارى به عباسيان خدمت كردند. طاهريان در مقام حاكم خراسان، محافظ قدرتمند انديشه سنّى بودند و در برابر قيامها و شورشهاى حمزه آذرك* خارجى (متوفى 213) در خراسان، مازياربن قارن* (متوفى 224) و سپس شيعيان زيدى در گرگان و طبرستان جنگيدند (صديقى، ص 54ـ 55، 294ـ389). گويا خراسان تحت حاكميت طاهريان رونق يافت. عبداللّه‌بن طاهر، سومين و بزرگ‌ترين فرد اين سلسله، در دربار خود در نيشابور، جمعى از شعرا و دانشمندان را گرد آورد و نگارش كتابى در باب حقوق و احكام آب و آبيارى با نام كتابُ قُنِّىّ را سفارش داد كه به‌نوشته گرديزى (ص 137)، دو قرن پس از آن نيز در خراسان مورد استفاده بود (نيز رجوع کنید به باسورث، 1969، ص 45ـ79). پيش از آن، خراسان ولايتى دورافتاده و عقب‌مانده به شمار مى‌رفت اما در اين عهد كشاورزى رونق گرفت و كالاهاى تجارى از خوارزم و استپهاى آسياى ميانه به قلب سرزمينهاى خلافت آورده مى‌شد. خز و ديگر كالاهاى تجملاتى وارد مى‌شد، اما مهم‌تر از همه تجارت بردگان تركِ استپها بود كه هسته اصلى سپاهيان اسلام در سرزمينهاى مركزى و شرقى را تشكيل مى‌دادند. اين بردگان همچنين بخش عمده خراج سالانه‌اى بودند كه طاهريان و جانشينان آنان (سامانيان) به بغداد مى‌فرستادند.

حكومت طاهرى در خراسان را يعقوب ليث در 259 موقع ورود به نيشابور، پايتخت طاهريان، سرنگون كرد. خراسان تا يك دهه بعد، به علت كشمكشهاى صفاريان با رهبران نظامى محلى، بر سر تسلط بر خراسان، دچار آشفتگى بود تا اينكه امير سامانى، اسماعيل‌بن احمد، در 287 برادر يعقوب (عمروبن ليث) را شكست داد و خراسان يك قرن تحت حاكميت سامانيان (ح 261ـ389) قرارگرفت. با اينكه سامانيان همچون طاهريان، در اصل فرمان‌بر خلافت و نگاهبان سنّت در سرزمين خود بودند، ولى فاصله دور پايتخت آنها (بخارا) از بغداد به معناى فرمانروايى كردن ايشان همچون حاكمانى مستقل بود. خراسان همچنان مركزى قدرتمند براى علوم كلامى و شرعى اهل سنّت به شمار مى‌رفت. اسامى بسيارى از شعرا و اديبان در يتيمة‌الدهر ثعالبى و در آثار باخرزى و ابوالفرج اصفهانى گردآورى شده است. اين ولايت در ظهور ادبيات و زبان نوى پارسى نيز نقش بسيار مهمى ايفا كرد (رجوع کنید به ادامه مقاله، بخش 5، گويشهاى خراسان؛ نيز رجوع کنید به سبك/ سبك‌شناسى*).

در نيمه دوم قرن چهارم، مؤلف ايرانى و ناشناس حدود العالم* بخشى از كتاب خود (ص 88ـ105) را به ناحيه خراسان و شهرهاى آن اختصاص داد و آن را ناحيه‌اى وسيع با ثروت فراوان و نعمتهاى بيشمار توصيف كرد كه شامل استانهاى خراسان كنونى و افغانستان فعلى در جنوب رود سيحون نيز مى‌شد. او حدود ناحيه خراسان را از شمال به رود جيحون، از مشرق به هندوستان، از جنوب به بيابانِ كركس‌كوه و از مغرب به نواحى گرگان ذكر كرده است. او همچنين بخشى را جزو حدود خراسان دانسته، كه منظور همان سيستان، غور، بُست، زمين‌داور و زابلستان يعنى جنوب و شرق افغانستان و بدخشان است. ماوراءالنهر و حدود آن جداگانه مورد بررسى قرار گرفته‌اند.

بعد از سامانيان، غزنويان (قرنهاى چهارم تا ششم) بر خراسان حكومت يافتند. ولايت خراسان از پايتخت آنها، غزنه در مشرق افغانستان، دور بود اما همين ولايت چون ثروت بسيارى داشت و مالياتى مى‌پرداخت كه براى نيروى جنگى غزنويان لازم بود، ولايتى مهم محسوب مى‌شد. هرچند سختگيرى مالياتى غزنويان موجب بيزارى عامه مردم خراسان از آنها شد و وقتى كه در دهه سوم سده پنجم، گروههايى از تركمانان به رهبرى خاندان سلجوقى شروع به حمله به خراسان كردند و حمل و نقل تجارى را مختل ساختند، شهرهايى مثل نيشابور، مرو و هرات تمايل داشتند تا سلجوقيان را به مثابه شرّى كوچك‌تر، در مقايسه با ماليات‌گيران غزنوى، بپذيرند. پيروزى سلجوقيان بر غزنويان براى هميشه به حاكميت غزنويان در مغرب كوهستانهاى مركزى افغانستان پايان داد (رجوع کنید به باسورث، 1963، بخش 2ـ3). با اينكه طغرل‌بيگ پايتخت خود را از نيشابور به سوى مغرب، يعنى رى و اصفهان، منتقل كرد و برادر خود، چغرى‌بيگ، را مأمور اداره اين سرزمين كرد، خراسان در دوره سلجوقيان به ولايتى مهم بدل شد (ابن‌اثير، ج 9، ص 562ـ563، ج 10، ص 6).

خراسان در زمان حكومت آلپ‌ارسلان (455ـ465) و پسرش ملكشاه (465ـ485) از صلح و ثبات بهره‌مند بود اما طى چند دهه منازعه بين جانشينان ملكشاه، در پى هرج و مرجهايى كه عياران شبه‌نظامى در شهرها به راه انداختند و جنگهاى فرقه‌اى بين حنفيان، شافعيان و كرّاميان و خشونتهاى شيعيان اسماعيلى، از نظر سياسى و اجتماعى دچار آشفتگى شد. در زمان سنجربن ملكشاه (حك : 511ـ552)، بار ديگر آرامش به خراسان بازگشت و حيات فرهنگى آن ادامه يافت. بسيارى از كارگزاران و مقامات لايق و كاردانِ سلاطين ترك اهل خراسان بودند كه مهم‌ترين آنها خواجه نظام‌الملك طوسى*، وزير آلپ‌ارسلان و ملكشاه، بود. مدارس نيشابور، مرو، هرات و بلخ را خواجه نظام‌الملك تأسيس كرد.

غُزها كه احساس مى‌كردند حكومت مركزى سلجوقى آنها را به حاشيه رانده است، حكومت سلطان سنجر را سرنگون كردند. در دهه‌هاى بعد، بر اثر اعمال قدرت اميران غز و فرماندهان پيشين سلجوقى، مداخله قراخانيان ماوراءالنهر در امور و كشمكش خوارزمشاهيان با غوريان براى تصاحب خراسان، اين ايالت دوره پرآشوبى را پشت سر گذاشت. به نظر مى‌رسد، پيروزى خوارزمشاهيان در نخستين سالهاى قرن هفتم با غلبه علاءالدين محمد خوارزمشاه بر نقاط بسيارى از ايران و آسياى مركزى، درست زمانى بود كه مغولان وارد جهان اسلام شدند. آنان در 617 وارد خراسان شدند و جلال‌الدين خوارزمشاه (متوفى 628) را بيرون كردند و شهرها و روستاهاى آن را ويران و مردم را قتل عام كردند. حتى اگر ارقامى كه مورخانى چون ابن‌اثير (ج 12، ص 393) و جوينى (ج 1، ص 103 به بعد) ذكر كرده‌اند (مثلا هفت‌صد هزار نفر براى شهر مرو و يك ميليون و سى‌صد هزار نفر براى كل ناحيه مرو) اغراق‌آميز باشد، روشن است كه خراسان از حملات مغولان بيشتر از حملات غزها تخريب و ويران شد.

غالباً، چنان‌كه در مورد نيشابور اتفاق افتاد، شهرها بلافاصله در مكانهايى مجاور مكان قبلى بازسازى مى‌شدند. رهبران مغول دسته‌هايى از سواركارانِ ترك ـ مغول را همراه آورده بودند و حضور آنها احتمالا تمايل به زندگى شبانى را ــكه از زمان سلجوقيان مشاهده مى‌شدــ افزايش داد. مشخص نيست كه اين مسئله منجر به نابودى كشاورزى مى‌شد يا خير؛ احتمالا مهاجمان سرزمينهايى را اشغال كرده بودند كه براى كشت آبى مساعد نبود. آنها احتمالا با تصرف نقاط مرزى شمال خراسان و گرگان از سوى گروههايى از تركمنها و تركى كردن آن نواحى، باعث ايجاد تغييرات قوميتى شدند. نظام مالياتى مغول بدون شك فشار سنگينى بر خراسان تحميل كرد و به افول اقتصادى آن كمك نمود. مراكز ثقل اقتصادى در ايران نابود شده بود. ايلخانان مغول پايتخت خود را در شمال‌غربى ايران مستقر كردند و آذربايجان و جبال به پوياترين مراكز فرهنگى در اين زمان تبديل شدند. هرات تا اواخر قرن هشتم احيا نشد و در اين زمان، تحت حكومت تيموريان، به مركزى فعال از نظر فكرى و هنرى بدل شد.

مرگ ابوسعيد، آخرين ايلخان با نفوذ در 736، به سلسله‌هاى محلى امكان داد تا در دهه‌هاى پيش از ظهور تيموريان در ايران، در خراسان قيام كنند. كُرتها يا كَرتها كه ريشه افغانى غورى داشتند، از 643 در مشرق خراسان، به مركزيت هرات، حكومت كردند و در حدود شصت سال بعد، در قرن هشتم، سربداران* تبديل به قدرتى محلى، با مركزيت بيهق* يا سبزوار، شده بودند كه گاه تا دامغان در مغرب و نيشابور در مشرق نفوذ داشتند. هر دوى اين قدرتها پيش از تيمور از ميان رفتند. تيمور سمرقند را پايتخت خود قرار داد، اما حاكميت خراسان را به پسرش، شاهرخ، واگذار كرد كه تا زمان مرگش (850)، پنجاه سال در آنجا حكومت كرد. شهرهايى مثل مرو و هرات احيا شدند و خراسان در مجموع در عهد تيموريان، از ثبات سياسى و شكوفايى كشاورزى و هنرى متمتع گشت.

در آغاز قرن نهم، در حالى‌كه صفويان توانسته بودند بر بيشتر بخشهاى ايران مسلط شوند، در خراسان همچنان كشمكشهايى با ازبكهاى ماوراءالنهر، به رهبرى شيبانيان*، وجود داشت. در 916، شاه اسماعيل توانست محمدخان شيبانى را به قتل رساند و خراسان را ضميمه قلمرو صفوى نمايد (روملو، ج 2، ص 1050ـ1054)، اما صفويان نتوانستند تا بلخ پيشروى كنند و در 922، شاه‌طهماسب اول آن را براى هميشه از دست داد (همان، ج 2، ص 1103). جنگ در اين منطقه همچنان ادامه داشت و شهرهاى مرزى مثل نَسا و مرو، ميان صفويان و شيبانيها دست به دست مى‌شدند.

در قرن دوازدهم، دوره اضمحلال صفويه و احياى قبيله‌نشينى و حملات افغانها، مشهد پايتخت نادرشاه افشار شد، در حالى‌كه پايگاه نظامى او، قلات/كلات نادرى، نزديك مشهد قرار داشت. پس از مرگ نادر در 1160، خراسان از مغرب تا نيشابور به دست فرمانده افغان، احمد شاه دُرّانى، افتاد كه دغدغه اصلى‌اش افغانستان و هند بود و بنابراين خراسان را به عنوان منطقه تحت‌الحمايه خود، به حاكمان دست‌نشانده افشارى، به‌ويژه نوه نادر واگذار كرد. در 1210، آغامحمدخان قاجار مشهد را بدون جنگ گرفت و به حاكميت شاهرخ افشار پايان بخشيد.

خراسان كاملا در دست حكومت مركزى قاجار كه در تهران مستقر بود، قرار داشت، اما تقريبآ نزديك به يك قرن، زندگى مردم (حداقل در مرزهاى شمالى خراسان) با غارتگريها و يورشهاى ازبكها و تركمنهاى يُموت و گوكلان ــكه از كشاورزى و تجارت جلوگيرى مى‌كردندــ تهديد مى‌شد. اين كشمكشها، تنها با اشغال آسياى مركزى از جانب روسها پايان پذيرفت؛ به اين ترتيب كه خانات خيوه* را در 1290/1873 به اسارت درآوردند و تركمنهاى تِكِّه را در 1298/1881 در گوك‌تپه تارومار كردند. قدرت بلامنازع روسها، ايرانيان را مجبور كرد كه در 1301 از تسلط بر مرو دست بردارند و اين در حالى بود كه مناسبات با افغانستان همچنان بر سر تصاحب هرات كه محل منازعه بود، در وضع بدى قرار داشت. هرات تحت حكومت فرمانده افغان، يارمحمد، در برابر محاصره طولانى سپاه محمدشاه در سالهاى 1253 و 1254 مقاومت كرد و بار ديگر در 1272 و 1273، به دنبال تصرف موقت هرات در عهد ناصرالدين شاه، جنگ كوتاهى بين ايران و انگليس رخ داد. براساس معاهده پاريس* كه به اين منازعه پايان داد، ايران از ادعاهاى خود درباره هرات و ديگر مناطق افغانستان دست كشيد و پس از آن، تلاشهاى ايران براى تصاحب اين نواحى شرقى خراسان يا غربى افغانستان متوقف شد، هرچند كشمكشها در مرزهاى ايران و افغانستان در خراسان و سيستان تا اوايل قرن چهاردهم همچنان ادامه داشت.

مركزيت ادارى استان خراسان از 1316 تا 1383 شهر مشهد بود و پس از آن، استان خراسان به سه استان خراسان رضوى، خراسان شمالى و خراسان جنوبى تقسيم شد.


منابع :
(1) ابن‌اثير؛
(2) ابن‌اعثم كوفى، كتاب‌الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 1411/1991؛
(3) ابن‌حوقل؛
(4) ابن‌خرداذبه؛
(5) ابن‌سعد (بيروت)؛
(6) اسماعيل‌بن على ابوالفداء، كتاب تقويم‌البلدان، چاپ رنو و دسلان، پاريس 1840؛
(7) اصطخرى؛
(8) ايران. وزارت كشور. معاونت سياسى. دفتر تقسيمات كشورى، نشريه عناصر و واحدهاى تقسيمات كشورى ]تا پايان آبان 1384[، تهران 1384ش؛
(9) بلاذرى (بيروت)؛
(10) جوينى؛
(11) حافظ‌ابرو، تاريخ حافظ‌ابرو، ج 2، چاپ كراولسكى، ويسبادن 1982؛
(12) حدودالعالم؛
(13) حمداللّه‌مستوفى، نزهة‌القلوب؛
(14) خليفة‌بن خياط، تاريخ خليفة‌بن خياط، رواية بقى‌بن خالد ]مخلد[، چاپ سهيل زكار، بيروت 1414/1993؛
(15) احمدبن داوود دينورى، الاخبارالطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛
(16) ذهبى؛
(17) حسن روملو، احسن‌التواريخ، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران 1384ش؛
(18) طبرى، تاريخ (ليدن)؛
(19) عبدالحى‌بن ضحاك گرديزى، زين‌الاخبار، چاپ عبدالحى حبيبى، چاپ افست تهران 1347ش؛
(20) مسعودى، التنبيه؛
(21) همو، مروج (بيروت)؛
(22) مقدسى؛
(23) ياقوت حموى؛
(24) يعقوبى، البلدان؛
(25) همو، تاريخ؛
(26) Clifford Edmund Bosworth, The Ghaznavids: their empire in Afghanistan and eastern Iran: 944-1040, Edinburgh 1963.
(27) idem "The Tahirids and Arabic culture", Journal of semitic studies, vol. 14, no.1 (1969).
(28) Edward Granville Browne, A literary history of Persia, vol.1, London 1902.
(29) Elton L. Daniel, The political and social history of khurasan under Abbasid rule 747-820, Minneapolis 1979.
(30) Richard N. Frye, "Development of Persian literature under the Samanids and Qarakhanids", in Yadname-ye Jan Rypka, Prague: Academia, 1967.
(31) H. A. R. Gibb, The Arab conquests in Central Asia, London 1923.
(32) Henri Lammens, "Le califat de Yazid Ier", Melanges de la Faculte orientale de l'Universite St. Joseph de Beyrouth, 6(1913).
(33) Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, Cambridge 1930.
(34) Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenac'i, Berlin 1901.
(35) Charles Melville, "Persian local histories: views from the wings", Iranian studies, vol.33, no.l-2 (winter-spring 2000).
(36) David Morgan, Medieval Persia: 1040-1797, London 1988.
(37) Daniel Pipes, Slave soldiers and Islam: the genesis of a military system, New Haven 1981.
(38) Jan Rypka, History of Iranian literature, ed, karl Jahn, Dordrecht 1968.
(39) Gholam Hossein Sadighi, Les mouvements religieux iraniens au IIe et au IIIe siecle de l'hegire, Paris 1938.
(40) Roger Mervyn Savory, Iran under the Safavids, Cambridge 1980.
(41) Mohammad Abd al-Hayy Shaban, The ،Abbasid revolution, Cambridge 1979.
(42) idem, Islamic history : a new interpretation, vol.1, Cambridge 1976.
(43) idem, "Khurasan at the time of the Arab conquest", in Iran and Islam: in memory of the late Vladimir Minorsky, ed. C. E. Bosworth, Edinburgh : Edinburg University Press, 1971.
(44) Moshe Sharon, Black Banners from the East, Jerusalem 1983-1990.
(45) Bertold Spuler, Die Mongolen in Iran, Leiden 1985.
(46) idem, Iran in fruh-islamischer Zeit, Wiesbaden 1952.
(47) Percy Molesworth Sykes, Ahistory of Persia, London 1958.
(48) Julius Wellhausen, Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin 1960.
/ كليفورد ادموند باسورث /

اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6960
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست