responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6745

 

خاص بك ، خاص بك، لقب دو تن از سرداران سلجوقيان عراق.

1) ارسلانبن بَلَنْكَرى. او از تركمانان غز بود، كه در اطراف اردبيل سكونت داشتند. هنگامى كه ارسلان نوجوان بود، اسب وى توجه ملازمان سلطان مسعود سلجوقى (حك : 529ـ 547) را جلب كرد و آنان قصد داشتند اسب را به نيرنگ از چنگ او در آورند، اما او به دادخواهى نزد سلطان رفت و همان هنگام مورد توجه سلطان مسعود قرار گرفت. پدر ارسلان اسب و پسرش را پيشكش شاه كرد و هفت هزار دينار پاداش گرفت (ميرخواند، ج 4، ص 326ـ327).

از آغاز سده ششم، حكومت سلجوقيان رو به ضعف نهاد و يكپارچگى قدرت آنان در ايران از ميان رفت. در اين دوران، سلطان سنجر در ماوراءالنهر و خراسان حكومت مىكرد و برادرزادهاش، سلطان مسعود، نيز بر مغرب و شمالغربى و بخشى از نواحى مركزى حكومت مىراند و همدان و اصفهان از مراكز قدرت او بودند. در زمان سلطان مسعود نيز همانند برخى از اسلافش امراى قدرتمند ترك به استقلال عمل مىكردند. افزون بر آن، چشمداشت خلفاى عباسى به متصرفات سلجوقيان عراق و نفوذ فزاينده اسماعيليان، اساس سلطنت مسعود را متزلزل كرده بود (رجوع کنید به بندارى، ص 161ـ165؛ باسورث ، ص 175)، ازاينرو سلطان مسعود به ارسلانبن بلنكرى، كه پرورشيافته دربارش بود، بسيار توجه مىكرد و احتمالا به همين سبب او را خاصبك لقب داد (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه). خاصبك در دربار سلطان مسعود بهتدريج قدرت گرفت. در حدود 539، كشمكش سلطان با اميرعباس (حاكم رى از سوى سنجر) و بُوزابه* (حاكم فارس)، كه داعيه استقلال داشتند، بالا گرفت. در 540، جنگى ميان آنان روى داد. اين نبرد با دخالت طغانيُرك (حاجب مسعود) كه در نهان با آن دو امير همراه بود، به صلح انجاميد. سلطان كه از طغانيرك نيز در بيم بود، براى دور كردن او از دربار، وى را به حكومت آذربايجان گمارد. طغانيرك خاصبك را، كه نديم و محرم سلطان بود، با خود به آذربايجان برد. هدف طغانيرك تنها گذاشتن سلطان بود، اما خاصبك بنابه پيمانى نهانى كه با سلطان بسته بود، با همدستى زنگى جاندار، از امراى سلجوقيان، در نزديكى گنجه، طغانيرك را كشت و خود عهدهدار لشكر گرديد (راوندى، ص 237؛ حسينى، ص 148؛ ابناثير، ج 11، ص 116). خاصبك اران و اردبيل را گرفت و مراغه را هم محاصره كرد اما نتوانست به شهر وارد شود (بندارى، ص 199ـ200). در اين هنگام، اميرعباس حاكم رى، همراه سلطان مسعود در بغداد بود. او با شنيدن خبر قتل طغان يرك بيمناك شد و با خليفه عباسى، المقتفى، كه با سلطان مسعود مناسبات خوبى نداشت، پيمان بست تا سلطان را به قتل برسانند. سلطان مسعود از موضوع اطلاع يافت او عباس را دستگير كرد و بر دار كشيد (راوندى، ص 238ـ 239؛ ميرخواند، ج 4، ص 328ـ329). سلطان مسعود همچنين وزيرش، تاجالدينبن دارَسْت، را كه دستنشانده طغانيرك بود، بركنار كرد و به جاى او شمسالدين نجيب، از نزديكان خاصبك، را به وزارت برگزيد (بندارى، ص200). از سوى ديگر، بوزابه كه از كشتهشدن ياران خود آگاه شده بود، با لشكرى به سوى همدان رفت. سلطان مسعود نيز به همراه خاصبك و اتابك ايلدگز به رويارويى با بوزابه شتافت و در جنگى در نزديكى همدان، بوزابه شكست خورد و اسير شد و خاصبك او را به قتل رساند (راوندى، ص 241ـ242؛ بندارى، ص 201ـ202). پيروزى بر بوزابه به اقتدار ارسلان خاصبك افزود و سلطان اتابكىِ فرزندش محمد را بدو داد (باسورث، ص 132ـ133).

در 544، سلطان سنجر كه از شنيدن رويدادهاى قلمرو سلطان مسعود به خشم آمده بود به رى رفت، مسعود بهرغم مخالفت خاصبك با اين ديدار، با هدايايى به خدمت سلطان سنجر شتافت و نظر سنجر را به خاصبك جلب كرد (راوندى، ص 243؛ حسينى، ص 121؛ ابناثير، ج 11، ص 143؛ بندارى، ص 206).

خاصبك كه در اواخر سلطنت مسعود تقريبآ اداره همه امور حكومت را در دست داشت (ابناثير، ج 11، ص 160؛ كلاوسنر، ص 114)، پس از درگذشت وى در 547، با جلب رضايت امرا، در رجب همان سال، برادرزاده مسعود، ملكشاهبن محمود، را به حكومت رساند و خود حاجب او گرديد (راوندى، ص 250؛ حسينى، ص 126). ملكشاه بيشتر اوقاتش را به لهو و لعب مىگذراند و از اداره امور غافل بود. از اينرو، خاصبك و ديگر امراى دربار، او را دستگير و در همدان زندانى كردند (راوندى، همانجا؛ ابناثير، ج 11، ص 160ـ163). خاصبك سپس جمالالدين قيماز، يكى از امراى دربار سلجوقى، را به خوزستان فرستاد تا برادرزاده ديگر مسعود، محمدبن محمود را به همدان آورد. جمالالدين قيماز در راه به سلطانمحمد گوشزد كرد تا هنگامى كه خاصبك بر همه امور مسلط است، او نمىتواند مستقلا حكومت كند، زيرا خاصبك با خليفه المقتفى عهد كرده است تا سلسله سلجوقى را براندازد و خود به حكومت برسد (راوندى، ص 259؛ بندارى، ص 210ـ211).

در صفر 548، سلطانمحمد به همدان رسيد و به كوشك مسعودى رفت و امرا بار يافتند. خاصبك به همراه زنگى جاندار، به حضور سلطانمحمد رسيد و هدايايى نفيس به وى تقديم كرد و هنگامى كه آداب سلطنت را به سلطان گوشزد مىنمود، ناگهان جلالالدين قيماز او را دستگير كرد و زنگى جاندار را كه دست به شمشير برد، نيز به بند كشيدند. سپس بلافاصله آن دو را گردن زدند و به دستور سلطان محمد سر آنان را از بالاى قصر به ميان لشكريان خاصبك انداختند و لشكريان را پراكنده كردند (راوندى، ص 259ـ261؛ ابناثير، ج 11، ص 162ـ163).

جسد خاصبك دو روز برخاك ماند و كسى حاضر به دفن او نبود. سرانجام از محل خراج، كفنى براى او تهيه كردند، در حالى كه در خزانه او مال بسيار يافتند (راوندى، ص 261؛ بندارى، ص 212ـ213). سلطان همچنين فرمان داد تا سر خاصبك و زنگى جاندار را به آذربايجان نزد اتابك شمسالدين ايلدگز و خاصبك نصرتالدين ارسلانابه (رجوع کنید به ادامه مقاله)، كه بهجايگاه خاصبك ارسلانبن بلنكرى رشك مىبردند، بفرستند، تا موجب رضايت و عبرت آنان شود. ايلدگز و نصرتالدين كه از اين رفتار سلطانمحمد به خشم آمده بودند، سليمانشاه برادر مسعود را براى حكومت انتخاب كردند و با سپاه بسيار به همدان لشكر كشيدند. سلطانمحمد براى جلب سپاهيانش تمامى اموال خزانه خاصبك را بين آنان تقسيم نمود، اما سپاهيان پس از گرفتن مال پراكنده شدند (راوندى، ص 262؛ بندارى، ص 213). سلطانمحمد در برابر سپاهيان ايلدگز و نصرتالدين ارسلان ابه به اصفهان گريخت (راوندى، ص 263).

2) نصرتالدين ارسلان ابه. او از سرداران سلطان محمدبن محمود سلجوقى (حك : 548ـ554) و سومين امير خاندان احمديليان* بود. پدرش آق سنقر* نيز اتابكِ داوود سلجوقى، فرزند سلطان محمود، بود. آق سنقر پس از مرگ سلطان محمود چندى هوادارى داوودبن محمود را كرد، سپس به سلطان مسعود پيوست و او را براى رسيدن به سلطنت يارى داد. آق سنقر پس از استقرار حكومت سلطان مسعود، ظاهرآ به تحريك مسعود، به دست فداييان اسماعيليه كشته شد (بندارى، ص 148ـ149، 157ـ158؛ ابنخلدون، ج 5، ص 70).

از سالهاى نخست زندگى نصرتالدين ارسلانابه و اينكه چگونه لقب خاصبك گرفت اطلاعى نيست. احتمالا وى پس از مرگ پدرش به مراغه رفت. نخستين خبر از خاصبك به رويدادهاى 530 بازمىگردد. در اين سال، خليفه الراشد براى جنگ با مسعود سلجوقى، تنى چند از سرداران و اميران ترك را كه از او ناراضى بودند، از جمله خاصبك، به گرد خويش آورد (رجوع کنید به ابناثير، ج 11، ص 36؛ ابنخلدون، ج 5، ص 73). اين جنگ به شكست الراشد و متحدانش انجاميد (رجوع کنید به راوندى، ص 226).

در 545، مسعود به آذربايجان رفت. در اين هنگام بين خاصبك ارسلانبن بلنكرى و خاصبك ارسلانابه، اختلاف و دشمنى بود، كه با وساطت ديگر امرا آن دو با يكديگر صلح كردند (راوندى، ص 244ـ245؛ قمى، ص 158ـ159).

پس از گريختن سلطان محمد به اصفهان، سليمانشاه به حكومت رسيد، اما سليمانشاه جز به لهو و لعب نمىپرداخت. از اينرو، خاصبك و برخى از اميران سلجوقى در انديشه خلع وى از حكومت بودند، كه سليمانشاه شبانه از همدان گريخت و در پى آن، سلطانمحمد با استقبال اميران به سلطنت بازگشت (راوندى، ص 262ـ265؛ بندارى، ص 214). از اين پس به سبب حمايت خاصبك از سلطانمحمد، بين آن دو مناسبات خوبى به وجود آمد. در 549، ميان خاصبك و شمسالدين ايلدگز با چغرىبيگ*، برادر سلطانمحمد ــكه در هنگام كشمكش ميان سليمانشاه و سلطانمحمد آذربايجان را تصرف كرده بودــ جنگ درگرفت. با وساطت شرفالدين گردوباز، از امراى سلجوقى، صلح برقرار شد و سلطانمحمد آذربايجان را ميان خاصبك و شمسالدين ايلدگز تقسيم كرد (بندارى، ص 224). با درگذشت سلطانمحمد در 554، سليمان شاه براى دومينبار به حكومت رسيد، اما پس از شش ماه از سلطنت خلع شد و ارسلانبن طغرل به يارى ايلدگز به حكومت رسيد. وى فقط نام پادشاهى داشت و در واقع اداره حكومت در دست ايلدگز بود (رجوع کنید به ابناثير، ج11، ص250ـ251، 266ـ267). در 556 ايلدگز به خاصبك كه در مراغه بود، پيام فرستاد تا براى اظهار اطاعت بهدربار ارسلانبنطغرل برود. خاصبك كهدرپى حكومت مستقلى براى خود بود، سر باز زد و ايلدگز را تهديد كرد كه پسر سلطانمحمد را به حكومت خواهد رساند. ايلدگز سپاهى به فرماندهى پسرش، پهلوانمحمد، روانه مراغه كرد. در نبردى كه در كنار رود قزلاوزن (سپيدرود) درگرفت، پهلوان محمد شكست خورد و به همدان بازگشت. همچنين در جنگى كه در همين سال ميان ايلدگز و اينانج، حاكم رى، روى داد خاصبك پنجهزار سپاهى به يارى اينانج فرستاد (همان، ج 11، ص 268ـ269).

در 556، گرجيان به حدود اران و آذربايجان يورش بردند و دوين را كه در تصرف مسلمانان بود گرفتند. اين امر سبب اتحاد سرداران سلجوقى، از جمله خاصبك و ايلدگز شد. در 563 خاصبك، پسر سلطانمسعود را در مراغه به تخت نشاند و براى خليفه عباسى، المستنجد، پيام فرستاد كه در بغداد به نام او خطبه بخوانند. ايلدگز بار ديگر پسرش پهلوانمحمد را روانه جنگ با خاصبك كرد. پهلوانمحمد مراغه را محاصره كرد و خاصبك ناچار شد از ادعاى خويش چشم بپوشد و تقاضاى صلح كند (ابنخلدون، ج 5، ص 98).

خاصبك تا 570 در مراغه حكومت كرد و در همين سال درگذشت (قمى، ص 214). فرزندان او نيز بر مراغه حكومت كردند كه مشهورترين آنان، علاءالدين كُرپاست كه نظامى، مثنوى بهرامنامه را به نام او سروده است (رجوع کنید به نظامى، ص 689ـ697).


منابع :
(1) ابناثير؛
(2) ابنخلدون؛
(3) فتحبن على بندارى، تاريخ دولة آلسلجوق (زبدة النُصرة و نخبةالعُصرة)، بيروت 1400/1980؛
(4) علىبن ناصر حسينى، كتاب اخبار الدولة السلجوقية، چاپ محمد اقبال، بيروت 1404/1984؛
(5) محمدبن على راوندى، كتاب راحةالصدور و آيةالسرور در تاريخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران 1333ش؛
(6) نجمالدين ابوالرجاء قمى، تاريخ الوزراء، چاپ محمدتقى دانشپژوه، تهران 1363ش؛
(7) كارلا كلاوسنر، ديوانسالارى در عهد سلجوقى: وزارت در عهد سلجوقى، ترجمه يعقوب آژند، تهران 1363ش؛
(8) ميرخواند؛
(9) الياسبن يوسف نظامى، كليات خمسه حكيم نظامى گنجوى، مقدمه و شرححال از شبلى نعمانى، چاپ م. درويش، تهران 1366ش؛


(10) Clifford Edmund Bosworth, "The political and dynastic history of the Iranian world (A.D. 1000-1217), in The Cambridge history of Iran, vol.5, ed. J. A. Boyle, Cambridge 1968;
(11) EI2, s.v. "Kass Beg" (by F. SÏmer).

/ سپهرداد مجدزاده /

اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6745
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست