حافظ (الحافظ) لدیناللّه ، لقب عبدالمجیدبن محمدبن مستنصر، كنیهاش ابوالمیمون، یازدهمین خلیفه فاطمى. او در 467 یا 468 در عسقلان* به دنیا آمد و به همین سبب به او امیر عبدالمجید عسقلانى گفته میشد (رجوع کنید به ابناثیر، ج 10، ص 665؛ ذهبى، ج 15، ص 200؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 137؛ قس همو، 1970، ج 1، ص 357، كه به اشتباه سال 497 را ذكر كرده است).
در پى كشته شدن الآمر باحكاماللّه به دست فداییان نزارى در 524 (رجوع کنید به ابنطُوَیر، ص 25ـ26؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 130) و نبودِ جانشین براى او (رجوع کنید به الآمر باحكاماللّه*)، دو تن از غلامان با نفوذ دربار فاطمى به نامهاى بَرْغَش ملقب به عادل، و هَزارالملوك، درباریان را قانع ساختند تا با پسرعموى الآمر (امیر عبدالمجیدبن میمون) به عنوان نایبالخلافه بیعت كنند تا زمانى كه كنیز باردار الآمر وضع حمل كند و چنانچه فرزند وى پسر باشد، جانشین پدر شود (ابنطویر، ص 26ـ27؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 137). این پیشنهاد ترفندى بیش نبود، چرا كه سرنوشت این نوزاد هیچگاه روشن نشد (دوادارى، ج 6، ص 505). بدین ترتیب، امیرعبدالمجید زمام امور را در دست گرفت و هزارالملوك را به عنوان وزیر، و یانس* (سردار توانمند ارمنى) را كه مدتها در خدمت فاطمیان بود، به عنوان امیرالجیوش و حاجب برگزید (ابنطویر، ص 27ـ28؛ مقریزى، همانجا). در همان روز، سپاهیان فاطمى به تحریك برغش شوریدند و خواستار وزارت ابوعلى احمد، پسر افضلبن بدرالجمالى*، شدند. با بالا گرفتن آشوبهایى كه به تخریب و غارت محلاتى از قاهره و بخشهایى از بازارها و قتل هزارالملوك انجامید، خلیفه چارهاى جز به وزارت رساندن ابوعلى احمد ندید. از این پس، ابوعلى احمد با گرفتن لقب كُتَیفات و با خیالى آسوده بر مسند وزارت تكیه زد (ابنطویر، ص 27ـ30؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 138ـ139).
ابوعلى احمد ابتدا از نایبالخلافه بودن عبدالمجید حمایت كرد، اما رفتهرفته، با استفاده از تواناییهاى اجرایى و تجربیاتش، همه اقتدار خلافت را در دست گرفت و عبدالمجید را به حاشیه حكومت راند (ابنمیسّر، ج 2، ص 75؛ ابنخلّكان، ج 3، ص 236؛ دوادارى، ج 6، ص 506؛ ابنخلدون، ج 4، ص 92). ابوعلى كه از شیعیان امامى بود، در نخستین اقدام، عبدالمجید را زندانى كرد و سپس در اقدامى غیرمنتظره، سلسله فاطمیان را ملغا و مردم را به سوى «قائم منتظر» دعوت كرد. وى همچنین با حذف نام اسماعیلبن جعفر ــكه نشانه مشروعیت فاطمیان بودــ از خطبه و برداشتن «حىّ على خیرالعمل، محمد و على خیرالبشر» از اذان فاطمیان و حذف نام حافظ (به عنوان نایب خلافت) از خطبه و سكه، موضع خود را علنى كرد (ابنطویر، ص 33؛ ابنظافر ازدى، ص 94؛ ابنخلدون، همانجا؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 140ـ141، 143). این اقدامات و كارهاى دیگر او طرفداران فاطمیان را برآشفت و ایشان نارضایتى خود را از اقدامات ابوعلى احمد اعلام كردند (ابنطویر، ص 31).
سرانجام، در محرّم 526 قیامى شكل گرفت و اسماعیلیان ناراضى، با حمایت لشكریان قبیله كتامه، به فرماندهى یانس ارمنى موفق شدند ابوعلى را، پس از یكسال و چند ماه وزارت، به قتل برسانند (ابنظافر ازدى، ص 95؛ ابنطویر، ص 33؛ ابنمیسّر، همانجا؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 143ـ144). بدینترتیب، شورشیان بار دیگر عبدالمجید را به قدرت رساندند و یانس نیز، كه نقش مؤثرى در این امر داشت، به وزارت منصوب شد و در ربیعالآخر 526، عبدالمجید با لقب الحافظ لدیناللّه، به عنوان یازدهمین خلیفه فاطمى، بر تخت نشست. وى كیش اسماعیلیه را بار دیگر مذهب رسمى مصر اعلام كرد و به منظور دلجویى از مردم، باقیمانده مالیات آنان را بخشید (ابنمیسّر، همانجا؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 146). گفتهاند كه سالروز پیروزى حامیانِ حافظ بر ابوعلى، یكى از اعیاد رسمى (عیدالنصر) شد و هر سال آن را جشن میگرفتند (رجوع کنید به ابنطویر، ص 34ـ35؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 143). نحوه جانشینى و خلافت حافظ، دربار فاطمى را بر آن داشت تا در بیعتنامهاى تصریح شود كه خلیفه الآمر خلافت و امامت را به نام او كرده بود (رجوع کنید به قلقشندى، ج 9، ص 291ـ297).
حافظ لدیناللّه با اقتدار و به اتكاى سن زیاد و تجربه ملكداریاش، به اداره امور پرداخت. سامان دادن به بحران مشروعیت خلافت، ابتدا او را از قدرتگیرى سردار فاطمى، یانس رومى (ابنمیسّر، همانجا؛ قلقشندى، ج 9، ص 297)، غافل نمود؛ اما بهتدریج از این امر نگران شد و در ذیحجه 526 یانس به فرمان او بهقتل رسید (رجوع کنید به ابنطویر، ص 36؛ ابناثیر، ج 10، ص 673؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 144ـ145؛ قس دوادارى، همانجا). بنابه روایتى، حافظ پس از آن، وزارت را به پسر ارشدش سلیمان سپرد اما مرگ زود هنگام سلیمان سبب شد تا در 528 حافظ فرزند دیگرش، ابوتراب حیدره، را به وزارت و ولایتعهدى و صاحب دیوانى مظالم بگمارد (ابنطویر، ص 37؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 149؛ همو، 1970، همانجا).
برادر كوچكتر حیدره، به نام حسن، توطئههاى متعددى برضد او ترتیب داد كه به انتقال تمام مناصب حیدره، بهویژه مقام ولایتعهدى، به حسن انجامید (رجوع کنید به ابنظافر ازدى، ص 96؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 76؛ نیز رجوع کنید به مقریزى، 1393، ج 3، ص 150). حسن در نخستین اقدام، فرمان قتل عدهاى از امراى لشكرى و كشورى را، به جرم مشاركت در قیام ابوعلى احمد، صادر و سپس الحافظ لدیناللّه را از خلافت خلع كرد (ابناثیر، ج 11، ص 22؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 77). این اقدامات موجب شورش لشكریان شد. آنان خواستار قتل حسن شدند. حافظ ابتدا از پذیرفتن خواست شورشیان خوددارى كرد ولى سرانجام پزشك خود را واداشت تا حسن را مسموم كند (ابناثیر، ج 11، ص 22ـ23؛ ابنخلدون، ج 4، ص 93؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 154ـ155؛ ابنتغریبردى، ج 5، ص 242ـ243). در همان زمان، یكى از سرداران فاطمى، بهنام بهرام ارمنى، با لشكرى از ارمنیان براى كمك به حسن راهى قاهره شد، اما خبر قتل حسن سبب شد با لشكرش در بیرون قاهره مستقر شود. حضور لشكریان در بیرون شهر و پافشارى آنان براى وزارت بهرام، حافظ را واداشت تا براى ایجاد آرامش و رفع غائله، بهرغم مخالفت شدید درباریان، بهرام را به وزارت خود برگزیند (سال 529) و او را به سیفالاسلام تاجالملوك ملقب سازد (ابنظافر ازدى، ص 97ـ98؛ ابنطویر، ص 43ـ44؛ ابنخلدون، ج 4، ص 93ـ94؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 155ـ156).
سیاستهاى بهرام ارمنى، از جمله حمایت از همكیشان خود و تشویق آنان براى مهاجرت به مصر و اعطاى مناصب عالى و مشاغل مهم به آنها، زمینه خشم مسلمانان را فراهم آورد. یكى از مخالفان جدّى بهرام، رِضوانبن وَلَخشى، حكمران جدید ایالت غربیه بود. او در 531، در پى درخواست امیران فاطمى مبنى بر لزوم لشكركشى به قاهره، به آن سو رفت. در نتیجه، بهرام گریخت و ولخشى وزیر خلیفه شد و به الملكالافضل ملقب گردید (ابنظافر ازدى، همانجا؛ ابنطویر، ص 45ـ46؛ ابناثیر، ج 11، ص 48؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 79ـ80). ولخشى، به مبارزه جدّى با مسیحیانى پرداخت كه در زمان بهرام قدرت گرفته بودند (ابنمیسّر، ج 2، ص 82). او در نخستین اقدام، مسیحیان صاحبمنصب را بركنار، و مسلمانان را بر امور حكومتى و دیوانى مسلط كرد. یهودیان را نیز واداشت به مقررات جدید اهل ذمه (افزایش جزیه و تردد نكردن با اسب در شهر) گردن نهند (ابنطویر، ص 49)؛ اما مناسبات ولخشى با خلیفه، به دلیل اختلاف مذهب آن دو و تداوم حمایت حافظ از بهرام ارمنى، تیره شد (همان، ص 48؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 83؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 166، 168) تا آنجا كه ولخشى در 533 از مصر گریخت. چندى بعد، حافظ براى وى اماننامه فرستاد و او را به قصر كشاند و دستگیر كرد. ولخشى تا سال 542 در زندان ماند تا اینكه از زندان گریخت، اما اندكى بعد عمال خلیفه او را به قتل رساندند (ابنظافر ازدى، ص 99؛ ابناثیر، ج 11، ص 48ـ49؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 83ـ84، 87؛ مقریزى، 1393، ج 3، ص 170ـ173، 182ـ184). خلیفه پس از بركنارى ولخشى در 533، وزیرى تعیین نكرد، اما مسئولیت وزارت را (بدون عنوان وزیر) به بهرام ارمنى سپرد و بهرام تا زمان فوتش در 535، در این سمت باقیماند (ابنظافر ازدى، همانجا؛ مقریزى، 1393، ج 3، 175، 184).
حافظ در 5 جمادیالآخره 544، براثر بیمارى قولنج، درگذشت (رجوع کنید به ابنخلّكان، ج 3، ص 237؛ ذهبى، ج 15، ص 201ـ202). خلافت او سبب پدید آمدن جریان جدیدى در دعوت مستعلویه (پیروان مستعلى، فرزند خلیفه المستنصر باللّه*) گردید كه دعوت حافظیه یا مجیدیه نامیده شد. بهرغم حمایت مستعلویان مصر از حافظ، مستعلویان یمن (رجوع کنید به صُلَیحیان*) از پذیرش امامت وى سر باز زدند و امامت را برعهده طیب گذاشتند. این مسئله كه به بروز انشقاق جدیدى در دستگاه فاطمیان انجامید، از مهمترین پیامدهاى خلافت حافظ بود (رجوع کنید به مستعلویه*).
پس از حافظ، فرزندش ابومنصور (رجوع کنید به الظافر بامراللّه*)، به خلافت رسید (ابنطویر، ص 37؛ ابنمیسّر، ج 2، ص 89).
حافظ به علم نجوم بسیار علاقهمند بود و منجمان بسیارى، را به دربار خود فراخوانده بود. علاوه بر این، علاقه وى به علوم خفیه (سیمیا) نیز موجب شد از ابوعبداللّه اندلسى، كه سرآمد این علوم بود، دعوت نماید (مقریزى، 1393، ج 3، ص 148، 192).
منابع : (1) ابناثیر؛ (2) ابنتغرى بردى، النجومالزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، قاهره [? 1383[ـ1392/[? 1963[ـ1972؛ (3) ابنخلدون؛ (4) ابنخلّكان؛ (5) ابنطُوَیر، نزهةالمُقْلَتین فى اخبار الدولتین، چاپ ایمن فؤاد سید، بیروت 1412/1992؛ (6) ابنظافر ازدى، اخبارالدول المنقطعة، چاپ آندره فره، قاهره 1972؛ (7) ابن میسّر، اخبار مصر، ج 2، چاپ هانرى ماسه، قاهره 1919؛ (8) ابوبكربن عبداللّه دوادارى، كنزالدرر و جامعالغرر، ج 6، چاپ صلاحالدین منجد، قاهره 1380/1961؛ (9) ذهبى؛ (10) قلقشندى؛ (11) احمدبن على مقریزى، اتعاظ الحنفا، ج 3، چاپ محمد حلمى محمداحمد، قاهره 1393/1973؛ (12) همو، كتاب المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیة، بولاق 1270، چاپ افست بغداد ( 1970).