حَفْصیان ، خاندان حكومتگر بربرى در شمال افریقا، از قرن هفتم تا دهم. نیاى حفصیان شیخ ابوحفص عمربن یحیى هَنتانى بود كه وى را به قبیله بربرى هنتانه* و نیز به خلیفه دوم عمربن خطّاب نسبت دادهاند (رجوع کنید به ابنشمّاع، ص48؛ ابنخلدون، ج 6، ص370؛ وزیر، ج 2، ص 140). شیخ ابوحفص نقش مهمى در حمایت از دولت موحدون* و تثبیت پایههاى این حكومت ایفا كرد و ازاینرو جایگاه والایى نزد سران موحدون داشت (رجوع کنید به بیدق، ص 53، 61، 62، 69؛ ابنعذارى، قسم 3، ص 21، 26ـ27؛ ابنابیزرع، ص 224، 245، 248).
پس از مرگ شیخ ابوحفص در 571، در شهر سَلا، فرزندانش تحتتسلط موحدون به اداره امور اندلس، مغرب و افریقیه (تونس) پرداختند. در نبرد معروف اَرْك* در 591، یكى از فرزندان او، ابویحیى، در دفاع از مسلمانان شهید شد كه از آن به بعد، به فرزندان وى بنیشهید اطلاق شد (رجوع کنید به ابنخلدون، ج6، ص372).
به پاس خدمات ابومحمد عبدالواحدبن شیخ ابوحفص در تقویت حكومت موحدون و سركوبى شورش خطرناك یحییبن غانیه (رجوع کنید به بنوغانیه*) در نبرد تاجِرا و پیوستن مجدد افریقیه به قلمرو موحدون، سلطان محمد ناصربن یعقوب موحدى (حك: 595ـ610) پس از بازگشت از افریقیه، حكومت افریقیه را در 603 به ابومحمد سپرد (ابنعذارى، قسم 3، ص 221ـ223، 225ـ272؛ تجانى، ص 360ـ363؛ ابنخلدون، ج 6، ص 373ـ 374). این امر مقدمه جدایى افریقیه و مستقلشدنش از دولت موحدون شمرده میشود (مطوى، ص 92، 98).
عبدالواحد در آغاز، به جنگ ابوغانیه كه شورش كرده بود، رفت و او را براى همیشه سركوب كرد (رجوع کنید به ابنعذارى، قسم 3، ص 231ـ232، 272ـ273؛ ابنخلدون، ج 6، ص 374).
پس از مرگ عبدالواحد، شیوخ موحدون فرزند او، عبدالرحمان، را به مدت سه ماه به حكومت رساندند تا اینكه در ذیقعده 618، ابوالعلاء ادریسبن یوسفبن عبدالمؤمن از سوى خلیفه موحدون، حاكم شهر تونس شد (ابنعذارى، قسم 3، ص 273؛ ابنخلدون، ج 6، ص 377).
در شعبان 620، ادریسبن یوسف وفات یافت و پسرش، ابوزید، جانشین وى شد. در ربیعالآخر 623، ابوزید به دستور خلیفه موحدى عزل شد و ابومحمد عبداللّهبن عبدالواحد حفصى، معروف به عَبو، جایگزین وى گردید (ابنخلدون، ج 6، ص378ـ379؛ ابنقنفذ، ص106؛ قس ابنشمّاع، ص53). عبداللّه پس از مستقر شدن در شهر تونس، برادرش ابوزكریا یحیى را حاكم دو شهر قابِس و حامِه كرد. هنگامى كه عبداللّه از بیعت با خلیفه موحدى، المأمون ابوالعلا ادریسبن یعقوب المنصور (حك : 626ـ 630)، سر باز زد، او را از حكومت تونس عزل و ابوزكریا یحیى را بهجاى وى كارگزار افریقیه كردند (ابنعذارى، قسم 3، ص 274ـ 275؛ ابنخلدون، ج6، ص379ـ 380؛ قس ابنشمّاع، همانجا). با ورود ابوزكریا به تونس در 24 رجب 625، عملاً مقدمات تأسیس دولت مستقل حفصیان مهیا گردید (رجوع کنید به ابنشمّاع، ص 53ـ54؛ ابنخلدون، ج 6، ص 380؛ ابنقنفذ، ص 107).
در پى مخالفت مأمون، خلیفه موحدى، با مهدیبن تومَرت (رجوع کنید به ابنتومرت*) ــكه خود را «مهدى» خوانده بودــ و اقدام مأمون به كشتن بسیارى از موحدون و افراد قبیله هنتانه، ابوزكریا در اواخر 626 یا اوایل 627 خلیفه موحدى را خلع و نامش را از خطبه انداخت و كارگزارانش را نیز نپذیرفت و از افریقیه بیرون كرد. آنگاه مردم با وى به عنوان نخستین فرمانرواى حفصیان بیعت كردند و پس از هفت سال تأمل و بررسى اوضاع، بالاخره در 634 با وى رسماً به عنوان نخستین امیر حفصى مستقل افریقیه بیعت كردند. ابوزكریا به لقب امیر بسنده كرد (ابنعذارى، قسم 3، ص 275ـ 276؛ ابنشمّاع، ص 58؛ ابنخلدون، ج 6، ص 381). او در 628 شهرهاى قسنطینه و بِجایه* را تصرف كرد و به قلمروش افزود (ابنخلدون، ج 6، ص 381ـ382؛ ابنقنفذ، ص 108). در 627 و 629، چندین مسجد و مدرسه و بناهاى دیگر ساخت (رجوع کنید به ابنشمّاع، ص 56ـ57؛ ابنقنفذ، ص 109). ابوزكریا در 631 شورش یحییبن ابوغانیه را سركوب كرد. در سال بعد، به مغرب اوسط لشكركشى كرد و الجزایر را گشود و پسرش ابویحیى زكریا را حاكم بجایه كرد (ابنخلدون، ج 6، ص 382ـ383؛ ابنقنفذ، همانجا؛ قس مقدیش، ج 1، ص 548).
در 635، ابنابار*، فقیه، ادیب، محدّث و مورخ مشهور به ابوزكریا اطلاع داد كه شهرهاى بَلَنْسیه* و مرسیه* در محاصره مسیحیان قرار گرفتهاند و از وى براى نجات اندلس كمك خواست (ابنشمّاع، ص59؛ ابنخلدون، ج6، ص385ـ388). ابوزكریا در شوال 639 در رأس لشكر انبوهى بالغ بر 000، 64 سپاهى راهى تلمسان* شد و آنجا را در ربیعالاول 640 فتح كرد (ابنشمّاع، همانجا؛ ابنخلدون، ج 6، ص390ـ392؛ ابنقنفذ، همانجا). از 640 تا 643، مردم شهرهاى مختلف مغرب اقصا چون سَبْته، طَنْجه، سِجِلْماسه، مِكناسه و نیز اندلس چون المَریه، اشبیلیه و غَرناطه با وى بیعت كردند (ابنشمّاع، ص60؛ ابنخلدون، ج 6، ص 392ـ397؛ ابنقنفذ، همانجا). در 646، ابویحیى زكریا (ولیعهد ابوزكریا و حاكم بجایه) وفات یافت و ابوزكریا دیگر فرزندش ابوعبدالله محمد را ولیعهد خود كرد (ابنعذارى، قسم 3، ص 393؛ ابنخلدون، ج 6، ص 398ـ400؛ ابنقنفذ، ص110).
در 647، ابوزكریا به حاكم مصر، ملك صالح ایوبى، اطلاع داد كه صلیبیان قصد دارند به مصر حمله كنند. این اقدام او مایه سپاس فرمانرواى ایوبى و شكست فاحش صلیبیان در مصر شد (ابنقنفذ، ص110ـ112). ابوزكریا در 647 به مغرب اقصا لشكر كشید، ولى ناگهان بیمار شد و در جمادیالآخره این سال وفات یافت و همانجا مدفون گردید (ابنعذارى، قسم 3، ص 393ـ394؛ ابنشمّاع، همانجا).
پس از مرگ ابوزكریا، پسرش ابوعبداللّه محمد در شهر بونه* و بعد در تونس از مردم بیعت گرفت و خود را امیر و سلطان لقب داد (ابنعذارى، قسم 3، ص 398؛ ابنشمّاع، ص 60ـ61). در 648، عمویش ابوعبداللّه محمد لِحیانى بر ضد وى شورید و كشته شد (ابنعذارى، همانجا؛ ابنشمّاع، ص 64؛ قس زركشى، ص 33). در 651، برادرش ابواسحاق ابراهیم شورش كرد ولى كارى از پیش نبرد و به نزد ابوعبداللّه ابناحمر، حاكم اندلس، رفت (ابنشمّاع، همانجا؛ ابنخلدون، ج 6، ص 405ـ406). در 652، مرینیان* ساكن در شهر فاس با ابوعبداللّه محمد بیعت كردند. پس از برافتادن خلافت عباسیان در 656، ابوعبداللّه محمد در 657 و به روایتى 659، با تأیید شریف مكه، خود را خلیفه و امیرالمؤمنین خواند و لقب المستنصرباللّه براى خویش برگزید (ابنشمّاع، ص 67؛ ابنخلدون، ج 6، ص 402، 417؛ ابنقنفذ، ص 120). در 658، المستنصر بر ابنابار، خشم گرفت و به دستور او، این فقیه و مورخ را كشتند (ابنخلدون، ج 6، ص 418؛ ابنقنفذ، ص 123).
مهمترین رویداد دوران المستنصر یورش صلیبیان مسیحى به رهبرى لوئى نهم، پادشاه فرانسه، به تونس در اواخر ذیحجه 668 بود كه در تاریخ بهجنگ هشتم صلیبى (رجوع کنید به جنگهاى صلیبى*) معروف گردیده است (رجوع کنید به ابنشمّاع، ص 69ـ73؛ ابنخلدون، ج 6، ص 424ـ429؛ ابنقنفذ، ص 131ـ132). المستنصر پس از حدود 29 سال حكومت بیمار شد و در 11 ذیحجه 675 وفات یافت و پسرش، ابوزكریا یحیى الواثق باللّه، جانشین وى گردید (ابنشمّاع، ص 73ـ74؛ ابنخلدون، ج 6، ص 432)، اما بیلیاقتى و بیكفایتى واثق، امور كشور را درهم ریخت و وى ناگزیر در اول ربیعالاول یا در اوایل ربیعالآخر 678 به سود عمویش، ابواسحاق ابراهیمبن ابوزكریا، از خلافت كنارهگیرى كرد (ابنشمّاع، ص75؛ ابنخلدون، ج6، ص435؛ ابنقنفذ، ص137).
ابواسحاق پس از استقرار در خلافت، واثق و سه تن از پسران او را دستگیر كرد و به قتل رساند (ابنشمّاع، ص 76؛ ابنخلدون، ج 6، ص 436ـ437؛ ابنقنفذ، ص 136، 140). در 680، خیاط گمنامى بهنام احمدبن مرزوقبن ابیعماره مسیلى ادعا كرد كه فضلبن واثق حفصى است و از این رو به دَعِى (مدعى خلافت) ملقب گردید. او در 681 شهر قابس و اندكى بعد، شهرهاى دیگر افریقیه (چون قیروان، قَفْصه، مهدیه، صَفاقِس و سوسه) را تصرف كرد. در شوال 681، ابواسحاق براى سركوب احمدبن مرزوق، با لشكرى از تونس خارج شد ولى افرادش پراكنده شدند و او كارى از پیش نبرد. لذا به تونس بازگشت و همراه خاندانش از آنجا گریخت. او در بجایه به سود پسرش، ابوفارِس ملقب به معتمد، از خلافت كنارهگیرى كرد. معتمد براثر خیانت افرادش كشته شد و ابواسحاق ابراهیم نیز كه از بجایه فرار كرده بود، به فرمان دعى در 19 ربیعالاول 682 به قتل رسید (ابنشمّاع، ص 77ـ79؛ ابنخلدون، ج 6، ص 441ـ 445؛ ابنقنفذ، ص 141ـ143؛ براى اطلاع بیشتر راجع به دعى رجوع کنید به مطوى، ص 244ـ264).
دعى، به نام فضلبن واثقبن مستنصر حفصى، حدود یك سال و نیم (681ـ683) در تونس فرمان راند تا اینكه مردم از ظلم و ستمش، به ستوه آمدند و در اواخر ربیعالآخر 683، به دستور ابوحفص عمربن ابوزكریابن عبدالواحد كشته شد (ابنشمّاع، ص 79ـ81؛ ابنخلدون، ج 6، ص 446ـ447؛ ابنقنفذ، ص 143ـ185).
پس از قتل دعى، خلافت به حفصیان بازگشت و چند خلیفه كماهمیت بهقدرت رسیدند كه عبارت بودند از: ابوحفص عمربن یحیى (حك : 683ـ693)، ابوعبداللّه محمدبن واثقبن مستنصر معروف به ابوعَصیده حفصى (حك: 693ـ709)، ابوبكربن یحیى شهید (حك: 709، شانزدهروز)، ابوالبقاء خالدبن یحییبن ابراهیم (حك: 709ـ711)، ابویحیى زكریابناحمدبنمحمد لحیانى (حك: 711ـ717)، محمدبن ابوضربه (حك: 717ـ 718)، ابوبكربن یحییبن ابراهیم (حك: 718ـ 747؛ ابنشمّاع، ص81ـ87؛ ابنخلدون، ج6، ص445، 455ـ 456، 461، 465، 468ـ469، 475؛ ابنقنفذ، ص146، 152، 154ـ156، 159ـ160؛ براى اطلاع بیشتر درباره این دوره رجوع کنید به مطوى، ص 267ـ330).
پس از مرگ ابوبكر دوم حفصى، پسرش ابوحفص عمر دوم، بدون توجه به ولایتعهدى برادر خود، ابوالعباس احمد، در 2 رجب 747 خود را امیر حفصیان اعلام كرد و به مصاف ابوالعباس رفت. در این نبرد، ابوحفص شكست خورد و به باجه* فرار كرد و پس از هفت شب اقامت در آنجا، به تونس یورش برد و شهر را تصرف كرد و در پى آن ابوالعباس گریخت (ابنشمّاع، ص 91ـ92؛ ابنقنفذ، ص 168ـ169).
وقتى امیر ابوالحسن مرینى از این وقایع با خبر شد، با سپاهى عازم افریقیه گردید. وى در 748 وارد افریقیه شد و بر كشور مسلط گردید. ابوحفص عمر نیز كه فرار كرده بود، دستگیر شد و به قتل رسید (ابنشمّاع، ص 94ـ95؛ ابنقنفذ، ص 170). در شوال 750، ابوالحسن مرینى پس از شكست خوردن از مخالفانش در قَیروان و بیعت مردم تلمسان با فرزندش، ابوعنان فارِس، ناگزیر افریقیه را به سوى مغرب ترك كرد و پسرش، ابوالفضل، را جانشین خود نمود. ابوالفضل نیز پس از یك ماه مجبور شد افریقیه را ترك كند و ابوالعباس فضلبن ابییحیى ابوبكر حفصى بر افریقیه چیره گردید و فرمانروایى آنجا پس از دو سال و نیم تسلط مرینیان، دوباره به امیران حفصى بازگشت (ابنشمّاع، ص 96ـ99؛ ابنقنفذ، ص 170ـ173).
ابوالعباس فضل پس از كمتر از شش ماه حكومت (ذیقعده 750 ـ جمادیالآخره 751)، با توطئه ابومحمد عبداللّهبن احمدبن تافْراجین، حاجب ابوحفص عمر، دستگیر و كشته شد (ابنشمّاع، ص 101؛ ابنخلدون، ج 6، ص 530؛ ابنقنفذ، ص 173). پس از آن، ابنتافراجین، ابواسحاق ابراهیم دوم، را در 751 به امارت حفصیان تعیین كرد و خود تا زمان وفاتش در 766، وزیر و عملاً فرمانرواى حفصیان گردید (ابنخلدون، همانجا؛ ابنقنفذ، ص 174). امارت ابراهیم از سال 761، به مدت پنج سال، تحت سیطره ابنتافراجین، و پس از درگذشت او تا 770 ادامه یافت و وى در این سال وفات یافت (ابنشمّاع، ص 105ـ 106؛ ابنخلدون، ج 6، ص 541؛ ابنقنفذ، ص 175). سپس فرزندش، ابوالبقاء خالد به امارت حفصیان رسید ولى امور مملكت را دو تن از نزدیكانش انجام میدادند تا اینكه ابوالعباس احمدبن محمدبن یحیى بر افریقیه چیره شد و امیر ابوالبقاء و درباریانش دستگیر و برخیاز آنان كشته شدند(ابنشمّاع،ص106ـ 108؛ ابنخلدون، ج 6، ص 554ـ556؛ ابنقنفذ، ص 176).
دوران فرمانروایى ابوالعباس احمد دوم 24 سال به درازا كشید (772ـ796). در این دوران حوادث مختلفى اتفاق افتاد، از جمله ورود مسیحیان فرانسوى در 792 به شهر مهدیه، كه پس از هفتاد روز اقامت ناكام بازگشتند (ابنشمّاع، ص 108ـ112؛ ابنخلدون، ج 6، ص 557ـ582؛ ابنقنفذ، ص 177ـ188).
پس از ابوالعباس فرزندش، ابوفارِس عبدالعزیز (حك: 796ـ837)، قدرت را به دست گرفت كه دوران او با آرامش سپرى شد (ابنشمّاع، ص 112ـ119؛ نیز رجوع کنید به ابنخلدون، ج 6، ص 582؛ ابنقنفذ، ص 189ـ199). پس از مرگ وى، نوهاش ابوعبداللّه محمد المنتصرباللّه یكسال و دو ماه فرمان راند (ابنشمّاع، ص120ـ121). با مرگ المنتصرباللّه، ابوعمرو عثمانبن ابیعبداللّه محمد حفصى به حكومت رسید كه دوران فرمانروایى وى بیش از نیم قرن (حك: 839ـ893) به درازا كشید. دوره حكومت وى، در میان 24 امیر حفصى، بیش از همه به طول انجامید. او در زمان حكومتش دهها زاویه، رباط، مدرسه، كتابخانه و دیگر بناهاى عامالمنفعه ساخت (رجوع کنید به ابنشمّاع، ص121ـ131؛ زركشى، ص134ـ155). برونشویگ*، مورخ فرانسوى معاصر، به تفصیل درباره مناسبات سیاسى تونس با كشورهاى مختلف اروپایى و عربى، در دوران امارت ابوعمرو عثمان حفصى سخن گفته است (رجوع کنید به ج1، ص278ـ309).
براساس برخى روایات، در 893 امیر ابوزكریا یحیى سوم به امارت نشست. در دوران امارت وى، پسر عمویش ابومحمد عبدالمؤمنبن ابواسحاق ابراهیم حفصى بر ضد وى قیام كرد و كشته شد. امارت حفصیان تا 899 همچنان بر عهده امیر ابوزكریا یحیى ماند تا اینكه وى براثر وبا در 9 شعبان 899 در تونس وفات یافت (ابنابیدینار، ص 159؛ وزیر، ج 2، ص 201). اما با توجه به برخى قرائن تاریخى، به نظر میرسد ابوزكریا یحیى به دست پسر عمویش، عبدالمؤمن، كشته شد. سپس، عبدالمؤمن چند ماهى حكومت كرد و به دست زكریابن یحیى كه به خونخواهى پدرش قیام كرده بود، به قتل رسید و زكریا حكومت را در دست گرفت تا اینكه در 899 براثر طاعون وفات یافت (سخاوى، ج 1، ص 258؛ ابنایاس، ج 3، ص 256، 302).
دوران امارت ابوعبداللّه محمدبن حسنبن محمد مسعود حفصى (حك : 899ـ932) آغاز سقوط دولت حفصیان شمرده میشود (مطوى، ص 647). در این دوره، الجزایر به دست سرداران سپاه عثمانى افتاد و از 913 تا 916 چندین شهر، از جمله وهران، بجایه و طرابلس، به تصرف نیروهاى اسپانیایى درآمدند و از قلمرو حفصیان خارج گردیدند (ابنابیدینار، ص160؛ ابنغلبون، ص 136ـ138). پس از مرگ وى در ربیعالآخر 932، پسرش حسنبن محمد (حك : 932ـ942) جانشین او شد. به دلیل بدرفتاریهاى او، مردم شهرهاى سوسه و قیروان و صفاقس و حامه شوریدند. در روزگار وى، خیرالدین پاشا بارباروس*، دریاسالار دولت عثمانى، موفق شد شهر تونس را تصاحب كند. امیرحسن در تلاش براى بازپسگیرى تونس، قبایل را تحریك كرد و لشكرى تدارك دید اما این سپاه به سختى شكست خورد. وى از شارل پنجم پادشاه اسپانیا استمداد جست. شارل در 941 در رأس سپاهى بالغ بر صدهزار تن به سوى تونس رفت و پس از نبرد و فرار خیرالدینپاشا، به همراه امیرحسن حفصى به شهر تونس وارد شد (رجوع کنید به ابنابی دینار، ص 161ـ165؛ وزیر، ج 2، ص 203ـ205).
پس از این حادثه، امیرحسن عهدنامه ننگینى با شارل بست و عملاً زیر سلطه اسپانیاییها قرار گرفت. مردم تونس شرایط ننگین این عهدنامه را نپذیرفتند و ازاینرو، با امیر ابوالعباس احمدبن حسن بیعت كردند و با امیرحسن به مقابله پرداختند و وى را دستگیر كردند. آنگاه با اجازه پسرش، او را كور كردند و حكومت را به امیراحمد حفصى سپردند (ابنابیدینار، ص 165ـ 168؛ وزیر، ج 2، ص 206ـ207).
در دوران امارت ابوالعباس احمد، سپاهیان اسپانیا شهرهاى مهدیه، مُنَسْتیر، جَربْه و طرابلس را تصرف كردند و در آنجا ماندند تا اینكه درغوثپاشا، سردار عثمانى، آنها را در 958 بیرون كرد. ابوالعباس احمد در 977 در مقابل سپاهیان علیپاشا شكست خورد و مانند پدرش به اسپانیاییها پناه برد، ولى از پذیرش شرایط ظالمانه آنها امتناع ورزید. وى در 980 راهى صقلیه (سیسیل) شد و همانجا ماند تا وفات یافت (ابنابیدینار، ص 168ـ174؛ وزیر، ج 2، ص 207ـ213).
اگرچه احمدبن حسن شرایط اسپانیاییها را نپذیرفت و ترجیح داد خود را خلع كند، برادرش محمد آنها را پذیرفت و به عنوان آخرین امیر حفصى، در كنار اسپانیاییها چند سالى حكومت كرد تا اینكه در 981، سپاه عثمانى به فرماندهى سنانپاشا، اسپانیاییها را سركوب و امیرمحمد حفصى را اسیر كرد و به آستانه (استانبول) فرستاد. وى همانجا زندانى شد تا وفات یافت. با مرگ او خاندان حكومتگر حفصیان منقرض گردید (رجوع کنید به ابنابیدینار، ص 175ـ179؛ وزیر، ج 2، ص 213ـ 216).
منابع : (1) ابن ابیدینار، المؤنس فى اخبار افریقیا و تونس، چاپ محمد شمام، تونس 1387؛ (2) ابنابیزرع، الأنیسالمطرب بروضالقرطاس فى اخبار ملوكالمغرب و تاریخ مدینةفاس، چاپ عبدالوهاببن منصور، رباط 1420/1999؛ (3) ابنایاس، بدائع الزهور فى وقائعالدهور، چاپ محمد مصطفى، قاهره1402ـ1404/1982ـ1984؛ (4) ابنخلدون؛ (5) ابنشمّاع، الادلةالبینةالنورانیة فى مفاخر الدولة الحفصیة، چاپ طاهربن محمد معمورى، تونس 1984؛ (6) ابنعذارى، البیان المُغرِب فى اختصار اخبار ملوكالاندلس والمَغرِب، قسم3، چاپ آمبروسیو هویسى مراندا، تطوان 1960؛ (7) ابنغلبون، التّذكار فیمن ملك طرابلس و ماكان بهامنالاخیار، چاپ طاهر احمد زاوى، بیروت 2004؛ (8) ابنقُنفُذ، الفارسیة فى مبادى الدولةالحفصیة، چاپ محمد شاذلینیفر و عبدالمجید تركى، تونس 1968؛ (9) روبر برونشویگ، تاریخ افریقیة فیالعهد الحفصى، نقله الى العربیة حمادى ساحلى، بیروت 1988؛ (10) ابوبكربنعلى بیدق، كتاب اخبار المهدى بن تومرت، چاپ عبدالحمید حاجیات، الجزایر 1986؛ (11) عبداللّهبن محمد تجانى، رحلةالتجانى، چاپ حسن حسنى عبدالوهاب، تونس 1377/ 1958؛ (12) محمدبن ابراهیم زركشى، تاریخالدّولتینالموحّدیة و الحفصیة، چاپ محمد ماضور، تونس 1966؛ (13) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، قاهره: دارالكتاب الاسلامى، (بیتا.)؛ (14) محمد عروسى مطوى، السلطنة الحفصیة: تاریخها السیاسى و دورها فى المغرب الاسلامى، بیروت 1406/1986؛ (15) محمود مقدیش، نزهة الأنظار فى عجائبالتواریخ و الاخبار، چاپ على زوارى و محمد محفوظ، بیروت 1988؛ (16) محمدبن محمد وزیر، الحلل السندسیة فى الأخبار التونسیة، چاپ محمد حبیب هیله، بیروت 1985.