حسنبن زيدبن محمد ، ملقب به داعى كبير، بنيانگذار سلسله علويان* طبرستان در سده سوم، از سادات بنیالحسن. پدرش زيد بن محمد بن اسماعيل بن زيد بن حسن از سادات بنیالحسن ساكن در مدينه و مادرش دختر عبداللّهبن عبيدالله اعرج بود (بيهقى، ج 1، ص 256). حسن بن زيد نيز روزگار جوانى خود را در مدينه به سر برد (ابن اسفنديار، ج 1، ص 94). وى احتمالا در قيام يحيى بن عمر شركت داشته است. بعد از سركوب اين قيام و تشديد سياستهاى ضد علوى متوكل، خليفه عباسى، سادات حجاز و عراق به نواحى مركزى ايران مهاجرت كردند. ظاهراً در همين اوان بود كه حسن بن زيد به رى رفت و در آنجا اقامت گزيد (رجوع کنید به صابى، ص 18، 20؛ حاكم جِشُمى، ص 127). بعد از وقوع شورشى در طبرستان در سال 250 گروهى از اهالى به راهنمايى يكى از علويان ساكن در طبرستان به رى رفته و از حسنبن زيد دعوت كردند تا رهبرى آنان را بپذيرد. وى نيز از رى به طبرستان رفت و بيشتر مردم طبرستان و اميران محلى ديلم*، چون جَستانيان، با وى در رمضان 250 بيعت كردند (محمدبن جرير طبرى، ج 9، ص271؛ حمزه اصفهانى، ص170، 174؛ صابى، ص20؛ براى اطلاع از مناسبات اميران جستانى و حسنبن زيد رجوع کنید به جستانيان*).
حسنبن زيد براى بيرون راندن طاهريان از طبرستان، نخست به آمل حمله كرد. پس از تصرف آمل، رو به سارى نهاد و با تصرف سارى، سراسر طبرستان به سيطره حسنبن زيد درآمد (رجوع کنید به محمدبن جرير طبرى، ج 9، ص 271ـ272؛ صابى، ص 21؛ ابناثير، ج 7، ص 132ـ133). اندكى بعد، حسنبن زيد سپاهى به فرماندهى يكى از خويشانش، كه همنام او بود، براى فتح رى فرستاد. اين فرمانده به شهر وارد شد و حاكم طاهرى آنجا را بيرون راند و محمدبن جعفر علوى را به حكومت رى گمارد و خود به طبرستان بازگشت. حكومت محمدبن جعفر دوامى نداشت و نارضايتى مردم زمينه بازگشت طاهريان را به رى فراهم كرد، اما بهزودى سرداران حسنبن زيد رى را گرفتند (محمدبن جرير طبرى، ج 9، ص 275). بهاين ترتيب، تمام طبرستان و بخش وسيعى از ديلم و رى به تصرف حسنبن زيد درآمد (رجوع کنید به همانجا؛ مسعودى، ج 5، ص 66). وى سپس، به تبليغ آيين خويش (زيدى) پرداخت و داعيانش را به دماوند، فيروزكوه و حدود رى فرستاد (ابناسفنديار، ج 1، ص 231).
گسترش متصرفات حسنبن زيد و محبوبيت او در بين مردم كوفه و سامرا، موجب هراس خليفه عباسى، معتز، شد. او در سال 253، براى سركوبى حسنبن زيد، سپاهى به فرماندهى موسی بن بُغا به سوى طبرستان فرستاد (محمدبن جرير طبرى، ج 9، ص370، 373). موسی بن بغا در همدان مستقر شد و مُفْلِح را براى تصرف رى روانه كرد. مفلح پس از گرفتن قزوين و رى در 255، وارد طبرستان شد. در نبرد مفلح و حسنبن زيد، حسنبنزيد شكست خورد و به ديلم گريخت. مفلح به آمل رفت و پس از سوزاندن خانههاى علويان، در پى حسنبن زيد روانه ديلم شد. در همين هنگام، موسیبن بغا به مفلح پيغام داد كه از تعقيب حسنبن زيد دست بردارد و در رى به وى بپيوندد. ظاهراً بركنارى معتز از خلافت و مرگ او دليل اين تصميم بود (رجوع کنید به همان، ج 9، ص 382، 389، 406). با رفتن موسی بن بغا و مفلح به سامرا در 255، حسنبن زيد به آمل بازگشت و سال بعد، رى را گرفت. او همچنين در 257 گرگان و در 259 قومس را ضميمه متصرفات خود كرد (همان، ج 9، ص 474، 506؛ ابناثير، ج 7، ص 248).
حسنبن زيد در 260 با حمله يعقوب ليث به طبرستان روبهرو شد. بهانه يعقوب براى حمله به طبرستان دستگيرى عبداللّهبن محمد سجزى بود كه بر او شوريده بود. يعقوب نخست رى را گرفت. ظاهراً يعقوب به حسنبن زيد پيغام داده بود تا عبداللّهبن محمد سِجزى را تحويل دهد. چون حسنبنزيد سرباز زد، يعقوب ليث آهنگ نبرد با وى را كرد. در آغاز جنگ، حسنبن زيد گريخت و به كوهستانهاى ديلم پناه برد. يعقوب سارى و آمل را گرفت و در پى حسنبن زيد به كوههاى ديلم رفت. موقعيت جغرافيايى و آب و هوايى ديلم، كار را براى سپاهيان يعقوب دشوار ساخته بود. سرانجام بارانى كه چهل روز پياپى باريد، يعقوب را ناگزير به عقبنشينى كرد (رجوع کنید به محمدبن جرير طبرى، ج 9، ص 508ـ509). حسنبن زيد در 261، پس از رفتن يعقوب به سيستان، به طبرستان بازگشت. به دستور او، علويان به انتقام همراهى مردم چالوس با يعقوب، آن شهر را به آتش كشيدند (ابناثير، ج 7، ص 288).
در اين هنگام، اوضاع طبرستان ناآرام بود و در گرگان كه برادر حسنبن زيد، محمد، بر آن حكومت میكرد، گروهى از ديلميان نافرمانى می كردند؛ ازاينرو، بهدستور حسنبن زيد، دست و پاى هزار مرد ديلمى را، براى عبرت ديگران، بريدند. او همچنين در آمل گروهى از مخالفان خود را به قتل رساند (ابناسفنديار، ج 1، ص 243، 247ـ248). بهاين ترتيب، طبرستان را آرام كرد و تا سال 266، بدون دغدغه، بر آنجا حكومت راند. در اين سال، احمدبن عبداللّه خُجستانى، از امراى صفارى، به گرگان حمله كرد. حسنبن زيد، كه غافلگير شده بود، شكست خورد و به آمل رفت. در همين هنگام، حسن عقيقى، نايب حسنبن زيد در سارى، ادعا كرد كه حسنبن زيد كشته شده است و براى خود از مردم بيعت گرفت. حسنبن زيد به سارى رفت و حسن عقيقى را كشت (ابناثير، ج 7، ص 335).
حسنبن زيد پيش از مرگ، برادرش محمد را به جانشينى خود برگزيد. او در رجب يا شعبان 270، بر اثر بيمارى، درگذشت (محمدبن جرير طبرى، ج 9، ص 666؛ ابناثير، ج 7، ص 407؛ افندى اصفهانى، ج 1، ص 188). تنها فرزند او دخترى بوده كه پيش از سن ازدواج درگذشته است (بخارى، ص 26؛ بيهقى، ج 1، ص 256؛ قس افندى اصفهانى، ج 1، ص 189 كه از دو تن از علويان با عبارت گمان می كنم به عنوان نوادگان حسن بن زيد ياد كرده است). ابناسفنديار (ج 1، ص 249)، ابوالحسين احمد بن محمد بن ابراهيم را داماد حسن بن زيد معرفى كرده، كه به معناى شوهر خواهر وى است. گرديزى (ص185) و ابناثير (ج 7، ص 407ـ408) وى را مردى معتقد، بخشنده و فقيه ذكر كردهاند كه همه ساله هزار دينار براى مرد پارسايى در بغداد می فرستاد تا وى آن را ميان علويان شهر تقسيم كند (قس ابن اسفنديار، ج 1، ص 95 كه اين عمل را به محمد بن زيد نسبت داده است). همچنين حسن بن زيد به برپايى شعائر شيعى توجه فراوانى داشت، از جمله دستور داد تا عبارت «حىَّ على خيرِالعمل» در اذان ذكر شود، از «مسح بر خُفَّيْن» نهى كرد و با ديدگاههاى جبرى و تشبيهى و عقيده به قِدَم قرآن به تندى برخورد میكرد و در اينباره بخشنامهاى به نواحى مختلف تحت حكومت خود فرستاده بود (براى متن اين بخشنامه رجوع کنید به حاكم جشمى، ص 128ـ129؛ ابن اسفنديار، ج 1، ص 240ـ 241). رفتار وى با مخالفانش نيز گاهى تند بوده است ( رجوع کنید به ابناسفنديار، ج 1، ص 242) و از اين حيث بر او انتقاد كردهاند (رجوع کنید به بخارى، ص 26ـ27؛ عمرى، ص 218). در سنّت رسمى زيديه نيز وى امام شناخته نمی شود ( رجوع کنید به احمدبن موسى طبرى، ص 172؛ حسنى، تتميم آملى، ص 603). ظاهرآ به دليل همين رفتارها بود كه گروهى از زيديان طبرستان نامهاى به ابوجعفر زُباره، جدّ خاندان بنوزباره نيشابور در مدينه، نگاشتند و ضمن شكايت از رفتارهاى حسن بن زيد، از او خواستند تا براى امامت زيديان به آنجا برود (رجوع کنید به بيهقى، ج 2، ص 492). ابوجعفر زباره نيز به طبرستان رفت، اما در آنجا با پيمانشكنى روبهرو شد و در نبردهايى كه ميان وى و حسن بن زيد درگرفت، شكست خورد و راهى آبه (آوه) شد و در آنجا سكنا گزيد (همانجا). حسنبن زيد از نظر جسمى، فردى قوى ( رجوع کنید به صفدى، ج 12، ص 20) و مشهور به حالب / جالب الحجاره بوده است (ابن اسفنديار، ج 1، ص 94). بيهقى (ج 1، ص 246) اين لقب را با توضيحاتى درباره معانى آن از آنِ اسماعيل بن حسن بن زيد نياى حسن بن زيد دانسته است. صَفَدى (ج 12، ص 20ـ22)، احتمالاً به نقل از كتاب اخبارالخلفاء صولى، حسنبن زيد را شاعر و آگاه به نقد شعر معرفى كرده و اشعارى نيز از وى نقل كرده است.
منابع : (1) ابناثير؛ (2) ابناسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران [? 1320ش[؛ (3) عبداللّهبن عيسى افندى اصفهانى، رياضالعلماء و حياضالفضلاء، چاپ احمد حسينى، قم 1401ـ ؛ (4) ابونصر سهلبن عبداللّه بخارى، سرّالسلسلةالعلويّة، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف 1381/ 1962؛ (5) علیبن زيد بيهقى، لبابالأنساب و الألقاب و الأعقاب، چاپ مهدى رجائى، قم 1410؛ (6) محسنبن محمد حاكم جِشُمى، نُخَب من كتاب جلاءالابصار، نقلها احمدبن سعدالدين مسورى فى كتاب تحفة الأبرار، در اخبار ائمةالزيدية فى طبرستان و ديلمان و جيلان، چاپ ويلفرد مادلونگ، بيروت: المعهد الالمانى للابحاث الشرقية،1987؛ (7) احمدبن ابراهيم حسنى، المصابيح، چاپ عبداللّه حوثى، صنعا 1423/2002؛ (8) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الأرض و الأنبياء عليهم الصلاة والسلام، بيروت : دارمكتبة الحياة، (بی تا.)؛ (9) ابراهيمبن هلال صابى، كتاب المنتزع من الجزء الاول من الكتاب المعروف بالتاجى فى اخبار الدولة الديلمية، در اخبار ائمة الزيدية فى طبرستان و ديلمان و جيلان، همان؛ (10) صفدى؛ (11) احمد بن موسى طبرى، المنير على مذهب الامام الهادى يحيى بن الحسين عليهماالسلام، چاپ على سراجالدين عدلان، صعده، يمن 1421/ 2000؛ (12) محمدبن جرير طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (13) على بن محمد عمرى، المجدى فى انساب الطالبيين، چاپ احمد مهدوى دامغانى، قم 1380ش؛ (14) عبدالحیبن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛ (15) مسعودى، مروج (بيروت).