responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6801

 

خانات خيوه ، خانات خيوه، از خاننشينان ازبك در ماوراءالنهر و خوارزم از سده دهم تا چهاردهم.

پس از زوالِ قدرت تيموريان* در ماوراءالنهر، اين ناحيه به تصرف طوايف و دستجات مختلف ازبك درآمد، كه به خانات خيوه معروف گرديدند. در اين ميان، دستهاى از شيبانيان، به نام عربشاهيان يا يادگاريها، در 917 بر ناحيه خوارزم در مصبّ رود جيحون به درياى خوارزم (آرال) مسلط شدند و دولتى ايلياتى به مركزيت اورگنج (كه بعدها به خيوه منتقل شد) بنياد نهادند. پس از دو قرن، حكومت آنها در اوايل قرن دوازدهم به سستى گراييد و حدود يك سده، خانهاى قزاق بر آنجا حاكم شدند تا بالاخره در آغاز سده سيزدهم، تيره ديگرى از ازبكان به نام قَنْقُراتيان جانشين آنها گرديدند.

اگرچه اين خاننشين شامل خوارزم، اطراف درياچه خوارزم، منقشلاغ و اوسيتىاورت بود و آنان بر بخشى از ايلات تركمنِ ساكنِ كوهستان بلخان، حاشيه شمالغربى قراقوم و شرق درياى مازندران حكومت مىكردند، اما در زمان اوج قدرت بخشهايى از واحه آخال، دهستان و مرو را نيز به صورت مقطعى و موقت زير سلطه مىگرفتند (رجوع کنید به ادامه مقاله). به اين ترتيب، آنان از جنوب با ايران (سلسلههاى صفويان، افشاريان، زنديان و قاجاريان) و در مشرق و جنوبشرقى با شيبانيان* و بعدها جانيان* همسايه بودند و قلمرو آنان از مغرب تا درياى مازندران امتداد داشت و از شمال نيز با ايلات منغيت و قزاق ساكن در دشت قبچاق همسايه بود. خانات خيوه براى حفظ اين قلمرو همواره با اين همسايگان درگير بودند و در اين ميان گاهى مغلوب مىشدند و حتى براى مدتى استقلال خود را از دست مىدادند، اما بعد از مدتى دوباره قدرت مىگرفتند. به سبب فقدان منابع و مدارك و مستنداتِ كافى، تدوين تاريخ خانات خيوه دشوار است و تهيه گزارش منظم و مدون از تحولات سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى منطقه تحت حاكميت آنان غيرممكن است. در اين مقاله به شرح تاريخ سياسى خانات خيوه بسنده مىشود :

1) دوره عربشاهيان يا يادگاريها يا عشايرْشاهيان. سلسله عربشاهيان را ايلبارس اول در سده دهم بنيان نهاد. وى كه نسب خود را به شيبانخان (فرزند جوجى*) مىرساند، همراه برادرش بالبارس به سرزمين شيعىمسلك خوارزم تاخت و حكومت خود را بر آنجا مستقر كرد (رجوع کنید به ابوالغازى بهادرخان، ص 182ـ183، 194ـ199؛
مكگاهان، ص 415؛
د. ايرانيكا، ذيل "Arabsahi"). ايلبارس در 917، پس از سركوب مخالفان خود، اورگنج و خيوه را گرفت و حكومت آن مناطق را به عموزادگانش واگذار كرد (رجوع کنید به ابوالغازى بهادرخان، ص 197ـ 202؛
مكگاهان، همانجا، با اين ملاحظه كه تاريخ را به خطا، سال 911 دانستهاند).

عربشاهيان حكومت را چون ميراث خانوادگى تلقى مىكردند و هريك از اعضا و افراد آنان در شهرى يا ايالتى حكومت مىكردند و تنها يك عضو ارشدِ (معمولا از نظر سِنّى) خاندان به عنوان خان بزرگ انتخاب مىشد (رجوع کنید به نويدى، ص 162؛
مكگاهان، ص 416؛
د. ايرانيكا، همانجا). از جزئيات دوران حكومت ايلبارس و بالبارس، زمان و چگونگى مرگ آنها اطلاعى نيست. فقط مىدانيم كه ظاهراً اندكى بعد، عمر آن دو به پايان رسيد و سلطانحاجىخان (پسر بالبارس) و سلطانغازىخان (پسر ايلبارس) نيز بهترتيب، مدتى كوتاه به جاى پدران خود نشستند. مقر حكومت اين خانها شهر وزير بود (رجوع کنید به ابوالغازى بهادرخان، ص 203). پس از آن، حسنقلى در 923 به عنوان خان بزرگ انتخاب شد و مركزيت را به اورگنج منتقل ساخت (نويدى، ص 161؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 203؛
مكگاهان، همانجا). بعد از مرگ حسنقلىخان در 930، پسران آمِنَك (محمدامين)، برادر ديگر ايلبارس، به خانى رسيدند كه همين امر موجب اختلاف و جنگ داخلى ميان آنان و فرزندان و اعقاب ايلبارس و بالبارس شد (رجوع کنید به نويدى، ص 161ـ162؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 211ـ212؛
مكگاهان، ص 416ـ419).

در جريان جنگ داخلى، اعقاب ايلبارس و بالبارس شكست خوردند و از خورازم گريختند يا نفى بلد شدند (مكگاهان، ص 417). خانزادگان تبعيدى با رفتن به دربار خانهاى شيبانى و وصلتهاى خانوادگى با آنها، سعى نمودند تا كمك آنها را براى غلبه بر پسرعموهاى خود جلب كنند. سرانجام در 944 عبيداللّهخان شيبانى (رجوع کنید به شيبانيان*) خوارزم را تصرف كرد و فرزند خود عبدالعزيز را به حكومت آنجا گمارد. به اين ترتيب، استقلال خاندان عربشاهى از ميان رفت و خوارزم به قلمرو شيبانى ضميمه گرديد (رجوع کنید به نويدى، ص 162؛
اسكندرمنشى، ج 1، ص 106؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 214ـ 224؛
مكگاهان، ص 417). سال بعد، دينمحمدخان و علىسلطان، نوههاى آمنك، كه به دربار شاهطهماسب پناه برده بودند، عبيداللّهخان را در 945 شكست دادند و عموى خود، قهالى، را به تخت خانى نشاندند (تتوى و همكاران، ص 497؛
اسكندرمنشى، ج 1، ص 104ـ 105؛
مكگاهان، ص 418).

در دوره حكومت قهالىخان، آرامش و امنيت در خوارزم برقرار شد (رجوع کنید به ابوالغازى بهادرخان، ص 229)، اما پس از درگذشت وى در 965، خوارزم دوباره دستخوش كشمكشهاى داخلى شد. سرانجام حاجى محمدخان معروف به حاجم، نوه آمنك، حكومت خوارزم را به دست گرفت (نويدى، همانجا؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 299ـ236؛
مكگاهان، ص 420). حاجمخان نيز سعى كرد با برقرارى مناسبات دوستانه با دربار صفوى موقعيت خود را تقويت كند. ازاينرو، در 979 دختر خود را به نامزدى سلطان حيدرميرزا*، پسر شاهطهماسب اول، درآورد و پسرش محمدقلىسلطان را به گروگان به دربار شاهطهماسب فرستاد، كه اين عملا به معناى تحتالحمايگى وى بود (رجوع کنید به تتوى و همكاران، ص 711؛
اسكندرمنشى، ج 1، ص 105ـ110؛
واله اصفهانى، 1372ش، ص 379؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 238ـ247). حاجمخان نيز با اختلافات داخلى و خطر حمله عبداللّهخان شيبانى روبهرو بود. در 1001 عبداللّهخان به خوارزم و مرو حمله كرد و پس از قتلعام اعضاى خاندان عربشاهى، و كوچ اجبارى و تبعيد ايلات وفادار به حاجمخان، خوارزم را ضميمه قلمرو خود نمود و خبر فتح خود را به دربار عثمانى اعلام كرد (افوشتهيى، ص 500 ـ 501؛
اسكندرمنشى، ج 1، ص 452، 464، 468؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 264ـ265). با حمله عبداللّهخان، نورمحمدخان و حاجمخان با فرزندانش به دربار شاهعباس پناه بردند و شاهعباس هر دو آنان را به گرمى پذيرفت (اسكندرمنشى، ج 1، ص 464، 468، 473). هنگامى كه شاهعباس براى نبرد با شيبانيان به خراسان حمله كرد حاجمخان را يارى داد تا با راندن شيبانيان در 1007 ملك موروث خود را بازپس گيرند. حاجمخان فرزند سوم خود، سيونجمحمد، را به رسم گروگان در دربار شاهعباس گذاشت و تا آخر عمر به وى وفادار بود (همان، ج 1، ص 576ـ577؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 271ـ273؛
حسينى استرآبادى، ص 166ـ167؛
مكگاهان، ص 423). از اين پس، قريب يك قرن مناسبات دوستانه بين عربشاهيان و صفويان برقرار شد و دولت صفوى از طريق شاهزادگانى كه در ايران به رسم گروگان به سر مىبردند، نوعى سيادت بر خوارزم پيدا كرد (رجوع کنید به اسنادى از روابط ايران با مناطقى از آسياى مركزى، ص 74ـ75).

حاجمخان در 1011 درگذشت و پسرش عربمحمدخان به جاى وى نشست. او پايتخت را از اورگنج به خيوه انتقال داد كه از آن پس تا سده چهاردهم پايتخت ماند (بارتولد، 1358ش، ص 28؛
باسورث، ص 549). عربمحمدخان در آغاز سلطنت خود با حملات متعددى روبهرو شد. از يكسو، قزاقهاى روسى به خورازم تاختند و از سوى ديگر، با هجوم قلماقها و قزاقها روبهرو شد كه تا حدى توانست در مقابل آنها مقاومت كند (ابوالغازى بهادرخان، ص 276؛
بارتولد، 1956ـ1958، ج 1، ص160). اندكى بعد، بخشى از سپاهيان عربمحمدخان، فرزندان او را برضد وى تحريك كردند و او به ناچار از شاهعباس يارى خواست (رجوع کنید به اسنادى از روابط ايران با مناطقى از آسياى مركزى، ص 74ـ75). عربمحمدخان موفق به مهار كردن اين جريان نشد و بخشى از سپاه، فرزند چهارده سالهاش ايلبارس را به خانى برداشتند و در حدود 1030 عربمحمدخان را كشتند. ديگر فرزندان او پراكنده شدند. اسفنديار سلطان به اصفهان (دربار شاهعباس) گريخت و ابوالغازى بهادرخان و شريفمحمد به دربار امامقلىخان (رجوع کنید به جانيان*) در بخارا پناه بردند. سرانجام با حمايت جدّى شاهعباس، اسفنديارخان در 1032 بر خوارزم غلبه كرد و بر مسند خانى نشست (اسكندرمنشى، ج 2، ص 977، 988، 994؛
ابوالغازى بهادرخان، ص 277، 296).

پس از مرگ اسفنديارخان، اگرچه دو پسر از وى به جاى مانده بود، نَدِرمحمدخان (رجوع کنید به جانيان*) خوارزم را ضبط كرد و نوه خود، قاسم سلطانبن خسرو سلطان، را به امارت آنجا گماشت (ابوالغازى بهادرخان، ص 316ـ317؛
واله اصفهانى، 1380ش، ص 397، 424ـ427). شاهعباس دوم پس از تحكيم سلطنت خود، ابوالغازىخان را يارى داد. او در 1054 به حكومت نشست و ظاهراً تا پايان عمر مناسبات دوستانهاش را با دربار ايران حفظ نمود (رجوع کنید به واله اصفهانى، 1380ش، ص 452، 511، 572ـ574، 595ـ596؛
قزوينى، ص 65، 67ـ 68، 70؛
اسنادى از روابط ايران با مناطقى از آسياى مركزى، ص 82ـ83). ابوالغازىخان قدرت خانات خيوه را به اوج رساند و علاوه بر چند بار مصاف موفقيتآميز با قلماقها و قزاقها در مرز شمالى قلمرو خود، با استفاده از رقابت و اختلاف بين خانهاى ماوراءالنهر (رجوع کنید به جانيان*) بارها به ماوراءالنهر، بهويژه نواحى اطراف بخارا و سمرقند تاخت (رجوع کنید به ابوالغازى بهادرخان، ص323ـ332؛
والهاصفهانى، 1380ش، ص 572ـ574؛
منشى، ص 172ـ173). ابوالغازىخان در 1074 يا 1075 درگذشت. پس از وى پسرش انوشهخان نيز چندين بار به بخارا و نواحى پيرامون حمله كرد. حتى در سال 1096 بر سمرقند مسلط شد و خطبه به نام او خواندند و سكه زدند، اما با حمله سبحانقلىخان (رجوع کنید به جانيان*)، شكست خورد و به خيوه بازگشت (رجوع کنید به منشى، ص 173ـ174، 205ـ208، 235ـ237؛
مكگاهان، ص 426). انوشهخان وقتى در ماوراءالنهر كارى از پيش نبرد، به جنگ با ايران پرداخت. او در آخرين سالهاى سده يازدهم به مشهد تاخت و پس از مراجعت، خود را شاه ناميد كه گوياى استحاله عربشاهيان در سنّت سياسى و مدنى ايرانى رايج در خوارزم است (رجوع کنید به مروى، ج 2، ص 825، ج 3، ص 975؛
بارتولد، 1376ش، ص 269). انوشهخان همچنين در سالهاى نخستينِ قرن دوازدهم به استرآباد حمله كرد و بهرغم ادعاى ابوطالب موسوى فندرسكى (ص 316ـ318)، مبنى بر شكست انوشهخان از مرزداران دولتى و قتل و غارت نكردنش، عده زيادى از اهالى آن سامان را به اسارت گرفت و غارت كرد (رجوع کنید به نصيرى، ص 89).

انوشهخان در اوايل 1098 تصميم گرفت به بخارا حمله كند ولى جمعى از سپاهيان ازبك بر وى قيام كردند و او را نابينا ساختند و فرزندش، خدادادخان، را بهجاى وى به خانى برداشتند. برادر كوچكتر خداداد، اورنك (اوزبك)، خدادادخان را به قتل رساند و خود به خانى نشست (موسوى فندرسكى، همانجا؛
منشى، ص 238). اورنك در غياب سبحانقلىخان در 1098 به بخارا تاخت ولى با بازگشت بخشى از سپاه ماوراءالنهر، شكست خورد و عقبنشينى كرد. او كه اين شكست را به سرداران خود نسبت مىداد، بر آنان خشم گرفت. آنان نيز اورنك را با زهر به قتل رساندند (منشى، ص 240ـ 245). از فحواى كلام منشى (ص 245) برمىآيد كه اين واقعه در 1099 رخ داده است. پس از اورنك، فرزند خردسال خدادادخان را به خانى رساندند و شخصى را به آتاليقى (اتابكى) وى تعيين كردند اما با بروز بيمارى آبله او نيز درگذشت (موسوى فندرسكى، ص 318).

آشفتگى در قلمرو خانات خيوه سبب شد تا بزرگان آن از سبحانقلىخان و شاهسلطان حسين صفوى* درخواست حكمران نمايند. سبحانقلىخان، فردى به نام كل (گل؟) محمد را براى حكومت بر آنان فرستاد و دربار ايران نيز باباسلطان، پسر حمزهسلطان (از اعقاب خاندان عربشاهى كه در ايران بود)، را به ولىمحمدخان ملقب نمود و در ذيحجه 1106 با لقب ابوالغازىخان دوم براى حكومت خيوه فرستاد. اگرچه او موفق شد كل (گل؟) محمدخان را كنار بزند و در ذيحجه 1107 تخت خانى را تصاحب كند، اما در برابر ايلات ازبك و تركمن منطقه توفيقى نيافت و بالاخره با بىتوجهى دربار شاهسلطانحسين و مداخلات و توطئههاى جدّى سبحانقلىخان، مقدمات شكست وى فراهم شد. سبحانقلىخان، شاهنياز (از خانهاى قزاق) را به حكومت خوارزم تعيين و به مبارزه با ابوالغازىخان مأمور كرد. او نيز ابوالغازىخان را در اواخر 1108 به قتل رساند (نصيرى، ص 90ـ 91، 135ـ140، 186ـ190). مرگ او افزون بر انقراض سلسله عربشاهى، نفوذ و استيلاى يكصد ساله ايران بر خوارزم را نيز پايان داد.

2) دوره قزاقها. از اين پس دوره استيلاى خانهاى قزاق بر خاننشين خيوه، به مدت يك قرن، آغاز مىگردد. در اين دوره، اهالى خيوه از يكى از خانهاى قزاق دعوت مىكردند و او را به خانى مىرساندند، اما قدرت اصلى در دست آتاليق (اتابك)ها و متنفذان ازبك دربار بود كه عبدالكريم بخارى (ص 79) اين را رسم خانبازى خوانده است. شاهنيازخان قزاق در 1110 به قلمرو ايران حمله كرد ولى از عهده سپاه صفوى برنيامد و چون قلماقها به تحريك دربار صفوى به خيوه حمله كردند، به ناچار عقبنشينى كرد (نصيرى، ص 281ـ283). شاهنيازخان ظاهراً با اطلاع از اقتدار روسيه و به منظور مقابله با تجاوزات قلماقها، در 1112 سفيرى به دربار پتركبير، تزار روس، فرستاد و آمادگى خود را براى اطاعت از روسيه اعلام كرد. از سرنوشت شاهنيازخان از اين پس اطلاعى در دست نيست. فقط مىدانيم وقتى كه سفيران پتر با پيغام خرسندى از اطاعت خيوه از روسيه در 1114/ 1703 وارد خيوه شدند، فردى به نام اران (عرب ؟) محمدخان بر مسند خانى خيوه قرار گرفته بود (رجوع کنید به كستنكو، ص 121؛
هاييت، ص 28؛
لين ـ پول و همكاران، ج 2، ص 484). پس از اران محمدخان نيز دو خان ديگر، حاجىمحمدخان و يادگارخان، به حكومت رسيدند، اما هيچ اطلاعى درباره آنها نيست (رجوع کنید به لين ـ پول و همكاران، همانجا).

در 1126، پتركبير سفيرانى را براى تبريك جلوس شيرغازىخان به خيوه فرستاد (كستنكو، ص 122). در دوره وى، خانات خيوه دوباره قدرتمند شد و رقابت با همسايگان را از سر گرفت. او با استفاده از نابسامانيهاى موجود در ايران و رو به انحطاط رفتن دولت صفوى، در ذيحجه 1128 به خراسان تاخت و پس از قتل و غارت، بسيارى از اهالى آنجا را به اسارت گرفت كه به عنوان برده فروخته شدند (وارد، ص100ـ103؛
مروى، ج 2، ص 627). شيرغازىخان بلافاصله با روسيه درگير شد و در 1130 لشكر روسى كه به سركردگى چركاسكى عازم خيوه بودند را درهمشكست (كستنكو، ص 124ـ126). پس از آن نيز با استفاده از شورش افغانها بر دولت صفوى، حملات منظم ساليانهاى به خراسان ترتيب داد. اگرچه او با حضور نادرقلىخان (بعدآ نادرشاه) در خراسان، نتوانست بر آنجا مسلط شود، اما هرچند يك بار، در منطقه تاخت و تاز مىكرد. او تا 1137 حكومت داشت ولى مدتى بعد، در حدود 1140، در حالى كه قصد حمله ديگرى به خراسان داشت، بهدست غلامان خودش كشته شد (مروى، ج 1، ص 23، 53ـ55، ج 2، ص 627، ج 3، ص 975؛
استرآبادى، ص 51ـ52).

پس از شيرغازى خان، ايلبارسخان ملقب به نورعلى، از اعقاب تولى (فرزند چنگيزخان*) به خانى رسيد (مروى، ج 2، ص 626). در اين زمان، خانهاى حاكم خيوه با اقتدار نسبى خود، درصدد اعمال قدرت در دشتهاى شمالىِ مجاور خود بودند. از آنجا كه روسيه قصد اعمال نفوذ در خيوه را داشت، به فرمان ايلبارسخان، هرجا كه روسها را مىيافتند، آنها را اسير مىكردند و در بازارهاى بردهفروشى مىفروختند. در 1148، سفير روسيه را به خيوه راه ندادند و وسايل او را نيز غارت كردند (كستنكو، ص140ـ142). ايلبارسخان در 1147 تركمنهاى يِموت* را به غارت سرزمينهاى مرزى ايران واداشت. او در 1150 به قصد حمله به خراسان، تا تجن پيش رفت و نادرشاه افشار* پسر خود، رضاقلىميرزا، را به مقابله با او فرستاد، اما با خبر حمله توقتمش*خان ازبك به خيوه، ايلبارسخان ناچار به عقبنشينى شد (مروى، ج 2، ص 628ـ633؛
استرآبادى، ص 513ـ516). نادرشاه در هنگام مراجعت از هند، در 1153 به خوارزم لشكر كشيد. ايلبارسخان حاضر به اطاعت از نادرشاه نشد و حتى سفيران نادر را به قتل رساند. در جنگى كه بين نادرشاه و ايلبارسخان روى داد، ايلبارس كشته شد و نادرشاه فردى به نام طاهرخان را به خانى خيوه منصوب كرد (رجوع کنید به مروى، ج 2، ص 802ـ814، 817، 819؛
استرآبادى، ص 353ـ357).

دولت روسيه ابوالخيرخان قزاق را براى حكومت آنجا به نادرشاه پيشنهاد كرد و نادرشاه خواست تا ابوالخيرخان به ملاقات وى رود ولى او جرأت نكرد و با عمال روس گريختند. سپس نادرشاه روسهايى را كه در خيوه اسير بودند آزاد كرد (كستنكو، ص 143). با مراجعت نادرشاه، ايلات قزاق مستقر در آرال، به سركردگى نورعلىخان (پسر ابوالخيرخان) بر طاهرخان شوريدند و وى را در 1155 به قتل رساندند و نورعلى را به خانى برگزيدند. نادرشاه با شنيدن اين خبر در 1156 ابوالمحمد پسر ايلبارس را، كه چهارده سال بيش نداشت، با لقب ابوالغازىخان به خانى و ارتق نامى را به اُيْناقى يا آتاليقى وى تعيين و سپاهى را مأمور كرد تا ضمن سركوبى شورشيان، ابوالغازى را بر تخت موروث بنشانند (مروى، ج 2، ص 862ـ866؛
استرآبادى، ص 377ـ378، 400)، اما ابوالغازى در 1158 ارتقخان را به قتل رساند. ايلات تركمن يموت نيز سر به شورش برداشتند و خوارزم را غارت كردند. نادرشاه برادرزاده خود، علىقلىخان، را مأمور سركوبى مخالفان و تحكيم قدرت ابوالغازىخان كرد. علىقلىخان پس از سركوبى يموتها، خوارزم را به ابوالغازى واگذاشت و حراضبيك، برادر ارتق، به ايناقى وى تعيين گشت (مروى، ج 3، ص 933ـ936، 975ـ976). از ادامه جريانات حكومت ابوالغازى اطلاعى در دست نيست ولى ظاهرآ تا سال 1178 حكومت كرده است. پس از وى، بزرگان خاننشين كايِبخان قزاق را به خانى رساندند (رجوع کنید به كستنكو، ص 144). از مدت حكومت وى اطلاعى در دست نيست، اما از آنجا كه لين پول (ج 2، ص 484) خانخيوه را در 1184 ابوالغازى سوم دانسته است، به نظر مىرسد كايبخان تا پيش از اين تاريخ خان بوده است. از سرنوشت ابوالغازىخان و جانشينان وى نيز اطلاعى در دست نيست. فقط احمد زكى وليدىطوغان (ص 169، پانويس) فهرستى از نام دوازده تن از اين خانها را با ذكر سالهاى حكومتشان بهدست داده است. به گفته بخارى (ص 79) اين خانها را هر چند سال تعويض مىكردند و آنان در طول دوره خانى خود هيچ اختيارى نداشتند. ازاينرو، تعيين زمان حكومت و توالى آنها ميسر نيست. اين زمينه و نيز رقابت ايلات و طوايف ازبك، به ايل قنقرات فرصت داد تا از 1169 به بعد، با تصاحب منصب ايناقى خانها، موقعيت خود را در برابر رقيبان تحكيم نمايند و بهتدريج مقدمات كنار گذاشتن خانها را فراهم كنند.

3) قنقراتها، بنىاُيْناق. اولين فرد اين خاندان محمدامين بيگ ايناق بود كه از 1169 به مدت هجده سال حكومت كرد و پس از وى پسرش، عوضبيگ، ايناق شد كه ظاهراً تا 1219 در اين منصب باقى بود (رجوع کنید به همان، ص 78ـ80؛
هاييت، ص 29). اين سلسله به بنىايناق نيز شهرت دارند. پس از عوضبيگ، ايلتوزر به ايناقى تعيين شد. او بهرغم مخالفت رقيبان، تصميم گرفت خانِ قزاق را به دشت قبچاق بفرستد و خود را خان بنامد. ازاينرو او مؤسس واقعى اين سلسله است. ايلتوزر نخست به تأديب ايلات سركش يموت پرداخت و ضمن سركوبى، عده زيادى از آنها را به كوچ به سوى ايران (استرآباد) واداشت. سپس به سوى ايلات ازبك ساكن در جزيره آرال رفت كه در سركوبى آنان توفيق چندانى نيافت. او براى استقلال قلمرو خود سكه ضرب كرد، اما در 1221 در جنگ با اميرحيدر، امير منغيتى بخارا، كشته شد و مسكوكات خود را نديد (بخارى، ص80ـ 86؛
سامى، ص 21ـ22).

پس از ايلتوزر، برادرش محمدرحيمخان به حكومت رسيد. او نخست به سركوب يموتها و ازبكان آرال پرداخت و سپس به بخارا تاخت و ضمن غارت شهر، غنايم و اسيران فراوانى تصاحب نمود. تلاش او براى اعمال سلطه بر تركمنها، او را به نبرد با دولت قاجار در 1231 كشاند ولى شكست خورد و به خيوه عقب نشست (بخارى، ص 86ـ91؛
خاورى شيرازى، ج 1، ص 419ـ421).

پس از مرگ محمدرحيمخان در 1240، پسرش رحمانقلى توره به تخت نشست. او در ادامه سياستهاى پدرش، در همان سال به خراسان حمله كرد (رجوع کنید به خاورى شيرازى، ج 1، ص 607؛
هدايت، 1373ش، ص 396؛
رياضى، ص 2ـ3) ولى برادر بزرگش، اللّهقلىخان، گويا با توسل به سنّت ارشديت، در 1242 وى را كنار زد و خود به حكومت نشست (رجوع کنید به محمدحكيمخان، ج 2، ص 288؛
رياضى، ص 25). اللّهقلى نيز توسعه قلمرو از طريق اعمال سلطه و حاكميت بر ايلات تركمن و ازبك و قزاق را سرلوحه كار خود قرار داد. از يك سو، او براى استيلا بر دشت قبچاق دست به كار شد، از سوى ديگر، روسيه تزارى براى گسترش قلمرو خود در جهت شرق، به اعمال حاكميت بر قزاقها پرداخت. ازدياد فشار روسها، قزاقها را به عصيان عليه آنان و همراهى با خان خيوه واداشت (كستنكو، ص 138). بدينترتيب، اگرچه اللّهقلى در نيل به هدف تا حدودى موفق بود و خاننشين را به منتهاى وسعت خود در عصر قنقراتها رساند (بارتولد، 1358ش، ص 29ـ30)، همين امر او را به مبارزه با سه همسايه قدرتمند خود يعنى ايران، بخارا و روسيه كشاند. او بارها به ميان تركمنهاى خراسان و استرآباد لشكركشى نمود و ضمن طلب ماليات از آنها، برخى از آنان را به عنوان رعيت و تبعه خود به آخال و اتك كوچاند. همچنين به تاخت و تاز در شهرهاى خراسان و چپاول اهالى آن مناطق و زوار امام رضا عليهالسلام پرداخت (هدايت، 1339ش، ج 9، ص 731ـ732؛
اعتضادالسلطنه، ص 155،450، 524). روسيه نيز پس از تصرف قفقاز، در 1255 سپاهى را مأمور تصرف خيوه كرد، اما آنان با شدت سرما و مشكلات بيابان مغلوب شدند و اللّهقلىخان با اغتنام فرصت بر آنها تاخت و عده زيادى را اسير كرد (وامبرى، ص320ـ321؛
ديدرل، ص 17). سپس در 1257 از گرفتارى اميرنصراللّه، امير منغيتى بخارا، در جنگ با خانات خوقند* استفاده نمود و تركمنهاى مجاور جيحون را كه رعيت و تابع بخارا بودند، به بهانه آنكه رعاياى وىاند، به خيوه كوچاند. درنتيجه، امير نصراللّه بعد از اتمام جنگ با خوقند، در 1259 به اللّهقلىخان حمله كرد و دو بار پياپى او را مغلوب نمود، ولى با حمله خانخوقند، بدون نتيجه مطلوب با اللّهقلىخان صلح كرد و بازگشت (ظفرنامه خسروى، ص 189، 201ـ209، 213؛
سفرنامه بخارا، ص 72).

پس از مرگ اللّهقلىخان در 1260، پسرش رحيمقلىخان به حكومت رسيد كه اطلاع زيادى درباره وى در دست نيست. اگر بتوان به روايت وامبرى (ص 321) درخصوص اينكه رحيم قلىخان ايلات جمشيدى ساكن در اطراف رود مرغاب را به اجبار به خيوه كوچاند، اعتماد كرد بايد گفت كه سياست كلى رحيم قلىخان نيز در تداوم راه اسلاف خود، يعنى اعمال حاكميت بر ايلات تركمن بوده است، كه البته با حمله امير بخارا ناكام ماند. پس از درگذشت رحيمقلىخان، برادر كوچكش، محمدامينخان، در 1261 به جاى او نشست (رياضى، همانجا). شورش محمدحسنخان سالار* در خراسان، به محمدامينخان فرصت داد تا هدف مطيع نمودن تركمنها را با جديت بيشترى تعقيب نمايد. او ضمن برقرارى مناسبات با حسنخان سالار، به تاخت و تاز در شهرهاى شمالى خراسان و طلب ماليات، به عنوان زكات، از تركمنهاى آن مناطق پرداخت (شمس بخارائى، ص 129ـ130؛
خورموجى، ص 142).

محمدامين خان براى بهبود مناسبات خود با دولت قاجار، آتانياز محرّم را با هدايايى به دربار قاجار فرستاد و درخواست صلح و تعيين مرزهاى هر دو دولت را نمود. شاه قاجار نيز به شرط آزادى كليه اسيران ايرانى و دست برداشتن محمدامينخان از مداخله در امور تركمنها، حاضر شد صلح كند. همزمان با اظهار دوستى محمدامينخان به ايران، سپاه وى در خراسان مشغول تاخت وتاز بود و هيچيك از اسيران ايرانى نيز آزاد نشدند (رجوع کنید به هدايت، 1385ش، ص 4ـ5؛
د. ايرانيكا، ذيل "Central Asia.VIII"). محمدامين خان در 1271 به بهانه اخذ زكات به تركمنهاى سرخس حمله كرد، اما مقاومت آنان و حمله سپاه فريدونميرزا، حكمران خراسان، موجب شكست و كشته شدن وى شد (شمس بخارائى، ص 129؛
هدايت، 1385ش، ص 66، 165ـ169؛
خورموجى، ص 91ـ93، 142ـ145؛
براى اطلاع بيشتر رجوع کنید به خانخيوه*).

سپاه متوارى خيوه در حين مراجعت، عبداللّهخان، يكى از عموزادگان محمدامينخان، را به جاى او برگزيدند، اما با ورود به خيوه مدعيانى براى حكومت پيدا شدند. عبداللّهخان پس از سركوبى مدعيان، در 1272 براى تأديب ايل يموت كه راه خودسرى پيش گرفته بودند، به سراغ آنان رفت ولى شكست خورد و به قتل رسيد. سپس، برادرش قتلغخان به جاى وى نشست. او نيز سه ماه حكومت كرد و سرانجام با توطئه يموتها و يكى از مدعيان حكومت كشته شد. اين امر به مبارزه خونين ازبكان و يموتها انجاميد كه تا مدتى خيوه را بدون سرپرست گذاشت (رجوع کنید به وامبرى، ص 324ـ325).

سرانجام در 1272، سيدمحمدخان، فرزند محمدرحيمخان، به حكومت رسيد. وامبرى (ص 325ـ326) از ناتوانى اين خان در اداره امور و لگام گسيختگى ايلات و طوايف خاننشين خبر داده است. پس از درگذشت وى در 1282، پسرش سيدمحمد رحيمخان (مشهور به محمدرحيم بهادر دوم) به حكومت رسيد. در آن هنگام روسيه به غلبه بر ماوراءالنهر و دشت قبچاق اصرار داشت و انگلستان نيز براى محافظت از منافع خود در هند به خانات منطقه چشم دوخته بود، به اين سبب، اين خاننشين به عرصه سياست بينالمللى وارد شد (رجوع کنید به كاظمزاده، ص 1ـ2). سيدمحمدرحيمخان از 1284 به بعد، در جايگاه رهبرى مبارزه با پيشروى روس در ماوراءالنهر قرار گرفت گرفت و قبايل قزاق را به شورش عليه روسيه واداشت (رجوع کنید به اسكرين و راس، ص 256ـ257؛
كارردانكاس، ص 143). او حتى سعى كرد با اعمال سلطه بر طوايف دشت قبچاق و اوستىاورت نيز موجوديت خود را در برابر روسيه حفظ و تقويت كند (اسكرين و راس، ص 258). اين اقدامات بالاخره روسيه را بر آن داشت تا بهرغم مخالفت شديد انگلستان، در 1290/1873 از سه جبهه مختلف به صورت همزمان به خيوه حمله و پس از شكست مدافعان و قتلعام عده زيادى از آنها، آن خاننشين را تصرف كند. سيدمحمدرحيمخان ناچار به عقد معاهدهاى با روسيه تن داد كه براساس آن مىبايست اراضى مشرق رود آموى از خيوه منتزع و ضميمه قلمرو روسيه گردد و خود خان نيز تابع روسها باشد (رجوع کنید به كاظمزاده، ص 17، 22ـ23؛
هاييت، ص 101ـ105). سيدمحمدرحيمخان تا 1328/1910 به صورت دستنشانده روسها حكومت كرد. پس از وى، پسرش اسفنديارخان به حكومت رسيد. در 1336/1918، جنيدخان تركمن او را به قتل رساند و سيدعبداللّه را به عنوان آخرين خانِ رسمى خيوه به تخت نشاند كه تا 1338 حكومت كرد. با خلع وى، جمهورى خلق خيوه ايجاد گرديد و بساط خانات خيوه برچيده شد (باسورث، ص 555ـ556؛
>شهرهاى تاريخى جهان اسلام<؛
د.اسلام، چاپ دوم، ذيل «خيوه»).


منابع:
(1) ابوالغازى بهادرخان، شجره ترك، چاپ پيترد مزون، سنپطرزبورگ 1287/1871، چاپ افست آمستردام 1970؛
(2) محمدمهدىبن محمدنصير استرآبادى، جهانگشاى نادرى، چاپ عبداللّه انوار، تهران 1341ش؛
(3) اسكندرمنشى؛
(4) اسنادى از روابط ايران با مناطقى از آسياى مركزى، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى، 1372ش؛
(5) عليقلىبن فتحعلى اعتضادالسلطنه، اكسير التواريخ: تاريخ قاجاريه از آغاز تا سال 1259ق، چاپ جمشيد كيانفر، تهران 1370ش؛
(6) محمودبن هدايتاللّه افوشتهيى، نقاوة الآثار فى ذكر الاخيار : در تاريخ صفويه، چاپ احسان اشراقى، تهران 1373ش؛
(7) واسيلى ولاديميروويچ بارتولد، تاريخ تركهاى آسياى مركزى، ترجمه غفار حسينى، تهران 1376ش؛
(8) همو، گزيده مقالات تحقيقى، ترجمه كريم كشاورز، تهران 1358ش؛
(9) عبدالكريم بخارى، تاريخ آسياى مركزى، افغانستان، بخارا، خيوه، خوقند، چاپ شارل شفر، آمستردام 1970؛
(10) احمدبن نصراللّه تتوى و همكاران، تاريخ الفى: تاريخ ايران و كشورهاى همسايه در سالهاى 850ـ984ه ، چاپ على آلداود، تهران 1378ش؛
(11) حسنبن مرتضى حسينى استرآبادى، تاريخ سلطانى: از شيخصفى تا شاهصفى، چاپ احسان اشراقى، تهران 1366ش؛
(12) فضلاللّهبن عبدالنبى خاورى شيرازى، تاريخ ذوالقرنين، چاپ ناصر افشارفر، تهران 1380ش؛
(13) محمدجعفربن محمدعلى خورموجى، حقايق الاخبار ناصرى، چاپ حسين خديوجم، تهران 1363ش؛
(14) سلطان ديدرل، روسها و انگليسها در آسياى مركزى، ترجمه عباس اقبال آشتيانى، تهران 1308ش؛
(15) محمديوسف رياضى، عينالوقايع: (وقايع ايران، 1231ـ1324ق)، چاپ محمدآصف فكرت، تهران 1372ش؛
(16) عبدالعظيم سامى، تاريخ سلاطين منغيتيه، چاپ و ترجمه ل.م. يپيفانوا، مسكو 1962؛
(17) سفرنامه بخارا: عصر محمدشاه قاجار، چاپ حسين زمانى، تهران : پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373ش؛
(18) شمس بخارائى، تاريخ بخارا، خوقند و كاشغر، چاپ محمداكبر عشيق، تهران 1377ش؛
(19) احمدزكى وليدى طوغان، بوكونكى توركستان و ياقين ماضيسى، (استانبول? 1940)؛
(20) ظفرنامه خسروى: شرح حكمروايى سيداميرنصراللّه بهادر سلطانبن حيدر (1277ـ1242ه .ق) در بخارا و سمرقند، از مؤلفى ناشناخته، چاپ منوچهر ستوده، تهران: دفتر نشر ميراث مكتوب، 1377ش؛
(21) ابوالحسنبن ابراهيم قزوينى، فوايدالصفويه: تاريخ سلاطين و امراى صفوى پس از سقوط دولت صفويه، چاپ مريم ميراحمدى، تهران 1367ش؛
(22) فيروز كاظمزاده، روس و انگليس در ايران 1864ـ:1914 پژوهشى درباره امپرياليسم، ترجمه منوچهر اميرى، تهران 1354ش؛
(23) كاپيتان كستنكو، شرح آسياى مركزى و انتشار سيويليزاسيون روسى در آن با نقشه ممالك آسياى مركزى، ترجمه ماردروس داودخانف، بهاهتمام مؤتمنالسلطان صنيعالدوله، چاپ غلامحسين زرگرىنژاد، تهران 1383ش؛
(24) استنلى لين ـ پول و همكاران، تاريخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حكومتگر، ترجمه صادق سجادى، تهران 1363ـ1370ش؛
(25) محمد حكيمخان، منتخبالتواريخ، ج 2، چاپ يايوئى كاواهارا ـ كوئيچى هانهدا، توكيو 2006؛
(26) محمدكاظم مروى، عالمآراى نادرى، چاپ محمدامين رياحى، تهران 1364ش؛
(27) آ.ى. مكگاهان، خيوه سياحتنامهسى و تاريخى، (ترجمه از زبان انگليسى به تركى از رفعتلو احمدافندى)، (استانبول) 1293؛
(28) محمديوسفبن خواجه بقا منشى، تذكره مقيمخانى: سير تاريخى، فرهنگى و اجتماعى ماوراءالنهر در عهد شيبانيان و اشترفانيان، چاپ فرشته صرافان، تهران 1380ش؛
(29) ابوطالببن ميرزابيك موسوى فندرسكى، «بيان چگونگى تسخير كل ولايت اورگنج يعنى خوارزم، به رزم»: (برگرفته از كتاب تحفةالعالم)، در محمدابراهيمبن زينالعابدين نصيرى، دستور شهرياران: سالهاى 1105 تا 1110 ه .ق پادشاهى شاهسلطان حسين صفوى، چاپ محمدنادر نصيرىمقدّم، تهران 1373ش؛
(30) محمدابراهيمبن زينالعابدين نصيرى، دستور شهرياران: سالهاى 1105 تا 1110 ه .ق پادشاهى شاهسلطان حسين صفوى، چاپ محمدنادر نصيرىمقدّم، تهران 1373ش؛
(31) زينالعابدين علىبن عبدالمؤمن نويدى، تكملة الاخبار: تاريخ صفويه از آغاز تا 978 هجرى قمرى، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران 1369ش؛
(32) محمد شفيع وارد، مرآت واردات: تاريخ سقوط صفويان، پيامدهاى آن و فرمانروايى ملك محمود سيستانى، چاپ منصور صفتگل، تهران 1383ش؛
(33) محمديوسف واله اصفهانى، خلدبرين: ايران در روزگار صفويان، چاپ ميرهاشم محدث، تهران 1372ش؛
(34) همان: حديقه ششم و هفتم از روضه هشتم (ايران در زمان شاهصفى و شاهعباس دوم)، چاپ محمدرضا نصيرى، تهران 1380ش؛
(35) رضاقلىبن محمدهادى هدايت، سفارتنامه خوارزم، چاپ جمشيد كيانفر، تهران 1385ش؛
(36) همو، فهرسالتواريخ، چاپ عبدالحسين نوائى و ميرهاشم محدث، تهران 1373ش؛
(37) همو، ملحقات تاريخ روضةالصفاى ناصرى، در ميرخواند، ج 8ـ10، 1339ش؛


(38) Vasily Vladimirovich Barthold, Four studies on the history of Central Asia, translated from the Russian [by( V. and T. Minorsky, Leiden 1956-1958;
(39) Clifford Edmund Bosworth, The new Islamic dynasties: a chronological and genealogical manual, Edinburgh 2004;
(40) Helene Carrere d'Encausse, "Systematic conquest, 1865 to 1884", in Central Asia: 120 years of Russian rule, ed. Edward Allworth, Durham: Duke University Press, 1989;
(41) EIr., s.vv. "Arabsahi" (by Y. Bregel), "Cental Asia. VIII: relations with Persia in the 13th/ 19th century" (by Abbas Amanat);
(42) EI2, s.v. "Khiwa" (by W. Barthold - )M.L. Brill]);
(43) Baymirza Hayit, Turkistan devletlerinin milli mucadeleleri tarihi, Ankara 1995;
(44) Historic cities of the Islamic world, ed. C.Edmund Bosworth, Leiden: Brill, 2007, s.v. "Khiva" (by W. Barthold and M.L.Brill);
(45) Francis Henry Skrine and Edward Denison Ross, The heart of Asia: a history of Russian Turkestan and the Central Asian khanates from the earliest times, London 1899;
(46) Armin Vambery, Voyages d'un faux derviche dans l'Asie centrale, traduit de l'anglais par E.D. Forgues, Paris 1865.

/ محسن رحمتى /

اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6801
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست