حازمبن محمد قَرطاجَنّى ، ادیب، شاعر، نحوى، عروضى و منتقد نامور اندلسى قرن هفتم و مؤلف اولین كتاب كامل نقد ادبى در زبان عربى. كنیهاش ابوالحسن، ملقب به هَنىءالدین و منسوب به قرطاجَنّه در مشرق اندلس بود (ابنسعید مغربى، ص 20؛ صفدى، ج 11، ص 271). او را انصارى، اندلسى، و حتى به اشتباه قُرطُبى و ابنحازم، خواندهاند (رجوع کنید به عبدرى، ص 523؛ سیوطى، 1384، ج 1، ص 491؛ حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1807؛ براى نامهاى دیگر رجوع کنید به مهدى علام، ص 1ـ2، پانویس 1).
حازم در 608، احتمالا در قرطاجنّه، به دنیا آمد (سیوطى، 1384، ج 1، ص 492؛ بروكلمان، >ذیل<، ج 1، ص 474). پدرش، محمدبن حسن، اهل سَرَقُسْطه و قاضى این شهر بود. وى در كودكى قرآن را از حفظ كرد و در جوانى علوم شرعى و ادبى آموخت. سپس براى كسب علم به شهرهاى اندلس سفر كرد؛ براى بهرهمندى از محضر طَرَسونى، معروف به یوسف مُرسى، به مُرسیه رفت. همچنین در غَرناطه و اشبیلیه، حدیث، ادب عربى، منطق، خطابه و شعر را از شلوبینى* آموخت و آثار ابنرشد و فارابى و ابنسینا را مطالعه كرد (حازم، 1966، مقدمهبنخوجه، ص 53ـ54). او از حدود هزار استاد روایت میكرد (سیوطى، 1384، ج 1، ص 491).
حازم در زادگاهش مشهور شد، در علوم ادبى سرآمد روزگار خود شد و در فقه مالكى، حفظ حدیث، روایت اخبار و اشعار و سرودن شعر تبحر یافت. نوآورى و خط خوش او نیز ستودنى بود (رجوع کنید به فیروز آبادى، ص 59؛ سیوطى؛ حازم، همانجاها). ابنرُشَید*، ابوحیان اندلسى*، عبدرى*، ابنسعید مغربى*، ابوالفضل تِجانى، احمدبن یوسف فِهرى لَبْلى، محمدبن على كتانى، ابنراشد قفصى، و ابنقوبع از محضر او بهرهمند شدند (رجوع کنید به ابنسعید مغربى؛ سیوطى، همانجاها؛ مقّرى، نفحالطیب، ج 2، ص 589؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 69ـ70).
در پى مهاجرت اجبارى مسلمانان اندلس به جاهاى دیگر، حازم به مراكش رفت و از آنجا به دربار رشید مؤمنى (حك : 630ـ640) راه یافت، اما پیش از مرگ رشید عازم تونس شد (مقّرى، ازهارالریاض، ج 3، ص 173؛ مهدى علام، ص 5ـ8). در تونس به دربار ابوزكریاى حَفصى (حك : 625ـ647) و پسرش ابوعبداللّه مستنصر اول (حك 647:ـ675) پیوست (مقّرى، همانجا؛ ابنعماد، ج 5، ص 388). دلبستگى او به حفصیان*، به خوبى از اشعارش هویداست. او در دربار مستنصر به جایگاه والایى دست یافت و به دیوان انشا وارد شد (مهدى علام، ص 8؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 68ـ69). نقد كتاب لَبلى، با نام وَشْىُالحُلل، را به توصیه همین سلطان انجام داد (رجوع کنید به مقّرى، نفحالطیب، ج 2، ص 208). حازم در 684 در تونس درگذشت (همو، ازهارالریاض، همانجا).
آثار
تألیفات حازم در حوزههاى نقد و علوم ادبى. مهمترین اثر او منهاجالبلغاء و سراجالادباء اولین كتاب نقد ادبى در زبان عربى است (زركشى، ج 1، ص 311؛ حاجى خلیفه، ج 2، ستون 1870؛ دایه، ص 543). این كتاب در تاریخ نقد ادبى، بهویژه در تاریخ نقد اندلسى، بسیار مهم، قواعد آن كامل و در حد ابداع است (دایه، ص 488، 543). ظاهرآ بخش اول و چند صفحه اول بخش دوم و مقدار كمى از پایان بخش چهارم كتاب از بین رفته است (همان، ص 492). تنها نسخه خطى آن در كتابخانه جامعةالزیتونة تونس، موجود است (بدوى، ص 85). عبدالرحمان بدوى در 1341ش/1962 بخشى از آن را در جشننامه طه حسین (الى طه حسین فى عید میلادهالسبعین؛ ص 91ـ146) به چاپ رساند. بنخوجه (محمد) نیز در رساله دكترى خود آن را بررسى و در 1345ش/1966 در تونس و در 1361ش/1982 در بیروت چاپ كرد (رجوع کنید به محفوظ، ج4، ص64). این كتاب با عنوانهاى المناهجالادبیة آمده، المنهاج، منهاج البلغاء، سراجالبلغاء، سراجالادباء نیز نام برده شده است (رجوع کنید به فیروزآبادى؛ سیوطى، 1384، همانجاها؛ همو، 1396، ص 42؛ حازم،1966، همان مقدمه، ص94؛ بدوى،ص86). مطالب كتاب، برخلاف ظاهر عنوانآن، فقط بلاغت نیست (رجوع کنید به سجلماسى، مقدمه غازى، ص 97ـ98)، بلكه بلاغت و نقد است و اساس آن منطق و بلاغت؛ از اینرو، با تألیفات دیگر نقدى، كه بر پایه نحوِ قدیماند، تفاوت دارد (رجوع کنید به حازم، 1966، همان مقدمه، ص113ـ117). حازم در المنهاج با شیوهاى جدید بلاغت را بررسى كرده است. وى اصول بلاغت یا فلسفه بلاغت را ابداع و نظریهاى در شعر و نقد پایهگذارى كرده كه اساس آن بررسى مبانى شعر و تدوین قواعد براى آن است (وهایبى، ص 53، 56).
شیوه حازم در المنهاج، تقسیمبندى منطقى و وضع قواعد است (كتاب به چهار «قسم»، هر قسم به چهار «منهج»، و هر منهج به چند مَعْلَم/ مَعْرَف تقسیم شده و نكات مهم نقدى و بلاغى نیز ذیل عنوان مَأم/ مَآم درج شده است). او از شاهد و مثال كمتر بهره گرفته است. اسلوبش دشوار و موجز است و براى فرد ناآگاه از اصطلاحات منطقى و حِكمى، دشوار و در شرح و بیان مسائل پیچیده، با تفصیل و تحلیل فراوان همراه است (حازم، 1966، ص 379، مقدمهبنخوجه، ص 114ـ116؛ عباس، ص 542ـ543، 568). او آراى ارسطو در مباحث فیالشعر (بوطیقا) را با كتابهاى بلاغت عربى تطبیق داده و در این كار از كتابهاى بلاغت و نقد دانشمندانى چون عبداللّه خفاجى (متوفى 466)، قدامةبن جعفر*، حسنبن بشر آمدى*، فارابى، ابنسینا، تأثیر پذیرفته، اما از تألیفات ابنرشد استفاده نكرده است (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 115ـ118؛ بدوى، ص 86ـ87؛ سجلماسى، همان مقدمه، ص 61ـ62).
حازم براى اولینبار از آنچه امروزه تجربه شعرى مینامیم، سخن گفته و در این زمینه از منتقد دیگر، عبدالقاهر جرجانى*، متمایز شده است، زیرا جرجانى شعر را، حتى در معانى و خیال، وابسته به عقل میدانست، اما حازم به تأثیر شعر در درون انسان توجه كرد. علاوه بر این، حازم در بحث نظم و اسلوب و مَنزَع (روش منحصر هر شاعر در سرودن رجوع کنید به حازم، 1966، ص365)، از نظریه جرجانى فاصله گرفته است (عباس، ص 570) و در تأثیر نحو بر شعر به اشارات كوتاهى بسنده كرده است (ارسطو، توضیحات عیاد، ص 245ـ246).
او در نقد عربى قدیم، كاملترین تعریف را از شعر دارد و در تعریف آن (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 71)، با عنصر خیال به عنوان جوهر و اساس شعر، به تعریفهاى نقد غربى معاصر نزدیك شده است (ابتسام صفار و ناصر حلاوى، ص 334؛ ادیوان، ص375). در بحث تفاوت شعر و خطابه، نیز با الهام از نظریات فارابى و ابنسینا، به نتیجهگیریهاى جدیدى دست یافته است (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 70ـ71؛ عباس، ص 545ـ548).
حازم در بحث شعر، از اصطلاحات مُحاكات (براى اشاره به نحوه ارتباط شاعر با جهان پیرامون)، تخیل و مُتَّخیله و مُخَیلة (براى اشاره به نوآورى و خلاقیت شاعر) و تخییل (براى اشاره به عكسالعمل مخاطب در برابر شاعر استفاده كرده است؛ براى نمونه رجوع کنید به 1966، ص 71، 89، 93؛ نوال ابراهیم، ص 84ـ85). او این نظر عبدالقاهر جرجانى را اثبات كرده است كه مزیت سخن به الفاظ یا معانى آن نیست، بلكه بین این دو، عنصر سومى با نام «صورة» (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 18ـ19) قراردارد (وهایبى، ص 64).
وى در مقایسه با علماى قدیم، بیشترین توجه را به اسلوب شعر داشته است (بكار، ص 154؛ براى نمونه رجوع کنید به حازم، 1966، ص 62ـ71، 293). از جمله نظریات اساسى او، نظریه پیوستگى اجزاى قصیده است (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 287). در صورت وجود چنین غرضِ شعریاى براى قصیده، كه حازم آنها را فصول مینامد، شاعر باید با حسن تخلص از فصلى به فصل دیگر وارد شود (مقداد رحیم، ص 155ـ156).
حازم برترى یك شاعر را از شاعر دیگر امرى نسبى و نقد را كارى مشكل میداند، چرا كه شاعران درانگیزه، محاكات، زبان، زمان و مكان با یكدیگر تفاوت دارند (رجوع کنید به 1966، ص 374ـ379) و فقط در صورت یكى بودن غرض شعرى، وزن و رَوى، مقایسه و نقد ممكن خواهد بود. وى نظریه ابنقتیبه دینورى* مبنى بر برترى شاعران قدیم بر شاعران جدید را صحیح ندانسته و ملاكهاى سنجش شعر را به نحو كامل تبیین كرده، به نحوى كه دیگر بعد از او بحث قدیم و جدید مطرح نشده است (قلقیله، ج 1، ص 272؛ ابتسام صفار و ناصر حلاوى، ص 349ـ350).
دیدگاههاى حازم در عروض نیز درخور دقت است (رجوع کنید به هیب، ص 65ـ156). او (1966، ص 265ـ270) به ارتباط عروض با موسیقى و ضرورت تناسب وزن با غرض شعرى اشاره كرده و بدون اتكا به اوزان شعرى خلیلبن احمد* آراى جدید و مهمى براى آن مطرح نموده است (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 103).
المنهاج، بسیار مورد استقبال و تقدیر قرار گرفت. زركشى (ج 1، ص 311) آن را به همراه مقدمةالتفسیر، نوشته ابننقیب، جامعترین و كاملترین آثار در بیان و بدیع دانسته است. عاكوب (ص 319، 330) بر آن است كه در تألیفات بلاغى و نقدى به جایمانده از عرب، نمیتوان نظیرى براى المنهاج یافت. از دیدگاه نوال ابراهیم (ص 83)، این كتاب از مهمترین آثارى است كه به شعر ارزش والایى بخشیده است. شاید به همین دلیل، حازم (1966، ص 124) از شعر با نام صناعةالشعر یاد كرده است. هاینریش (ص 285) نیز، پس از بررسى آراى قرطاجنى، او را متفكرى بسیار نوآور خوانده است.
حازم به عنوان پیشگام مدرسه بلاغت عربى در مغرب شناخته شد (رجوع کنید به سجلماسى، مقدمه امجد طرابلسى، ص 12ـ 13). وى این كتاب را با تلاش فراوان در زمان سقوط دوران اسلامى اندلس و افول ادبیات عرب نگاشت و مسلّمآ اگر مورد التفات قرار میگرفت، در مطالعات بعدى و حتى شعر عربى اثر میگذاشت (دایه، ص 539؛ نوالابراهیم، همانجا؛ عباس، ص 542).
آثار شعرى
1) دیوان شعر. نسخه خطى آن در كتابخانه اسكوریال با عنوان المجموع، بدون مقدمه و نام ناسخ و تاریخ نسخ، هست. عثمان كعّاك، با تكیه بر این نسخه و برخى اشعار پراكنده حازم در كتابهاى قدیمى، دیوان او را در 1343ش/1964 در بیروت به چاپ رساند (مهدى علام، ص 17؛ حازم، 1409، مقدمه كعّاك، ص ز؛ مقداد رحیم، ص 147؛ محفوظ، ج 4، ص 65). بن خوجه نیز قصائد و متعطعات او را در 1351ش/1972 در تونس چاپ كرد (محفوظ، همانجا).
از زیباترین اشعار حازم قصیدهاى در مدح پیامبر اكرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و در تضمین قصیده امرؤالقیس* است (رجوع کنید به حازم، 1409، ص 89ـ96). احتمالا او اولین كسى است كه معلقه امرؤالقیس را تضمین كرده و معانى این معلقه را به مدح پیامبر اكرم تغییر داده است (عبدرى، ص 523ـ530؛ وادى آشى، ص 299؛ محفوظ، همانجا).
به جز این قصیده، اشعار دینى دیگرى نیز از حازم به جامانده، از جمله دو قصیدهاى كه در رثاى امام حسین علیهالسلام، در ذیل دو بیت ابنجوزى (رجوع کنید به ابنجوزى*، عبدالرحمانبن على)، سروده است (رجوع کنید به كیلانى، ص171ـ 173).
از دیگر اشعار او قصیده جیمیه مشهورش (رجوع کنید به حازم، 1409، ص 28ـ30)، در معارضه با رائیة ابنعمّار*، است كه برخى آن را از رائیه ابنعمّار برتر دانستهاند (براى نمونه رجوع کنید به مقّرى، ازهارالریاض، ج 3، ص 174ـ176). منظومه صد بیتى او در مدح ابوزكریاى حفصى (رجوع کنید به حازم، 1409، ص 68ـ73) نیز از بدیعترین اشعار اوست كه بسیارى از شاعران دربار را به معارضه با او واداشت (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 80).
2) مقصورة (نام دیگر آن: القصیدة الألفیة المقصورة؛ حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1807؛ بروكلمان، >ذیل<، ج 1، ص 474). اُرجوزهاى است در 1002 یا 1006 بیت، در معارضه با مقصوره ابندرید* و در مدح مستنصر حفصى (مهدى علام، ص 19؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 81ـ82).
ابنقاضى (ج 1، ص 254)، حازم را صاحب مقصوره معرفى كرده است. برخى نیز شهرت حازم را به مقصورهاش دانستهاند (رجوع کنید به ابنشماع، ص 62، پانویس؛ سجلماسى، مقدمه غازى، ص 48). این قصیده، مشهورترین اثر ادبى حازم و از بهترین مدایحش به شمار میرود. علاوه بر این، طولانیترین مقصوره و از مَلحَمههاى بینظیر زبان عربى است (ابنشماع، همانجا؛ مهدى علام، ص 15، 19).
مهدى علام (ص 19، 23، 30ـ31)، بعد از شناسایى پانزده مقصوره شعرى در ادبیات عرب، حازم را داراى برترین جایگاه در مقصورهسرایى و مقصورهاش را داراى كمّ و كیفى مشابه مقامات حریرى دانسته است.
مقصوره حازم اطلاعات دقیق و منحصر به فردى از اوضاع زندگى حازم در اندلس و مغرب به دست میدهد. این اثر براى بررسى اسامى جغرافیایى مجهول در اسپانیاى دوره اسلامى، مرجعى بسیار مهم به شمار میرود (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 33، 86).
شریف غَرناطى*، از معاصران حازم، مقصوره را در كتاب رفعالحُجُب المستورة فى محاسن المقصورة در دو جلد شرح كرد كه در 1304ش/1925 در مصر به چاپ رسید (براى شرح جلالالدین محلّى رجوع کنید به حاجیخلیفه، همانجا).
اشعار حازم داراى اسلوب و موضوعات مرسوم سنّتى، و تحت تأثیر اشعار متنبى است (د. اسلام، ذیل مادّه). با وجود برخى ستایشها از سرودههاى او (رجوع کنید به ابنسعید مغربى، ص 20؛ فیروزآبادى، ص 59)، به عقیدهگلدر (ص 27) این اشعار با اسلوب قدیمى جلب توجه زیادى نمیكنند. اغراض شعرى حازم، مدح، غزل، وصف، زهد و توسل، و رثا و فخر بود و چون نمیخواست دشمنى كسى را برانگیزد، هیچگاه هجویه نسرود (رجوع کنید به كیلانى، ص 51ـ52).
برخى او را بهترین شاعر عرب در استفاده از رموز، تضمین و اشارات تاریخى دانستهاند (رجوع کنید به همان، ص 185ـ190، 247؛ د. ا. د. ترك، ذیل «قرطاجنى»). او از صنایع گوناگون بدیعى در اشعارش استفاده كرده است. از امتیازات وى، حسن تخلص (رجوع کنید به تخلّص*) و استفاده از صنعت تشخیص (رجوع کنید به استعاره*) است (كیلانى، ص 199ـ203، 213ـ235).
سایر آثار
1) القصیدةالمیمیة (نام دیگر آن: القصیدة النحویة یا منظومة میمیة فى النحو)، با 217 یا 219 بیت در بحر بسیط (حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1347؛ حازم، 1409، ص 121ـ 133؛ محفوظ، ج 4، ص 65). ابنهشام (ج 1، ص 88ـ90) به مناسبت اشاره به مسئله زُنبوریه، از این منظومه یاد كرده و حازم را با وصف «الامام الادیب» نامبرده است.
نسخه خطى این قصیده در كتابخانه احمدیه در جامع زیتونه تونس موجود است. ابوسلامة ناجیبن عبدالواحد طراح (متوفى بعد از 720) نیز آن را شرح كرده است (سیوطى، 1384، ج 2، ص 310؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 87).
2) شَدُّ الزُنّار (الزیار) على جَحفَلّة الحِمار، در نقد كتاب المقرّب ابن عصفور*. از شدّالزنّار نسخهاى در دست نیست (مهدى علام، ص 15؛ محفوظ، همانجا).
3) التجنیس، كتاب مفقودى كه ابنرُشید شرحى بر آن نوشت (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 88).
4) كتابالقوافى (نام دیگر آن: كتاب فى علم القوافى یا كتاب فیالقوافى)، كه فقط چند برگ آن باقیمانده است (فیروزآبادى، همانجا؛ سیوطى، 1384، ج 1، ص 491؛ سجلماسى، مقدمه غازى، ص 63). نسخه خطى آن در كتابخانه عبدلیه در جامع زیتونه تونس بوده كه بعدآ به كتابخانه دانشگاهى تونس منتقل شده است (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 89). مقّرى (ازهارالریاض، ج 2، ص 350) شرح آن را، با عنوان وصلالقوادم بالخوافى، به ابنرشید نسبت داده است.
منابع : (1) ابتسام صفار و ناصر حلاوى، محاضرات فى تاریخ النقد عندالعرب، بغداد 1999؛ (2) ابنسعید مغربى، اختصار القِدح المُعَلّى فى التاریخ المُحَلّى، اختصره محمدبن عبداللّهبن خلیل، چاپ ابراهیم ابیارى، قاهره 1400/1980؛ (3) ابنشماع، الادلة البینة النورانیة على مفاخر الدولة الحفصیة، چاپ عثمان كعّاك، تونس 1936؛ (4) ابنعماد؛ (5) ابنقاضى، درّةالحجال فى اسماء الرجال (ذیل وفیات الاعیان)، چاپ محمد احمدى ابوالنور، ج 1، قاهره 1390/1970؛ (6) ابنهشام، مغنیاللبیب عن كتب الأعاریب، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره ( 1964)، چاپ افست قم 1404؛ (7) محمد ادیوان، قضایا النقد الادبى عند حازم القرطاجنى، رباط 2004؛ (8) ارسطو، كتاب ارسطوطالیس فیالشعر، نقل ابیبشر مَتّیبن یونس القُنائى من السریانى الیالعربى، چاپ شكرى محمدعیاد، قاهره 1387/1967؛ (9) عبدالرحمان بدوى، «حازم القرطاجنى و نظریات ارسطو فى البلاغة و الشعر»، در الى طه حسین فى عید میلادهالسبعین، اشرفعلى اعدادها عبدالرحمان بدوى، قاهره : دارالمعارف، 1962؛ (10) یوسف بكار، بناءالقصیدة فى النقد العربى القدیم (فى ضوء النقدالحدیث)، بیروت [? 1982[؛ (11) حاجى خلیفه؛ (12) حازمبن محمد قرطاجنى، دیوان، چاپ عثمان كعّاك، بیروت 1409/1989؛ (13) همو، منهاجالبلغاء و سراج الادباء، چاپ محمد حبیب بنخوجه، تونس[? 1966[؛ (14) محمد رضوان دایه، تاریخ النقد الادبى فى الاندلس، (بیروت) 1401/1981؛ (15) محمدبن بهادر زركشى، البرهان فى علوم القرآن، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1408/1988؛ (16) قاسمبن محمد سجلماسى، المَنزَع البدیع فى تجنیس اسالیب البدیع، چاپ علال غازى، رباط 1401/1980؛ (17) عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، بغیة الوعاة فى طبقات اللغویین و النحاة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1384؛ (18) همو، كتاب الاقتراح فى علم اصول النحو، چاپ احمد محمدقاسم، قاهره 1396/1976؛ (19) صفدى؛ (20) عیسى عاكوب، التفكیر النقدى عندالعرب: مدخل الى نظریة الادب العربى، بیروت 1423/2002؛ (21) احسان عباس، تاریخ النقدالعربى عندالعرب : نقدالشعر منالقرنالثانى حتى القرن الثامن الهجرى، بیروت 1406/1986؛ (22) محمدبن محمد عبدرى، رحلة العبدرى، چاپ على ابراهیم كردى، دمشق 1419/1999؛ (23) محمدبن یعقوب فیروزآبادى، كتاب البلغة فى تاریخ ائمةاللغة، چاپ بركات یوسف هبّود، صیدا 1422/2001؛ (24) عبده عبدالعزیز قلقیله، النقد الادبى فیالمغربالعربى، (قاهره) 1988؛ (25) حسن سند كیلانى، حازم القرطاجنى: حیاته و شعره، (قاهره) 1986؛ (26) محمد محفوظ، تراجم المؤلفین التونسیین، بیروت 1982ـ1986؛ (27) مقداد رحیم، اتجاهات نقد الشعر فى الاندلس فى عصر بنى الاحمر: 635ـ897ه ، ابوظبى 1420/2000؛ (28) احمدبن محمد مقّرى، ازهار الریاض فى اخبار عیاض، چاپ مصطفى سقا، ابراهیم ابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، قاهره، ج 2، 1359/1940، ج 3، 1361/1942؛ (29) همو، نفحالطیب، چاپ احسان عباس، بیروت 1388/1968؛ (30) مهدى علام، «ابوالحسن حازم القرطاجنى و فن المقصورة فى الادبالعربى»، حولیات كلیة الآداب، ج 1 (مه 1951)؛ (31) نوال ابراهیم، «طبیعةالشعر عند حازم القرطاجنى»، فصول، ج 6، ش 1 (اكتبر ـ دسامبر 1985)؛ (32) محمدبن جابر وادى آشى، برنامج الوادى آشى، چاپ محمد محفوظ، بیروت 1982؛ (33) منصف وهایبى، «مقاربة الممتعالمفید فى نظریة الشعر عند حازم القرطاجنى»، مجلة دراسات اندلسیة، ش 8 (1412)؛ (34) احمد فوزى هیب، اِیقاعُ الشعر العربى من الدائرة الى الحرف، حلب 1424/2004؛
(35) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; (36) EI2, s.v. "Hazim"; (37) J. H. van Gelder, "Critic and craftsman: al-Qartajanni and the structure of the poem", Journal of Arabic literature, X (1979); (38) Wolfhart Heinrichs, Arabische dichtung und griechische Poetik: Hazim al-Qartagannis Grundlegung der Poetik mit Hilfe Aristotelischer Begriffe, Beirut 1969; (39) TDVIA, s.v. "Kartacenni" (by Ismail Durmuí).