خَبّاب بن اَرَتّ ، از سابقان در اسلام و صحابى پيامبر اكرم صلياللّهعليهوآلهوسلم و حضرت على عليهالسلام. دربارۀ نسب او اختلاف است. كسانى كه او را عرب دانستهاند، اغلب وى را تميمى شمردهاند (طبرانى، ج 4، ص 54؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 98). بر اين اساس، وى را چنين خواندهاند: خبّاببن ارتبن جَنْدَلةبن سعدبن خُزَيمةبن كعببن سعدبن زيد منَاةبن تميم (ابنسعد، ج 3، ص 164). برخى نام جد وى را، به جاى جندلة، خُوَيلِد ثبت كردهاند (طبرانى، همانجا؛ هيثمى، ج 9، ص 299). بعضى نيز او را خُزاعى يا همپيمانِ بنيزهره دانستهاند (رجوع کنید به ابناثير، همانجا؛ ادامۀ مقاله). گاه اصل خبّاب را از سواد عراق و ناحيه كَسْكَر گفتهاند (بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 198ـ199؛ ابناثير، الكامل، ج 1، ص 67). از سويى گفته شده است كه ارتّ (پدر خبّاب) از آنرو چنين نام گرفت كه درست نميتوانست به عربى سخن بگويد و هرگاه ميخواست به اين زبان حرف بزند، رتّه (لكنت زبان) پيدا ميكرد (رجوع کنید به بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 199). لذا برخى او را يا از نبطيها و آراميهاى عراق يا از ايرانيان ساكن كسكر دانسته و مدعى شدهاند، اولاد او براى اينكه پدرشان را عرب خالص قلمداد كنند، او را از قبيلۀ بنيسعدبن زيد مناةبن تميم خواندهاند (زرياب، ص120). به علاوه در روايتى از حضرت على عليهالسلام، خبّاب نخستين كسى از نبطيان شمرده شده كه اسلام آورد (رجوع کنید به صدوق، ص 312). بنابراين، عراقى بودن خبّاب ارجح از حجازى بودن اوست (رجوع کنید به بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 198).
كنيۀ خبّاب، بنابر مشهور، ابوعبداللّه و به قولى ابومحمد يا ابويحيى بوده است (ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 98؛ ابنابيالحديد، ج 18، ص 171)، اما بايد گفت، كنيۀ ابويحيى كه برخى منابع براى او برشمردهاند، درواقع كنيۀ صحابى ديگرى است با همين نام (خبّاببن ارتّ)، كه غلام عُتبةبن غَزوان بود و در سال 19 در زمان خليفه عمر (13ـ23) درگذشت. اشتباه گرفتن اين دو از تصحيفات رايج محدّثان است (رجوع کنید به عسكرى، ص 427ـ428؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص100). گفته شده است كه پيامبر اكرم پسر خبّاب را عبداللّه ناميد و خبّاب را ابوعبداللّه خواند (خطيب بغدادى، ج 1، ص570؛ قس بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 199؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه، كه از خبّاب با كنيه ابوعبدربّه ياد شده است).
از آنجا كه اكثر منابع وفات خبّاب را در سال 37 و در 73 سالگى ثبت كردهاند (رجوع کنید به ادامۀ مقاله)، وى بايد در سال هفدهم پس از عامالفيل، و 23 سال پيش از مبعث به دنيا آمده باشد.
خبّاب در يكى از جنگهاى دورۀ جاهلى (هنگامى كه احتمالا نوجوان يا جوان بود)، به دست گروهى از قبيله ربيعه اسير گرديد (ابناثير، الكامل، همانجا) و در مكه فروخته شد. امّاَنمار خُزاعى دختر (يا مادر؟) سباع خزاعى ــكه خاندانش همپيمان بنيزهره بودندــ خبّاب را خريد و آزاد كرد و او جزو مَوالى يا آزادشدگان شد (ابنسعد، ج 3، ص 164، ج 6، ص 14؛ زرياب، همانجا). ازاينرو، خبّاب را با انتساب ولاء، خزاعى خواندهاند. از سوى ديگر گفته شده است كه چون ارتّ با مادر سباع ازدواج كرده بود و خبّاب برادر ناتنى سباع بود، خبّاب به آلسباع انضمام يافت و نيز جزو هم پيمانان بنيزهره شد (ابنسعد، ج 3، ص 164؛ بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 199؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 98؛ قس ابنحبيب، 1361، ص 288؛ همو، 1985، ص 244؛ ابنحبان، 1393، ج 3، ص 106). به هر حال، وى پيش از اسلام آزاد بود و با درآمد شخصى خود (از طريق آهنگرى) گذران معيشت ميكرد (رجوع کنید به ابنسعد، ج 3، ص 164).
خبّاببن ارتّ از جمله اولين افرادى بود كه دعوت پيامبر اكرم را پذيرفت و اسلام آورد. بسيارى او را ششمين مسلمان (ابنابيشيبه كوفى، ج 8، ص 43؛ طبرانى، ج 4، ص 55؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 98) دانستهاند كه پيش از ورود حضرت رسول به دارالارقم*، مسلمان شد (ابنسعد، ج 3، ص 164ـ165). برخى هم وى را دهمين يا يازدهمين يا بيستمين مسلمان ذكر كردهاند (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 23؛ ابنشهر آشوب، ج 1، ص 288؛ ذهبى، ج 2، ص 324). او را در زمرۀ معدود مسلمانانى دانستهاند كه اسلام خويش را ظاهر كرد و گاه حتى اولين ايشان به شمار آوردهاند (ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 98؛ ابنحجر عسقلانى، ج 2، ص 221).
خبّاببن ارتّ قبل و بعد از هجرت، در زمرۀ مسلمانان فقير بود. خود در جايى تصريح كرده، هنگامى كه به پيامبر اكرم ايمان آورد، درهمى پول نداشت (ابونعيم اصفهانى، ج 1، ص 143ـ144؛ ابنابيالحديد، ج 18، ص 171). در حالى كه، گاه اشراف شرط اسلام آوردن خود را طرد فقيرانى كه از حيث اجتماعى جايگاهى نداشتند (نظير خبّاب) از اطراف رسول اكرم بيان ميكردند و پس از آن آيه 52 سورۀ انعام نازل شد (رجوع کنید به ابنجوزى، 1407، ج 3، ص 32).خبّاب به عاصبن وائل سهمى، از اشراف قريش، شمشيرهايى فروخته بود. پس از مدتى كه طلب خود را از عاص تقاضا كرد، عاص شرط پس دادن آن را دست برداشتن خبّاب از اسلام بيان نمود. خبّاب در جواب گفت، از اسلام دست برنميدارد تا عاص بميرد و در روز رستاخيز برانگيخته شود. عاص هم به تمسخر گفت، طلبش را همان موقع خواهد داد. در پى آن، آيات 77 تا 80 سوره مريم در شأن وى نازل گرديد (صنعانى، ج 2، ص 13؛ ابنسعد، ج 3، ص 164؛ ابنحنبل، ج 5، ص110، 111؛ طبرى، 1415، ج 16، ص 152؛ قس مجلسى، ج 18، ص 162، كه لفظ قَيْنآ (آهنگر) به غنيّآ (ثروتمند) تصحيف شده است).
در ميان آنها كه اسلام خويش را اظهار نمودند، كسانى كه حامى نداشتند همگى به طرز فجيعى شكنجه ميشدند و پيامبر در برابر اين رفتارهاى غيرانسانى، ايشان را به صبر و تحمل دعوت ميكرد (رجوع کنید به بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 199ـ200). خبّاببن ارتّ را نيز كه از مسلمانان مستضعف بود، شكنجه ميكردند تا از اسلام برگردد. آنان وى را بر سنگهاى تفتيده و آتش خوابانيدند و پشت او را داغ كردند، چندان كه گوشت بدنش رفت و بَرَص گرفت، اما به خواستۀ آنان تن نداد. آثار شكنجهها بر پشت خبّاب پس از گذشت بيش از دو دهه، آشكار بود و باعث تأثر و تعجب خليفه عمر شد (ابنسعد، ج 3، ص 165؛ طبرى، 1415، ج 14، ص 237؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 98). سن او در اين هنگام حدود 23 تا 25 سال بود. در تفسير (منسوب به) امام حسن عسكرى عليهالسلام، كرامتى به خبّاب نسبت داده شده كه وقتى كفار وى را در غل و زنجير كرده بودند، روى داد (Ä ص 625ـ626).
خبّاببن ارتّ در صدر اسلام به فعاليتهاى تبليغى براى گسترش اسلام اهتمام ميورزيد. وى به فاطمه بنت خَطّاب، خواهر عمر، و شوهر وى (سعيدبن زيد) قرآن تعليم ميداد و به كوشش او عمر مسلمان شد (رجوع کنید به ابنهشام، ج 1، ص 229ـ231).
خبّاب به اختيار هجرت نمود (ابنسعد، ج 3، ص 121) و در مدينه نيز مانند مكه در فقر به سر ميبرد. گفتهاند وى بر ذكر خدا مداومت داشت (ابونعيم اصفهانى، ج 1، ص 143). خبّاب پس از هجرت، در منزل كُلثومبن هَدْم و مدتى در خانۀ سعدبن عباده سكونت داشت (ابنسعد، ج 3، ص 165؛ بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص200ـ201) و رسول خدا ميان او و تميم (غلام خِراشبن صِمَّة) يا جَبربن عَتيك عقد اخوت بست (ابنسعد، ج 3، ص 166؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 99؛ قس ابنحبيب، 1361، ص :73 ميان خبّاببن ارتّ و جبّاربن صخر).
عبداللّه، پسر خبّاب، اولين يا از نخستين فرزندان متولد شده پس از هجرت بود (رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، ج 4، ص 64)، پس تولد او را بايد در سال اول هجرى بدانيم. دختر خبّاب زينب نام داشت (همو، ج 8، ص 156ـ157). وى تنها يك روايت نقل كرده است (رجوع کنید به ابنسعد، ج 8، ص290ـ291؛ احمدبن حنبل ج 6، ص 372). احتمالا او از عبداللّه كوچكتر بوده، بنابراين ازدواج خبّاب با همسرش، مليكه (رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، ج 8، ص320)، بايد در اواخر دورۀ مكه يا اوايل هجرت رخ داده باشد.
خبّاببن ارتّ با آغاز غزوات در همۀ آنها، از جمله بدر و احد و خندق، شركت كرد (ابنسعد، ج 3، ص 166؛ نيز رجوع کنید به ابنحنبل، ج 5، ص 108؛ طبرانى، ج 4، ص 55؛ ابنابيالحديد، ج 18، ص 171). به روايتى، رسول خدا وى را به نگهدارى و تقسيم غنايم بدر گمارد (رجوع کنید به ابنحبيب، 1985، ص 244؛ صالحى شامى، ج 4،ص 62).
قبل از مبعث، خبّاب آهنگر و در شمشيرسازى استاد بود. به حدى كه دقت و توانايى او در ساخت و تعمير شمشيرها ضربالمثل شده بود (زبيدى، ج 1، ص 228). به اين ترتيب پس از هجرت، باتوجه به اهتمام مسلمانان به جهاد و نياز آنان به سلاح، به طور طبيعى بايد محل كسب درآمد خبّاب را از همين طريق بدانيم. او همنشين رسول خدا بود (ابونعيم اصفهانى، ج 1، ص 143) و به شدت به آن حضرت عشق ميورزيد (رجوع کنید به نسائى، ج 3، ص 217؛ ابنحنبل، ج 5، ص 108ـ109).
دربارۀ اقدامات و فعاليتهاى خبّاب پس از پيامبر، گزارش خاصى در منابع ذكر نشده است. وى هنگام وفات ثروتى هنگفت داشته است (ابنسعد، ج 3، ص 166؛ ابنحنبل، ج 6، ص 395). ظاهرآ وى در دورۀ خليفه دوم، به واسطۀ سبقت در اسلام و حضور در فتوحات (به خصوص در منطقه ايران) مقررى زيادى دريافت ميكرده است.
خبّاب در كوفه سكنا گزيد (ابنسعد، ج 6، ص 14). وى را از اولين كسانى دانستهاند كه در اين شهر از آجر براى ساختن بنا استفاده كرد (ابنجوزى، 1412، ج 4، ص 221). گفته ميشود، خليفه عثمان (حك 23:ـ35) قريه اسبينيا/ اسبينا از توابع كوفه، و به روايتى صَعْنَبى، از ديگر قراى سواد، را به خبّاب اقطاع داد (ياقوت حموى، ج 1، ص 244ـ245، ج 3، ص 391؛ قس بلاذرى، 1379، ص 381ـ382). با اين حال، وى هنگام مرگ نگران بود كه مبادا اجر كار و مجاهدت خويش را در دنيا گرفته باشد (رجوع کنید به ابنسعد، ج 3، ص 166ـ167).
خبّاب در اواخر عمرش مبتلا به بيمارى پوستى سخت و مزمنى شد. او را به واسطۀ اين بيمارى از بكّايين (بسيار گريهكنندگان) و نوّاحين (بسيار نوحهكنندگان) خواندهاند (ابونعيم اصفهانى، ج 1، ص 143؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 99). ظاهرآ، هفت موضع شكمش دچار سوختگى شده بود و در اين مواضع تاولهايى ناشى از آن يا علتى شبيه به آن ديده ميشد. آنقدر از اين درد رنج ميبرد كه ميگفت، اگر نهى پيامبر نبود حتمآ آرزوى مرگ ميكردم. خبّاب در اين ايام، وقتى كفنش را براى او آوردند، بياختيار به ياد شهادت حمزه سيدالشهداء عليهالسلام در غزوۀ احد و كفن كوتاهش افتاد و گريست. سپس گفت، زمانى كه با رسول خدا بودم، درهمى نداشتم و اكنون چهل هزار درهم در فلان كنج خانه دارم (ابنسعد، ج 3، ص 166؛ ابنحنبل، ج 5، ص110، ج 6، ص 396؛ بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 201ـ202).
بنابر آنچه در پارهاى منابع آمده، خبّاب به علت بيمارى در جنگ صفّين حضور نداشت و در سال 37 پس از آنكه امام على عليهالسلام براى جنگ از كوفه بيرون رفت، خبّاب درگذشت. چون امام به كوفه بازگشت، گور وى را ديد و از مرگ او مطّلع شد (بلاذرى، 98ـ1997، ج 3، ص 33؛ طبرى، 87ـ1382، ج 5، ص 61؛ طبرانى، ج 4، ص :56 به قولى در سال 36؛ ابنحجر عسقلانى، ج 2، ص 221)، اما بنابه روايت محمدبن عمر واقدى، خبّاب در سال 37 هنگامى كه امام از صفّين به كوفه بازگشت، درگذشت و امام بر او نماز گزارد و وى را به خاك سپرد (ابنسعد، ج 3، ص 167، ج 6، ص 14؛ خليفةبن خياط، ص 144؛ بلاذرى، 98ـ1997، ج 1، ص 202). روايتى نيز حاكى از آن است كه خبّاب پس از آنكه با امام على در جنگهاى صفّين و نهروان حضور يافت و به كوفه بازگشت، در سال 37 يا 39 درگذشت (ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص100؛ همو، الكامل، ج 3، ص 351؛ ابنابيالحديد، ج 18، ص 172)، اما اين روايت درست نيست زيرا ميان او و فرزندش، عبداللّه، خلط شده است. بنابراين، قول قابل قبول همان سال 37 است.
در منابع، عمْر خبّاب بيشتر 73 سال گفته شده است (ابنسعد، ج 3، ص 167، ج 6، ص 14؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص100)، ليكن گاه از 63 سال (ابنحجر عسقلانى، ج 2، ص 222) و 50 سال (ابنحبان، 1393، ج 3، ص 106؛ همو، 1959، ص 44) نيز سخن به ميان آمده است كه هيچكدام را نميتوان پذيرفت، زيرا اگر سن او در هنگام وفات 50 سال بوده باشد، مفهومش اين است كه او همزمان با مبعث به دنيا آمده است، حال آنكه او يكى از اولين مسلمانان بوده است. نيز اگر 63 سال را بپذيريم، يعنى وى در هنگام مبعث 13 ساله بوده و اين در حالى است كه هيچيك از منابع متذكر نوجوانى او در هنگام اسلام آوردنش نشدهاند.
خبّاب نخستين كسى بود كه بيرون كوفه، نزديك دروازه شهر، به خاك سپرده شد (ابنسعد، ج 3، ص 167؛ ابنابيالحديد، ج 18، ص 172). برخلاف رسم معمول، كه مردگان را در خانهها يا بر سر در ورودى منازلشان دفن ميكردند، خبّاب براى اولين بار وصيت كرد او را در بيرون كوفه (نجف كنونى) به خاك بسپارند (نصربن مزاحم، ص530؛ طبرى، 87ـ1382، ج 5، ص 61؛ طبرانى، ج 4، ص 56؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص100). على عليهالسلام چون بر گور خبّاب حضور يافت، فرمود «خدا بيامرزد خبّاب پسر ارتّ را، به رغبت اسلام آورد و از روى فرمانبردارى هجرت كرد و به گذران روزْ قناعت، و از خدا راضى بود و مجاهد زندگى نمود» (امام على عليهالسلام، ص 368؛ قس نصربن مزاحم، ص530؛ طبرى، 87ـ1382، ج 5، ص 61).
خبّاببن ارتّ چندين فرزند داشت (ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص100)، از جمله عبداللّه، عامل على عليهالسلام در نهروان، كه به دست خوارج كشته شد (ابنشهر آشوب، ج 2، ص 369). نسل خبّاب تا زمان ابنهشام (متوفى 218) در كوفه باقى بود (رجوع کنید به ابنهشام، ج 2، ص 503).
از خبّاببن ارتّ 32 حديث نقل شده كه وى از رسول خدا روايت كرده است (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 5، ص 108ـ112؛ ذهبى، ج 2، ص 324). برخى از افرادى كه از او روايت كردهاند، عبارتاند از: فرزندش عبداللّه، مسروق، ابووائل، ابومَعْمَر، قيسبن ابيحازم، علقمةبن قيس، ابوامامه باهلى (ابنسعد، ج 3، ص 164؛ ابناثير، اسدالغابه، ج 2، ص 98ـ99؛ ذهبى، ج 2، ص 323). فقهاى شيعه و اهل سنّت در پارهاى احكام فقهى به روايات خبّاببن ارتّ استناد كردهاند (براى مثال رجوع کنید به طوسى، ج 3، ص 515، ج 5، ص 481؛ نووى، ج 1، ص 279، ج 3، ص60، 422ـ423، 427؛ حلّى، تذكرةالفقهاء، ج 1، ص120، ج 3، ص 186ـ187؛ همو، منتهيالمطلب، ج 4، ص 351ـ352). از خبّاببن ارتّ رواياتى در دست است حاكى از اينكه، على عليهالسلام پيش از ديگران به پيامبر ايمان آورد و به اسلام گرويد، در حالى كه بالغ بود (رجوع کنید به مفيد، ص 274؛ ابنابيالحديد، ج 13، ص 234).
منابع : (1) ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره 1387/1967؛ (2) ابنابيشيبه كوفى، المصنف، چاپ سعيدمحمد لحام، بيروت 1409 ؛ (3) ابناثير، اسدالغابة، تهران، اسماعيليان (بيتا.)؛ (4) همو، الكامل، بيروت 1385ـ1386؛ (5) ابنبابويه، الخصال، چاپ علياكبير غفارى، قم، 1362ش؛ (6) عبدالرحمن ابنجوزى، زادالمسير فى علم التفسير، چاپ محمدبن عبدالرحمان عبداللّه، بيروت 1407 ؛ (7) همو، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، چاپ حمد و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412 ؛ (8) محمدابنحِبّان بُستى، كتاب الثقات، حيدرآباد دكن 1393 ؛ (9) همو، مشاهير علماء الامصار، چاپ م. فلايشهر، بيروت 1959؛ (10) محمد ابنحبيب بغدادى، المنمّق فى اخبار قريش، چاپ خورشيد احمد فاروق، بيروت 1985؛ (11) همو، المحبّر، چاپ ايلزه ليختن شتيتر، حيدرآباد دكن 1361 ؛ (12) ابنحجر عسقلانى، الاصابة فى معرفة الصحابة، چاپ عادل احمد عبدالموجود، بيروت 1415 ؛ (13) احمدبن حنبل، مسند احمد، بيروت، دارصادر؛ (14) ابنسعد (بيروت)؛ (15) ابنشهر آشوب، المناقب، نجف 1376 ؛ (16) ابنهشام، سيرة ابنهشام، چاپ محمد محيالدين عبدالحميد، قاهره 1383 ؛ (17) ابونعيم احمدبن عبداللّه اصفهانى، حليةالاولياء و طبقات الاصفياء، بيروت 1387/ 1967؛ (18) امام حسن عسكرى (ع)، التفسير (منسوب)، قم 1409 ؛ (19) احمدبن يحيى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوسعظم، دمشق 1997ـ2000؛ (20) همو، فتوح البلدان، (بيروت)؛ (21) حسنبن يوسف (علامه) حلى، تذكرةالفقهاء، تهران، مكتبةالرضويه؛ (22) همو، منتهى المطلب، مشهد 1415 ؛ (23) خطيب بغدادى؛ (24) خليفةبن خياط، تاريخ خليفةبن خياط، چاپ سهيل زكّار، بيروت 1414 ؛ (25) ذهبى؛ (26) محمدمرتضى زبيدى، تاجالعروس من جواهرالقاموس، بيروت دارمكتبة الحياة؛ (27) عباس زرياب، سيره رسول الله (ص) از آغاز تا هجرت، تهران 1376ش؛ (28) محمدبن يوسف صالحى شامى، سبل الهدى الرشاد فى سيرة خيرالعباد، چاپ عادل احمد عبدالواحد، بيروت 1414 ؛ (29) عبدالرزاقبن همام صنعانى، تفسير القرآن، چاپ مصطفى مسلم محمد، رياض 1410 ؛ (30) سليمانبن احمد طبرانى، المعجم الكبير، چاپ حمدى عبدالمجيد سلفى، قاهره مكتبة ابنتيمية؛ (31) طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (32) همو، جامعالبيان عن تأويل آيالقرآن، مصر 1373/1954؛ (33) محمدبن حسن طوسى، الخلاف، چاپ سيدعلى خراسانى، قم 1417؛ (34) حسنبن عبداللّه عسكرى، تصحيفات المحدثين، چاپ محمود احمد ميره، قاهره 1402؛ (35) عليبن ابيطالب امام اول (ع)، نهجالبلاغه، چاپ سيدجعفر شهيدى، تهران 1371ش؛ (36) مجلسى؛ (37) شيخ مفيد، الفصول المختارة، چاپ سيدعلى ميرشريفى، بيروت 1414/1993، احمدبن شعيب نسائى، سنن النسائى، بيروت 1348 /1930 ؛ (38) نصربن مزاحم منقرى، وقعة صفّين، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره 1382 ؛ (39) محيالدينبن نووى، المجموع فى شرح المهذّب، بيروت، دارالفكر؛ (40) نورالدين الهيثمى، مجمعالزوائد و منبع الفوائد، بيروت 1408 ؛ (41) ياقوت حموى؛ (42) يعقوبى، تاريخ؛
(43) EI2, sv. "KHABBA¦B. B. AL-ARATT"( by M.J. Kister).