responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6664

 

حَياء ، حَياء، از صفات نيك و پسنديده اخلاقى. حياء از ريشه «ح ى و» يا «ح ى ى» (رجوع کنید به خليلبن احمد، ذيل «حيو»؛ جوهرى، ذيل «حيا»)، به معناى شرم داشتن (زمخشرى، قسم 2، ص 638) و آزَرم (دهخدا، ذيل «حيا» و «حياء») و منظور از آن خوددارى از انجامدادن كارهاى زشت بهسبب ترس از سرزنش شدن است (طريحى، ذيل «ح ى ى»). در برخى لغتنامههاى عربى، مصادر «اِستِحياء» (جوهرى، همانجا)، «تَوبَه» (از ريشه وأب) و «حِشمت» (از ريشه ح ش م؛ ابنمنظور، ذيل «حيا») هممعناى آن تلقى شدهاند. «وَقاحَت» (بىشرمى)، كه حقيقت آن اصرار بر انجامدادن زشتيهاست (راغب اصفهانى، ص 268)، معناى متضاد آن است (ابنفارس، ذيل «حى»).

گاهى حياء به جاى «خَجَل» (تحيّر ناشى از فرط حياء) به كار مىرود، اما به اعتقاد ابوهلال عسكرى (ص 212ـ 213) اين كاربرد، نوعى توسع معنايى حياء است، زيرا حياء در اصل شرم كردن از انجامدادن كارى است كه هنوز به وقوع نپيوسته و خَجَل، شرمگين شدن در برابر امرى است كه انجام پذيرفته است.

در قرآن. حياء در قرآن دقيقاً به همين شكل نيامده، اما مفهوم «شرم داشتن» چهار مرتبه و با الفاظى از مصدر «استحياء»، سه بار به كار رفته است: به صورت فعلِ منفىِ «لايَستَحيى» در آيه 26 بقره و آيه 53 احزاب، كه در هر دو مورد به خدا نسبت داده شده است؛ و بهصورت فعل مثبت «يَستَحيى» در آيه 53 احزاب، كه فاعل آن رسول اكرم است. اين مفهوم يك بار هم بهصورت مصدر «استحياء» در آيه 25 قَصَص آمده و به دختر حضرت شُعَيب عليهالسلام نسبت داده شده است.

مفسران در نسبت دادن فعل حياء به خداوند، به تأويل آياتِ ياد شده پرداخته و گفتهاند شرم نكردن خداوند در آيه 26 بقره، به معناى نترسيدن و منصرف نشدن خداوند از انجامدادن امرى است كه، برخلاف نظر بندگان، فىنفسه زشت نيست (براى نمونه رجوع کنید به طوسى؛ طبرسى، ذيل آيه) و در آيه 53 احزاب به معناى منصرف نشدن خداوند از بيان حق است (رجوع کنید به طبرسى؛ فخررازى، ذيل آيه). به نظر فخررازى (ذيل بقره: 26)، بروز حالات نفسانى از قبيل حياء و غَضَب داراى مبدأ (مقدمه) و منتهى (نتيجه) است. مثلا مبدأ حياء احساسى است كه در انسان بهواسطه ترس از انتساب وى به انجامدادن كارى زشت پديد مىآيد و نتيجه اين احساس ترك آن كار زشت است. چون انتقال از مبدأ به منتهى مستلزم تغييرى در موجود شرمكننده است و تغيير نيز مختص جسم است و خداوند جسم نيست، پس انتساب اين صفات به خداوند در واقع انتساب نتايج آن به ذات وى است. بنابراين، حياى خداوند به اين معناست كه وى از انجامدادن كار زشت منزه است و شرم نكردن خداوند بدان معنا نيست كه وى اهل حياء نيست و از انجامدادن كار ناپسند ابايى ندارد.

در آيه 25 قصص نيز استحياء به صورت ظهور و بروز عفت و شدت حياء در رفتار دختر شعيب معنا شده است (رجوع کنید به طباطبائى، ذيل آيه). در صدر آيه 53 سوره احزاب هم حياى پيامبر اكرم از اعتراض به كسانى كه با رعايت نكردن ادب موجب آزار ايشان شده بودند، به سكوت ايشان در برابر بىادبى آنان و برخاسته از حِلم ايشان تفسير شده است (رجوع کنید به طوسى، ذيل آيه).

در حديث. حياء به عنوان خُلقى كه مايه تمايز انسان و حيوان و جامع خصال شايسته انسانى است، در حديث (رجوع کنید به مجلسى، ج 3، ص 81)، مورد توجه جدّى قرار گرفته و بر اين اساس به ارتباط نزديك آن با دو امر دين و اجتماع تصريح شده و برحسب آنكه در برابر چه كسى صورت پذيرد، به دو نوع كلى تقسيم شده است: حياء از خداوند و حياء از انسانها. براى بيان اين دو مفهوم، علاوه بر لفظ حياء، از لفظ استحياء و برخى مشتقات آن نيز استفاده شده است. با اين همه، قرائن لفظى و معنوى موجود در احاديث بهگونهاى است كه گاهى فقط يكى از دو مفهوم ياد شده قابل حمل بر الفاظ مذكور است (براى نمونه رجوع کنید به ترمذى، ج 4، ص 54؛ ابنبابويه، 1417، ص 277) و گاهى هر دو مفهوم را مىتوان از الفاظ ياد شده استنباط كرد (براى نمونه رجوع کنید به ابنماجه، ج 2، ص 1399؛ كلينى، ج 8، ص 2). صفاتى چون «قِحَه» (يا قَحَه از ريشه «وقح»: كمحيايى) و مجازاً «خَلْع» (كندن لباس) و «بَذاء» (بدزبانى)، صفات متضاد حياء تلقى شدهاند (رجوع کنید به ابنماجه، ج 2، ص1400؛ ابنبابويه، 1385ـ1386، ج 1، ص 115؛ ابنشعبه، ص 402).

علم (رجوع کنید به ابنشعبه، ص 16)، صيانتِ نفس (از مكروهات و شبهات؛ همان، ص 15)، تواضع (مجلسى، ج 72، ص 121) و توجه به اينكه خدا همواره به ياد بندگان است (همان، ج90، ص 158)، از جمله خاستگاههاى حياء دانسته شدهاند.

احاديث راجع به حياء، برحسب جهتگيرى كلى آنها، بر دو دستهاند :

الف) احاديثى كه ترغيب افراد را به حياء، به عنوان امرى اخلاقى، مورد توجه قرار دادهاند. پارهاى از اين احاديث، به صراحت اشخاص را به رعايت حياء سفارش كرده (رجوع کنید به ابنشعبه، ص 313) و از محبوب بودن اهل حياء در نزد خدا خبر دادهاند، زيرا خدا خود اهل حياء است (رجوع کنید به ابنبابويه، 1404، ج 3، ص 506). ازاينرو، حياء در رأس نُه خُلقِ نيكِ ديگر، يكى از «مكارم اخلاق» معرفى شده است (رجوع کنید به كلينى، ج 2، ص 55ـ56؛ مجلسى، ج 67، ص 367)، چنانكه پيامبر اكرم در دعاهاى خويش، حياء از خداوند را از او درخواست كرده است (رجوع کنید به مجلسى، ج 84، ص 65). سفارش به حياء حتى در خصوصىترين زواياى زندگى فردى نيز مطرح گرديده است (براى نمونه رجوع کنید به ابوداوود، ج 2، ص 251؛ كلينى، ج 5، ص 324؛ ابنبابويه، 1385ـ1386، ج 2، ص 585). به پيامدهاى مثبت مادّى و معنوى حياء نيز توجه شده است؛ مثلا براساس حديثى نبوى، حياء سراسر خير است و جز خير نتيجهاى ندارد (مسلمبن حجاج، ج 1، ص 47؛ ابنبابويه، 1361ش، ص 409). ابنبابويه در توضيح معناى اين حديث گفته است كه حياء انسان را، چه ديندار باشد چه غيرديندار، از پليديها بازمىدارد (نيز رجوع کنید به مجلسى، ج 3، ص 81، عبارتى از توحيد مفضّل از امام صادق عليهالسلام). همچنين حياء سبب همه زيباييها معرفى شده (ابنشعبه، ص 84) و وجود برخى امور در حوزه دين و مناسبات اجتماعى، مترتب بر آن دانسته شده است، از جمله انجام دادن فرايض دينى، دورى از زشتيها، رعايت حقوق والدين، وفاى به عهد، صله رحم، برآوردن نيازهاى ديگران و پذيرايى از مهمان (رجوع کنید به مجلسى، ج 3، ص 81؛ ابنشعبه، ص 17). حياء عيوب فرد را از ديگران مىپوشاند (كلينى، ج 8، ص 23) و در كنار صداقت، حسن خلق و شكر نعمتهاى الهى، گناهان انسان را به حسنات تبديل مىنمايد (همان، ج 2، ص 107)، چنانكه بهكار بستن همزمان حياء، حسن خلق، وفاى به عهد، تدبير در امور و آزادمنشى موجب برانگيخته شدن اقبال عمومى جامعه به فرد مىگردد (ابنبابويه، 1362ش، ج 1، ص 284؛ قس همو، 1417، ص 360).

در احاديث به آثار كم حيايى نيز اشاره شده، چنانكه كمحيايى (از خداوند) يكى از رذايل اخلاقى تلقى شده كه ممكن است گريبانگير دانشمندان شود (مجلسى، ج 2، ص 52). به گفته پيامبر اكرم، كمحيايى موجب بىتوجهى شخص به رعايت حدود شرعى و اخلاقى مىشود (بخارى، ج 7، ص100). بنابه وصيت امام على به امام حسن، اين خصلت باعث تضعيف «وَرَع» (ترك شبهات) و در نتيجه كم شدن ايمان و باورهاى دينى انسان مىشود و سرانجام او را مستحق عذاب الهى مىكند (رجوع کنید به مجلسى، ج 74، ص 235). در بُعد اجتماعى، كمحيايىِ فرد به مُجاز شدن غيبت از وى مىانجامد (رجوع کنید به ابنشعبه، ص 45). در احاديث به ارتباط حياء با عقل و دين، و به تبع آن ايمان، توجه شده است. مثلا حياء از جنود عقل (رجوع کنید به كلينى، ج 1، ص 21ـ22)، چشم آن (ابنبابويه، 1362ش، ج 2، ص 427) و همراه جدانشدنى عقل معرفى شده است (كلينى، ج 1، ص10ـ11). در اين ميان احاديثى وجود دارد كه بر ربط وثيق دين (و ايمان) به حياء تأكيد مىكند، از جمله دو حديث «اَلحياءُ مِنَ الايمانِ» و «اَلحياءُ شُعْبَةٌ مِنَ الايمانِ»، كه بسامد بسيار دارند (براى نمونه رجوع کنید به بخارى، ج 1، ص 8، 11؛ مسلمبن حجاج، ج 1، ص 46؛ كلينى، ج 2، ص 106؛ ابنشعبه، ص 394). در برخى احاديث حياء تا آنجا اهميت يافته كه لباس اسلام (رجوع کنید به كلينى، ج 2، ص 46؛ ابنشعبه، ص 52) و خُلقى كه اسلام با آن شناخته مىشود (ابنماجه، ج 2، ص 1399) معرفى گرديده و به افراد توصيه شده است كه حياء را ميزانى براى سنجش اعمال خود قرار دهند (مجلسى، ج 68، ص 265). همچنين حياء، صداقت، امانتدارى و حسن خلق چهار خصلتى دانسته شدهاند كه به اتفاق يكديگر موجب تكميل ايمان انسان و ورود وى به جرگه مؤمنان مىشوند (كلينى، ج 2، ص 99ـ100؛ ابنشعبه، ص 369). اما برترى نقش حياء در اين باب با حديث مشهور «لاايمانَ لِمَن لاحياءَ لَه» (هر كه حياء ندارد ايمان ندارد؛ كلينى، ج 2، ص 106) به اوج مىرسد و با روايتى تأييد مىشود كه براساس آن زايل شدن ايمان شخص، با سلب حياء از او آغاز مىشود (ابنماجه، ج 2، ص 1347). بنابراين، مىتوان حياء را توفيق الهى دانست (رجوع کنید به مجلسى، ج 69، ص 111) كه براساس اعمال بندگان، از جانب خداوند به آنان عطا مىگردد يا از آنان سلب مىشود. راغب اصفهانى (ص 269) در شرحِ حديثِ «مَن لاحَياءَ لَهُ فَلا ايمانَ لَهُ» بيان مىدارد كه چون حياء اولين نشانه ظهور عقل در انسان، و ايمان آخرين مرتبه عقل است، كسب آخرين مرتبه بدون كسب مرتبه اول ممكن نيست. احاديثى هم وجود دارد كه حياء و ايمان را در عرض هم معرفى مىكند كه از دست رفتن يكى موجب از دست رفتن ديگرى مىشود (رجوع کنید به كلينى، همانجا). در اين ميان، ابنبابويه (1361ش، ص410)، براساس حديثى نبوى، حياء نداشتن از مردم و مرتكب كار قبيح و زشت در ارتباط با ديگران شدن را موجب بىتوجهى به حياء از خداوند مىداند كه سرانجام شخص را از حوزه دين خارج مىكند.

ب) احاديثى كه در آنها به تبيين عملى و بيان مصاديق حياء پرداخته شده است. براساس اين دسته از احاديث، حياء بايد آگاهانه، بجا و به اندازه باشد، چنانكه به سفارش رسول اكرم حياء در امور گوناگون بايد بجا و به اندازه شأن آنها باشد (ابنماجه، ج 2، ص1400) و به فرموده امام حسن عسكرى عليهالسلام نيز زيادهروى در حياء كردن از مصاديق اسراف است (مجلسى، ج90، ص 372). بنابر حديث ديگرى از پيامبر اكرم، حياى واقعى از خداوند بايد همانگونه كه شايسته آن است صورت پذيرد، كه اين امر با ياد مرگ و مراقبت شخص از فكر و اندرون (شكم) خود تحقق مىيابد (ترمذى، همانجا)؛ بنابراين، حياء از خداوند در مراعات واجبات و محرّمات شرعى ظهور و بروز مىيابد. به گفته راغب اصفهانى (همانجا)، اين حديث متضمن سفارش افراد به تلاش براى شناخت خداوند نيز هست، زيرا تا انسان خدا را نشناسد او را بزرگ نخواهد شمرد و درنتيجه از او حياء نخواهد كرد.

در احاديث، حياء به دو نوع تقسيم شده است: «حياى عقل» (حياى بجا) كه عين علم و منشأ اسلام و ايمان و توانمندى فرد است؛ و «حياى حُمق» (حياى نابجا) كه عين جهل است و موجب ضعف و پشيمانى مىشود (رجوع کنید به كلينى، ج 2، ص 106؛ ابنشعبه، ص 201، 360؛ نيز رجوع کنید به مجلسى، ج 68، ص 331ـ 332). به همين دليل در احاديث، ترك كارهاى خير (از جمله كسب دانش) بهسبب حياء (نابجا) از ديگران، نهى شده (رجوع کنید به ابنشعبه، ص 58، 313؛ مجلسى، ج 68، ص330) و ترك نكردنِ كارهاى خير بهسبب حياء از مردم، سيره مؤمنان بيان گرديده است (كلينى، ج 2، ص 231). بر اين اساس، سرمشقگرفتن افراد از يك اسوه، به منظور تخلق به حياء، اهميت بسيار مىيابد و پيامبران و معصومان عليهمالسلام سرمشقهاى حياء معرفى شدهاند (رجوع کنید به ترمذى، ج 2، ص 272؛ كلينى، ج 1، ص 444، ج 2، ص 56). همچنين به پيروى مردم از اهل حياء سفارش شده (ابنشعبه، ص 177)، تا آنجا كه به حاكمان توصيه شده است كارگزاران حكومتى خود را از ميان اهل حياء انتخاب كنند (همان، ص 137). عواملى چون رفتوآمد مكرر به مساجد موجب تقويت اين فضيلت اخلاقى و درنتيجه ترك گناهان مىشود (رجوع کنید به ابنبابويه، 1404، ج 1، ص 237)، و عواملى چون فقر (مجلسى، ج 69، ص 47ـ48)، دست نياز به سوى ديگران درازكردن (كلينى، ج 2، ص 148)، شُرب خَمر (مجلسى، ج 63، ص 491)، و حفظ نكردن وقار (كلينى، ج 2، ص 672) مايه از دست رفتن حياء مىگردد. بنابر سخنى از امام على عليهالسلام، كثرتِ خطاهاى فرد، موجب كم شدن حياى وى مىشود (مجلسى، ج 74، ص 235).

در اخلاق و عرفان. از نظر علماى اخلاق، حياء از جمله فضائلى است كه از قوه عفت ناشى مىشود (رجوع کنید به مسكويه، ص 41). بر اين اساس، حياء از جمله مميزات انسانى و وديعهاى الهى است تا خداوند به وسيله آن بشر را از زشتيهايى كه به علت غلبه شهوت مرتكب مىشود بازدارد و بدينطريق بين انسان و حيوان تمايز قرار دهد (راغب اصفهانى، ص 267).

علماى اخلاق حياء را اولين نتيجه ظهور قوه تميز در انسان معرفى كردهاند كه از همان اوان طفوليت بروز مىكند، ازاينرو توصيه كردهاند كه براى تربيت كودك بايد در اولين قدم قوه حياء را در وى تقويت كرد تا قدرت تشخيص نيكى و بدى در وى تقويت شود (رجوع کنید به مسكويه، ص69؛ نصيرالدين طوسى، ص222). همچنين حياء، عقل و عفت از ويژگيهاى زنان شايسته تلقى شده كه به هنگام انتخاب آنان براى همسرى بايد بر ديگر خصال آنان مقدّم داشته شود، در غير اين صورت امور دين و دنياى مرد مختل خواهد شد (نصيرالدين طوسى، ص 215ـ216).

راغب اصفهانى (ص 268) حياء را برحسب آنكه در برابر چه كسى باشد به سه گونه تقسيم كرده است: حياى انسان از خداوند، حياى انسان از ديگر انسانها، و حياى انسان از نفس خود. به عقيده وى (ص 268ـ269) شرم كردن از ديگران بدون حياء كردن از خود، نشانه پست انگاشتن نفس خويش است و حياء نكردن از خداوند نيز موجب مىشود شخص حق تعظيم ذات وى را چنانكه بايد به جا نياورد؛ چيزى كه ناشى از نشناختن خداوند است. بنابر نظر وى (ص 267)، حياء مركّب از دو صفت جُبن (ترس و ضعف نفس) و عفت است. بر اين اساس، حياء به دو نوع تقسيم مىشود: حيايى كه با شناخت صحيح پليديها و نيكيها و بجا صورت مىگيرد، و از اينرو جنبه مثبت دارد و ارزشمند است؛ و حيايى كه از ترس يا خجالت شخص ناشى مىشود و جنبه منفى دارد. اما راغب اصفهانى (همانجا) خجالتى بودن را در كودكان، برخلاف بزرگسالان، پسنديده مىداند. به نظر وى، چون عفت با فسق جمعشدنى نيست، هيچ فاسقى اهل حياء و هيچ فردِ باحيايى اهل فسق نيست. همچنين از آنجا كه ترس با شجاعت جمعشدنى نيست، بهندرت ممكن است شخص شجاعى اهل حياء و اهل حيايى شجاع باشد. هم از اينروست كه اجتماع شجاعت و حياء در فرد، فضيلت محسوب مىشود. راغب اصفهانى (ص 268) راه كسب حياء را در اين مىداند كه شخص به هنگام دست زدن به كارى زشت، كسى را در نظر آورد كه بزرگتر از وى برايش متصور نيست و ناظر بر اوست تا از اين كار دست بكشد.

در متون عرفانى كاربرد اصلى واژه حياء براى بيان مفهومِ حياء از خداوند است و اگرچه در مرتبه بعد براى مفهوم حياء از انسانها نيز بهكار برده شده، تعاريفى كه براى حياء ذكر گرديده ناظر به مورد اول است. از جمله، حياء همان تعظيم ذات خداوند و برترين نوعِ آن مراقبت از اعمال است كه بايد در سه عرصه صورت پذيرد: مراقبت بر انجام دادن طاعات، ترك معصيت، و مراقبت از خواطرى كه بر قلب وارد مىشود (حارث محاسبى، 1409، ص 181). بر اين اساس، حياء از خداوند در واقع شرم داشتن از رعايت نكردن اوامر الهى است. همچنين قشيرى (ص 217ـ218) تعريف حياء را «در اختيار گرفتن دل بهخاطر بزرگداشت پروردگار يكتا» ذكر كرده و، به نقل از جُنيد، آن را حالتى دانسته كه شخص با ديدن نعمتهايى كه به وى ارزانى گرديده است و نيز قصور خود در امرِ بندگىِ خداوند، واجد آن مىشود. منابع ياد شده حياء را يكى از لوازم ضرورى رابطه بين انسان و خداوند دانستهاند، از جمله خواجه عبداللّه انصارى (ص 49، 54) آن را يكى از مقامات سير الى الحق و از مدارج سالكان اين طريق مىداند كه از تعظيم خداوند، به شرط محبت به ذات وى، ناشى مىشود. در متون عرفانى به بيان ماهيت حياء و ريشه آن نيز پرداخته شده است، از جمله آنكه حياء فعلى است كه از طبع كريم نشئت مىگيرد (حارث محاسبى، الرعاية، ص 280) كه، بههمراه خوف و يقين و محبت و اجلال و تعظيم خداوند، از آثار اخلاص در بندگى است (همو، 1409، ص170). در مقابل، كمحيايى از احوال ناپسند قلب (غزالى، ج 1، ص 21) و نشانه و نتيجه شقاوت آن شمرده شده است (حارث محاسبى، الرعاية، ص 282؛
قشيرى، ص 217). چنانكه براساس حديث «مَنْ اَلْقى جِلْبابَ آلْحَياءِ فَلاغيبَةَ لَهُ» (هركس پوشش حياء را براندازد، غيبت كردن از او اشكال ندارد)، غيبت كردن از كسى كه حياء را رعايت نكند و تجاهر به فسق نمايد، مجاز است (غزالى، ج 3، ص 153). غزالى در ضمن بيان مقام صدّيقان، كه يكى از درجات يقين است، حياء را يكى از نتايج اين درجه از يقين بنده به خداوند، كه بهواسطه آن همواره خدا را ناظر بر اعمال خود مىبيند، معرفى كرده (ج 1، ص 75) و به هنگام بيان آن دسته از معانى باطنى كه روح نماز بر آنها استوار است نيز به برقرارى همين رابطه بين يقين و حياء اشاره نموده، چنانكه رعايت پنج معناى باطنى حضور قلب، فهم معانى عبارات نماز، توجه به عظمت ذات خدا، خوف و رجا، به كسب يقين از سوى نمازگزار مىانجامد و اين يقين نيز وى را به رعايت حياء، به عنوان يكى از معانى باطنى ياد شده، رهنمون مىگردد (ج 1، ص 162ـ163؛
نيز رجوع کنید به همان، ج 1، ص 287).

حارث محاسبى (الرعاية، ص280) حياء را موهبتى الهى مىداند كه خداوند آن را به هركسى كه بخواهد عنايت مىكند. به نظر او، اين موهبت هم براى انسان مطيع خداوند و هم براى شخص عاصى سودمند است، زيرا با رعايت اين خُلق، انسانِ مطيع، زشتيهاى وجود خود را از بين مىبرد و انسان عاصى هم با رعايت آن مىتواند از ارتكاب ديگر گناهان دور بماند.

در متون عرفانى به درجات و انواع حياء نيز پرداخته شده است. خواجهعبداللّه انصارى (ص 54ـ55) حياءِ (بندگان از خداوند) را داراى سه درجه دانسته است: اول، حيايى كه از علم بندگان به اينكه خدا ناظرِ اعمال آنهاست ناشى مىگردد و به تحمل سختيها و ناپسند داشتن گناه مىانجامد؛
دوم، حيايى كه از علم بنده به نزديكى خدا به او ناشى مىشود و درنتيجه آن بين بنده و خدا انس و محبت ايجاد مىگردد و شخص از پرداختن به كار خلق مىپرهيزد؛
سوم، حيايى كه از شهود حضرت حق حاصل مىشود و براى آن غايتى متصور نيست، بهگونهاى كه در اين حالت بين بنده و خدا فاصلهاى وجود ندارد و هيچ امرى قادر به ايجاد تفرقه بين آنها نيست. قُشَيرى (ص 216ـ217) نيز از هفت نوع حياء نامبرده است، بىآنكه آنها را تعريف كند، اما باتوجه به مثالهايى كه براى هريك آورده است مىتوان آنها را به دو دسته كلى تقسيم كرد: اول، حياى موجودِ فَرادَست (خداوند يا انسان) در برابر موجود فرودست، كه در اين صورت انسان فرادست متحمل مشقت ناشى از اين كار مىگردد. اين حياء درواقع لطف موجود فرادست در حق فرودست خود است و بر دو نوع «حياى إنعام» از جانب خداوند و «حياى كرم» از جانب انسان فرادست تقسيم مىشود. دوم، حياى موجود فرودست در برابر فرادست خود (خدا يا انسان)، بهواسطه درك عظمت او و نقص و حقارتى كه در خود يا درخواستهايش مىبيند، كه عبارت است از: حياى جنايت (ارتكاب به گناه)، حياى تقصير، حياى إجلال، و حياى استحقار از سوى بندگان در برابر خداوند، و حياى حشمت از سوى انسان فرودست در برابر انسان فرادست.

صوفيان و عارفان معتقدند كه آيه «اَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ آللّهَ يَرى» (آيا نمىداند كه خداوند به آنچه مىكند آگاه است؟؛
علق: 14) افراد را به حياء از خداوند فرامىخواند (رجوع کنید به قشيرى، ص 214؛
انصارى، ص 54). به اعتقاد صوفيه، هيچ موجودى شايستهتر از خدا براى آنكه از او حياء شود وجود ندارد و حياء از خداوند بايد بر حياء از مردم مقدّم داشته شود (رجوع کنید به حارث محاسبى، الرعاية، ص 281، 283)، چنانكه بهواسطه حياء از خداوند وى نيز از بندگانش حياء خواهد كرد (قشيرى، ص 217). به نظر آنان حياء شرايط و آدابى دارد. بر اين اساس كسى كه خوف از خداوند و وَرَع در وجودش نيست واجد حياء نخواهد شد و حياءكننده از خدا همواره در حالت فرمانبردارى و سكوت محض در برابر اوست و بايد اين حالت را با دور نگهداشتن خود از افراد و مجالسى كه بايد از آنها حياء كرد حفظ نمايد (همان، ص 215ـ216). همچنين با تفكر در اين امر كه خدا با وجود كم حيايى بندگان از ذات وى همچنان گناهان و خطاهاى آنان را مىپوشاند، در تقويت خصلت حياء از خداوند بكوشد (حارث محاسبى، 1409، ص 154).

غضب از عواملى است كه بر حياى شخص تأثير منفى دارد، بهطورى كه وى در حالت غضب پرده حياء را خواهد دريد (غزالى، ج 3، ص 168). همچنين «ستر عورت»، به عنوان يكى از شروط نمازگزاردن، در ايجاد حالت خوف و حياء در نمازگزار مؤثر دانسته شده است (همان، ج 1، ص 165ـ166).

اشخاص از حياى نابجا نهى شدهاند (حارث محاسبى، 1409، ص 140) و گدايى كردن به سبب آنكه شخصِ مقابلِ سائل براى برآورده كردن نياز وى به نقصان مالى دچار مىشود و به اجبار و از روى حياء به اين كار اقدام مىكند حرام تلقى شده است (غزالى، ج 4، ص210). همچنين به افراد توصيه كردهاند كه حياء صرفآ از روى اخلاص و براى كسب رضاى الهى صورت گيرد و از آميخته شدن آن با ريا پرهيز شود (حارث محاسبى، الرعاية، همانجا). ابنعربى بابهاى 128 و 129 فتوحات (ج 2، ص 223ـ226) را به بيان اسرار حياء و تفسير عرفانى آن اختصاص داده است.


منابع:
(1) علاوه بر قرآن؛
(2) ابنبابويه، الامالى، قم 1417؛
(3) همو، عللالشرايع، نجف 1385ـ1386، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(4) همو، كتابالخصال، چاپ علىاكبر غفارى، قم 1362ش؛
(5) همو، كتاب من لايَحضُرُه الفقيه، چاپ علىاكبر غفارى، قم 1404؛
(6) همو، معانى الاخبار، چاپ علىاكبر غفارى، قم 1361ش؛
(7) ابنشعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلىاللّه عليهم، چاپ علىاكبر غفارى، قم 1363ش؛
(8) ابنعربى، الفتوحات المكية، بيروت: دارصادر، (بىتا.)؛
(9) ابنفارس؛
(10) ابنماجه، سنن ابنماجة، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره 1373/ 1954)، چاپ افست (بيروت، بىتا.)؛
(11) ابنمنظور؛
(12) سليمانبن اشعث ابوداوود، سنن ابىداود، چاپ سعيد محمد لحام، بيروت 1410/1990؛
(13) عبداللّهبن محمد انصارى، كتاب منازلالسائرين، بيروت 1408/1988؛
(14) محمدبن اسماعيل بخارى، صحيحالبخارى، (چاپ محمد ذهنىافندى)، استانبول 1401/1981، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(15) محمدبن عيسى ترمذى، سننالترمذى، ج 2، 4، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بيروت 1403؛
(16) اسماعيلبن حماد جوهرى، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربية، چاپ احمد عبدالغفور عطار، قاهره 1376، چاپ افست بيروت 1407؛
(17) حارث محاسبى، رسالة المسترشدين، چاپ عبدالفتاح ابوغدّه، قاهره 1409/1988؛
(18) همو، الرعاية لحقوقاللّه، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بيروت (بىتا.)؛
(19) خليلبن احمد، كتابالعين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1409؛
(20) دهخدا؛
(21) حسينبن محمد راغب اصفهانى، الذريعة الى مكارم الشريعة، چاپ على ميرلوحى فلاورجانى، اصفهان 1375ش؛
(22) محمودبن عمر زمخشرى، پيشرو ادب، يا، مقدمة الادب، چاپ محمدكاظم امام، تهران 1342ـ1343ش؛
(23) طباطبائى، طبرسى؛
(24) فخرالدينبن محمد طريحى، مجمعالبحرين، چاپ احمد حسينى، تهران 1362ش؛
(25) طوسى؛
(26) حسنبن عبداللّه عسكرى، معجمالفروق اللغوية، الحاوى للكتاب ابى هلال العسكرى و جزءآ من كتاب السيد نورالدين الجزائرى، قم 1412؛
(27) محمدبن محمد غزالى، احياء علومالدين، بيروت : دارالندوة الجديدة، (بىتا.)؛
(28) محمدبن عمر فخررازى، التفسيرالكبير، او، مفاتيحالغيب، بيروت 1421/2000؛
(29) عبدالكريمبن هوازن قشيرى، الرسالةالقشيرية، چاپ معروف زريق و على عبدالمجيد بلطهجى، بيروت 1408/1988؛
(30) كلينى؛
(31) مجلسى؛
(32) احمدبن محمد مسكويه، تهذيبالاخلاق و تطهيرالاعراق، چاپ حسن تميم، بيروت ?( 1398)؛
(33) مسلمبن حجاج، الجامع الصحيح، بيروت: دارالفكر، (بىتا.)؛
(34) محمدبن محمد نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى، چاپ مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، تهران 1356ش.

/ ابوالفضل والازاده /

اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6664
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست