حسن پاشا (1) ، از حاكمان ترك الجزاير در سده دهم. او پسر خيرالدين بارباروس* بود و در يكى از سالهاى 921 تا 925 در الجزيره (پايتخت الجزاير امروزى) به دنيا آمد (رجوع کنید به مدنى، ص 321، 385؛ شنهو، ص 209). نامش را، به اشتباه، حسان (رجوع کنید به مدنى، ص 321) و حسين (يفرنى، ص 50؛ مزارى، ج 1، ص 226) نيز ذكر كردهاند. وى پس از تحصيل، شغل سپاهيگرى را برگزيد و در دريا و خشكى به فعاليت پرداخت و دريانوردى ماهر شد (مدنى، همانجا؛ شنهو، ص 207). مادرش الجزايرى و ازاينرو حسن جزو قولوغليها (دو رگهها) بود كه معمولاً به آنان مقامهاى مهمى واگذار نمی شد. اما سلطان سليمان قانونى، به پاس خدمات ارزنده بارباروس و خاندانش به امپراتورى عثمانى، با درخواست واگذارى حكومت الجزاير به حسن موافقت كرد (مدنى، همانجا؛ محمد خير فارس، ص 38).
حسنپاشا سه دوره بر الجزاير فرمان راند. او در 29 ربيعالاول 951 نايب پدرش در الجزاير شد و در نخستين اقدام، به اوضاع سپاهيان سامان داد و سپس شورش قبايل جنوب مِلْيانه و مغرب الجزيره را سركوب و استحكامات الجزيره را تقويت كرد (ايلتر، ص 173؛ محمد خير فارس، ص 38ـ39).
در اواسط شعبان 952، حسنپاشا به كمك عبدالعزيزبن احمد مَقَّرانى، حاكم قلعه بنی عباس، به تلمسان* يورش برد و حاكم آنجا ابوزَيّان احمدبن عبداللّه (احمد دوم) و وزيرش منصوربن ابی غانم، را كه به اسپانياييها گرايش داشتند، بيرون كرد و حكومت تلمسان را به حسن زيّانى سپرد (ناصرى، ج 4، ص 381، ج 5، ص 32؛ جيلالى، ج 3، ص 84ـ85؛ قس مدنى، همانجا؛ فيلالى، ج 1، ص 79).
در تابستان 953/ 1546 كنت د الكودت، حاكم اسپانيايى شهر وَهران، به قصد تصرف تلمسان حركت كرد و حسنپاشا با لشكريانش در قصبه عَربال، در 25 كيلومترى وهران، به مصاف وى رفت، اما چون از مرگ پدرش مطّلع شد، بهسرعت به الجزيره بازگشت تا جلوى هرگونه فتنهاى را بگيرد (مدنى، ص 322؛ محمدخير فارس، ص 39؛ قس شنهو، ص 208). حسنپاشا، پس از تسلط بر اوضاع، سپاهيانش را از تلمسان راهى شهر مُسْتَغانِم* كرد و آنجا را از محاصره لشكريان اسپانيايى نجات داد (مدنى، ص 322ـ324؛ محمد خير فارس، همانجا).
پس از وفات بارباروس، حكم مستقل بيگلربيگی گرى به حسنپاشا ابلاغ گرديد (محمد خير فارس، ص 38). حسنپاشا براى بيرون راندن اسپانياييها از مغرب و الجزاير، در 957 با شريف ابوعبداللّه محمدمهدى، مؤسس دولت نوپاى شرفاى سعدى (رجوع کنید به سعديان*) در مغرب، عهدنامه صلح و دوستى بست (جيلالى، ج 3، ص 85؛ محمد خير فارس، ص 39). حاكم سعدى مغرب از عهدنامه صلح سوءاستفاده كرد و به جاى همكارى با پاشاى الجزاير، سپاهى فرستاد و تلمسان را پس از نه ماه محاصره، در 23 جمادیالاولى 957/ 9 ژوئن 1550 تصرف كرد و بر شهر مستغانم و حومهاش نيز چيره شد (يفرنى، ص 29، 36؛ ناصرى، ج 5، ص 32). حسنپاشا در رأس سپاهى عازم اين دو شهر شد و آنها را آزاد ساخت و سعدى را تا رود مُلويه، كه مرز مشترك دو كشور بود، تعقيب كرد (يفرنى، ص 36؛ ناصرى، همانجا؛ محمد خير فارس، ص 40).
حسنپاشا كشور الجزاير را به چهار ولايت (بايليك) تقسيم كرد و براى هر يك حاكمى باعنوان باى گماشت (مدنى، ص 331ـ332؛ شنهو، ص 215). او همچنين براى ايجاد امنيت، بهبود اوضاع اجتماعى، تأمين خدمات بهداشتى و ساخت مراكز نظامى و عامهالمنفعه تلاش كرد و براى جلوگيرى از هرگونه حمله دشمن به الجزيره، قلعه مستحكمى بر روى تپه مرتفع صابون در جنوب شهر ساخت كه به برج مولاى حسن (قلعه سلطان، برج طاووس يا برج بوليله) معروف شد. وى شهر ساحلى القَليعه را در مغرب الجزيره بنا نهاد (مدنى، ص 332ـ333؛ جيلالى، همانجا).
به سبب خوددارى حسنپاشا از همكارى نظامى با دولت فرانسه، كه مناسبات خوبى با سلطان عثمانى داشت، و با سعايت مسيو دارمون (سفير فرانسه در دربار عثمانى) و اصرار وى بر عزل حسنپاشا از حكومت الجزاير، سلطان سليمان قانونى فرمان عزل وى را صادر كرد و حسنپاشا در 21 رمضان 958 راهى استانبول شد (مدنى، ص 333ـ334؛ جيلالى، ج 3، ص 86؛ ايلتر، ص 181ـ183؛ قس شنهو، ص 208).
بر اثر بحرانى شدن اوضاع الجزاير و بروز اختلافات ميان افراد ينی چرى، سلطان عثمانى بهرغم مخالفت سفير فرانسه، حسنپاشا را در 964 براى دومينبار بيگلربيگى الجزاير كرد كه با استقبال مردم الجزاير مواجه گرديد (مدنى، ص 371؛ جيلالى، ج 3، ص 90). او پس از رسيدن به الجزاير و سامان دادن به اوضاع مردم و سپاهيان ينی چرى*، به فرمان سلطان عثمانى گروهى را به مراكش فرستاد و آنان شريف ابوعبداللّه محمد، سلطان سعديان مغرب، را كه مخالف دولت عثمانى بود، در آخر ذيحجه 964 به قتل رساندند. سپس حسنپاشا در رأس سپاهى به تلمسان رفت و ينی چريهاى در محاصره را نجات داد. آنگاه تا حومه شهر فاس به تعقيب لشكريان شرفاى سعدى پرداخت و در وادى لُبْنه/ لَبَن (از توابع فاس) با سپاه شريف عبداللّه الغالبباللّه، حاكم مغرب، روبهرو شد (ابنمريم تلمسانى، ص 135؛ يفرنى، ص 50؛ مزارى، ج 1، ص 226ـ227)؛ اما از بيم اينكه اسپانياييها راه بازگشتش را ببندند، از ادامه نبرد خوددارى كرد و سريعاً به الجزاير بازگشت (يفرنى، همانجا؛ ناصرى، ج 5، ص 46، پانويس 75؛ مدنى، ص 372). در 12 ذيقعده 965/ 26 اوت 1558، حسنپاشا در نبرد مشهور شهرهاى مستغانم و مازْغَران پيروزى بزرگى در مقابل سپاه انبوه اسپانيا، به فرماندهى كنت د الكودت، به دست آورد (مدنى، ص 372ـ376؛ محمد خير فارس، ص 44ـ45).
حسنپاشا كه به ينی چريها اطمينان چندانى نداشت، سپاهى از افراد قبايل محلى، بهويژه قبيله زَواوه، تشكيل داد تا از آن در مقابل ينی چريها استفاده كند (مدنى، ص 378؛ محمد خير فارس، ص 45ـ46). وى با دختر سلطان كوكو احمد يا حسينبن قاضى، رئيس قبيله محلى زواوه، ازدواج كرد (مدنى، همانجا؛ محمد خير فارس، ص 45). حسنپاشا دو سال با عبدالعزيزبن عباس (رهبر گروهى از قبايل مشرق الجزاير كه در بِجايه* اعلام استقلال كرده بود) و پس از كشته شدن وى، با برادرش احمد مقّرانى جنگيد و چون به نتيجه نرسيد، مصالحه در پيش گرفت (جيلالى، ج 3، ص 92ـ93؛ محمد خير فارس، همانجا).
ينی چريها كه از اقدامات حسنپاشا نگران شده بودند، وى را در 968 دستگير و به همراه برخى سران خود روانه استانبول كردند (جيلالى، ج 3، ص 93؛ ايلتر، ص 211؛ محمد خير فارس، ص 46). شَنهو (ص 208) عزل حسنپاشا را به سبب خوددارى وى از بخشيدن گرمابهاى از ميراث بارباروس در استانبول به صدراعظم رَسطانپاشا و نيز سعايت سفير فرانسه دانسته است.
حسنپاشا پس از رد اتهامات ينی چريها و بخشيدن گرمابه مورد نظر صدراعظم به وى، در 969 براى سومينبار بيگلربيگى الجزاير شد (جيلالى؛ محمدخيرفارس، همانجاها؛ايلتر، ص211ـ 212). او با گردآوردن سپاهى سیهزار نفره از ينی چريها و افراد قبايل زواوه و بنیعباس، در 11 جمادی الآخره 970 براى سركوبى و اخراج اسپانياييها از شهر وهران حركت كرد و در نزديكى وهران و مَرسی الكبير اردو زد، ولى مقاومت اسپانياييها مانع موقعيت او شد و به الجزيره بازگشت (مدنى، ص 379ـ 383؛ جيلالى، ج 3، ص 93ـ94؛ محمد خير فارس، ص46). در 972، حسنپاشا به فرمان سلطان سليمان قانونى، در لشكركشى دولت عثمانى براى فتح جزيره مالت شركت كرد و شجاعت بسيارى از خود نشان داد، اما ناوگان عثمانى بر اثر رسيدن نيروهاى دريايى اروپاييان به مالت، با تحمل تلفات سنگين عقبنشينى كرد (مدنى، ص383ـ384؛ محمدخير فارس، همانجا).
در 974/ 1567، در نتيجه اعمال فشار پيتر مول، سفير فرانسه در دربار عثمانى، حسنپاشا از حكومت الجزاير عزل و به استانبول احضار شد و مقام قپودانپاشا* يا درياسالارى نيروهاى دريايى امپراتورى عثمانى به او واگذار گرديد (جيلالى، ج 3، ص 94؛ ايلتر، ص 219؛ محمد خير فارس، همانجا). وى در نبرد دريايى لپانتو در 979/ 1571 شركت كرد و پسر بزرگش نيز در اين نبرد فرمانده يكى از كشتيهاى جنگى بود (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه).
براساس برخى منابع رسمى، گرچه حسنپاشا در 8 جمادی الآخره 979، براى چهارمين بار، به حكومت الجزاير تعيين گرديد، اما پيش از عزيمت به آنجا بيمار شد و در 23 شوال 979 وفات يافت. وى را كنار قبر پدرش، در مسجد بِشِكطاش/ بِشيكتاش شهر استانبول دفن كردند (ايلتر، ص 231ـ232؛ محمد خير فارس، ص 47؛ د. اسلام، همانجا؛ قس مدنى، ص 385؛ جيلالى، همانجا؛ شنهو، ص 209، كه تاريخ فوت او را 977 ذكر كردهاند).
حسنپاشا چند زبان خارجى، به ويژه اسپانيايى، را به خوبى می دانست (شنهو، ص 209). نامالجزاير، كه ابتدا مِزغَنّه بود، در دوره او بر كشور فعلى الجزاير اطلاق شد (همان، ص 212).
منابع : (1) ابنمريم تلمسانى، البستان فى ذكر الاولياء و العلماء بتلمسان، چاپ محمد ابن ابی شنب، الجزاير 1326/1908؛ (2) عزيز سامح ايلتر، الأتراك العثمانيون فى افريقيا الشماليّة، ترجمه محمود علی عامر، بيروت 1409/1989؛ (3) عبدالرحمان جيلالى، تاريخ الجزائر العام، بيروت 1403/1983؛ (4) عبدالحميد شنهو، دخول الاتراك العثمانيين الى الجزائر، (الجزاير ?1392/ 1972)؛ (5) عبدالعزيز فيلالى، تلمسان فى العهد الزيانى: دراسة سياسية، عمرانية، اجتماعية، ثقافية، الجزاير 2002؛ (6) محمد خير فارس، تاريخ الجزائر الحديث من الفتح العثمانى الى الاحتلال الفرنسى، (دمشق) 1969؛ (7) احمد توفيق مدنى، حرب الثلاثمائة سنة بين الجزائر و اسبانيا: 1792-1492، الجزاير: الشركة الوطنية للنشر و التوزيع، (بی تا.)؛ (8) آغابن عوده مزارى، طلوع سعد السعود فى اخبار وهران و الجزائر و اسبانيا و فرنسا الى اواخر القرن التاسع عشر، چاپ يحيى بوعزيز، بيروت 1990؛ (9) احمدبن خالد ناصرى، كتابالاستقصا لاخبار دول المغرب الاقصى، چاپ احمد (بنجعفر) ناصرى، دارالبيضاء 2001ـ2005؛ (10) محمدصغيربن محمد يفرنى، نزهةالحادى باخبار ملوك القرن الحادى، چاپ هوداس، پاريس 1888، چاپ افست رباط (بی تا.)؛
(11) EI2, s.v. "Hasan Pasha" (by R. Le Tourneau and Cengiz Orhonlu).