responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6158

 

حسن‌بن قاسم‌بن حسن ، ابومحمد، داعى و حاكم زيدى طبرستان، معروف به داعى صغير. وى از نوادگان على بن عبدالرحمان بن قاسم بن حسن بن زيد شجَرى است كه نسبش به امام حسن مجتبى عليه‌السلام می رسد (رجوع کنید به مروزیعلوى، ص 145؛ ابن‌عنبه، ص 67). از زمان و چگونگى آمدن خاندان حسن‌بن قاسم به ديلمان اطلاع دقيقى در دست نيست، تنها می دانيم كه در مدينه سكونت داشتند و ظاهراً پس از تشكيل دولت علويان طبرستان به آمل مهاجرت كردند. او در حدود 264 متولد شد (رجوع کنید به ناطق‌بالحق، ص 61 - 62؛ قس د. اسلام، چاپ دوم، تكمله 5ـ6، ذيل مادّه: سال 262ـ 263). از زندگیاش پيش از پيوستن به حسن اطروش* اطلاعى در دست نيست.

حسن‌بن قاسم در قيام حسن‌اطروش برضد سامانيان در 301، به او پيوست و در جنگ بوروذ (در جمادی الآخره همان سال)، فرماندهى لشكر علويان را برعهده گرفت (ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 269؛ قس صابى، ص27: سال 300). وى پس از غلبه بر سپاه سامانى، بسيارى از آنها را كه در قلعه چالوس پناه گرفته بودند و حسن اطروش به آنها امان داده بود، به قتل رساند و قلعه را ويران كرد و از آن زمان آمل در اختيار حسن‌اطروش قرار گرفت (حمزه اصفهانى، ص 175؛ ابن‌اسفنديار، همانجا). با تصرف سارى، حكومت علويان در طبرستان احيا گرديد.

توانايى حسن بن قاسم، كه سپهسالار حسن‌اطروش بود، و تمايل بسيارى از بزرگان سپاه و عالمان زيدى به او سبب شد تا در پى تيره شدن مناسباتش با حسن‌اطروش، خود دعوى امامت كند و حسن اطروش را به زندان بياندازد (رجوع کنید به ناطق‌بالحق، ص 57). پس از مدتى، با دخالت ليلی بن نعمان از سرداران وفادار به اطروش كه با حسن بن قاسم همراهى نكرده بود، حسن اطروش از بند رها شد و حسن بن قاسم با تنى از خاصان خود به ديلمان گريخت (همان، ص 58) و در آنجا ادعاى امامت كرد و به رسم علويان قلنسوه پوشيد و لقب داعى براى خود برگزيد (صابى، ص 30ـ 31). اين حادثه باعث شد تا گروهى از عالمان زيدى و دولتمردان براى جلوگيرى از انشقاق در ميان زيديان، به پادرميانى ميان اين دو بپردازند. به پيشنهاد اين گروه قرار شد حسن‌بن قاسم بار ديگر به سپهسالارى سپاه اطروش برگزيده شود و بعد از مرگ حسن اطروش جانشين او گردد (همان، ص 31). حسن‌اطروش نيز با اكراه لقب الدّاعى إلى الحقّ را به او اعطا كرد (رجوع کنید به ناطق بالحق، ص 58ـ59؛ ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 274ـ275). با بازگشت حسن‌بن قاسم، اطروش دختر فرزندش ابوالحسين احمد را به عقد او درآورد و او را به امارت گرگان منسوب كرد تا سپاهيان سامانى را دفع نمايد و فرزند ديگر خود، ابوالقاسم جعفر، را نيز همراه وى فرستاد. به ‌سبب كارشكنى ابوالقاسم جعفر، حسن‌بن قاسم محاصره و پس از مدتى مقاومت، در 304 مغلوب شد و به آمل عقب نشست و از آنجا به حالت قهر به گيلان رفت (ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 275). با درگذشت حسن‌اطروش در 25 شعبان 304، مطابق وصيت او، ابوالحسين احمد و سران ديلمى، داعى را به آمل فراخواندند و در چهارشنبه 24 رمضان همان سال حكومت را به او سپردند (ناطق‌بالحق، ص 61). ابوالقاسم جعفر كه به انتصاب داعى معترض بود، روانه رى شد و به محمدبن على صُعلوك، والى سامانى رى، پيوست. اما ابوالحسين احمد به داعى وفادار ماند. در 306، گرگان به تصرف علويان درآمد و شاعران در تهنيت اين فتح اشعارى سرودند. با رسيدن سپاه سامانى به فرماندهى قراتكين، داعى و ابوالحسين احمد ناچار به تَميشه عقب‌نشينى كردند (ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 276ـ277، 281).

دادگسترى و عدالت داعى، نويدبخش اوضاعى با ثبات و آرام در مناطق تحت تصرف او بود. عدل و دادورزى او تا بدان حد بود كه مثل عدل داعى در آن مناطق رواج يافته بود (رجوع کنید به ناطق‌بالحق، همانجا؛ ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 276ـ277)، اما حمله ابوالقاسم جعفر به يارى سپاهيان سامانى در ذيحجه 306، اوضاع را دگرگون كرد. ابوالحسين احمد نيز به برادرش پيوست. داعى شكست خورد و آن دو طبرستان را گرفتند. داعى ناچار به اصفهبد محمدبن شهريار قارنوَندى پناهنده شد اما او داعى را دستگير كرد و نزد علی بن وَهَسودان جَستانى، نايبِ مقتدر (خليفه عباسى) در رى، فرستاد و او داعى را در قلعه الموت حبس كرد. پس از قتل علی بن وهسودان، داعى آزاد شد و به گيلان رفت و در جمادی الآخره 307، به آمل حمله كرد. آنگاه به سارى و از آنجا به استرآباد رفت و احمد و جعفر را شكست داد. جعفر به گيلان گريخت، اما داعى با احمد صلح كرد و او را در حكومت با خود شريك نمود (ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 281ـ 283). چون در آن زمان، سامانيان از تصرف خراسان ناتوان بودند، داعى فرمانده لشكريان خود، ليلی بن نعمان، را مأمور فتح آن سامان كرد. ليلى پس از تصرف دامغان، در ذيحجه 308 وارد نيشابور شد و به نام داعى خطبه خواند، ولى در ربيع‌الاول 309 در طوس از لشكر سامانى شكست خورد و كشته شد. در پى اين شكست، برخى سران گيل و ديلم تصميم به قتل داعى و انتصاب احمد به جاى او گرفتند، اما داعى مطّلع شد و آنان را در گرگان كشت (همان، ج 1، ص 278؛ ابن‌اثير، ج 8، ص 124ـ 125، 189ـ190).

در 310، سپاهيان سامانى به فرماندهى سيمجور دواتى، گرگان را از داعى و احمد گرفتند (رجوع کنید به ابن‌اثير، ج 8، ص130ـ131). داعى در اواخر همان سال مجدداً گرگان را تصرف كرد و احمد به ولايت آن سامان منصوب گرديد. در اين زمان، ابوالقاسم جعفر بار ديگر در گيلان سپاهى گرد آورد و آماده حمله به طبرستان شد و احمد هم كه از قدرت داعى هراسان شده بود، به آمل حمله كرد، اما شكست خورد و به برادر پيوست. آن دو با حمايت سرداران گيل و ديلم، نظير ماكان كاكى* و اسفاربن شيرويه*، در جمادی الاولى 311، با حمله به طبرستان، داعى را مغلوب و آمل را تصرف كردند (ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 284ـ286). داعى به كوهستان پناه برد. دو ماه بعد در رجب 311، ابوالحسين احمد درگذشت و حكومت به جعفر رسيد. تلاش داعى براى تصرف آمل در رمضان 311 ناكام ماند (همان، ج 1، ص 286). ابوالقاسم جعفر نيز در ذيقعده 312 درگذشت و اهالى گيل و ديلم با ابوعلی الناصر، برادرزاده او، بيعت و ماكان كاكى را والى گرگان كردند. ظاهراً داعى از كوهستان به گيلان رفته و گوشه‌نشينى اختيار كرده بود. مدعيان حكومت نيز در طبرستان به نزاع مشغول بودند. در اين گيرودار، ماكان آمل را گرفت و در اوايل 314 داعى، به درخواست ماكان، به آمل رفت (رجوع کنید به همان، ج 1، ص286ـ292). در 316، رى و سپس قزوين و ابهر و زنجان و قم در حيطه تصرف علويان درآمد. در آن هنگام، نصربن احمد، اسفاربن شيرويه را، كه به سامانيان پيوسته بود، براى مقابله با آنان به طبرستان فرستاد. ماكان از همراهى با داعى خوددارى كرد و داعى را به اميد يارى مردم آمل، با سپاهى اندك به مقابله با اسفار فرستاد، اما با فتواى ابوالعباس فقيه، اهالىِ آمل از داعى حمايت نكردند (مسعودى، ج5، ص216؛ صابى، ص37؛ ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 286ـ 289، 292). سرانجام، داعى در رمضان 316 به‌ دست مرداويج*بن زيار در حالى كه به نماز ايستاده بود، كشته شد. با مرگ داعى، به نام خليفه عباسى و امير سامانى سكه زدند و خطبه خواندند و حكومت علويان به پايان رسيد (حمزه اصفهانى، ص 153؛ صابى، ص 37ـ38). ابوالقاسم محمد بن حسن مشهور به ابوعبداللّه داعى (متوفى 360)، كه حاصل ازدواج حسن‌بن قاسم با دختر فيروز ديلمى بود، بعدها خود امارتى زيدى در طبرستان تشكيل داد (رجوع کنید به ناطق بالحق، ص 64ـ74).


منابع :
(1) ابن‌اثير؛
(2) ابن‌اسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران [? 1320ش[؛
(3) ابن‌عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب، چاپ نزار رضا، بيروت [? 1962[؛
(4) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، كتاب تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء عليهم الصلوة و السلام، برلين 1340؛
(5) ابراهيم‌بن هلال صابى، كتاب المنتزع من الجزء الاول من الكتاب المعروف بالتاجى فى اخبار الدولة الديلمية، در اخبار ائمة الزيدية فى طبرستان و ديلمان و جيلان، چاپ ويلفرد مادلونگ، بيروت: المعهد الالمانى للابحاث الشرقية، 1987؛
(6) اسماعيل‌بن حسين مروزى علوى، الفخرى فى انساب الطّالبييّن، چاپ مهدى رجائى، قم 1409؛
(7) مسعودى، مروج (بيروت)؛
(8) يحيی بن حسين ناطق بالحق، الافادة فى تاريخ الائمة السادة، چاپ محمدكاظم رحمتى، تهران 1387ش؛


(9) EI2, suppl. fascs. 5-6, Leiden 1982, s.v. "Al-Hasan b. al Kasim" (by W. Madelung).

/ محسن رحمتى /



اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 6158
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست