حُصْرى ، ساطع، نویسنده و نظریهپرداز ملیگراى عرب قرن چهاردهم. در 16 شعبان 1296 از پدر و مادرى سورى، در صنعا به دنیا آمد. پدرش، محمد هِلال حصرى، دانشآموخته دانشگاه ازهر بود و در دولت عثمانى به قضاوت اشتغال داشت. ساطع حصرى به دلیل كار پدرش در دوازده سال ابتداى زندگیش در شهرهاى مختلف قلمرو عثمانى مانند استانبول، آنكارا، صنعا، قونیه و طرابلس غرب سكونت گزید و به این دلیل نتوانست وارد مدرسه شود. بنابراین در این مدت خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را در خانه یاد گرفت و پس از آن تحصیلات خود را آغاز نمود. حصرى تحصیلات خود را در ریاضیات و علوم طبیعى در استانبول به پایان رساند.
در 1318، به عنوان معلم علوم طبیعى به شهر یانیا در شبهجزیره بالكان رفت و در مدت اقامت در آنجا، مطالعات خود را در زبان فرانسه تقویت كرد و چندین كتاب درسى براى مقطع ابتدایى مدارس تألیف نمود (قاسمیه، ص 24ـ28؛ حصرى، 1990، قسم 1، ملحق 2، ص ط، ى). پس از آن وى به قسمت ادارى وابسته به وزارت كشور منتقل شد و به عنوان قائم مقام بعضى از بخشهاى منطقه بالكان به كار مشغول گشت. تجربه زندگى در بالكان، كه افكار ملیگرایانه در آنجا بهشدت رواج داشت، نخستین پایههاى ملیگرایى را در اندیشه او بنیاد نهاد. او مشاهده كرد كه ملیتهاى مختلف بالكان، پیش از جنگ با تركها، درگیر كشمكشهاى ملیاند، از اینرو مسائل ملى را سرلوحه كار خود قرار داد و به این نتیجه رسید كه عامل زبان و تاریخ در میان ملتها، از عامل دین مهمتر است (قاسمیه، ص 31ـ32؛ ومیض جمال نظمى، ص 151؛ خدورى، ص 208؛ رجوع کنید به نیز ادامه مقاله).
در همین زمان حصرى به صف مخالفان سلطان عبدالحمید دوم* پیوست و با جمعیت اتحاد و ترقى* ارتباط برقرار ساخت. وى یكیاز حامیان انقلاب 1326/1908 بود و با ایراد سخنرانى و نوشتن مقاله در روزنامههاى مختلف در این انقلاب شركت نمود و پس از به قدرت رسیدن جمعیت اتحاد و ترقى مجال را براى پیاده نمودن اندیشههاى خود در زمینه آموزش و پرورش مناسب دید، بنابراین بار دیگر به این كار مشغول شد و كتابهایى در این زمینه نگاشت و در مقام ریاست دارالمعلمین، تغییراتى در ساختار نظام آموزشى دولت عثمانى بهوجود آورد (قاسمیه، ص32ـ34).
پس از جنگ جهانى اول* و از بین رفتن سیطره عثمانیها برسرزمینهاى عربى، حصرى به سوریه رفت تا جنبش ملیگرایى عرب را در سوریه، به عنوان اولین كشور عربى، سامان دهد. وى در حكومت چهار ماهه فیصل* كه در 1299ش/1920 به دست اشغالگران فرانسوى سقوط كرد، وزیر فرهنگ بود و درهمین مدت كوتاه، زبان كتابهاى درسى را از تركى به عربى تغییر داد و فرهنگستان زبان عربى دمشق را تأسیس كرد. پس از اخراج فیصل از سوریه، حصرى به همراه او به اروپا عزیمت كرد و یكسال نیز در مصر اقامت نمود و در آنجا ملیگرایى عرب را ترویج نمود. در 1300ش/ 1921، با انتصاب فیصل به پادشاهى عراق به این كشور رفت و در وزارت فرهنگ مشغول بهكار شد. او در برنامهریزى براى نظام آموزشى عراق، به زبان عربى و درس تاریخ توجه بیشترى كرد. وى همچنین با تصدى مناصبى در عرصه حفظ آثار باستانى نیز فعالیت نمود و نقش بسزایى در این راه ایفا كرد (محمد عبدالرحمان برج، ص 21، 29، 41، 45، 47؛ كیالى، ص216ـ217؛ حصرى، 1967، ج1، ص46؛ قاسمیه،ص 51ـ52، 69ـ70). در اواسط دهه 1310ش/ 1930، نظریه وحدت ملى عرب كه حصرى ده سال تمام در ترویج آن كوشیده بود، هواداران فراوانى یافت و او بهعنوان پیشگام وحدت قومیت عرب مشهور شد. حصرى به دلیل حمایت از قیام رشیدعالى گیلانى* بر ضد استعمار انگلیس، در 1320ش/ 1941 به همراه امیرعبداللّه، برادر فیصل اول پادشاه عراق، از این كشور اخراج و مدت چهار سال در لبنان ساكن شد. او در این مدت، جلد اول و دوم كتاب دراسات عن مقدمة ابنخلدون را تألیف كرد (تیخونووا، ص 34ـ35؛ مار، ص90؛ محمد عبدالرحمان برج، ص 55، 58، 61).
در 1322ش/ دسامبر 1943، حصرى به دعوت حكومت سوریه كه جنبش ملیگرایى در آن رواج یافته بود، براى اصلاح نظام آموزشى این كشور به آنجا سفر كرد و توانست به عنوان مشاور وزارت فرهنگ نظام آموزشى جدیدى براى مدارس و مؤسسات آموزش عالى برنامهریزى كند، اما چون اندیشههاى وى مخالفان بسیار داشت، مجبور به استعفا شد. وى در 1326ش/ 1947 به مصر رفت و ضمن عهدهدار شدن مناصب گوناگون، تدریس و ترویج اندیشههاى خود را به شكل جدّیترى ادامه داد. او در 1337ش/ 1958 از مشاغل رسمى كنارهگیرى كرد و با اقامت در قاهره، تمام وقت خود را به پژوهش و تألیف پرداخت. در 1344ش/ 1965 به همراه دخترش به عراق بازگشت و كتاب مذكَّراتى فى العراق (خاطرات من در عراق) را به رشته تحریر درآورد و سرانجام در 3 دى 1347/ 24 دسامبر 1968 در همانجا درگذشت (محمد عبدالرحمان برج، ص 19، 80،91ـ92؛ تیخونووا، ص36، 42ـ43؛ كیالى، ص217؛ قاسمیه، ص 104؛ براى فهرست كامل آثار وى رجوع کنید به حصرى، 1953، مقدمه).
از دیدگاه حصرى، پایههاى اساسىِ شكلگیرى ملت، وحدت زبان و تاریخ است. این عوامل به وحدت احساسات، آرمانها، تهدیدها، امیدها و نوعى وحدت فرهنگى منجر خواهند شد (بحوث فى الفكر القومى العربى، ج 1، ص 183؛ حصرى، 1964، ص34ـ35؛ تحلیل مضمونالفكر القومى العربى، ص86ـ 87). زبان از دیدگاه حصرى مهمترین عامل معنوى است كه افراد مختلف یك گروه بشرى را بههم پیوند میدهد، زیرا عامل تفاهم بین افراد بشر و ابزارى براى انتقال اندیشهها و آرا میان نسلهاى مختلف یك ملت در طول تاریخ است. اگر ملتى زبان خود را از دست بدهد و به زبان دیگرى سخن گوید، زندگى خویش را از دست داده است زیرا زبان، محور و ستون فقرات ملت است (حصرى، 1959، ص 28ـ30؛ نیز رجوع کنید به صلاح عقاد، ص 124).
از دیدگاه حصرى، تاریخ، آگاهى ملت و حافظه مشترك و مخیله جمعى آن است و همواره در میان مردم و در سنّتهاى آنها جریان دارد. ملتهایى كه تاریخ خویش را فراموش كردهاند، آگاهى مشترك خود را از دست دادهاند. بدینسبب، پاك كردن تاریخ اقوام و ملتهاى محكوم همواره در سرلوحه سیاستهاى اقوام حاكم بوده است و بیدارى ملتهاى تحت استثمار همواره با به یادآوردن تاریخ ملى آنان و توجه به تاریخ آغاز شده است (حصرى، 1959، ص30ـ31؛ نیز رجوع کنید به قزیها، ص180ـ181). اگرچه زبان و تاریخ هر دو در شكلگیرى ملت مهم هستند ولى به نظر حصرى عامل زبان مهمتر است. زبان، زندگى ملتهاست و تاریخ، آگاهى آنها را تشكیل میدهد. از دید او، ملتى كه زبان خویش را حفظ كند، اگرچه تمام پایههاى دیگر را از دست داده باشد، مانند یك زندانى است كه كلید زندان خویش را به همراه دارد ولى اگر زبان خود را از دست بدهد، این كلید را براى همیشه از دست داده است (رجوع کنید به بحوث فى الفكر القومى العربى، ج 1، ص 186ـ 188). از دیدگاه حُصرى، وحدت نژاد عامل اصلى وحدت ملى نیست، زیرا هیچ ملتى را نمیتوان از یك ریشه نژادى دانست ولى با وجود این، اعتقاد به اصالت نژاد را میتوان از جمله عوامل فرعى در تكوین ملتها بهشمار آورد (1959، ص 27). همچنین، پیوند دینى به تنهایى براى ایجاد ملت كفایت نمیكند. او تأثیر زبان را عمیقتر و پایاتر از تأثیر دین دانسته، زیرا بسیارى از ملتها در طى یك هزاره، دو یا سه بار دین خویش را تغییر دادهاند، ولى وحدت زبانى خویش را حفظ كردهاند و به مثابه یك ملت باقى ماندهاند. وى ادیان را به دو دسته قومى و جهانى تقسیم كرده و ادیان قومى مانند یهودیت را حافظ وحدت ملت (یهود) برشمرده و ادیانى نظیر اسلام و مسیحیت را، به لحاظ اینكه دیدگاهى جهانشمول نسبت به همه افراد بشر دارند، گاه تضعیفكننده گرایشهاى ملى دانسته است (همان، ص 41؛ نیز رجوع کنید به عنایت، ص 256). او همچنین دیدگاه ارنست رنان، فیلسوف فرانسوى، را در مورد اصالت اراده و نقش آن به عنوان روح و اساس ملیگرایى رد كرده است. به باور رنان، آنچه سبب میشود یك فرد خود را به یك ملت پیوند دهد، تنها خواست خود اوست و تا زمانیكه این اراده وجود ندارد، زبان و تاریخ و فرهنگ و محیط و شیوه زندگى تأثیرى چندان جدّى نخواهد داشت، ولى حصرى این نظر را نپذیرفته و اراده را محصول عواملى همچون زبان و تاریخ دانسته است (1959، ص43ـ44؛ نیز رجوع کنید به عنایت ص 255ـ256).
از دیدگاه حصرى، وحدت سیاسى نتیجه بدیهى و آشكار وحدت ملى است و عربها بهرغم تفاوتهاى جغرافیایى، سرزمینى و دینى خویش یك ملتاند و تحقق این امر، مستلزم ایجاد دولت واحد عربى است. عوامل تفرقه همگى ساختگى است و تفكرات منطقهگرا براساس هیچ دیدگاه واقعگرایانهاى بنا نشده است (تحلیل مضمون الفكر القومى العربى، ص 99). حصرى (1964، ص 89ـ90؛ همو، 1954، ص 7ـ11) بر این نكته تأكید كرده كه تقسیم شدن سرزمین اعراب به دولتهاى متعدد، به دلیل خواست ساكنان این سرزمینها و منافع آنان یا ضرورتهاى طبقاتى و منافع منطقهاى نبوده است و همه دلایلى كه برخى با استناد به تفاوتهاى اقتصادى، در رد اندیشه وحدت ملى عرب آوردهاند، از هیچ منطق علمى پیروى نمیكند. او (1965، ص146) میگفت، یكپارچگى سیاسى ملت عرب و وجود دولت فراگیر، منافع همهجانبهاى را در تمام حوزهها براى ملت عرب در پى دارد و زمان آن فرا رسیده كه عربها در راه ایجاد دولتى یكپارچه بكوشند و این دولت سبب خواهد شد كه آنان در ابعاد سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى قدرتمند شوند. البته حصرى نقش چندانى براى دین در تشكیل ملت قائل نبود و قاطعانه راه ملیگرایى را از دین جدا كرده و نوعى ملیگرایىِ سكولار و غیردینى ارائه میكرد. این جدایى میان دین و ملیگرایى حتى در سیاست ملى نیز نمایان میشود، زیرا او تأثیر دین در حوزه سیاست را انكار كرده و روابط سیاسى را به هیچوجه تابع رابطه دینى ندانسته است (1955، ص106؛ نیز رجوع کنید به خدورى، ص 213؛ عنایت، ص258).
بخش دیگرى از اندیشههاى حصرى بحث و جدل او با مخالفان اندیشه ملیگرایى است. وى به نقادى آراى اندیشمندانى همچون طه حسین و آنطوان سعاده و اندیشمندان اسلامگرا و ماركسیست پرداخته است. او باور داشت كه ماركسیسم، پایدارى ملیگرایى عرب را نفى میكند و پایههاى معنوى و تاریخى كه ملت را شكل میدهند، نادیده میانگارد (عفلق، ص 45). همچنین، حصرى با رد اندیشه طه حسین درباره نقش خون و نژاد در شكلگیرى ملت عرب، و این باور كه اغلب مصریها از لحاظ خونى هیچ رابطهاى با عربها ندارند، گفته است نمیتوان ملتى را نام برد كه عملاً با پیوندهاى مستقیم و مستقل خونى شكل گرفته باشد. او این سخن طه حسین را كه مصر كاملاً از تاریخ سرزمینهاى دیگر عربى جداست، نادرستخوانده و اظهار كرده است كه تاریخ مصر در طول سیزده قرن گذشته كاملاً با دیگر سرزمینهاى عرب آمیخته است (رجوع کنید به تحلیل مضمون الفكر القومى العربى، ص 96ـ97؛ صلاح عقاد، ص 128). او همچنین به آراى آنطوان سعاده، از پایهگذاران ملیگرایى سورى و رهبر حزب ملى اجتماعى كه مخالف ملیگرایى عرب بود، انتقاد كرده است. سعاده باور داشت كه ادغام سوریه در ملت عرب، كوتاه آمدن از مزایاى منطقه است. به نظر او، سه اصل جغرافیا، تاریخ و ملت، به همراه عوامل طبیعى، سبب تشكیل ملتى ویژه در سوریه شده است. او تاریخ سوریه را برخلاف دیدگاه ملیگرایان عرب، محدود به تاریخ اسلامى نمیدانست و همچون طه حسین، آغاز آن را از عصر حَجَر، و دوره عربى را گسستى در تاریخ سوریه میپنداشت (رجوع کنید به خدورى، ص 196ـ203؛ تحلیل مضمون الفكر القومى العربى، ص 98). اگرچه حصرى ملیگرایى سورى آنطوان سعاده را از لحاظ تنگنظرى و انحصارگرى محلیاش مورد انتقاد قرار داد، اما امیدوار بود كه این آرا در جهت وحدت عربى تكامل یابد. اوباور داشت كه افكار سعاده ناشى از درك نادرست معانى مفاهیم «عرب»، «ملیگرایى» و «ملت عرب» است و هدف وى هم از اتحاد ملى عرب، همانند آنطوان سعاده، سرافرازى تمامى این ملتها و مقاومت در برابر تجاوزات استثمارگران بود (خدورى، ص 213ـ214؛ نیز رجوع کنید به حصرى، 1954، ص 69 به بعد).
از جمله كسانى كه حصرى از آنها انتقاد كرده است، اسلامگرایان هستند كه ملیگرایى را مخالف احكام اسلامى و وحدت اسلامى دانسته و حتى برخى از آنها وحدت اسلامى را بر وحدت عربى ترجیح دادهاند، اما حصرى دین اسلام را با فرهنگ عربى متفاوت دانسته و ادعا كرده است كه اولا همه عربها اسلام نیاوردهاند و ثانیاً اسلام سرزمینهاى غیرعربى را نیز درنوردیده است و مسلمانان در هزار سال گذشته با یكدیگر همبسته نبودهاند، در حالیكه عربها یگانگى اساسى خود را حفظ كردهاند (تحلیل مضمون الفكر القومى العربى، ص 95ـ96؛ عنایت، ص 258).
از جمله انتقاداتى كه به اندیشه ملیگرایى حصرى وارد شده این است كه مفهوم ایدئالیستى وى از ملت، او را از جنبههاى مادّى آن غافل ساخته است. وى تنها به عناصر فكرى و معنوى تشكیلدهنده ملت نظر دارد، در حالیكه تأثیر جنبههاى مادّى را نمیتوان انكار كرد (بحوث فى الفكر القومى العربى، ج 1، ص190). غفلت وى از عامل اراده در شكلگیرى ملت نیز تشكیل نظامهاى استبدادى گذشته را توجیه میكند، از جمله شكلگیرى نازیسم در آلمان. فرجام چنین دیدگاهى میتواند غصب سرزمینهاى دیگر به بهانه همنژادى با ساكنان آن باشد (رجوع کنید به عنایت، ص 259). یكى دیگر از انتقادهایى كه به نظریه او وارد شده، دیدگاه وى درباره ضرورت گسست میان ملیگرایى عرب و اسلام است، زیرا رویدادهاى جهان عرب پس از جنگ جهانى دوم نشان داده است كه رهبران عرب براى بسیج تودههاى خود در لحظههاى بحران سیاسى، جنگ و حتى بحرانهاى فكرى، چارهاى جز توسل به اسلام ندارند و گسستن اعراب از اسلام، به مثابه محروم شدن از وجدان تاریخى و دینى خویش است. اوج شكوفایى تاریخ عرب را تمدن اسلامى تشكیل داده است. عربها نیز پیش از اسلام تمدنهایى داشتهاند، اما آثار آنها به اندازه آثار تمدن اسلامى نبوده است (همان، ص 261).
از جمله كسانى كه ساطع حصرى در طرح نظریه ملیگرایى از آنها تأثیر پذیرفته است، ضیاء گوكالپ*، اندیشمند ملیگراى ترك و از نظریهپردازان اصلى پانتركیسم* در تركیه، است. حصرى همچنین از مفاهیم غربى، نظیر سكولاریسم، آزادى و برابرى، تأثیر پذیرفته است (خدورى، ص 108ـ109). نظریه حصرى در وحدت ملى عرب را میتوان تقلیدى از مكتب ملیگرایى آلمانى دانست كه از نمایندگان برجسته آن یوهان هردر و یوهان فیخته بودند. حصرى خود آشكارا، ضمن حمایت از مكتب آلمانى، با مكتب ملیگرایى فرانسوى و نماینده بزرگ آن، ارنست رنان كه معتقد به اراده در تكوین شخصیت ملى است و نقش زبان را نادیده گرفته، مخالفت كرده است (عنایت، ص 255ـ256).
اندیشه حصرى بر بزرگترین جنبش پانعربیسم یعنى ناصریسم* تأثیر بسیار گذاشته و بازتاب آرایوى در نوشتههاى جمال عبدالناصر* آشكار است. جمال عبدالناصر نیز همچون حصرى زبان عربى را عنصر اساسىِ وحدت ملت عرب میدانست و معتقد بود عرب كسى است كه زبان عربى زبان اصلى او باشد (صلح، تعقیب3، ص 252ـ253؛ نیز رجوع کنید به حصرى، 1955، ص 11؛ همو، 1964، ص 34ـ35).
منابع : (1) بحوث فى الفكر القومى العربى، (تألیف) حلیم یازجى و دیگران، بیروت: معهد الانماء العربى، 1983ـ1985؛ (2) تحلیل مضمون الفكر القومى العربى: دراسة استطلاعیة، بهاشراف سیدیاسین و دیگران، بیروت: مركز دراسات الوحدة العربیة، 1991؛ (3) تاتیانا پاولوونا تیخونووا، ساطع الحصرى رائد المنحى العلمانى فى الفكر القومى العربى، ترجمه توفیق سلوم، مسكو 1987؛ (4) ساطع حُصَرى، آراء و احادیث فى القومیة العربیة، بیروت 1959؛ (5) همو، ابحاث مختارة فى القومیة العربیة، قاهره 1964؛ (6) همو، الاعمال القومیة لساطع الحصرى، بیروت 1990؛ (7) همو، دراسات عن مقدمة ابنخلدون، (قاهره) 1953؛ (8) همو، دفاع عن العروبة، بیروت 1965؛ (9) همو، العروبة اولاً، بیروت 1955؛ (10) همو، العروبة بین دعاتها و معارضیها، بغداد 1954؛ (11) همو، مذكَّراتى فى العراق: 1921ـ 1941، ج 1، بیروت 1967؛ (12) مجید خدورى، الاتجاهات السیاسیة فى العالم العربى: دور الافكار و المثل العلیا فى السیاسة، بیروت 1972؛ (13) صلاح عقاد، «ساطع الحصرى... و القومیة العربیة»، السیاسة الدولیة، ش 17 (یولیو 1969)؛ (14) منح صلح، «التمایز و التكامل بین القومیة العربیة و الاسلام»، در القومیة العربیة و الاسلام، بیروت: مركز دراسات الوحدة العربیة، 1982؛ (15) میشل عفلق، فى سبیل البعث، بیروت 1973؛ (16) حمید عنایت، سیرى در اندیشه سیاسى عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانى دوم، تهران 1356ش؛ (17) خیریه قاسمیه، «حیاة ساطع الحصرى: دروس و عبر»، در ساطع الحصرى: ثلاثون عامآ على الرحیل، بیروت: مركز دراسات الوحدة العربیة، 1999؛ (18) ولید قزیها، «قراءة اخرى فى مفهوم ساطع الحصرى عن القومیة العربیة»، در الحیاة الفكریة فى المشرق العربى : 1890ـ 1939، بیروت: مركز دراسات الوحدة العربیة، 1983؛ (19) سامى كیالى، الادب العربى المعاصر فى سوریة: 1850ـ 1950، قاهره ( 1968)؛ (20) محمدعبدالرحمان برج، ساطع الحصرى، (قاهره) 1988؛ (21) ومیض جمال نظمى، «فكر ساطع الحصرى القومى»، المستقبل العربى، ش 81 (نوامبر 1985)؛
(22) Phebe Marr, "The development of a nationalist ideology in Iraq: 1920-1941", The Muslim world, LXXV, no.2 (April 1985).