responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6609

 

حنفيّه (1) ، حنفيّه (1)، مكتب فقهى و كلامى منسوب به ابوحنيفه نعمان بن ثابت (متوفى 150). ابوحنيفه از نظر سِنّى جزو اتباع تابعين است ولى چون چند تن از صحابه، از جمله انسبن مالك را ديده و از آنها روايتِ حديث كرده، او را از تابعين شمردهاند (رجوع کنید به خطيب بغدادى، ج 15، ص 445؛ اخطب خوارزم، ج 1، ص 27ـ 37؛ كَردَرى، ص 5ـ9). بسيارى از فقيهان بزرگ اهل سنّت تسلط ابوحنيفه بر فقه را ستودهاند. محمدبن ادريس شافعى (پيشواى شافعيان) مردم را در فقه ريزهخوار (عيال) ابوحنيفه شمرده است (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ص 193ـ212؛ خطيب بغدادى، ج 15، ص 463ـ481). تبحر او در فقه، در زبان اديبان عرب به شكل مثل درآمدهاست (رجوع کنید به ثعالبى، ص 169ـ170؛ درباره او رجوع کنید به ابوحنيفه*).

اين مقاله مشتمل بر دو بخش است :

1) مبانى و ويژگيها و سير تاريخى و اهم آثار فقه حنفى

2) آرا و آموزههاى كلامى

1) مبانى و ويژگيها و سيرتاريخى و اهمّ آثار فقهحنفى.

الف) ادله استنباط. حنفيان، برخلاف پيروان ديگر مذاهب، عام را همچون خاص قطعىالدلالة مىدانند و تخصيص آن را جز با دليل قطعى (مانند قرآن و خبر متواتر) جايز نمىشمرند، مگر در مورد عامِ مخصَّص، كه در باقىِ مدلولاتِ خود ظنىالدلالة مىشود و تخصيص آن با خبر واحد و قياس جايز است (رجوع کنید به شمسالائمه سرخسى، ج 1، ص 132ـ134؛ بخارى، ج 1، ص 425ـ434، 448ـ452). اقسام مفهوم مخالف (مانند مفهوم وصف و مفهوم شرط) از نظر آنان حجت نيست (رجوع کنید به جَصّاص، ج 1، ص 153ـ 154؛ شوكانى، ص 157). در بحث دلالت نهى بر فساد، بسيارى از فقهاى حنفى بر آناند كه اين نهى، چه در عبادات و چه در معاملات دلالت بر فساد ندارد (رجوع کنید به آمدى، ج 1، جزء2، ص 209؛ شوكانى، ص 97ـ98؛ نيز رجوع کنید به صحت* و فساد).

ابوحنيفه بنابر روايتهاى متعدد كه با تفاوتهايى جزئى از وى نقل شده، منابع فقه خود را چنين برشمرده است: قرآن، سنّت پيامبر، قول صحابه و در صورت دست نيافتن به حكم شرعى در اين منابع، عمل به اجتهاد و رأى (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ص 261ـ267؛
صيمرى، ص 24). بر اين اساس، منابع استنباط فقهى حنفيان عبارتاند از: كتاب (قرآن)، سنّت، قول صحابى، قياس*، استحسان*، اجماع* و عرف* (ابوزهره، ص 266ـ267). در اين ميان، كتاب، سنّت متواتر و اجماع، منابع يقينى و حجتهايى است كه موجب علم به شمار مىرود (شمسالائمه سرخسى، ج 1، ص 279).

كتاب. حنفيان، مانند ساير مذاهب اسلامى، قرآن را اصيلترين و برترين منبع استنباط فقه مىدانند (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، همانجا؛
شمسالائمه سرخسى، ج 1، ص 279ـ282). آنان قرائتهاى شاذّ قرآن را نيز در استنباط حجت و قابل استناد مىدانند (رجوع کنید به حسينى حنفى، ج 3، ص 9ـ10؛
نيز رجوع کنید به خِنّ، ص 389ـ396).

سنّت، در اصطلاح اصوليان اهل سنّت، عبارت است از قول و فعل و تقرير پيامبر اكرم. حنفيان در باب حجيت سنّتِ فعلى پيامبر ــ كه شقوق مختلفى داردــ و نيز درباره سنّت تقريرى ايشان آراى مختلفى دارند (رجوع کنید به زلمى، ص 276ـ279، 282؛
نيز رجوع کنید به سنّت*)، هم چنانكه سنّت قولى را بر سه گونه مىدانند : متواتر، مشهور و آحاد (خبر واحد). در حجيت داشتن خبر متواتر، حنفيان همچون ديگر مذاهب اختلافى ندارند؛
درباره خبر مشهور نيز رتبه آن را پايينتر از متواتر و بالاتر از خبر واحد شمردهاند، ضمن آنكه برخى از ايشان اين خبر را، مانند خبر متواتر، يقينآور دانستهاند و برخى ديگر بر آناند كه چنين خبرى تنها افاده اطمينان عرفى مىكند نه يقين (رجوع کنید به بخارى، ج 2، ص520ـ537).

درخصوص خبر واحد نيز عمل و استناد به آن را منوط به شروطى دانستهاند، از جمله اينكه 1) حديث موردنظر مخالف با اصول و قواعد اجماعى و قياس نباشد. 2) مفاد آن اگر درباره موضوع مورد ابتلاى همگان است، نامأنوس نباشد. 3) با دليل قوىتر متعارض نباشد. 4) راوى برخلاف روايتش عمل نكرده باشد. 5) در عهد صحابه استناد به آن ترك نشده باشد. 6) برخى از اصحاب برخلاف آن عمل نكرده باشند. 7) راوى آن از نظر عدالت، ضبط، حفظ، فقاهت و اجتهاد شناختهشده باشد (رجوع کنید به زلمى، ص 307ـ327؛
نقيب، ج 1، ص 388ـ398؛
نيز رجوع کنید به خبر*، خبرواحد*). مفاد سخنان متعددِ منقول از معاصران و شاگردان ابوحنيفه اين است كه هرگاه صحت حديثى از پيامبر اكرم نزد ابوحنيفه ثابت مىشد، وى عدول از آن را هرگز جايز نمىدانست (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ص 198ـ199، 262، 266ـ267). با اين همه، سختگيرى ابوحنيفه در شروط اعتبار خبر واحد و پذيرش آن به عنوان حديث صحيح، به رها كردن بسيارى از اخبار آحادِ مروى از پيامبر و به دنبال آن، روى آوردن به رأى و قياس و صدور فتاواى مخالف با مضامين اين اخبار انجاميد. اين امر را معلول عواملى دانستهاند، از جمله تأثيرپذيرى او از كسانى چون امام علىعليهالسلام و ابنمسعود كه در نقل احاديث پيامبر سختگير بودند و فتاوا و اقوال آنان در آن زمان در كوفه رواج داشت، مدون نبودن احاديث، رواج جعل حديث در كوفه، و پرهيز و ترس ابوحنيفه و پيروانش از دادن نسبت دروغ به پيامبر اكرم (رجوع کنید به ابوزهره، ص 111، 327ـ332). بهرغم اين توجيهات، انتقادات بسيارى به ويژه از سوى اهل حديث، به ابوحنيفه و پيروانش وارد شدهاست (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ص276ـ 292). مثلا برخى رجاليان و محدّثان حكم به فسق ابوحنيفه داده و نام وى را در شمار «ضعفاء و متروكين» آوردهاند (رجوع کنید به ابنحِبّان، ج 3، ص 61ـ73؛
ابنعدى، ج 7، ص 5ـ12). از جمله كسانى كه به طعن و انكار اين روش ابوحنيفه پرداختند، ابوعبداللّه محمدبن اسماعيل بخارى* است (براى موارد مخالفت بخارى در صحيح خود با ابوحنيفه رجوع کنید به غلامى هرساوى، ص 147ـ203).

ابنخلدون (ج :1 مقدمه، ص 561) تعداد احاديث منقول از ابوحنيفه را حدود هفده عدد دانسته و از برخى نقل كرده كه اين مسئله بهسبب بضاعت اندك ابوحنيفه در حديث بودهاست، اما برخى ديگر ضمن تأكيد بر مكانت او در علم حديث، احاديث روايتشده از او را بيشتر شمردهاند (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ص 197، 204ـ206، پانويس 2؛
اخطب خوارزم، ج 1، ص 85، 166؛
سايس، ص170ـ171).

اجماع. حنفيان، مانند پيروان ديگر مذاهب فقهى، اجماع را حجت و موجب علم به حكم شرعى مىشمارند (شمسالائمه سرخسى، ج 1، ص 279). در منابع اصولى حنفيان، درباره موضوع اجماع، مباحثى چون شروط حجيت اجماع، اقسام اجماع، و لزوم اهليت در اجماعكنندگان مطرح شدهاست. به نظر برخى عالمان حنفى، اجماع مراتبى دارد و اجماع صريحِ صحابه، در حكم قرآن و خبر متواتر و برترين مرتبه اجماع است (رجوع کنید به جصّاص، ج2، ص107ـ176؛
بخارى، ج3، ص337ـ393).

به دليل توجه خاص حنفيان به اجتهاد شخصى و اعتناى كمتر به حديث و ادله نقلى، مكتبِ فقهىِ حنفى به مكتب اهل رأى، در برابر مكتب اهلحديث، شهرت يافتهاست. خاستگاه اهل حديث، مدينه و پايگاهِ اصلى اهل رأى، كوفه بود. البته اين دو گرايش در ميان فقهاى اهلسنّت، پيش از تأسيس و تفكيك مذاهبِ فقهىِ مشهور آغاز شده بود و بهويژه ربيعةبن ابىعبدالرحمان*، استاد ابوحنيفه، در مدينه به ربيعةالرأى شهرت يافته بود. در كوفه نيز قبل از ابوحنيفه كاربرد رأى در استنباط تا حدودى رواج داشت؛
بااينهمه، ابوحنيفه و حنفيان نماد رأىگرايى در تاريخ فقه بهشمار مىروند، زيرا توجه به رأى و استفاده از آن در استنباط، در مكتب فقهى آنان به اوج خود رسيد (رجوع کنید به نووى، ج 5، ص 330؛
ابوزهره، ص 105ـ115؛
علىحسن عبدالقادر، ص 224ـ225؛
نيز رجوع کنید به رأى*). مذهب حنفى بهسبب اصرار بر اين امر، همواره با انتقاد اهل حديث و ديگر مذاهب فقهى روبهرو بودهاست (د. اسلام، چاپ دوم ذيل مادّه). در عين حال، ابوحنيفه در نخستين ديدارش با يوسفبن خالد سَمتى، كه از بصره براى علمآموزى نزد او رفته بود، هدف خود از رأى و اجتهاد را به دست آوردن حكم واقعىِ الهى ذكر كرد (رجوع کنید به اخطب خوارزم، ج 1، ص 362ـ363).

قول صحابى. اقوال صحابيان پيامبر اكرم از مهمترين منابع موردتوجه فقيهان حنفى است. برخى از حنفيان مانند ابوالحسن كرخى، اعتبار قول صحابى را در فقه به مواردى محدود دانستهاند كه قياس و رأىِ صحابه بدان راه نداشته باشد (مانند امور تعبدى)، زيرا در غير اين موارد ممكن است قول صحابى برآمده از اجتهاد و رأى شخصى او باشد، كه احتمال خطا در آن وجود دارد و در نتيجه، در مقام استنباط حكم شرعى، قياس مُقدّم بر اين قبيل اقوال صحابه مىشود. در مقابل، بيشتر حنفيان گفتار صحابه را، چه قياس و رأى بدان راه داشته باشد چه نداشته باشد، همواره حجت و مقدّم بر قياس دانستهاند. به نظرِ اينان، در صورت مختلف بودن آراى صحابه، بايد بر پايه ضوابطى خاص يك قول را ترجيح داد (رجوع کنید به جصّاص، ج 2، ص 172ـ176؛
شمسالائمه سرخسى، ج 2، ص 105ـ113).

قياس. يكى از منابع مهم استنباط احكام نزد حنفيان قياس است و آنان به دليل كاربرد زياد قياس و ترجيح دادن آن بر برخى ادله نقلى، با اعتراض و انتقاد بسيار مواجه بودهاند؛
هر چند براى اين امر شروطى قائل شدهاند (رجوع کنید به شمسالائمه سرخسى، ج 2، ص 149ـ151). از جمله آنكه در حدود و كفارات و تقديرات (مانند ميزان نصاب در زكات) قائل به قياس نيستند و به كارگيرى آن را در موارد مخالفت با نصوص و اجماع جايز نمىدانند (رجوع کنید به جصّاص، ج 2، ص 266ـ281؛
نيز رجوع کنید به زلمى، ص 454ـ455، 460ـ461؛
نيز رجوع کنید به قياس*).

استحسان. نقل شده است كه ابوحنيفه زيادهروى در كاربرد قياس را نكوهش مىكرد و در مواردى كه قياس را نامناسب مىدانست، به استحسان روى مىآورد و اين امر موجب طعن بر او گرديده بود (رجوع کنید به اخطب خوارزم، ج 1، ص 75، 81، 84ـ85). مخالفانِ استحسان آن را هواى نفس و انگيزههاى شخصى مىخواندند، ولى علماى حنفى وجه اين خردهگيرى را بدفهميدنِ مفهوم دقيق استحسان مىدانستند (رجوع کنید به جصّاص، ج 2، ص 339؛
بخارى، ج 4، ص 17ـ18). شايد علت ابهام موجود در مفهوم استحسان آن بود كه فقهاى متقدم حنفى تعريف دقيقى از آن ذكر نكرده بودند. خوارزمى (متوفى 387) استحسان را نماد فقه حنفى دانستهاست (رجوع کنید به ص 21ـ23)، هرچند كاربرد آن به حنفيان اختصاص ندارد. به نظر اصوليان حنفى، استحسان عبارت است از عمل نكردن به قياس و عدول از حكم آن به حكمى ديگر، به سبب وجود نص (اَثَر)، يا اجماع يا قياسى خفىّ كه قوىتر است. همچنين گاه وجود ضرورت (مانند لزوم رفع عسر و حرج از مكلفان) و ناسازگارىِ كاربرد قياس با عرفِ عام موجب عدول از قياس مىشود. بيشتر اصوليان حنفى استحسان را به مثابه دليل شرعى پذيرفته و براى اثبات حجيت آن به ادلّه گوناگون استناد كردهاند (رجوع کنید به شمسالائمه سرخسى، ج 2، ص 199ـ208؛
بخارى، ج4، ص3ـ 19؛
نيز رجوع کنید به استحسان*).

عرف. حنفيان عرف (چه عام و چه خاص) را در صورتى كه مخالف نصوص شرعى نباشد معتبر مىدانند و براى استخراج احكام شرعى بدان استناد مىكنند، اما در صورت تعارضِ عرف با نص، چنانچه تعارض به گونه جزئى باشد نه كلى، تخصيصِ عمومِ نص را با عرف عام تجويز كردهاند، ولى درباره عرف خاص اختلافنظر دارند. به نظر عالمان حنفى، حكم آن دسته از مسائل كه مبتنى بر دليل عرف است، نه نص شرعى، با گذشت زمان و دگرگونى عرف تغيير مىكند. ازاينرو، فتاواى مفتيانِ متأخرِ حنفى در بسيارى از مسائل با پيشينيان متفاوت است. بر اين اساس، مفتى بايد عرف و عادات رايج در ميان مردم، بهويژه عرف عام و خاص زمان خود را بشناسد و هنگام صدور حكم، از ناسازگار نبودنِ آن با نصوص شرعى مطمئن باشد (رجوع کنید به ابنعابدين، 1400، ج 2، ص 114ـ116، 125، 128ـ 129؛
نيز رجوع کنید به عرف*).

درباره استصحاب به عنوان دليل شرعى، فقها و اصوليان متقدم حنفى اختلافنظر داشتند و غالباً از مخالفان آن بودند؛
اما نظر غالب در ميان متأخران اين است كه استصحاب نمىتواند براى اثبات حكم مورد استناد قرارگيرد و تنها براى ردّ آنچه مخالف آن است، صلاحيت دارد (رجوع کنید به شمسالائمه سرخسى، ج 2، ص 224ـ226؛
بخارى، ج 3، ص 545ـ546).

حنفيان برخلاف برخى مذاهب فقهى ديگر، «مَصالح مُرسله*» و «سَدِّ ذرايع*» را به عنوان دليل براى استنباط حكم شرعى، حجت نمىدانند و بدانها استناد نمىكنند (رجوع کنید به حسينى حنفى، ج 4، ص 171؛
شوكانى، ص 212ـ213، 217ـ218؛
نيز رجوع کنید به محمد نور، ج 1، ص 272ـ273).

ب) ويژگيهاى فقه حنفى. از مهمترين ويژگيهاى فقه حنفى است: سهلگيرى در احكام عبادات و معاملات، حكم به صحت كارها و تصرفات انسان تا حد امكان، احترام به آزادى عمل انسانها (زلمى، ص 47ـ48) و مطرح كردن مسائل مفروض فقهى پيش از حدوث آنها. ازاينرو، فقه حنفى را فقه تقديرى نيز خواندهاند و طرح مسائل فرضى در فقه حنفى به توسعه فقه تفريعى انجاميده است (حجوى ثعالبى، ج 1، قسم 2، ص 419؛
ابوزهره، ص259ـ261؛
نيز رجوع کنید به نقيب، ج 1، ص 419ـ422؛
براى آگاهى از روش فقهاى ساير مذاهب اهلسنّت و انتقادهاى آنان از فقه حنفى رجوع کنید به حجوى ثعالبى، ج 1، قسم 2، ص 419ـ 423).

از ديگر ويژگيهاى فقه حنفى، اصرار بر كاربرد حيل شرعى است كه آن را راهكارى در تنگناهاى شرعى (المخارج من المضايق) برشمردهاند. اين روش مخالفت بسيارى از فقهاى ديگر مذاهب را در پى داشتهاست (رجوع کنید به حجوى ثعالبى، ج 1، قسم 2، ص 433ـ436؛
ابوزهره، ص470ـ490؛
نيز رجوع کنید به حيل شرعى*). شمارى از خاورشناسان با توجه به برخى فتاوا و احكام سهلگيرانه در فقه حنفى، اين مذهب را پرچمدار تسامح در اسلام دانستهاند (رجوع کنید به حتّى و همكاران، ج 2، ص 483ـ484؛
آدامز، ص 377ـ387؛
باسورث، ج 1، ص 176).

ويژگى ديگرِ مذهب حنفى تعدد آرا و اقوال است كه عوامل مهم آن عبارتاند از: اختلاف در اقوال و روايات منقول از ابوحنيفه (زيرا اين اقوال و روايات در كتابى مدون نشده و روايتكنندگان از او بسيار بودند)، اختلاف زياد ميان آراى ابوحنيفه با شاگردانش و نيز فقهاى حنفى با يكديگر (ابوزهره، ص 504). نقل شده است كه ابوحنيفه ديگران را از تقليد ناآگاهانه از خود بازمىداشت و شاگردانش را به استقلال رأى توصيه مىكرد (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ص 267؛
ابنعابدين، 1400، ج 1، ص 23). مقايسه آراى ابوحنيفه و شاگردانش نشان مىدهد كه آنان مقلّد محض ابوحنيفه نبودهاند. چنانكه به گفته ابنعابدين (1399، ج 1، ص 67)، نزديك يك سوم آراى قاضى ابويوسف يعقوب انصارى* (متوفى 182) و محمدبن حسن شيبانى* (متوفى 189) با رأى استادشان (ابوحنيفه) متفاوت بوده است.

عالمان حنفى به تبيين و تحليل اين اختلافها و تعدد اقوال پرداخته و ضوابطى مقرر كردهاند. به نظر آنان اختلاف در اقوال ابوحنيفه، يا ناشى از اشتباه راوى در شنيدن بوده است يا ناشى از عدول ابوحنيفه از نظر پيشين خود (در حالى كه راويان نظر جديد را نشنيده و نظر سابق او را نقل كردهاند) يا اينكه يك رأىِ ابوحنيفه مبتنى بر قياس بوده و ديگرى بر پايه استحسان و هر دو رأى راويانى خاص داشته يا اينكه يك رأى درصدد بيان حكم شرعى بوده و ديگرى از باب احتياط ذكر شدهاست. در صورت تعدد آراى ابوحنيفه در مسئله واحد، اگر رأى متأخر او شناخته شود، تنها آن رأى معتبر است، ولى اگر تشخيص دادنى نباشد، هر دو قول نقل مىگردد و با استفاده از قواعد ترجيح، يكى از آنها ترجيح داده مىشود (همو، 1400، ج 1، ص 21ـ22؛
ابوزهره، ص 504ـ506). ابوزهره (ص 506) اختلاف اقوال ابوحنيفه در يك مسئله را نهتنها نقص نشمرده، بلكه نشانه تلاش مخلصانه او براى رسيدن به حكم شرعى دانستهاست.

در صورت اختلاف آراى فقهى اصحاب ابوحنيفه با وى، يا با يكديگر، رأى هريك از آنان مانند رأى ابوحنيفه معتبر شمرده مىشود، زيرا مذهب حنفى از مجموع اين آرا شكل گرفته و اين اختلافات، خود جزئى از هويت فقه حنفى است (ابنعابدين، 1400، ج 1، ص 23ـ25؛
ابوزهره، ص 508ـ514). گفتنى است كه اختلاف آراى مجتهدان حنفى (طبقات متأخر از شاگردان ابوحنيفه) با آراى پيشوايان مذهب به طور عمده در مواردى است كه حكم، دائرمدارِ عرف است.

مفتيانِ حنفى هنگام افتا بايد از ميان روايات يا اقوال گوناگون منقول از فقهاى متقدم حنفى، روايت يا قول برتر را تشخيص دهند. به اين منظور، قواعد و ضوابطى مقرر شدهاست، مثلا در صورت اختلاف روايات، آن دسته كه در كتابهاى ظاهرالرواية (رجوع کنید به ادامه مقاله) نقل شدهاند، با شروطى ترجيح داده مىشوند، ولى چنانچه همه اين رواياتِ مختلف داراى اين ويژگى باشند، قواعد ديگرى معيار ترجيح قرار مىگيرند. همچنين در صورت تعارض اقوال ابوحنيفه با دو شاگرد برجسته او (ابويوسف و شيبانى، معروف به «صاحبان»)، به استناد قواعدى خاص، رأى برتر استخراج مىشود (رجوع کنید به ابوزهره، ص 514ـ519؛
حَوّى، ص 441ـ449). برخى عالمان حنفى در آثار خود به تفصيل، قواعد ترجيح را بيان كردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ابنعابدين، 1400، ج 1، ص10ـ52).

از ديگر ويژگيهاى مذهب حنفى، تعامل و دادوستد علمى ميان شاگردان ابوحنيفه و امامان مذاهب ديگر اهل سنّت است. مثلا محمدبن حسن شيبانى در حلقه درس مالكبن انس نيز حاضر شده بود؛
همچنانكه محمدبن ادريس شافعى و احمدبن حنبل هم نزد ابويوسف انصارى و شيبانى شاگردى كرده بودند. اين تعامل علاوه بر تبادل افكار و آشنايى مذاهب با ادله و اصول يكديگر، فوايدى نيز براى حنفيان داشتهاست، از جمله تعديل آراى آنان در استفاده افراطى از رأى (رجوع کنید به خطيب بغدادى، ج 2، ص 561، ج 16، ص 359؛
كردرى، ص 389ـ390، 396، 419، 424، 433؛
نقيب، ج 1، ص 383ـ384؛
حجوى ثعالبى، ج 1، قسم 2، ص 512ـ513).

ج) تاريخچه و طبقات فقهاى حنفى. ابوحنيفه سى سال در كوفه حلقه درس داشت و مذهب حنفى از طريق شاگردان بسيار زياد او به ديگر شهرها و سرزمينها انتقال يافت. دو تن از برجستهترين شاگردان ابوحنيفه، ابويوسف انصارى و شيبانى بودند كه در تدوين و گسترش آموزههاى او سهمى اساسى داشتند. در كتب فقه حنفى، غالبآ آراى اين دو در كنار آراى ابوحنيفه مطرح شده و در مواردى كه اين سه تن اختلافنظر داشته باشند، براى پذيرش «قولِ مختار» ضوابطى تعيين شدهاست (رجوع کنید به سطور پيشين).

ابويوسف ابتدا شاگرد ابنابىليلى* (از فقيهان كوفه، متوفى 148) بود، اما مدتى بعد به حلقه درس ابوحنيفه پيوست و در شمار مبرِّزترين شاگردان او درآمد (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ص330؛
صيمرى، ص 99ـ104؛
اخطب خوارزم، ج 1، ص 471؛
براى آثار او رجوع کنید به ابننديم، ص 256ـ257). مساهمت او در گسترش مذهب حنفى در نواحى مختلف سرزمينهاى اسلامى بىبديل بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). محمدبن حسن شيبانى، كه اندكى نزد ابوحنيفه و سپس نزد ابويوسف درس خواند، اصلىترين تدوينكننده فقه ابوحنيفه بود و تأليفات بسيارِ او سهم جدّى در نشر و توسعه مذهب حنفى داشت (معوض و عبدالموجود، ج 2، ص 85؛
درباره آثار شيبانى رجوع کنید به ابننديم، ص 257ـ258؛
دسوقى، ص 144ـ188). افزون بر اين، شش كتاب او كه ظاهرالرواية ناميده مىشود، از مهمترين منابع حديثى و فقهىِ حنفيان است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

زُفَربن هُذَيل* عنبرى (متوفى 158) سومين شاگرد خاص ابوحنيفه بود كه به تبيين فقه او كمك كرد (صيمرى، ص 109ـ113؛
ابنعبدالبرّ، ص 335ـ336؛
درباره شرححال و استادان و شاگردان او رجوع کنید به عبدالستار حامد، ص 29ـ97). در ميان اصحاب ابوحنيفه، زفر بيش از همه به قياس عمل مىكرد (ابنعبدالبر، ص 335؛
حجوى ثعالبى، جزء1، قسم 2، ص 514؛
براى ضوابط او در كاربرد قياس رجوع کنید به عبدالستار حامد، ص 268ـ289).

ديگر شاگرد مشهور ابوحنيفه، حسنبن زياد لؤلؤى* كوفى (متوفى 204) بود كه نزد ابويوسف و شيبانى نيز درس خواند و آثار زيادى در فقه حنفى نگاشت (رجوع کنید به صيمرى، ص 135ـ137؛
حجوى ثعالبى، ج 1، قسم 2، ص 514ـ515).

فقيهان مشهور حنفى در طول چند قرن عبارت بودند از :

قرن سوم و چهارم: ابراهيمبن رستم مروزى (متوفى 211)؛
عيسىبن ابان (متوفى 221)؛
هلالبن يحيى* مشهور به هلال الرأى (متوفى 245)؛
احمدبن عمر شيبانى مشهور به ابوبكر خصّاف (متوفى 261؛
نيز رجوع کنید به خصاف*، احمد)؛
ابوسعيد احمدبن حسين بَرْدَعى* (متوفى 317)؛
ابوجعفر طحاوى* (متوفى 321)، ابتدا پيرو شافعى و سپس فقه حنفى، داراى آثار متعددى در حديث و فقه حنفى؛
اسحاقبن ابراهيم شاشى* (منسوب به شاش/ چاچ، متوفى 325)؛
ابوالفضل محمد حاكم مروزى (مقتول در 334)، صاحب الكافى و المُنْتَقى در فقه حنفى؛
ابوالحسن كرخى (متوفى 340)؛
ابوبكر احمدبن على جصاص* (متوفى 370)؛
و ابوالليثِ سمرقندى* (متوفى 373 يا 375؛
حجوى ثعالبى، ج 2، قسم 3، ص 105ـ110).

قرن پنجم: ابوزيد عبداللّهبن عمر دَبُوسى* (متوفى 430)؛
ابوعبداللّه حسينبن على صيمرى* (متوفى 436)؛
احمدبن محمد قُدورى* (متوفى 428)؛
عبدالعزيزبن احمد حلوانى* (متوفى 448)؛
علىبن حسين سغدى* (متوفى 461)؛
محمدبن على دامغانى (متوفى 478، رجوع کنید به دامغانى*، خاندان)؛
علىبن محمد بزدوى* و شمسالائمه محمدبن احمد سرخسى* (متوفى ح 490)، مؤلف المبسوط در فقه حنفى (همان، ج 2، قسم 4، ص 206ـ207).

قرن ششم: حسامالدين عمر بخارى معروف به صدر شهيد* (مقتول در 536)؛
عمربن محمد نسفى* (متوفى 537)؛
محمودبن عمر زمخشرى* (متوفى 538)؛
ابوبكربن مسعود كاسانى (متوفى 587)، مؤلف بدايعالصنائع فى ترتيب الشرايع*؛
حسنبن منصور اوزجندى فرغانى معروف به قاضى خان* (متوفى 592)، صاحب فتاوى قاضىخان؛
برهانالدين بخارى مرغينانى* (متوفى 593)، مؤلف بدايةالمبتدى و شرح آن به نام الهداية*. الهداية كتاب درسى فقه حنفى بوده و شروح زيادى بر آن نوشته شدهاست (همان، ج 2، قسم 4، ص 208ـ210).

قرن هفتم: عبيداللّهبن ابراهيم محبوبى، بزرگ حنفيان ماوراءالنهر و معروف به ابوحنيفه ثانى (متوفى 630)؛
جمالالدين محمودبن احمد حصيرى* (متوفى 636)؛
ابنجوزى* (يوسفبن حسامالدين قِزاوغلى؛
متوفى 654)، صاحب آثار فراوان كه ابتدا همچون جدش، ابنجوزى، حنبلى بود و بعد به حنفيه گرويد (ابن ابىالوفاء ج 3، ص 343ـ346؛
حجوى ثعالبى، ج 2، قسم 4، ص210ـ212).

قرن هشتم: حافظالدين عبداللّهبن احمد نَسَفى* (متوفى 710)؛
عبيداللّهبن مسعود محبوبى مشهور به صدرالشريعة اصغر* (متوفى 747)، صاحب شرحالوقاية؛
و علىبن عثمان ماردينى مشهور به ابنتركمانى (متوفى 750).

قرن نهم: شمسالدين محمدبن حمزه فنارى* (متوفى 834)، صاحب فصول البدائع فى اصول الشرايع؛
بدرالدين محمودبن احمد عينى (متوفى 855)؛
كمالالدين محمدبن عبدالواحد سيواسى مشهور به ابنهمام* (متوفى 861)، صاحب فتحالقدير للعاجز الفقير (شرح بر الهدايه مرغينانى)؛
محمدبن فرامرز مشهور به ملّا خسرو* (مفتى و قاضى قسطنطنيه، متوفى 885).

قرن دهم: شمسالدين احمدبن كمالپاشا (متوفى 940)، شيخالاسلام و مفتى قسطنطنيه (رجوع کنید به كمال پاشازاده*)؛
زينالعابدينبن ابراهيم مشهور به ابننُجَيم* (متوفى 969 يا 970)، صاحب البحر الرائق؛
ابوالسعود محمدبن محمد عمادى، مشهور به ابوالسعود افندى* (شيخالاسلام و قاضى قسطنطنيه، متوفى 982).

در ادوار بعد هم، اين فقها در فقه حنفى مشهور و داراى آثار مهم بودهاند: محمدبن عبداللّه تَمِرتاشى* (متوفى 1004)، صاحب تنويرالابصار؛
ملاعلىبن محمد هروى قارى (متوفى 1014)؛
عبدالحليم اخىزاده (متوفى 1013)؛
علاءالدين محمدبن على حَصكَفى* (متوفى 1088)، صاحب الدرالمختار شرح تنويرالابصار تمرتاشى؛
عبدالغنىبن اسماعيل نابلسى* (متوفى 1143)، اديب، صوفى و فقيه مشهور حنفى؛
محمدبن محمد زَبيدى* (متوفى 1205)، صاحب تاجالعروس و شرح احياء علومالدين؛
محمدامين مشهور به ابنعابدين* (متوفى 1252)، صاحب ردّالمُحتار شرح الدرالمختار اثر حصكفى؛
و شهابالدين محمودبن عبداللّه آلوسى (متوفى 1270؛
رجوع کنید به آلوسى*، خاندان)، صاحب تفسير روحالمعانى (حجوى ثعالبى، ج 2، قسم 4، ص 212ـ225؛
نقيب، ج 2، ص 518ـ583).

د) گسترش مذهبحنفى. پساز درگذشت حمادبنابىسليمان در سال 120، ابوحنيفه كه از برجستهترين شاگردان او بود، تدريس فقه را در كوفه آغاز كرد (رجوع کنید به صيمرى، ص 21ـ22؛
اخطب خوارزم، ج 1، ص 63ـ66) و حضور شاگردانى از سرزمينهاى مختلف در جلسه درس او ــكه سى سال دوام يافت ــ موجب انتقال آراى او به نقاط مختلف جهان اسلام شد. پس از وفات ابوحنيفه، ابويوسف يعقوب انصارى در زمان خلافت مهدى (حك : 158ـ169) و هادى عباسى (حك : 169ـ 170) قاضى بغداد و در زمان هارونالرشيد (حك : 170ـ193) قاضىالقضات شد. او نخستين كسى بود كه در دستگاه خلافت عهدهدار اين منصب گرديد (وكيع، ج 3، ص 256؛
خطيب بغدادى، ج 16، ص 359). از آنجا كه عزل و نصب قاضيان از وظايف قاضىالقضات بود، با انتصاب ابويوسف، در بيشتر مناطق جهان اسلام حنفيان بر مسند قضا نشستند و احكام قضايى را طبق مذهب خود صادر مىكردند. اين امر از يك سو سبب انتشار آراى حنفيان شد و از سوى ديگر، فقه حنفى را وارد مرحلهاى جديد ساخت و آن را با واقعيتهاى موجود در جامعه روبهرو كرد. بهعلاوه، ضرورت پاسخگويى به مسائل جديد كه در عرصه قضا و افتا مطرح مىشد، به توسعه فقه حنفى انجاميد (وفاريشى، ص 313ـ314). چگونگىِ توسعه و انتشار مذهب حنفى در نقاط گوناگون جهان اسلام يكسان نبوده و تحت تأثير عوامل مختلفى صورت گرفته است. در سطور آينده، اين مسئله را بر پايه تفكيك مناطق مختلف كه پايگاه مذهبى حنفيان بودهاند، بررسى مىكنيم :

عراق. كوفه خاستگاه مذهب حنفى بود و بهطور طبيعى، حنفيان در اين شهر اقتدار داشتند. بر پايه گزارش كَردَرى كه فهرستى از شاگردان ابوحنيفه را براساس انتساب به شهرهاى مختلف گردآورده (رجوع کنید به ص 497ـ517)، شمار شاگردان كوفى او بيش از همه مناطق است (رجوع کنید به ص 498ـ504). همچنين به كوشش دو تن از شاگردان ابوحنيفه، يوسفبن خالد سمتى و زفربن هذيل، اين مذهب به بصره وارد شد و در آنجا رواج يافت (رجوع کنید به صيمرى، ص110؛
اخطب خوارزم، ج 1، ص360ـ368). پس از تأسيس و انتخاب بغداد* به عنوان مركز خلافت عباسيان در سال 146، برخى اصحاب ابوحنيفه از جمله ابويوسف و شيبانى در اين شهر سكونت گزيدند. ابويوسف عهدهدار منصب قضا شد و شيبانى حلقه درس پررونقى يافت (رجوع کنید به صفدى، ج 2، ص 334). اين عوامل تأثيرى انكارناپذير در گسترش مذهب حنفى در بغداد داشتند؛
با اين همه بر پايه گزارش مقدسى در قرن چهارم (ص 126ـ127)، غالب فقها و قضات اقليم عراق حنفى و بيشتر فقيهان بغداد حنبلى بودهاند. اين را نيز مىدانيم كه در 459، هنگام تأسيس مدرسه نظاميه براى شافعيان بغداد، مدرسه ابوحنيفه در كنار مزار او افتتاح شد (ابناثير، ج10، ص 54ـ55؛
براى فهرستى از مدارس حنفيان بغداد در دوره عباسى رجوع کنید به عماد عبدالسلام رئوف، ص 32ـ75).

شام. مذهب حنفى در دمشق پايگاه استوارى نداشت (مادلونگ، ص 66). نخستين مدرسه حنفيان دمشق در 491 تأسيس شد (نعيمى دمشقى، ج 1، ص 413). اين مدرسه و نيز مدارس ديگرى كه بعدآ بنا شدند، در تثبيت و گسترش مذهب حنفى در منطقه شام سهم جدّى داشتند. نعيمى دمشقى (متوفى 978؛
ج 1، ص 362ـ500) از حدود پنجاه مدرسه حنفيان در دمشق و مدرّسان آن به تفصيل گزارش دادهاست. حاكم حلب، نورالدين محمود زنگى (حك : 541ـ569) كه سياست او تقويت همه مذاهب اهل سنّت بود، مدرسه بزرگ حلاويه را در اين ولايت براى حنفيان ساخت كه كسانى چون ابوبكربن مسعود كاسانى در آن تدريس مىكردند. از 579 كه حلب تحت سلطه صلاحالدين ايوبى درآمد، اوضاع به نفع شافعيان تغيير كرد (رجوع کنید به مادلونگ، ص 72ـ81).

مصر. نخستين قاضى حنفى مصر اسماعيلبن يَسَع، از اهالى كوفه، بود كه در سال 164 به اين سمت منصوب شد، اما چون آراى او ــكه مطابق با آراى ابوحنيفه بودــ براى مردم مصر ناشناخته بود، آنان خواستار عزل وى شدند و او در 167 به فرمان مهدى عباسى بركنار شد (ابن ابىالوفا، ج 1، ص 438ـ439؛
ابنحجر عسقلانى، 1956، قسم 1، ص 126ـ 128). در آن زمان، مصر بهسبب حضور شاگردان مالكبن انس پايگاه مالكيان بود و بعدها بهسبب حضور محمدبن ادريس شافعى (پيشواى شافعيان) در مصر، مذهب شافعى در آنجا گسترش يافت. با اين همه، مذهب حنفى تا نيمه سده چهارم در كنار اين دو مذهب، هرچند با پيروانى كمتر، يكى از مذاهب رايج در مصر بود (رجوع کنید به مقريزى، ج 4، ص 145ـ146). در زمان حكومت فاطميان، مذهب حنفى در مصر تقريبآ رو به افول گذاشت (رجوع کنید به همان، ج 4، ص160). ايوبيان كه پس از فاطميان بر مصر حاكم شدند، شافعيان را گرامىتر مىداشتند و گرچه چند مدرسه حنفى در مصر تأسيس كردند اما شمار آنها به عدد مدارس شافعى نمىرسيد. نخستين مدرسه حنفيان مصر، مدرسه سيوفيه بود كه صلاحالدين ايوبى در 572 آن را وقف حنفيان كرد. در اين دوره، عده حنفيان در مصر افزايش يافته بود. گروهى از آنها از شام آمده بودند و برخى ديگر علماى حنفىِ مشرق بودند كه در قاهره سكونت گزيده بودند. در دوره ايوبيان، ساخت مدارس مشترك براى حنفيان و شافعيان نيز رواج يافت. در دوران مماليك (حك : 648ـ922)، در قاهره و حلب كه به قلمرو آنان پيوسته بود، چهار قاضى از هر چهار مذهب اهل سنّت منصوب شدند و مدارس متعددى در قاهره تأسيس شد كه تمام مذاهب چهارگانه در آن تدريس مىگرديد (رجوع کنید به سخاوى، ص 75؛
مقريزى، ج 4، ص 161، 192ـ258؛
نيز رجوع کنید به مادلونگ، ص 77ـ85).

افريقيه. شمارى از طالبان علم اهل افريقيه، مانند ابومحمد عبداللّهبن فروخ (متوفى 176؛
رجوع کنید به ابنفروخ*) و اسدبن فرات (متوفى 213 يا 214)، در عراق نزد ابوحنيفه و اصحاب او درس خواندند و تعاليم آنان را به آن ديار منتقل كردند، هرچند خود بر مذهب مالكبن انس بودند (رجوع کنید به قاضى عياض، ج 3، ص 65ـ 67، 102، 109، 291ـ300). گفتنى است اسدبن فرات نزد مالك و اصحاب او و نيز شيبانى درس خوانده بود و نقش مهمى در تدوين فقه مالكى داشت. وى در 181 به قَيْروان بازگشت و در 203 يا 204 قاضى آن شهر شد. شايد علت اينكه در برخى منابع رواج مذهب حنفى در افريقيه به وى نسبت داده شده است (رجوع کنید به مقدسى، ص 237؛
مقريزى، ج 4، ص 144)، آن باشد كه او پس از رنجش از برخى ياران مالكىمذهب خود، به آثار ابوحنيفه روى آورد و به روايت آنها پرداخت (رجوع کنید به قاضى عياض، ج 3، ص 296ـ301؛
در گزارش مقدسى نام وى بهاشتباه اسدبن عبداللّه آمده و احتمالا مراد مقدسى، ابوعبداللّه اسدبن فرات بوده است).

به نقلِ مَقريزى (همانجا)، پس از اسدبن فرات منصب قضا در افريقيه منحصر به مالكيان شد. با اين حال، ابنفرحون (متوفى 799؛
ص 47) تا حدود سال 400 مذهب حنفى را مذهب غالب در افريقيه دانسته است. پس از آنكه معزبن باديس (حاكم افريقيه، متوفى 454) حنفيان را براى ترك مذهبشان زير فشار قرارداد و مردم را به گرويدن به مذهب مالكى واداشت، قريب به اتفاق مردم افريقيه مالكىمذهب شدند و از آن پس قضا و افتاء تنها بر پايه مذهب مالكى بود (ابنخلّكان، ج 5، ص 233ـ234؛
مقريزى، ج 4، ص 144). مقدسى در احسن التقاسيم (ص 236ـ237) از همبستگى و اتحاد حنفيان با مالكيانِ شمال افريقا گزارش داده و با شگفتى گفته كه در دورهاى حاكم آنان يكسال از حنفيان و سال ديگر از مالكيان انتخاب مىشدهاست.

مذهب حنفى به اندلس نيز رفت اما نضج نگرفت. مقدسى (ص 237) به نقل از مردم مغرب، سبب آن را اين دانسته كه روزى در هنگام مناظره حنفيان و مالكيان در نزد حاكم اندلس، وى از خاستگاه ابوحنيفه و مالك پرسيد و پاسخ شنيد كه ابوحنيفه از كوفه و مالك از مدينه است. حاكم گفت كه دارالهجرة ما را بس است و به اخراج حنفيان از اندلس فرمان داد.

آناطولى. مذهب حنفى در آناطولى هم رواج داشت. مادلونگ (ص 86ـ88) درباره عالمان حنفى اين ديار و مدارس آنان در قرن ششم و هفتم گزارش مختصرى داده است. پس از تأسيس حكومت عثمانى (در پايان قرن هفتم) در آناطولى ــكه حدود شش قرن برقرار بودــ حنفيه مذهب رسمى قلمرو اين حكومت (با همه گستردگىاش) شد (د. اسلام، همانجا). ابنبطوطه، جهانگرد مسلمان قرن هشتم، همه ساكنان منطقه آناطولى (بلادالروم) را حنفىمذهب دانستهاست (رجوع کنید به ص 283ـ284).

خراسان و ماوراءالنهر. منسوب بودن بسيارى از عالمان حنفى به منطقه ماوراءالنهر و خراسان، حضور فعال بسيارى از آنان در مدارس بغداد، دمشق، حلب و آناطولى به عنوان مدرّس فقه حنفى (بهويژه در قرن ششم و هفتم) و محول شدن مناصب مهم قضايى و سياسى به آنان (مثلا در بغداد و اصفهان) بيانگر آن است كه اين منطقه يكى از ريشهدارترين پايگاههاى فقه حنفى بودهاست (رجوع کنید به مادلونگ، ص60ـ70، 72ـ75، 86ـ88). فقه حنفى در منطقه وسيع ماوراءالنهر و خراسان و شهرهايى چون مرو، بلخ، سمرقند و بخارا، در قرون نخستين هجرى، عمدتاً با حمايت حاكمان محلى توسعه و استقرار يافت. بلخ بزرگترين مركز تعاليم حنفيان در مشرق بود و مردم آن در زمان حيات ابوحنيفه و پس از آن، از مهمترين پيروان وى بودند. به گفته صفىالدين بلخى (ص 28ـ29)، علمآموزان بلخ جز در حلقه درس ابوحنيفه حاضر نمىشدند و مردم بلخ جملگى بر مذهب او بودند. اين ارتباط به اندازهاى محكم بود كه بلخ را مُرجىآباد مىخواندند (منسوب به مرجئه، يكى از فرق كلامى كه پيروان آن غالبآ در فقه پيرو ابوحنيفه بودند)، همچنان كه گفته شده ابوحنيفه نيز قائل به ارجاء بود (نيز رجوع کنید به مدرس، ج 1، ص 144ـ150؛
براى فهرست شاگردان ابوحنيفه از منطقه بلخ رجوع کنید به همان، ج 1، ص 128ـ132، 140ـ143).

دو تن از شاگردان خراسانى ابوحنيفه در زمان حيات او منصب قضا يافتند. يكى، ابنرمّاح عَمروبن ميمون (متوفى 171)، اهل بلخ كه بيش از دو دهه قاضى آنجا بود و ديگرى، نوحبن ابىمريم (متوفى 173)، اهل مرو كه قاضى اين شهر شد. نوح پس از عهدهدار شدن اين سمت، با ابوحنيفه مكاتبات علمى داشت (رجوع کنید به اخطب خوارزم، ج 1، ص 368ـ369؛
ابن ابىالوفا، ج 2، ص 7ـ8، 672ـ673؛
نيز رجوع کنید به كردرى، ص 511ـ 512، كه نوح را قاضىالقضات خراسان دانستهاست).

بر پايه گزارشهاى مقدسى (ص 96، 365، 394ـ395، 415، 439، 481) در زمان او، بيشتر مردم صنعا و صَعده، شمارى از ساكنان اقليم سِند، بيشتر مردمِ رى، اقليم فارس، برخى از مردم اهواز (خوزستان) و بيشتر مردم قومس، جرجان و طبرستان حنفىمذهب بودهاند. ابنخلدون (متوفى 808؛
ج 1: مقدمه، ص 566ـ567) پيروان ابوحنيفه در روزگار خود را از اهالى عراق و مسلمانانِ چين، هندوستان، ماوراءالنهر و مردم عجم دانستهاست.

حكومتها در تثبيت و گسترش مذاهب، از جمله مذهب حنفى، نقش مؤثرى داشتهاند. مثلا سلسلههاى تُركِ غزنوى و سلجوقى از حنفيان حمايت مىكردند. سلاطين غزنوى غالبآ مناصب مهم سياسى و ادارى را به خاندانهاى بزرگ حنفى (مثلا تَبّانيان*) مىسپردند. سلجوقيان، بهويژه طغرلبيگ، نيز براى استقرار مذهب حنفى به عنوان مذهب رسمى اقدامات زيادى انجام دادند كه به دشمنيهاى فرقهاى، بهويژه ميان حنفيان و شافعيان انجاميد و سبب پديد آمدن آشوبها و ويرانيهاى وسيعى در شهرهاى ايران، مانند رى و اصفهان و نيشابور، شد (رجوع کنید به اشپولر، ج 1، ص 284؛
باسورث، ج 1، ص 176ـ180؛
مادلونگ، ص 47ـ60). خواجه نظامالملك، وزير مشهور سلجوقيان، فقط دو مذهب شافعى و حنفى را به رسميت مىشناخت و مذاهب ديگر را بدعت مىدانست. وى حنفى يا شافعى بودن وزرا و صاحبمنصبان را ضرورى مىدانست (رجوع کنید به ص 88، 215ـ216، 234).

امروزه، عده حنفيان در مغرب، الجزاير، تونس، ليبى و نيز در حجاز و يمن و كشورهاى عربى حاشيه خليجفارس اندك است. در مصر، جمعيت زيادى حنفىاند و هرچند اكثريت با آنان نيست ولى مذهب رسمى مصر مذهب حنفى است. در منطقه شام، جز در فلسطين، بيش از نيمى از جمعيت حنفىاند. در عراق، تركيه، قفقاز، كشورهاى حوزه بالكان، افغانستان، هند، چين، برزيل و بسيارى از كشورهاى آسياى مركزى حنفيان بسيارى هستند. ازاينرو، تخمين زده مىشود كه بيش از يكسوم مسلمانان جهان حنفى باشند (رجوع کنید به وفاريشى، ص 341؛
>دايرةالمعارف جهان اسلام آكسفورد<، ج 2، ص 458ـ459).

در مجموع، برخى مؤلفان اسباب انتشار مذهب حنفى در جهان اسلام را چنين برشمردهاند: كثرت شاگردان ابوحنيفه و اهتمام آنان به نشر آراى او، استخراج مبانى استنباط احكام از جانب برخى جانشينان ابوحنيفه و تفريع فروع بر پايه آن، سپردن منصب قضا به حنفيان در دورههاى مختلف، نداشتن رقيب جدّى در برخى مقاطع تاريخى، وقوع مناظرات زياد ميان فقهاى حنفى و فقهاى ديگر مذاهب و حمايت حكومتهاى مختلف از جمله عباسيان و عثمانيان از اين مذهب (رجوع کنید به وفاريشى، ص 337ـ341؛
معوض و عبدالموجود، ج 2، ص 78ـ79).

در سدههاى اخير، عامل گسترش فقه حنفى در بسيارى از كشورهاى اسلامى، حمايت رسمى حكومت عثمانى و ترويج آن در كشورهاى زير سلطهاش بود. در 1293، حكومت عثمانى مجموعه مقررات مجلةالاحكام العدلية را منتشر كرد كه نخستين مجموعه مدون قانونى در حوزه حقوق مدنى در كشورهاى اسلامى بهشمار مىرفت و براساس فقه حنفى تدوين شده بود. مقررات اين مجموعه حتى تا مدتى پس از انحلال دولت عثمانى، در كشورهاى استقلاليافته از آن اجرا شد. در 1335، حكومت عثمانى نخستين قانونِ حقوق خانواده* را بر پايه مذاهب چهارگانه اهل سنّت، بهويژه فقه حنفى، تدوين و تصويب كرد. در حقيقت مقررات فقه حنفى، اين بار در قالب قانون در بيشتر كشورهاى اسلامى لازمالاجرا شد و در بسيارى از آنها حاكميت فقه حنفى در برخى عرصهها همچنان ادامه دارد (وفاريشى، ص 327ـ328؛
نقيب، ج 1، ص 155ـ156).

ه ) تأليفات حنفيان

1) تفسير قرآن. مهمترين تفاسير كامل قرآن كه حنفيان نگاشتهاند، عبارتاند از: الف) تفسير ابوالليث سمرقندى كه به ترتيب سورهها و آيات قرآن و آميزهاى از تفسير مأثور و تفسير به رأى است، ولى به طرح ديدگاههاى فقهى حنفيان نپرداخته است (نقيب، ج 2، ص 773ـ775)؛
ب) الكشّاف عن حقائق التنزيل* و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل، تأليف جاراللّه محمود بن عمر زمخشرى (متوفى 538) متكلم و اديب مشهور حنفى، كه از مشهورترين و كاملترين تفاسير بلاغى قرآن به شمار مىرود. ويژگى بارز اين تفسيرِ ادبى، ذكر ديدگاههاى كلامى معتزلى است (همان، ج 2، ص 775ـ777). ج) مدارك التنزيل و حقائق التأويل، اثر عبداللّهبن احمد نَسَفى، كه به تفسير نسفى نيز شهرت دارد. اين تفسير در اصل تلفيقى موجز از الكشاف زمخشرى و انوارالتنزيل عبداللّهبن عمر بيضاوى* است، با اين ويژگى كه عقايد معتزلى در آن مطرح نشدهاست (همان، ج 2، ص 777ـ778). د) ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، اثر ابوالسعودبن محمد عمادى، كه آن نيز از تفاسير الكشاف و انوارالتنزيل بسيار تأثير پذيرفتهاست (همان، ج 2، ص 778ـ780).

مهمترين تفاسير آياتالاحكام بر پايه فقه حنفى عبارتاند از: الف) احكام القرآن اثرِ ابوبكراحمدبن على جصّاص. جصّاص در اين كتاب آيات فقهى 82 سوره از قرآن را به ترتيب مُصحَف تفسير نموده و در تفسير آيات، غالبآ به آراى فقهى صحابه، تابعين، ابوحنيفه، مالكبن انس شافعى و فقهايى ديگر اشاره كرده، ولى گاهى فقط آراى حنفيان را ذكر نمودهاست (همان، ج 2، ص 783ـ784). ب) التفسيرات الاحمدية فى بيان الآيات الشرعية تأليفِ ملّاجيوَن (متوفى 1130، رجوع کنید به جيون*، احمد) كه آيات فقهى بيش از شصت سوره قرآن را بهترتيب مصحف تفسير كرده و گاه به موضوعاتى غيرفقهى هم پرداختهاست (همان، ج 2، ص 784ـ788).

2) حديث. هرچند حنفيان به بىتوجهى به حديث متهم شدهاند، كتابهاى بسيارى درباره حديث و شرح آن تأليف كردهاند. برخى از مهمترين كتابهاى حديثى حنفيان عبارتاند از : الف) كتاب الآثار اثر محمدبن حسن شيبانى، كه متضمن احاديث منقول اوست از طريق استادش ابوحنيفه و بهترتيب كتب فقهى تنظيم شدهاست (همان، ج 2، ص 793ـ794). ب) مُوَطَّأُ الامام محمد، كه روايت شيبانى از الموطأ مالكبن انس است و در آن پس از ذكر حديث، رأى خود و ابوحنيفه و گاه رأى بعضى از صحابه و مالكبن انس را نيز بيان كردهاست (همان، ج 2، ص 794). ج) مشكلالآثار ابوجعفر طحاوى، كه براى حل تعارض بين احاديث تأليف شدهاست (كوثرى، ص 35ـ36؛
عبداللّه نذير احمد، ص 205) و جمال ملطى* (متوفى 803) آن را با ترتيبى جديد باببندى كرده و المعتصر من المختصر من مشكل الآثار ناميدهاست (نقيب، ج 2، ص800ـ801). د) شرح معانىالآثار، اثر طحاوى، از مهمترين متون احاديث احكام در ميان حنفيان (كوثرى، ص 32ـ35؛
عبداللّه نذير احمد، ص 229ـ232؛
نقيب، ج 2، ص 797ـ 799)، كه برخى از جمله عينى در نخبالافكار فى تنقيح مبانىالاخبار شرح معانىالآثار و محمديوسف كاندهلوى (متوفى 1385) در امانىالاحبار فى شرح معانىالآثار آن را شرح كردهاند (نقيب، ج 2، ص810ـ811، 817ـ818). ه ) عقود الجواهر المُنيفة فى ادلة مذهب الامام ابىحنيفة مما وافق فيه الائمة الستة او احدهم، اثر محمدبن محمد زبيدى، شاملِ آن دسته از احاديث احكام كه ابوحنيفه با سند خويش نقل كرده و صاحبان كتب سِتّه (يعنى بخارى، مسلم، ابوداود، ترمذى، نسائى و ابنماجه) يا برخى از آنها، آن احاديث را نقل كرده و پذيرفتهاند (همان، ج 2، ص 802ـ803).

علاوه بر آثار مذكور، شمارى از مهمترين كتابهاى «شرح حديث» كه حنفيان نگاشتهاند، عبارتاند از: الف) تحفة الاَبرار شرحُ مَشارِقِ الانوار، تأليف اكملالدين محمد بابِرتى* (متوفى 786)، كه از قديمترين شروح مشارق الانوار النَبَويّة حسنبن محمد صغانى (متوفى 650) است و آراى فقهى ابوحنيفه و اصحابش، مالك و شافعى را دربردارد. ب) مَبارِقُ الاَزْهار فى شرح مشارق الانوار، تأليف عبداللطيف عزالدين ابنمالك (متوفى 801). ج) عمدةالقارى اثر بدرالدين محمودبن احمد عينى، كه از مشهورترين شروح صحيح بخارى است. عينى ضمن اشاره به آراى فقهى حنفيان به توجيه آراى مخالف با احاديث نيز پرداختهاست (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 807ـ810). د) لَمَعاتُ التَنْقيح فى شرح مِشكاةُ المَصابيح، تأليف عبدالحق دهلوى (متوفى 1052). ه ) بذل المَجْهُود فى حَلِّ ابى داود، تأليف خليل احمدبن مجيد سهارنپورى (متوفى 1346)، شرح سنن ابىداود. و ) فتح المُلْهِم بشرح صحيح المُسْلِم، تأليف شبير احمد عثمانى (متوفى 1369)، شرحِ صحيح مُسْلِم (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 811ـ816).

از جمله مهمترين حواشى بر كتب حديثى مهم نيز مىتوان به اينها اشاره كرد: التعليق الممجّد على موطأ الامام محمد، تأليف ابوالحسنات محمد عبدالحى لكنوى (لكهنوى) هندى (متوفى 1304)؛
الكوكب الدُرّى على جامع التِرْمَذى، تأليف محمديحيى كاندهلوى (متوفى 1334)؛
و فَيْضُ البارى على صحيح البخارى، تأليف محمد انور شاه* كشميرى (متوفى 1352؛
رجوع کنید به همان، ج 2، ص 823ـ827).

3) فقه. هرچند از ابوحنيفه اثرى فقهى برجاى نمانده، عالمان حنفى كتابهاى بسيارى در اين باب نگاشتهاند. اين آثار را مىتوان به چند گروه تقسيم كرد: آثار شاگردان او (بهويژه ابويوسف و شيبانى)، منابع جامع فقهى، كتابهايى درباره علم خلاف، و تكنگاريها.

الف) آثار شاگردان. ابويوسف انصارى (متوفى 182) در كتاب اختلاف ابىحنيفه و ابنابىليلى به تبيين مسائل مورد اختلاف ميان دو استاد خود پرداخته است. او در اين كتاب كه از كهنترين منابع فقه حنفى است، مسائل فقهى را به اختصار بيان نموده و سپس ديدگاه ابوحنيفه و ابنابىليلى را ذكر كرده و گاه براى ديدگاه مقبول خود استدلال كردهاست (براى متن اين كتاب رجوع کنید به شافعى، ج 4، جزء7، ص 96ـ163). اثر ديگر ابويوسف كتاب الخراج، از مهمترين كتابهاى فقه حنفى، است كه مؤلف آن را به درخواست هارونالرشيد تأليف كردهاست (رجوع کنید به ابويوسف، ص 3ـ6؛
كالدر، ص 105ـ160).

محمدبن حسن شيبانى كه در واقع تدوينكننده فقه ابوحنيفه بود، آثار بسيارى نگاشت. كتابهاى وى دو قسماند: ظاهرالرواية و نوادر. شش كتابمهم او كه مسائل فقهى منقول از ابوحنيفه، ابويوسف و خود شيبانى را دربردارند و مسائل آنها به طريق متواتر يا مشهور از شيبانى روايت شده، اصول يا ظاهرالرواية ناميده شدهاند و عبارتاند از: المبسوط، الجامعالصغير، الجامعالكبير، الزيادات، السِيَرالكبير و السِيَرالصغير. اين كتب در فقه حنفى مرجع به شمار مىروند (ابنعابدين، 1400، ج 1، ص 16؛
ابوزهره، ص 234ـ235).

نخستين منبع فقهى حنفيه الاصل يا المبسوط است كه شيبانى در آن، رأى فقهى خود و استادش ابوحنيفه و نيز ابويوسف را ذكر كرده و كمتر به آراى ساير فقها پرداختهاست (رجوع کنید به دسوقى، ص 146ـ151؛
كالدر، ص 39ـ40؛
نقيب، ج 2، ص 451ـ452). الجامعالصغير دربردارنده روايات ابويوسف از ابوحنيفه و آراى فقهى ابوحنيفه، ابويوسف و خود شيبانى است و جز در موارد معدود، آراى فقيهان ديگر را ذكر نكردهاست. شيبانى در الجامعالكبير علاوه بر ذكر آراى فقيهان مذكور، اندكى

به ادله و مبانى احكام فقهى هم پرداختهاست (براى تفصيل مطلب رجوع کنید به الجامع الصغير*؛
الجامع الكبير*).

نوادر شامل آن دسته از مسائل فقهى روايتشده از ابوحنيفه، ابويوسف و شيبانى است كه در كتابهاى ظاهرالرواية ذكر نشدهاست، اعم از اينكه در ديگر تأليفات شيبانى (كيسانيات، هارونيات، جُرجانيات و رِقيّات) يا در آثار ساير اصحاب ابوحنيفه (مثل امالى ابويوسف انصارى يا المجرّد حسنبن زياد لؤلؤى) آمده باشد. همچنين مسائلى كه راوى آن از افرادِ مذكور، فقط يك نفر باشد، از نوادرند، مانند نوادر مُعلّىبن منصور (از شاگردان ابويوسف و شيبانى) كه شامل مسائل روايتشده از طريق او از ابويوسف، و گاه شيبانى، است (ابنعابدين، 1400، ج 1، ص 16ـ17؛
نقيب، ج 2، ص 458ـ 460). كتابهاى ظاهرالرواية به لحاظ اعتبار بر نوادر تقدم دارند.

ب) منابع جامع فقهى. المختصر اثر ابوجعفر طحاوى (متوفى 321) از قديمترين، جامعترين و مهمترين منابع جامع فقه حنفى است كه براساس المختصر، تأليف دايىِ او (اسماعيلبن يحيى مُزَنى*) در فقه شافعى، تنظيم شده است. اين كتاب را فقيهان حنفى بسيارى شرح كرده يا بر آن حاشيه نوشتهاند (رجوع کنید به كوثرى، ص 37؛
عبداللّه نذير احمد، ص 209ـ211؛
نقيب، ج 2، ص 461ـ464). همچنين احمدبن محمد قُدورى كتابى مهم با نام المختصر نوشت كه علاءالدين محمدبن احمد سمرقندى (متوفى 540) تحفةالفقهاء را بر پايه آن نگاشت و در آن به برخى مسائلى كه قدورى ذكر نكرده بود نيز پرداخت؛
كتاب الفقهالنافعِ ابوالقاسم محمدبن يوسف سمرقندى (متوفى 556) نيز اثرى مفصّل است. اثر ديگر بدايةالمبتدى تأليف برهانالدين بخارى مرغينانى است كه در آن، الجامعالصغير شيبانى و مختصر قدورى تلفيق شدهاند (نقيب، ج 2، ص 464ـ472؛
براى آگاهى از ديگر كتب، منظومه (ارجوزه)هاى فقهى، شروح، حواشى و تعليقات حنفيان بر كتابهاى فقهى رجوع کنید به همان، ج 2، ص 472ـ587؛
براى فهرست آثار فقهى حنفى و نسخههاى خطى آن در عربستان رجوع کنید به فهرس الفقه الحنفى).

ج) علم خَلاف. برخى از مهمترين آثار حنفيه درباره علم خلاف* عبارتاند از: 1. الحجة على اهل المدينة اثر شيبانى كه در آن به اختلاف آراى فقهى ابوحنيفه با فقهاى مدينه، بهويژه مالكبن انس، اشاره كرده و با استناد به ادله نقلى و عقلى، آراى استادش را بر آراى اهل مدينه ترجيح دادهاست (نقيب، ج 2، ص 457). 2. مختصر اختلاف العلماء، تأليف ابوبكر جصّاص، تلخيصى است از كتاب اختلافالعلماء ابوجعفر طحاوى. 3.الاسرار، اثر ابوزيد عبداللّهبن عمر دَبُوسى، به مسائل اختلافى ميان حنفيان و شافعيان پرداخته است. 4. رؤوسالمسائل، تأليف محمودبن عمر زمخشرى، كه در آن نيز مسائل اختلافى ميان حنفيه و شافعيه ذكر شدهاست (عبداللّه نذير احمد، ص 211ـ 215؛
نقيب، ج 2، ص 588ـ594). 5. منظومة الخلافيات، اثر عمربن محمد نسفى، كه اختلاف آراى فقهىِ ابوحنيفه، ابويوسف، شيبانى، زُفَربن هُذَيل، شافعى و مالك را ــ به صورت منظوم و بهترتيب ابواب فقهى ــ در بردارد. بر اين اثر مهم، شرحهاى زيادى نوشتهاند (رجوع کنید به نقيب، ج 2، ص 495ـ 498، 595ـ597، 599ـ600). 6. مختلفالرواية، تأليف علاءالدين محمد اُسمَندى سمرقندى (متوفى 552)، كه علاوه بر بررسى روايات اختلافى ميان ابوحنيفه، ابويوسف، شيبانى و زفربن هذيل، آنها را با روايات شافعى و مالكبن انس نيز تطبيق دادهاست (اُسمندى سمرقندى، مقدمه عيسى زكىعيسى، ص 23؛
براى ديگر موارد و نيز آثار فتوايى حنفى رجوع کنید به نقيب، ج 2، ص 594ـ621).

د) تكنگاريهاى فقهى. حنفيان در كنار تأليف منابع جامع فقهى، به نگارش كتب و رسالاتى در موضوعات جزئى و فرعى هم پرداختهاند كه برخى از مهمترين آنها عبارتاند از : كتابالخراج و الردُّ على سِيَر الاوزاعى، هر دو از ابويوسف؛
الشروط الصغير، اثر ابوجعفر طحاوى؛
كتاب النفقات، اثر ابوبكر خَصّاف؛
و شرح آن تأليف حسامالدين عمر بخارى، معروف به صدر شهيد؛
جامع احكامالصغار، اثر مجدالدين محمدبن محمود اُسروشَنى (متوفى 632)؛
تحفةالملوك، اثر محمدبن ابوبكر رازى (متوفى 666)؛
و نصابالاحتساب، تأليف عمربن محمد سُنّامى (متوفى نيمه اول قرن هشتم) در موضوع حسبه (رجوع کنید به نقيب، ج 2، ص 628ـ641).

4) منابع اصول فقه. ابويوسف انصارى نخستين فقيه حنفى بود كه كتابى درباره اصول فقه نگاشت (اخطب خوارزم، ج 1، ص 507ـ508). در ميان آثار شيبانى هم كتابى با عنوان اصولالفقه به چشم مىخورد (رجوع کنید به ابننديم، ص 257ـ258). برخى از مهمترين تأليفات حنفيان در اصول فقه عبارتاند از : الف) اصول الشاشى اثر اسحاقبن ابراهيم شاشى (متوفى 325)، از قديمترين كتابهاى اصولى حنفيان، كه مباحث اصولى در آن به اختصار و بدون استدلال مطرح شدهاند. ب) الفصول فى الاصول، اثر ابوبكر جصّاص كه در واقع مقدمهاى است بر احكام القرآن خود او. ج) تقويم الادلة فى اصولالفقه، تأليف ابوزيد دبوسى. د) مسائل الخلاف فى اصول الفقه، اثر ابوعبداللّه حسينبن على صيمرى كه آن را براساس الفصول جصّاص نگاشته است. ه ) اصول بزدوى، اثر ابوالحسن علىبن محمد بزدوى. و) اصول السرخسى، اثر شمسالائمه محمدبن احمد سرخسى. ز) ميزان الاصول فى نتائج العقول، تأليف علاءالدين محمدبن احمد سمرقندى (متوفى 540). ح) المنتخب فى اصول المذهب از محمدبن محمد اَخسيكَتى (متوفى 644). ط) المُغنى، اثر جلالالدين عمربن محمد خبّازى* (متوفى 691). ى) المنار اثر عبداللّهبن احمد نسفى. ك) مِرقاةالوصول الى علم الاصول، اثر محمدبن فرامرز مشهور به ملّا خسرو (نقيب، ج 2، ص 701ـ729؛
براى ديگر كتابها و نيز شروح و حواشى و تعليقاتِ اصولى رجوع کنید به همان، ج 2، ص 729ـ 768؛
شاهين، ص 59ـ68).

5) كتب قواعد فقه. تا پيش از قرن چهارم هيچ كتابى درباره قواعد فقه از حنفيان ثبت نشدهاست. به گفته ابننُجَيم (ص 15ـ16)، ابوطاهر محمد دَبّاس (از معاصران ابوالحسن كرخى؛
رجوع کنید به ابن ابىالوفا، ج 3، ص 323ـ324) هفده قاعده فقهى بر پايه مذهب حنفى گردآورده بود و شفاهآ بيان مىكرد. برخى از مهمترين آثار مكتوب درباره قواعد فقه حنفى عبارتاند از : الاصول التى عليها مدار كتب اصحابنا، اثر ابوالحسن كرخى؛
تأسيس النظر، اثر ابوزيد دبوسى، شامل 86 قاعده مورد اختلاف ميان بزرگان حنفى يا ميان آنان و پيشوايان مذاهب ديگر؛
قواعدالفقه، اثر ابننجيم، حاوى 440 قاعده فقهى؛
الفوائد الزينيّة فى مذهب الحنفية از همو؛
الاشباه و النظائر از همو، كه از مهمترين كتب قواعد فقه حنفى است و شروح و حواشىِ متعددى دارد. در چند سده اخير هم حنفيان آثارى درباره قواعد فقه نگاشتهاند (رجوع کنید به نقيب، ج 2، ص 659ـ694).

6) شرححال نگارى. شرححال فقيهان حنفى تا پيش از قرن هشتم در كتابهاى عمومى تاريخ، تاريخ محلى، كتابهاى عام طبقات اديبان و طبقات فقيهان مطرح مىشد، اما از قرن هشتم، كتابهاى متعددى در موضوع شرححال و طبقات فقيهان حنفى نگاشته شد. البته ابوعبداللّه صَيمُرى در كتاب اخبار ابىحنيفة و اصحابه ضمن آوردن شرححالى از ابوحنيفه، به شاگردان و فقهاى حنفى تا روزگار خويش اشاره كردهاست.

از نخستين آثار در اين زمينه، وفيات الاعيان فى مذهب النعمان اثر نجمالدين ابراهيمبن على طرطوسى (متوفى 758) است و نيز كتابِ مفصّلِ صلاحالدين عبداللّهبن محمد (متوفى 769) درباره تاريخ فقهاى حنفى، كه به نوشته ابنحجر عسقلانى (1385، ج 2، ص 387ـ388)، براى تأليف آن دشواريهاى بسيارى را تحمل كرد و ابراهيم حلبى (متوفى 956) هم آن را تلخيص نمود (رجوع کنید به حاجىخليفه، ج 2، ستون 1098ـ1099). كتاب ديگر، الجواهر المضيّة* فى طبقات الحنفية اثر ابنابىالوفاء عبدالقادر قُرَشى* (متوفى 775) است كه از مهمترين آثار درباره طبقات حنفيان است. شمارى از مهمترين آثار متأخرتر در اين باره عبارتاند از: نظمالجُمان فى طبقات اصحاب امامنا النعمان، اثر ابراهيمبن محمدبن دقماق (رجوع کنید به ابندقماق*)؛
المِرقاة الوفية فى طبقات الحنفية، اثر مجدالدين محمدبن يعقوب فيروزآبادى* (متوفى 817)؛
التذكرة، اثر علىبن عبدالقادر مَقريزى (متوفى 845)، كه بعدها الهامبخش ابنقُطلوبُغا (متوفى 879) در تدوين اثر معروف خود تاج التراجم شد (ابنقطلوبغا، ص 5؛
حاجىخليفه، ج 1، ستون 269، ج 2، ستون 1098، 1961).

در قرن دهم، كتابهاى متعددى درباره طبقات حنفيه بهنگارش درآمد، از جمله الطبقات السنيّة فى تراجم الحنفية، اثر تقىالدينبن عبدالقادر تميمالدارى (متوفى 1005)، بزرگترين كتاب شرححال فقيهان حنفى (رجوع کنید به حاجىخليفه، ج 1، ستون 394، ج 2، ستون 1099)؛
طبقاتالفقهاء، اثر احمدبن مصطفى معروف به طاشكوپرىزاده* (متوفى 968؛
حوّى، ص400)؛
كتائب اعلام الاخيار من فقهاء مذهب النعمان المختار، اثر محمودبن سليمان رومى كَفَوى (متوفى 990). همچنين، علىبن امراللّه جنّابى (متوفى 979) كتابى مختصر درباره طبقات حنفيان تأليف كرده كه شامل 21 طبقه، از ابوحنيفه تا ابنكمال پاشاست (رجوع کنید به حاجىخليفه، ج 2، ستون 1099، 1472ـ1473؛
بغدادى، هديةالعارفين، ج 2، ستون 413).

در قرون بعد هم آثارى در طبقات حنفيه تأليف شد، از جمله الاَثْمار الجنّية فى اسماء الحنفية، اثر ملا علىبن محمد هروى قارى؛
الطبقات الحنفية، اثر قاضى خليل رومى معروف به صولاقزاده* (متوفى 1095)؛
و الفوائد البَهيَّة فى تراجم الحنفية، اثر محمد عبدالحى لكنوى هندى، كه تلخيص از كتائب اعلام الاخيار محمودبن سليمان كفوى، همراه با برخى افزودههاست (بغدادى، هديةالعارفين، ج 2، ستون 385؛
همو، ايضاحالمكنون، ج 2، ستون 78؛
سركيس، ج 2، ستون 1596ـ 1597؛
حوّى، ص 401).


منابع:
(1) علىبن محمد آمدى، الاحكام فى اصولالاحكام، ج 1، چاپ سيد جميلى، بيروت 1404/1984؛
(2) ابن ابىالوفا، الجواهر المضّية فى طبقات الحنفية، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، رياض 1413/1993؛
(3) ابناثير؛
(4) ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، بيروت 1384/1964؛
(5) ابنحِبّان، كتاب المجروحين منالمحدثين و الضعفاء و المتروكين، چاپ محمود ابراهيم زايد، حلب 1395ـ1396/1975ـ1976؛
(6) ابنحجر عسقلانى، الدرر الكامنة فى اعيان المائة الثامنة، چاپ محمد سيد جادالحق، قاهره 1385/1966؛
(7) همو، رفع الإصْرعن قضاة مصر، چاپ حامد عبدالمجيد، محمدمهدى ابوسنه، و محمد اسماعيل صاوى، (قاهره ? 1956)؛
(8) ابنخلدون؛
(9) ابنخلّكان؛
(10) ابنعابدين، حاشية ردّالمحتار على الدرّالمختار: شرح تنوير الابصار، چاپ افست بيروت 1399/1979؛
(11) همو، مجموعة رسائل ابنعابدين، لاهور 1400/1980؛
(12) ابن عبدالبرّ، الانتقاء فى فضائل الائمة الثلاثة الفقهاء: مالكبن انس الاصبحى المدنى و محمدبن ادريس الشافعى المطلبى و ابىحنيفة النعمان بن ثابتالكوفى، چاپ عبدالفتاح ابوغده، حلب 1417/1997؛
(13) ابنعدى، الكامل فى ضعفاءالرجال، چاپ يحيى مختار غزّاوى، بيروت 1409/1988؛
(14) ابنفرحون، الديباج المُذهَب فى معرفة اعيان علماء المَذهَب، چاپ مأمونبن محيىالدين جنان، بيروت 1417/1996؛
(15) ابنقُطلوبُغا، تاجالتراجم فى من صنّف منالحنفية، چاپ ابراهيم صالح، بيروت 1412/1992؛
(16) ابننجيم، الاشباه و النظائر على مذهب ابىحنيفة النعمان، بيروت 1405/1985؛
(17) ابننديم (تهران)؛
(18) محمد ابوزهره، ابوحنيفة: حياته و عصره، آراؤه و فقهه، (قاهره ?1369/ 1947)؛
(19) يعقوببن ابراهيم ابويوسف، كتابالخراج، قاهره 1352؛
(20) موفقبن احمد اخطب خوارزم، مناقب ابىحنيفة، بيروت 1401/1981؛
(21) محمدبن عبدالحميد اُسمندى سمرقندى، تحقيق و دراسة ابواب العبادات من كتاب مختلفالرواية، چاپ عيسى زكى عيسى، كويت 1407/1987؛
(22) برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج 1، ترجمه جواد فلاطورى، تهران 1364ش؛
(23) كليفورد ادموند باسورث، تاريخ غزنويان، ترجمه حسن انوشه، تهران 1356ـ1364ش؛
(24) عبدالعزيزبن احمد بخارى، كشفالاسرار عن اصول فخرالاسلام البزودى، بيروت 1418/1997؛
(25) اسماعيل بغدادى، ايضاح المكنون، ج 2، در حاجى خليفه، ج 4؛
(26) همو، هديةالعارفين، ج 2، در همان، ج 6؛
(27) عبدالملكبن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ( 1985)؛
(28) احمدبن على جَصّاص، اصول الجَصّاص، المسمى الفصول فى الاصول، چاپ محمد محمد تامر، بيروت 1420/2000؛
(29) حاجىخليفه؛
(30) فيليپ خورى حتى، ادوارد جرجى، و جبرائيل جبّور، تاريخالعرب، (بيروت) 1952ـ1953؛
(31) محمدبن حسن حجوى ثعالبى، الفكرالسامى فى تاريخ الفقه الاسلامى، چاپ ايمن صالح شعبان، بيروت 1416/1995؛
(32) محمدامين حسينى حنفى، تيسيرالتحرير، بيروت 1403/1983؛
(33) احمد حَوّى، المدخل الى المذهب الامام ابىحنيفة النعمان رحمهاللّه تعالى، جده 1423/2002؛
(34) خطيب بغدادى؛
(35) مصطفى سعيد خِنّ، اثر الاختلاف فى القواعد الاصولية فى اختلاف الفقهاء، بيروت 1401/1981؛
(36) محمدبن احمد خوارزمى، مفاتيحالعلوم، چاپ ابراهيم ابيارى، بيروت 1404/1984؛
(37) محمد دسوقى، الامام محمدبن الحسن الشيبانى و اثره فىالفقه الاسلامى، دوحه 1407/1987؛
(38) مصطفى ابراهيم زلمى، خاستگاههاى اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه حسين صابرى، مشهد 1375ش؛
(39) محمدعلى سايس، تاريخالفقه الاسلامى: كلمات فى تاريخالتشريع الاسلامى، دمشق 1425/2004؛
(40) علىبن احمد سخاوى، تحفةالاحباب و بغية الطلاب فى الخطط و المزارات، و التراجم و البقاع المباركات، چاپ محمود ربيع و حسن قاسم، قاهره 1356/1937؛
(41) يوسفاليان سركيس، معجمالمطبوعات العربية و المعربة، قاهره 1346/1928، چاپ افست قم 1410؛
(42) محمدبن ادريس شافعى، الاُمّ، چاپ محمدزهرى نجار، بيروت (بىتا.)؛
(43) شامل شاهين، الدليل الجامع الى كتب اصول الفقه، دمشق 1424/2004؛
(44) محمدبن احمد شمسالائمه سرخسى، اصولالسرخسى، چاپ ابوالوفا افغانى، حيدرآباد، دكن ?( 1372)، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(45) محمد شوكانى، ارشادالفحول الى تحقيق الحق من علمالاصول، (قاهره) 1347، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(46) صفدى؛
(47) عبداللّهبن عمر صفىالدين بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّهبن محمد حسينى بلخى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1350ش؛
(48) حسنبن على صيمرى، اخبار ابىحنيفة و اصحابه، بيروت 1405/1985؛
(49) عبدالستار حامد، الامام زفربن الهذيل : اصوله و فقهه، بغداد 1399/1979؛
(50) عبداللّه نذير احمد، ابوجعفر الطحاوى: الامام المحدث الفقيه (239ه ـ321ه )، دمشق 1411/1991؛
(51) على حسن عبدالقادر، نظرة عامة فى تاريخ الفقهالاسلامى، قاهره 1965؛
(52) عماد عبدالسلام رئوف، مدارس بغداد فىالعصرالعباسى، بغداد 1386/1966؛
(53) حسين غيب غلامى هرساوى، الامام البخارى و فقه اهلالعراق: دراسة فى موقف البخارى من ابىحنيفة، بيروت 1420/2000؛
(54) فهرس الفقهالحنفى، اعداد قسم الفهرسة و قسم الحاسب الآلى بمعهدالبحوث العلمية و احياء التراث الاسلامى، جامعة امالقرى، مكه 1417؛
(55) عياضبن موسى قاضىعياض، ترتيب المدارك و تقريب المسالك لمعرفة اعلام مذهب مالك، ج 3، چاپ عبدالقادر صحراوى، مغرب 1403/1983؛
(56) محمدبن محمد كَردَرى، مناقب ابىحنيفة، در موفقبن احمد اخطب خوارزم، مناقب ابىحنيفة، ج 2، بيروت 1401/1981؛
(57) محمد زاهد كوثرى، الحاوى فى سيرة الامام ابىجعفر الطحاوى رضىاللّه عنه، (قاهره )1415/1995؛
(58) ويلفرد مادلونگ، مكتبها و فرقههاى اسلامى در سدههاى ميانه، ترجمه جواد قاسمى، مشهد 1375ش؛
(59) زينالعابدين محمد نور، رأى الاصوليين فى المصالح المرسلة و الاستحسان من حيث الحجيّة، دبى 1425/2004؛
(60) محمد محروس مدرس، مشايخ بلخ منالحنفية و ما انفردوا به منالمسائل الفقهية، بغداد 1367/1977؛
(61) على محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، تاريخالتشريع الاسلامى: دراسات فىالتشريع و تطوره و رجاله، بيروت 1420/2000؛
(62) مقدسى؛
(63) احمدبن على مَقريزى، كتابالخطط المقريزية، ج 4، مصر 1326؛
(64) حسنبن على نظامالملك، سيرالملوك (سياستنامه)، چاپ هيوبرت دارك، تهران 1372ش؛
(65) عبدالقادربن محمد نعيمى دمشقى، الدارس فى تاريخ المدارس، بيروت 1410/1990؛
(66) احمد نقيب، المذهب الحنفى: مراحله و طبقاته، ضوابطه و مصطلحاته، خصائصه و مؤلفاته، رياض 1422/2001؛
(67) يحيىبن شرف نووى، المجموع: شرحالمُهَذّب، بيروت: دارالفكر، (بىتا.)؛
(68) محمد وفاريشى، «المذهب الحنفى»، در المذاهب الاسلامية الخمسة: تاريخ و توثيق، بيروت: الغدير، 1419/1998؛
(69) محمدبن خلف وكيع، اخبارالقضاة، بيروت : عالمالكتب، (بىتا.)؛


(70) Charles C. Adams, "Abu Hanifah: Champion of liberalism and tolerance in Islam", The Moslem world, 36 (1946), repr. in Islamic law and legal theory, ed. Ian Edge, Aldershot, Engl.: Dartmouth, 1996;
(71) Norman Calder, Studies in early Muslim jurisprudence, Oxford 1993;
(72) EI2, s.v. "H.anafiyya" (by W. Heffening-[J. Schacht]);
(73) The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world, ed. John L. Esposito, New York 1995, s.v. "Law: Sunni schools of law" (by Farhat J. Ziadch).

/ محسن معينى /

اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6609
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست