حَجّاج بن یوسف ثقفى ، كنیهاش ابومحمد، مشهورترین كارگزار عراق در عصر اموى. او در روستاى بنیصخر بهدنیا آمد (صدقى عمد، ص 83؛ قس ابنتغرى بردى، ج 1، ص 230؛ نیز رجوع کنید به مقریزى، ج 3، ص 156). درباره تاریخ تولد حجاج اختلاف وجود دارد؛ سال 39، 40 یا 41 (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص 125؛ ابوزرعه دمشقى، ج 2، ص 700؛ ابنعساكر، ج 12، ص 115، 197، قس ص 198)، 42 (طبرى، ج 5، ص 172) و به روایتى منحصر، سال 45 یا اندكى بعد (ابنحجر عسقلانى، ج 2، ص 186) از آن را تاریخ تولد وى دانستهاند.
حَجّاج در لغت به معناى كسى است كه بسیار حج به جا میآورد و به مفهوم بریدن استخوان نیز هست (ابندرید، ج 1، ص 123؛ ابنمنظور، ذیل «حج»). برخى گفتهاند نام وى در كودكى كُلَیب بود و سپس حجاج نامیده شد. پارهاى نیز گفتهاند كلیب لقبى بود كه براى تفأل و خوشیمنى، برحسب سنّت عرب، به وى اطلاق گردید (رجوع کنید به جاحظ، 1385ـ 1389، ج 1، ص 324؛ مبرّد، ج 2، ص 104؛ ابندرید، ج 2، ص 307).
پدرش، یوسفبن حكم ثقفى، از سران و اشراف قبیله ثقیف* بود (ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص40). دوستى محكمى با خاندان مروانبن حكم اموى داشت و در جنگهاى وى و عبدالملكبن مروان شركت كرد (رجوع کنید به ادامه مقاله) و در دوران خلافت عبدالملك، حكومت برخى نواحى را عهدهدار شد تا اینكه در دوران ولایت پسرش حجاج بر حجاز (مدینه)، وفات یافت (ابنقتیبه، 1960، ص 395ـ 396؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 12، ص330). مادرش، فارعه/ فریعه، دختر هَمّامبن عروة ثقفى بود (بلاذرى، 1996ـ 2000، همانجا).
از آغاز زندگى و جوانى حجاج اطلاع چندانى در دست نیست، تنها از برخى اشعار و گزارشهاى پراكنده تاریخى چنین برمیآید كه او، همانند نیاكانش، در طائف سنگكشى و چاهكنى (رجوع کنید به همان، ج 6، ص 411؛ ابنعبدربّه، ج 5، ص 31)، چوپانى (ابوالفرجاصفهانى، ج12، ص287) و دباغى (ابننباته، ص170ـ 171) میكرده است. ظاهرآ حجاج در كودكى قرآن و علوم دینى مقدماتى را در مكتبخانه پدرش در طائف فراگرفته (صدقى عمد، ص 91) و سپس از استادانى مانند عبداللّهبن عباس و أَنسبن مالك و سَمُرَةبن جُندَب و ابوبُرْدَةبن ابیموسى اشعرى بهره گرفته است (ابنعساكر، ج 12، ص 113).
حجاج در طائف به معلمى كودكان پرداخت (ابنحبیب، ص 475؛ ابنقتیبه،1960، ص 548؛ مبرّد، همانجا). وى در روستاى كوثر طائف، به كودكان تعلیم میداد (یاقوت حموى، ذیل «كوثر») و ظاهراً مدتى نیز معلم فرزندان سلیمانبن نعیم حِمْیرى، كاتب سلیمانبن عبدالملك، بود (قزوینى، ص 99؛ قس صدقى عمد، ص 107، كه اشتباه قزوینى را یادآورى كرده است). تا بیستوچند سالگى در طائف بود، سپس همراه پدرش راهى شام شد (ابنتغرى بردى، ج 1، ص230ـ231؛ صدقى عمد، ص93، 97) و همانجا پرورش یافت (جهشیارى، ص24).
حجاج و پدرش از سپاهیان مروانبن حكم بودند كه در سال 64 عازم مصر شدند و آنجا را از دست عبدالرحمانبن جَحْدم فِهرى، كارگزار عبداللّهبن زبیر، خارج ساختند و بدینترتیب مصر جزو قلمرو امویان شد (رجوع کنید به ابنعبدالحكم، ص 109؛ نیز رجوع کنید به طبرى، ج 5، ص530، 540). پس از حدود دو ماه اقامت در شهر فسطاط، حجاج و پدرش به همراه مروان به شام بازگشتند (ابنتغرى بردى، همانجا؛ صدقى عمد، ص 102).
مروانبن حكم در شعبان یا رمضان 65، سپاهى به فرماندهى حُبَیشبن دَلَجه (دُلجه) قَینى براى سركوبى عبداللّهبن زبیر راهى حجاز كرد. در این لشكركشى حجاج و پدرش، كه پرچمدار دستهاى از سپاه بود، شركت داشتند. لشكریان در نزدیكى روستاى رَبَذَه در اطراف مدینه (رجوع کنید به یاقوت حموى، ذیل «رَبَذَه») از عبداللّهبن زبیر شكست خوردند و گریختند. بعدها حجاج از این فرار ننگین به زشتى یاد میكرد (ابنقتیبه، 1960، ص 395ـ396، 417؛ یعقوبى، ج 2، ص 256؛ طبرى، ج 5، ص 611ـ 612؛ قس ابنقتیبه، 1387، ج 2، ص 15، كه داستانى ذكر كرده كه كاملا نادرست است).
در زمان خلافت عبدالملكبن مروان، حجاج رئیس شُرطه اَبانبن مروان، برادر و كارگزار خلیفه در فلسطین، شد (ابنقتیبه، 1960، ص 354، 396) و سپس جزو افراد شُرطه رَوحبن زنباع جُذامى، وزیر خلیفه و نزدیكترین فرد به او، گردید. چون خلیفه، عبدالملكبن مروان، از بیانضباطى اردوگاهش با روحبن زنباع سخن گفت، روح پیشنهاد كرد حجاج را مسئول انضباط و حركت دادنِ به موقعِ سپاه كند. عبدالملك بلافاصله این پیشنهاد را پذیرفت. حجاج در این كار جدیت بسیار به خرج داد، بهطورى كه مورد توجه خاص عبدالملك قرار گرفت (رجوع کنید به ابنعبدربّه، ج 5، ص 14؛ ابنخلّكان، ج 2، ص 30ـ31).
چون زُفَربن حارث كِلابى در قَرقیسیا در منطقه جزیره ابنعمر*، بر ضد عبدالملك شورش كرد و محاصره زفر به درازا كشید، عبدالملك هیئتى را، به سرپرستى رجاءبن حَیوَه كندى، براى مذاكره و صلح بازفرستاد، كه حجاج یكى از اعضاى آن بود. او، برخلاف اعضاى هیئت اعزامى، پشت سر زفربن حارث نماز نخواند و گفت با كسى كه منافق است و از اطاعت خلیفه اموى سر باز زده، نماز نمیگزارد. این مطلب شأن حجاج را در نزد عبدالملك بالاتر برد و خلیفه براى نخستینبار، حكومت شهركى به نام تباله* را به وى تفویض كرد، ولى چون حجاج نزدیك تباله رسید و آن را كوچك و بیاهمیت شمرد، نزد عبدالملك بازگشت و از پذیرفتن چنین ولایتى عذر خواست (جاحظ، 1385ـ1389، ج 1، ص 323؛ ابننباته، ص 173).
حجاج در سال 72 در بسیج مردم شام براى رفتن به عراق و جنگ با مصعببن زبیر سهم بسزایى داشت و در لشكركشى عبدالملكبن مروان به عراق، در سپاه شام قرار داشت. در این جنگ، مصعب كشته شد و عراق جزو قلمرو خلافت اموى گردید (مسعودى، ج 3، ص 307ـ308).
عبدالملك پس از تصرف عراق، حجاج را از كوفه، در رأس سپاهى كه بیشتر آن از مردم شام بودند، براى سركوبى عبداللّهبن زبیر روانه حجاز كرد(رجوع کنید به بلاذرى،1996ـ2000، ج 6، ص 204، 212، 242، ج 12، ص 331؛ یعقوبى، ج 2، ص 266؛ ابنعبدربّه، ج 4، ص 386ـ387). پارهاى روایات مبالغهآمیز شمار سپاهیان حجاج را از بیست هزار تا چهل هزار نفر ذكر كردهاند (رجوع کنید به یعقوبى، همانجا؛ قرمانى، ص 134)، ولى روایتهاى مقبول شمار لشكریان حجاج را، با نیروهاى كمكى كه به وى پیوست، تا هفت هزار نفر برشمردهاند (رجوع کنید به ابنسعد، ج 5، ص 228؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص220؛ ابناعثم كوفى، ج 6، ص 337ـ338).
در جمادى (الاولى) 72، حجاج كوفه را ترك كرد و در شعبان همان سال وارد طائف شد و در آنجا اردو زد (طبرى، ج 6، ص 174ـ175). ظاهرآ دلیل این كار آن بود كه وى در آغاز مأمور بود به مكه و مسجدالحرام تعرض نكند (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، همانجا). پس از یك یا دو ماه اقامت در طائف و درگیریهاى جزئى با لشكریان عبداللّهبن زبیر در عرفات و در پى رسیدن نیروهاى كمكى درخواستى و كسب اجازه از خلیفه اموى، وى راهى مكه شد و از اول ذیقعده 72 شهر را به مدت هفت یا نُه ماه محاصره، و كعبه را با منجنیق سنگ باران كرد و پس از نبردهاى شدید، عبداللّهبن زبیر را در 17 جمادیالاولى یا جمادیالآخره 73 كشت و مكه را گرفت و حجاز را به قلمرو امویان ملحق نمود (ابنسعد، ج 5، ص 109، 228ـ229؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص220ـ224؛ دینورى، ص 314ـ 315؛ طبرى، ج 6، ص 174ـ175، 187ـ193؛ ابناعثم كوفى، ج 6، ص 338ـ342).
عبدالملكبن مروان، به پاس خدمات و اخلاص و زحمات حجاج در راه تثبیت خلافت اموى، او را كارگزار مكه و اندكى بعد كارگزار مدینه و طائف و سپس یمن و یمامه كرد (خلیفةبن خیاط، ص 185ـ186؛ مسعودى، ج 3، ص 318؛ مقدسى، ج 6، ص 26؛ قزوینى، ص 99).
حجاج در نخستین اقدام، مسجدالحرام را از آثار جنگ پاك كرد. او در اوایل 74 به مدینه رفت و پس از یكى دو ماه اقامت در آنجا، به مكه بازگشت و به دستور خلیفه، كعبه را بازسازى كرد (خلیفةبن خیاط، ص 169؛ ازرقى، ج 1، ص 210، 214، 289؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 240؛ قس طبرى، ج 6، ص 195). وى در مدت اقامتش در مدینه با مردم مدینه و بهویژه با صحابه پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهو سلم رفتار زشت و خشنى داشت (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص240، ج 12، ص 381؛ یعقوبى، ج 2، ص 272؛ طبرى، همانجا).
حجاج سپس همراه گروهى از بزرگان حجاز راهى شام شد و با خلیفه اموى دیدار كرد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 241).
پس از آنكه حجاج دو سال (و به قولى سه سال) عملا حاكم حجاز بود، عبدالملكبن مروان وى را از این سمت بركنار و در رجب یا رمضان 75 با اختیارات كامل و وسیعى وى را حاكم عراق كرد. از دلایل این امر، مرگ برادر خلیفه (بِشربن مروانبن حكم*)، آشفتگى اوضاع عراق و افزایش خطر خوارج و نیز درخواست عدهاى از بزرگان حجاز از عبدالملك مبنى بر عزل حجاج از حجاز بود (خلیفةبن خیاط، ص 196؛ ابنقتیبه، 1387، ج 2، ص 25؛ طبرى، ج 6، ص 202، 209؛ مسعودى، ج 3، ص 318، 330). بدینترتیب، خطبه مشهور علیبن ابیطالب علیهالسلام خطاب به مردم كوفه و پیشگویى تسلط یافتن غلامى ستمگر از قبیله ثقیف بر آنان، محقق گردید (رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه 116؛ ابنعبدربّه، ج 6، ص 266؛ مسعودى، ج 3، ص 349ـ350؛ ابنابیالحدید، ج 7، ص 277ـ279؛ قس مقدسى، ج 6، ص 27ـ28، كه این پیشگویى را به عمر نسبت داده است).
حجاج شتابان راهى عراق شد و فقط با دوازده سوار وارد كوفه گردید و روز جمعه با چهرهاى پوشیده به مسجد رفت و در خطبهاى مشهور تمام كسانى را كه از سپاه مُهلَّببن ابیصفره، فرمانده سپاهیان بشربن مروان براى جنگ با خوارج* حروریه، گریخته بودند تهدید كرد كه چنانچه تا سه روز به وى ملحق نشوند آنان را خواهد كشت (ابنسلام جمحى، سفر1، ص 175ـ 176؛ جاحظ، 1367، ج 2، ص307ـ 310؛ قس ابنقتیبه، 1985، ج 1، جزء2، ص 265، كه گفته است حجاج خطبه مزبور را در بصره ایراد كرده؛ همو، 1387، ج 2، ص 25ـ26، كه روایتى كاملا غیر قابل قبول ذكر كرده است).
حجاج پس از تسلط بر كوفه به بصره رفت و خطبه تهدیدآمیزى، مانند خطبه كوفه، ایراد كرد و آنگاه به رُسْتَقُباذ رفت تا روحیه مُهلّب را در نبرد با خوارج تقویت كند (بلاذرى، 1996ـ2000، ج6، ص395ـ397، 530؛ طبرى، ج6، ص210).
كارگزار جدید عراق در رستقباذ اردو زده بود كه با اولین شورش مردم عراق به رهبرى عبداللّهبن جارود روبهرو شد. این شورش بر اثر تهدیدهاى حجاج ــ مبنى بر لزوم پایدارى در میدانهاى جنگ تا پیروزى كامل ــ و نیز تصمیم وى مبنى بر كاهش حقوق جنگجویان به میزان صد درهم، درگرفت. در این شورش كه در ربیعالآخر سال 76 روى داد، مردم عراق اموال و انبارهاى اسلحه حجاج را به غارت بردند. حجاج، پس از مشورت با یارانش و رسیدن نیروهاى كمكى، به جنگ آنان رفت و ابنجارود را كشت و یارانش را پراكنده ساخت (خلیفةبن خیاط، ص 170؛ ابنحبیب، ص 482؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 397ـ405؛ ابناثیر، ج 4، ص 381ـ388).
همزمان با شورش ابنجارود، زنگیان عراق نیز به سركردگى رباح شیرزنجى (شارزنجى) شورش كردند و اطراف بصره را به تصرف خود درآوردند، اما حجاج با فرستادن لشكرى از مردم بصره، آنان را در دشت خوزستان (نزدیك دَورَق) سركوب كرد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 414ـ415).
در اواخر رمضان 75، حجاج از مهلّب و عبدالرحمانبن مخنف خواست هرچه زودتر با خوارج ازارقه* به رهبرى قَطَریبن فُجاترة بجنگند. این نبردها تا اوایل سال 78 ادامه یافت، تا اینكه میان خوارج اختلاف افتاد و بهشدت سركوب شدند (رجوع کنید به ابنقتیبه، 1960، ص 411؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 533ـ548؛ مبرّد، ج 4، ص 366 به بعد؛ طبرى، ج 6، ص 211ـ212، 308ـ311؛ قس یعقوبى، ج 3، ص 275ـ276).
در سالهاى 76 و 77، خوارج به رهبرى شبیببن یزید شیبانى، بر ضد حجاج قیام كردند و دهها نبرد میان لشكریان حجاج و شبیب در عراق درگرفت كه در تمامى آنها سپاهیان حجاج شكست خوردند. حجاج سرانجام شبیب را از میان برداشت و یارانش را شكست داد (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص172ـ 173؛ ابنقتیبه، 1960، ص410ـ411؛ بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 6، ص 579ـ596؛ ابناثیر، ج 4، ص 396ـ 416، 419ـ433؛ نیز رجوع کنید به شبیببن یزید*).
در سال 77 مُطَرّف بن مُغیرةبن شعبه، كارگزار حجاج در مداین، بر ضدامویان قیام كرد و حجاج و عبدالملكبن مروان را از حكومت خلع كرد و قتل حجاج را حلال شمرد. حجاج نیز حمزة، برادر و حامى مطرّف، را در همدان زندانى كرد و سپاهى به مصاف مطرّف فرستاد و او و یارانش را در نبردى نزدیك اصفهان كشت و قیامش را سركوب كرد (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 6، ص 507ـ515؛ طبرى، ج 6، ص 284ـ298).
بدون شك بزرگترین و خطرناكترین شورشى كه حجاج با آن روبهرو شد شورش عبدالرحمانبن اشعث كِندى بود كه از سال 81 تا 84 به درازا كشید (صدقى عمد، ص 259).
پس از شكست سپاهیان اموى در سال 79 در مصاف با رُتبیل* (حاكم زابلستان) و قتل هزاران مسلمان در این نبرد (رجوع کنید به طبرى، ج 6، ص 322ـ324)، حجاج در اواخر سال 79 یا اوایل 80 سپاهى بیست تا چهل هزار نفرى تدارك دید كه به آن «سپاه طواویس» (طاووسان) میگفتند و فرماندهى آن را عبدالرحمانبن محمدبن اشعث براى نبرد با رتبیل و سركوبى وى در سیستان برعهده داشت. ابناشعث* پس از پیروزیهایى تصمیم گرفت پیشروى خود را در قلمرو رتبیل، تا بهار سال بعد و مساعد شدن هوا، متوقف سازد و مدتى در شهر رُخَّج اردو بزند. اما حجاج این تصمیم را نپسندید و با نامهاى توهینآمیز بر ادامه عملیات نظامى تا فتح كابل اصرار ورزید. همین اختلاف نظر یكى از دلایل اصلى سركشى و قیام ابناشعث گردید. سپاهیان ابناشعث كه بالغ بر هفتاد هزار نفر بودند با وى بیعت كردند و او حجاج را در رُخّج خلع و با رتبیل سازش كرد وآنگاه راهى عراق شد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 431، 436؛ یعقوبى، ج 2، ص 278؛ ابناعثم كوفى، ج 7، ص 78، 102؛ مسعودى، ج 3، ص 338).
پس از رسیدن نیروهاى كمكى عبدالملكبن مروان، حجاج راهى بصره شد و به مصاف ابناشعث رفت. حجاج در نخستین نبرد، كه دُجَیل نام داشت، پیروز شد، ولى در دومین نبرد، معروف به نبرد تستر، كه در 10 ذیحجه 81 رخ داد، شكست سختى خورد و ناگزیر به بصره عقبنشینى كرد. ابناشعث سپس براى جنگ با حجاج به زاویه نزدیك بصره رفت، اما پس از پیروزى نخستین، در اواخر محرّم 82 شكست خورد. حجاج پس از نبرد سختى با عبدالرحمانبن عباس هاشمى، شهر بصره را پس گرفت و مردمانش را عفو كرد. چون حجاج از تجمع سپاه دویست هزار نفرى ابناشعث در دَیرالجماجم*، واقع در هفت فرسخى شمال كوفه، مطّلع شد، به جنگ وى رفت و پس از صد روز مصاف و بیش از هشتاد نبرد میان طرفین، كه از اول ربیعالاول تا 14 جمادیالآخره 82 به درازا كشید، ابناشعث را شكست سختى داد و بیشتر اسیران این نبردها را گردن زد (خلیفةبن خیاط، ص 178ـ180؛ ابنقتیبه، 1387، ج 2، ص 35ـ 36؛ همو،1960، ص 357؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج6، ص452ـ 460،480؛ یعقوبى، همانجا؛ ابناعثم كوفى، ج7، ص97ـ102).
در شعبان 83 حجاج بار دیگر سپاهیان ابناشعث را در نبرد مَسكِن شكست داد و ابناشعث به سیستان، نزد رتبیل، گریخت. حجاج پس از صلح با رتبیل، از وى خواست تا ابناشعث را تسلیم كند. رتبیل نیز چنین كرد، ولى ابناشعث در راه خود را كشت (خلیفةبن خیاط، ص 176ـ180؛ ابنقتیبه، 1387، ج 2، ص 26ـ38؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 425ـ472، 480؛ طبرى، ج 6، ص 326ـ329، 334ـ350؛ ابناعثم كوفى، ج 7، ص 77ـ104).
حجاج پس از سركوبى مخالفان داخلى، به قُتَیبةبن مسلم باهلى (حاكم خراسان) دستور داد به فتوحاتش ادامه دهد و او نیز شهرهاى بسیارى را در ماوراءالنهر و آسیاى مركزى فتح كرد (رجوع کنید به طبرى، ج 6، ص 424ـ445؛ ابننباته، ص 188ـ191) و از سوى دیگر، محمدبن قاسم ثقفى* بخشهایى از سند و شبهقاره هند را گشود (ابنقتیبه، 1985، ج 1، جزء1، ص 332؛ یعقوبى، ج 2، ص 288ـ289).
وفادارى و سرسپردگى مطلق حجاج به خاندان اموى و نیز خدمات و كوششهاى وى براى حفظ خلافت امویان، باعث شد جایگاه والایى نزد آنان بیابد، به حدى كه عبدالملكبن مروان هنگام مرگ، سفارش او را به فرزندش ولید كرد (ابنقتیبه، 1387، ج 2، ص 47؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 322) و یكى از فرزندانش را حجاج نامید (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 303) ولیدبن عبدالملك نیز در گرامى داشتن حجاج پا فراتر گذاشت و او را پوست همه چهره خویش شمرد (جاحظ، 1367، ج 1، ص 292؛ ابنقتیبه، 1985، ج 1، جزء2، ص 59) و هنگامى كه خبر مرگش را شنید بسیار غمگین شد (مبرّد، ج 2، ص 111). فرزدق براى خشنودى ولید مرثیهاى در سوك وى سرود (رجوع کنید به ج 1، ص 325).
حجاج در رمضان یا شوال 95 مرد (ابنقتیبه،1960، ص 395؛ طبرى، ج 6، ص 493). وى به جانشین خود، یزیدبن ابیمسلم، وصیت كرده بود او را مخفیانه دفن كند و روى قبرش آب بریزد و آن را محو نماید تا كسى جاى آن را نداند و نبش قبر نكند (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 12، ص 353).
در دوران خلافت سلیمانبن عبدالملك، خاندان حجاج در معرض شكنجه و تعقیب و مصادره اموال قرار گرفتند و به فرمان خلیفه اموى، حجاج را بر منابر لعن و نفرین كردند (جاحظ، 1367، ج 1، ص 397؛ ابنعبدربّه، ج 5، ص 25، 47ـ48). در دوران خلافت عمربن عبدالعزیز، خاندان و بستگان حجاج به یمن تبعید شدند (ابنعساكر، ج12، ص187؛ ابنكثیر، ج 5، جزء9، ص 143).
گفتهاند كه حجاج زشترو و كوچك اندام بود (رجوع کنید به جاحظ، 1367، ج 1، ص 386؛ ابنقتیبه، 1960، ص 396؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 12، ص 364). هوادارانش او را مردى وفادار، مخلص، امین، كمعیب، مطمئن، و بسیار بخشنده میدانستند تا حدیكه در ماه رمضان و دیگر روزها، به روایتى، هزار خوان غذا براى دوستانش میگسترد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 6، ص 407، ج 12، ص 354ـ355؛ ابننباته، ص 178). وى فصیح و بلیغ و خطیبى توانمند (جاحظ، 1367، ج 1، ص 346، ج 2، ص 219؛ براى برخى خطبههاى حجاج رجوع کنید به ابنقتیبه، 1985، ج 1، جزء2، ص 265ـ269، 273ـ274؛ ابنعبدربّه، ج 4، ص 105ـ114؛ مسعودى، ج 3، ص 338ـ341) و سیاستمدار و حیلهگر و با تدبیر (ذهبى، ج 4، ص 343) بود.
بنابر گفته مورخان، حجاج جبار و ستمگر (همانجا)، كافر (ابنعبدربّه، ج 5، ص 42ـ43)، فاسق (ابنسعد، ج 4، ص 184)، دروغگو و خبیث (جهشیارى، ص 26؛ ذهبى، همانجا) بود.
حجاج در پاسخ به نامه عبدالملك، خود را آدمى لجوج و حسود و كینهتوز وصف كرده است (قالى، ج 2، ص 111؛ ابنعساكر، ج 12، ص 167). او در كشتن مخالفان چنان زیادهروى كرد كه حتى عبدالملكبن مروان نیز این میزان خونریزى را نپسندید (رجوع کنید به ابناعثم كوفى، ج 7، ص 108ـ 109؛ مسعودى، ج 3، ص 341). او هزاران تن از اسیران مَسكِن، خراسان، دیرالجماجم و زاویه را كشت (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص 181؛ ابناعثم كوفى، ج 7، ص 97، 102؛ ابناثیر، ج 4، ص 469، 481ـ483؛ ابنكثیر، ج 5، جزء9، ص 52ـ 54). مورخان شمار كسانى را كه بهدست حجاج به قتل رسیدهاند،000 ، 120 و به قولى 000،130نفر تخمین زدهاند (براى نمونه رجوع کنید به طبرى، ج 6، ص 381ـ382؛ ابنعبدربّه، ج 5، ص 38).
برخى از گفتارها و كردارهاى حجاج نمود عینى كفرگویى و كافر بودن اوست، از جمله قصد وى براى قدم گذاشتن روى مقام ابراهیم (ابنسعد، ج 5، ص 113)، توهین به مرقد و منبر پیامبر اكرم و شهر مدینه، به تأخیرانداختن نماز (رجوع کنید به همان، ج 4، ص 159؛ مصعببن عبداللّه، ص 351؛ جاحظ، 1367، ج 2، ص 298)، توصیه كردن برخلاف سفارشهاى حضرت رسول (رجوع کنید به جاحظ، 1367، ج 1، ص 387)، حسود دانستن حضرت سلیمان (ابنعساكر، ج 12، ص 161)، برتر شمردن خلیفه اموى از فرشتگان و پیامبران و رسول خدا (بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 6، ص 481، 507، 613)، و اطاعت از خود را از اطاعت خدا واجبتر دانستن (رجوع کنید به جاحظ، 1385ـ1389، ج 3، ص 15ـ 16) و فضیلت شمردن دشنام دادن به آلعلى (رجوع کنید به مسعودى، ج 3، ص 352).
از جمله اصلاحات عمرانى حجاج، كندن چاهى در مكه به نام یاقوته و بناى سدهایى در اطراف مكه براى حفظ و ذخیره آب (ازرقى، ج 2، ص 224، 281ـ282) و مسجدى در محله بنیسَلَمه در مدینه بود كه بعدها به نام مسجد حجاج معروف شد (طبرى، ج 6، ص 195). نهرهاى نیل و زابى را نیز از رود فرات، حفر و منشعب كرد و زمینهاى اطراف آنها را آباد نمود (بلاذرى، 1413، ص290). وى همچنین شهرى به نام نیل را در كرانه رود فرات در شمال حله بنا كرد (همانجا؛ یاقوت حموى، ذیل «نیل») كه امروزه فقط ویرانهاى از آن باقى است (لسترنج، ص 72ـ73). شهر شیراز (اصطخرى، ص 124) و شهر عَسْكَر مُكْرَم در خوزستان نیز در روزگار حجاج تأسیس شد. همچنین، خاندان عرب اشعرى، به سبب سختگیریهاى حجاج بر آنان، به قم مهاجرت كردند كه آغاز تحول این شهر بود (بلاذرى، 1413، ص 383؛ یاقوت حموى، ذیل «عسكر مكرم»، «قم»؛ قزوینى، ص 222، 442).
حجاج در میان سالهاى 83 تا 86 شهر واسط را ساخت و مقررات خاصى براى حفظ نظافت آن تعیین كرد و تا زمان مرگش در آن اقامت گزید (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج 12، ص 332، 352ـ353؛ یعقوبى، ج 2، ص 279؛ طبرى، ج 6، ص 383ـ 384؛ ابنخلّكان ، ج 2، ص50؛ قس بحشل، ص 43ـ 44؛ ابنتغرى بردى، ج 1، ص 198، كه سال تأسیس را 75 تا 78 گفتهاند). حجاج در سالهاى 75ـ76 سكه درهم و دینار با نوشته عربى ضرب كرد (ابنقتیبه،1960، ص 357؛ بلاذرى، 1413، ص 468؛ صدقى عمد، ص 459ـ460).
او به دلایلى در سال 78 یا 82، به یكى از دبیرانش، صالحبن عبدالرحمان، دستور داد دیوانهاى دولتى را از زبان فارسى به عربى برگرداند (بلاذرى، 1413، ص300ـ301؛ مبرّد، ج 2، ص 196؛ جهشیارى، ص 23؛ ابنندیم، ص 303).
براساس روایاتى، حجاج از نصربن عاصم (متوفى 89) و یحییبن یعْمُر (متوفى 129) خواست براى جلوگیرى از هرگونه تحریفى در خواندن حروف متشابه، آنها را نقطهگذارى كنند (رجوع کنید به ابنخلّكان، ج 2، ص 32؛ صفدى، ج 11، ص 311؛ ابنكثیر، ج 5، جزء9، ص 124) و همچنین از حافظان قرآن خواست آیات قرآن را به دستههاى پنجتایى و دهتایى و كل قرآن را به نصف و ثلث و ربع و سُبع تقسیم كنند (ابنابیداوود، ص 132ـ133؛ طرطوشى، ص 216؛ ابنعساكر، ج 12، ص 116؛ قرطبى، ج 1، ص 63). تغییر دادن یازده حرف از حروف مصحف عثمان نیز به وى نسبت داده شده است (ابنابیداوود، ص130).
معروف است كه حجاج اولین كسى بود كه پوشش كعبه را از دیباج یا ابریشم تهیه كرد (ابنكثیر، ج 1، جزء2، ص 282؛ قزوینى، ص 113؛ قس ازرقى، ج 1، ص 253؛ بلاذرى، 1413، ص 47)، نخستین كسى بود كه در شربتخانه (بیتالشراب) یخ به كار برد (ابنرسته، ص 198)، اولین كسى بود كه كشتیها را میخدار و قیراندود و روغنمالى كرد، و محمل ساخت (جاحظ، 1367، ج 2، ص 303).
حجاج به شعر و شاعران توجه خاصى داشت، لذا شاعران بزرگى چون فَرَزْدَق (ج 1، ص 96، 132،280، ج 2، ص 188) و جَریر و لَیلى اَخْیلِیه وى را ستودهاند (رجوع کنید به ابنسلام جمحى، سفر2، ص 418؛ جاحظ، 1332، ص 132؛ ابنقتیبه، 1386ـ 1387، ج 1، ص 467ـ468؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 12، ص 352، 375، 378)، اما برخى نیز او را نكوهش كردهاند (رجوع کنید به ابنقتیبه، 1985، ج 1، جزء1، ص 341؛ همو، 1386ـ1387، ج 1، ص 354؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 12، ص 356ـ357؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 18، ص 116).
منابع : (1) ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (2) ابن ابیداوود، كتابالمصاحف، بیروت 1405/1985؛ (3) ابناثیر؛ (4) ابناعثم كوفى، كتابالفتوح، چاپ على شیرى، بیروت 1411/1991؛ (5) ابنتغرى بردى، النجومالزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، قاهره[? 1383[ـ 1392/[? 1963[ـ1972؛ (6) ابنحبیب، كتابالمُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دكن 1361/1942، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (7) ابنحجر عسقلانى، كتاب تهذیبالتهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت 1415/1995؛ (8) ابنخلدون؛ (9) ابنخلّكان؛ (10) ابندرید، الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر 1378/1958، ابنرسته؛ (11) ابنسعد (بیروت)؛ (12) ابنسلام جمحى، طبقات فحولالشعراء، چاپ محمود محمد شاكر، جده [?1400/ 1980[؛ (13) ابنعبدالحكم، فتوح مصر و اخبارها، چاپ چارلز سى. تورى، نیوهاون 1922، چاپ افست بغداد ( 1968)؛ (14) ابنعبدربّه، العقدالفرید، چاپ علیشیرى، بیروت 1408ـ1411/ 1988ـ1990؛ (15) ابنعساكر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علیشیرى، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ (16) ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، المعروف بتاریخالخلفاء، چاپ طه محمد زینى، (قاهره 1387/ 1967)، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (17) همو، الشعر و الشعراء، چاپ احمد محمد شاكر، (قاهره) 1386ـ 1387/1966ـ1967؛ (18) همو، عیونالاخبار، چاپ یوسف على طویل و مفید محمد قمیحه، بیروت [? 1985[؛ (19) همو، المعارف، چاپ ثروت عكاشه، قاهره 1960؛ (20) ابنكثیر، البدایة و النهایة، چاپ احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، ج 1، 1409/1989، ج 5، 1407/1987؛ (21) ابنمنظور؛ (22) ابننباته، سرحالعیون فى شرح رسالة ابنزیدون، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره 1383/1964؛ (23) ابنندیم (تهران)؛ (24) ابوالفرج اصفهانى؛ (25) ابوزرعه دمشقى، تاریخ أبى زرعة الدمشقى، چاپ شكراللّه قوجانى، (دمشق، بیتا.)؛ (26) محمدبن عبداللّه ازرقى، اخبار مكة و ماجاء فیها من الآثار، چاپ رشدى صالح ملحس، بیروت 1403/1983، چاپ افست قم 1369ش؛ (27) اصطخرى؛ (28) اسلمبن سهل بحشل، تاریخ واسط، چاپ كوركیس عوّاد، بغداد 1387/1967؛ (29) احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوسالعظم، دمشق 1996ـ2000؛ (30) همو، كتاب فتوح البلدان، چاپ دخویه، لیدن 1866، چاپ افست فرانكفورت 1413/ 1992؛ (31) عمروبن عمرجاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [? 1367/ 1948[؛ (32) همو، كتابالتاج فى اخلاقالملوك، چاپ احمد زكیباشا، قاهره 1332/1914؛ (33) همو، كتابالحیوان، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر[?1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (34) محمدبن عبدوس جهشیارى، كتابالوزراء و الكتّاب، چاپ عبداللّه اسماعیل صاوى، قاهره 1357/1938؛ (35) خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، چاپ مصطفى نجیب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، بیروت 1415/1995؛ (36) احمدبن داوود دینورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛ (37) ذهبى؛ (38) احسان صدقى عمد، الحجاجبن یوسف الثقفى: حیاته و آراؤه السیاسیة، بیروت [? 1972[؛ (39) صفدى؛ (40) طبرى، تاریخ (بیروت)؛ (41) محمدبن ولید طرطوشى، كتابالحوادث و البدع، چاپ عبدالمجید تركى، بیروت 1410/1990؛ (42) علیبن ابیطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بیروت 1387/1967؛ (43) همامبن غالب فرزدق، دیوان، قدم له و شرحه مجید طراد، بیروت 1419/1999؛ (44) اسماعیلبن قاسم قالى، كتابالأمالى، بیروت: دارالكتاب العربى، (بیتا.)؛ (45) محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكامالقرآن، بیروت: دارالفكر، (بیتا.)؛ (46) احمدبن یوسف قرمانى، كتاب اخبار الدّول و آثار الاول فیالتاریخ، چاپ سنگى بغداد 1282، چاپ فست بیروت (بیتا.)؛ (47) زكریابن محمد قزوینى، آثارالبلاد و اخبار العباد، بیروت 1404/1984؛ (48) محمدبن یزید مبرّد، الكامل، ج 2، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم و سید شحاته، قاهره (بیتا.)، ج 4، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، (قاهره، بیتا.)؛ (49) مسعودى، مروج (بیروت)؛ (50) مصعببن عبداللّه، كتاب نسب قریش، چاپ لوى پرووانسال، قاهره 1953؛ (51) مطهربن طاهر مقدسى، كتاب البدء و التاریخ، چاپ كلمان هوار، پاریس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛ (52) احمدبن على مقریزى، كتاب المقفّیالكبیر، چاپ محمد یعلاوى، بیروت 1411/1991؛ (53) یاقوت حموى؛ (54) یعقوبى، تاریخ؛
Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, London 1966.