چشم/ چشمپزشكى (1) ، این مقاله مشتمل بر این بخشهاست :
1) كلیات
2) قوه بینایى
3) ساختار چشم
4) بیماریهاى چشم و روشهاى درمان آن در دوره اسلامى
5) رسالههاى چشمپزشكى
6) چشمپزشكى جدید در ایران
1) كلیات. در قلمرو تمدن اسلامى، از دوره پیش از اسلام اسناد معدودى وجود دارد كه در آنها به چشمپزشكى اشاراتى شده است. قدیمترین آنها شاید قانوننامه حمورابى (حك : به اختلاف، 2067ـ 2025ق م یا 1704ـ1664ق م) باشد كه در شمارههاى 215، 218 و 220 آن احكامى درباره پاداش و پادافراه جراحى كه چشمى را علاج یا نابود كند آمده است (رجوع کنید به ص 65ـ 66). اشاره به چشمپزشك (دیدپان)، وظیفه او و پادافراه آسیب رساندن او به بیمار، در هوسْپارَم نَسْك (دینكرد، كتاب 8، فصل 38، ش 12، ص 123) نیز نشان از حضور كسانى است كه این كار را انجام میدادند. برخى واژههاى فارسى در كتابهاى كحالى عربى نیز شاهدى بر كاربرد كهن و، احتمالا، پیش از اسلام این واژهها و مدلول آنهاست، گرچه بسیار اندكاند، از جمله شبكور، روزكور (علیبن عیسى كحّال، ص 279، 297؛ رازى، ج 1، جزء2، ص 151، 175؛ حلبى، ص 361، 363)، و شِشْم (معرّب چشم، دارویى براى رَمَد؛ رجوع کنید به شیر، ص100؛ مایرهوف، ص 378ـ405).
در عین حال از نقش مهم نسطوریان طرد شده از رم، كه به بینالنهرین و ایران پناه آوردند، در مدارس طب و خصوصآ جندیشاپور اطلاع داریم (رجوع کنید به كریستنسن، ص 422). افرادى چون یوحنابن ماسویه جندیشابورى (متوفى 243؛ رجوع کنید به ادامه مقاله) و خاندان بختیشوع*، برآمده سنّت پزشكى جندیشاپور بودند. از این قرار، سنّت چشم پزشكى در قلمرو خلافت اموى و عباسى، بر پایه دانش پزشكى دنیاى كهن (یونان و رم و ایران) بوده است (رجوع کنید به جندیشاپور*، بخش :2 بیمارستان و مدرسه).
چشمپزشكى نخستین رشته تخصصى پزشكى است كه جزئیات تاریخى مفصّلى از آن در دست است و این بهسبب كتاب حجیم >تاریخ چشمپزشكى<، اثر یولیوس هیرشبرگ*(1843ـ 1925، چشمپزشك و تاریخنگار چشم پزشكى)، است كه جلد سیزدهم آن (1326/1908) درباره تاریخ چشمپزشكى دوره اسلامى است. این بخش بعدها در جلد سوم كتاب >طب العیون عندالعرب و المسلمین< جداگانه تجدید چاپ شد. همچنین بهتشویق هیرشبرگ، شمارى از رسالههاى چشمپزشكى را خاورشناسانى چون لیپرت و میتووخ، ترجمه كردند. بررسى این منابع، پیشرفته بودن اعجابانگیز علم چشمپزشكى و جراحى چشم را در میان مسلمانان سدههاى چهارم و پنجم روشن كرد (حنینبن اسحاق، مقدمه انگلیسى مایرهوف، ص V) و نشان داد یونانیان طى هزار سال، از بقراط تا بولس، فقط پنج كتاب درسى در این حوزه نوشته بودند، اما پزشكان دوره اسلامى، در كمتر از پنج سده، بیش از چند برابر این تعداد، كتاب درسى نوشتند (رجوع کنید به هیرشبرگ، ص 301).
2) قوه بینایى. روش تشریح چشم بین حكماى دوره اسلامى برگرفته از تشریح جالینوسى، اما كاربردی تر بود (همان، ص 304). اوج دستاوردهاى چشمپزشكى دوره اسلامى را كتابهاى تذكرةالكحالین* و المنتخب من علم العین و علاجها دانستهاند (رجوع کنید به بخش :5 رسالههاى چشمپزشكى).
حكماى دوره اسلامى از روح و قواى بدن تلقى خاصى داشتند كه بخش مهمى از آن از طریق ترجمههاى حنین از آثار یونانیان، بهویژه آراى جالینوس*، به آنان منتقل شده بود (رجوع کنید به هیرشبرگ، ص301)؛ از جمله، آراى غایتشناسانه جالینوس مبنى بر اینكه هر چیزى در بدن به منظورى خلق شده است (حنینبن اسحاق، ص 73، مقدمه انگلیسى، ص XL- XXXIX)، كه هماهنگ با دیدگاههاى اسلامى بود، و از همینرو، بینایى بیشتر مورد توجه فیلسوفان بود تا پزشكان. از همین طریق، تمام اشتباهات كالبدشناسانه جالینوس، در این دوره نیز تكرار شد (همان مقدمه، ص XL).
آنان روح را جسم لطیف هوا گونهاى میدانستند كه از بخار اخلاط در اعضا بهوجود میآید، و به سه روح قائل بودند: روح طبیعى، روح حیوانى، و روح نفسانى. روح طبیعى در كبد به وجود میآید، در رگها نفوذ میكند و به وسیله رگى بهنام اَبْهَر خون را به قلب میرساند و در آنجا به روح حیوانى بدل میشود، در سرخرگها نفوذ میكند، به مغز میرود و به روح نفسانى بدل میگردد. هریك از این سه روح در خدمت قوایى همنام خود است: قوه طبیعى، كه مسئول تغذیه بدن است؛ قوه حیوانى، كه مبدأ حیات است؛ و قوه نفسانى، كه مبدأ حس و حركت است (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص 86؛ علیبن عیسى كحّال، ص 35ـ36؛ ابنسینا، 1406، ج 3، فن 8، ص 14ـ15؛ همو، 1408، ج 1، كتاب 1، ص 91ـ92؛ حلبى، ص 49؛ كحّال حموى، ص 24ـ25). روح باصره برآمده از روح نفسانى، در دو عصب مُجَوَّف كه از بطنِ قُدّامى مغز روییدهاند جریان مییابد و هریك از این دو به سوى یكى از چشمها میرود (حنینبن اسحاق، ص 85، 89؛ مجوسى، ج 1، ص 145؛ ابنسینا، 1406، ج 3، فن 8، ص 255) و از این طریق نیروى بینایى بهچشم میرسد (رجوع کنید به تصویر1). ویژگى مهم روح باصره، كه روحهاى دیگر را فاقد آن میدانستند، آن بود كه به ذات خود نورانى بهشمار میآمد (حنینبن اسحاق، ص 98). به دلیل ارتباط روح حیوانى و روح نفسانى، چشمها را در ارتباط با قلب و مغز و نشاندهنده حالات گوناگون شادى، اندوه و غیره میدانستند (رجوع کنید به طبرى، ص 159؛ ثابتبن قُرّه، ص 35).
از دوره یونانیان بحثى بر سر چگونگى دیدن وجود داشت، اینكه آیا جسم بر اثر شعاعى كه از آن خارج میشود قابل دیدن است (نظریه امپدوكلس) یا پرتوهاى بینایى از چشم بیرون میآیند، خود را به شىء میرسانند و آن را حس میكنند (نظریه اپیكور یا ابرخس)، یا چنان كه ارسطو و جالینوس و حنین و برخى دیگر عقیده داشتند، نور ساطع شده از اشیا به «پرتوهاى نورانىِ» بینایى برخورد میكند و پرتو روح نورانى از مغز و از طریق اعصاب بینایى، عدسى و مردمك جریان مییابد و میانجى میان این دو پرتو، هواست (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص 103ـ 105؛ مقدمه انگلیسى، ص XLII-XLI؛ كمالالدین فارسى، ج 1، ص 53ـ54). به گفته حنین (ص 105)، هواى شفاف و روشن پیرامون شىء همان رابطهاى را با بینایى دارد كه عصب با بدن دارد. رازى نیز این نظر را ــكه بینایى ناشى از شعاعى است كه از چشم خارج میشودــ رد كرده است (رجوع کنید به ابنابی اصیبعه، ص 422).
اخوانالصفا (ج 2، ص 408ـ 409) و ابنسینا (1353ش، ص90ـ91) چشم را چون آیینه میدانستند كه تصویر شىء «دیدنى»، به واسطه هوا یا جسم شفاف دیگر، در آن میافتد و آن را قابل دیدن میكند. ابنهیثم (متوفى 430)، در پیشرفتى چشمگیر، براى نخستین بار فرایند بینایى را ناشى از انكسار نور دانست، ولى در عین حال تا زمان كِپلِر (سده هفدهم/ یازدهم) به شكل كامل بیان نشد (هیرشبرگ، ص 304؛ نیز رجوع کنید به ابصار*؛ مناظر*، علم). كمالالدین فارسى (متوفى 720) نیز بخش درخور توجهى از كتاب تنقیحالمناظر* (ج 1، ص 54ـ111) را به تشریح ساختمان چشم و قوه بینایى اختصاص داده و آراى پزشكان را نقد كردهاست.
منابع : (1) ابنابیاصیبعه، عیون الأنباء فى طبقاتالأطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( 1965)؛ (2) ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ج 3، الفنالثامن: الحیوان، چاپ ابراهیم مدكور و دیگران، (قاهره) 1970، چاپ افست قم 1406؛ (3) همو، طبیعیات دانشنامه علائى، چاپ محمد مشكوة، تهران 1353ش؛ (4) هممو، القانون فیالطب، چاپ ادوار قش، بیروت 1408/ 1987؛ (5) اخوانالصفا، رسائل اخوانالصفاء و خلّان الوفاء، بیروت: دارصادر، (بیتا.)؛ (6) ثابتبن قُرّه، كتابالذخیرة فى علم الطب، چاپ صبحى، قاهره 1928؛ (7) خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى، الكافى فى الكحل، چاپ محمدظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، بیروت 1415/ 1995؛ (8) حمورابى، شاه بابل، قانوننامه حمورابى (برگردان از ترجمه انگلیسى از) كامیار عبدى، تهران 1373ش؛ (9) حنینبن اسحاق، كتابالعشر مقالات فیالعین، چاپ ماكس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (10) محمدبن زكریا رازى، الحاوى فیالطب، چاپ محمد محمداسماعیل، بیروت 1421/2000؛ (11) ادّیشیر، كتاب الالفاظ الفارسیة المعرّبة، بیروت 1908؛ (12) علیبن سهل طبرى، فردوس الحكمة فى الطب، چاپ محمدزبیر صدیقى، برلین 1928؛ (13) علیبن عیسى كحّال، تذكرةالكحّالین، چاپ غوث محییالدین قادرى شرفى، حیدرآباد، دكن 1383/1964؛ (14) صلاحالدینبن یوسف كحّال حموى، نورالعیون و جامعالفنون، چاپ محمدظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، ریاض 1407/ 1987؛ (15) محمدبن حسن كمالالدین فارسى، كتاب تنقیحالمناظر لذویالابصار و البصائر، حیدرآباد، دكن 1347ـ1348؛ (16) علیبن عباس مجوسى، كاملالصناعةالطبیة، بولاق 1294؛
(17) Arthur Emanuel Christensen, L'Iran sous les sassanides, Osnabruck 1971; (18) Dlnkard, book VIII-IX, in The Sacred books of the East, translated by various Oriental Scholars, ed. F. Max Muller, vol. 37: Pahlavi texts, tr. E. W. West, Delhi: Motilal Banarsidass, 1892, repr. 1965; (19) Julius Hirschberg, "Arabian ophthalmology", in Augenheilkunde im Islam: Texte, Studien und Ubersetzungen, vol. 3, ed. Fuat Sezgin, Frankfurt on the Main: Institut für Geschichte der Arabisch-Islamischen Wissenschaften, 1986; (20) Max Meyerhof, "Histoire du chichm, remede ophtalmique des Egypliens", in ibid.
/ نگار نادرى /
3) ساختار چشم. در این زمینه، كالبدشناسى دقیق و شگفتانگیزى وجود داشته، گرچه بهطور طبیعى با اشتباهاتى همراه بوده است، از جمله همه حكما و پزشكان این دوره، عدسى (جلیدیه) را به اشتباه در مركز چشم، و دیگر رطوبتها (مایعها) و طبقات (لایهها) را براى تغذیه و محافظت از عدسى میدانستند. موقعیت درست عدسى را نخستین بار در 1600/ 1009 فابریسیوس آب آكواپندنته تشریح كرد (حنینبن اسحاق، مقدمه انگلیسى مایرهوف، ص XL). حنین و پیروانش عصب بینایى را مجوف میدانستند تا روح باصره از مغز به سوى چشم در آن جریان یابد. حنین شش ماهیچه چشم را به خوبى تشریح كرده، ولى منقبض كننده سه لایهاى به آن افزوده است كه در انسان وجود ندارد و در طبقات خاصى از پستانداران موجود است و این به آن علت بوده كه هم یونانیان، و هم مسلمانان بهسبب باورهاى دینى، نمیتوانستند انسان را تشریح كنند و تشریح فقط روى پستانداران اهلى انجام میشد. چشمپزشكان مسلمان ماهیت شبكیه را به عنوان عضو بینایى نمیشناختند. مردمك را بهخوبى وصف كرده، ولى موقعیت عنبیه را بهخوبى تشخیص ندادهاند (همانجا).
همانگونه كه ذكر شد، پزشكان این دوره چشم را متشكل از دو بخش اصلى، یعنى عدسى (جلیدیه) و ساختارهاى پشتیبان، میدانستند. آنان در شماره رطوبتها اختلافنظر نداشتند، اما در تعداد طبقات اختلافنظر داشتند، گرچه این اختلاف را لفظى میدانستند تا معنایى (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص 80؛ علیبن عیسى كحّال، ص 14). بنابر دیدگاه غالب، هر چشم مشتمل است بر هفت طبقه و سه رطوبت. مركز هر چشم را جلیدیه (عدسى) میدانستند كه در هر سوى آن، به ترتیب، یك رطوبت و سپس سه طبقه قرار داشت (رجوع کنید به ادامه مقاله). ساختارهاى وابسته (یعنى كاسه چشم، ابروها، پلكها، اعصاب، ماهیچهها، رگها و رباطها) را بخشهاى عَرَضى جلیدیه میدانستند (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص 74؛ ثابتبن قرّه، 1411، ص 38). به باور آنها طبیعت چشم، گرم و مزاجش، به سبب آنكه مبدأ آن مغز بود، مرطوب بود و چیرگى برودت بر آن عَرَضى بود (رجوع کنید به علیبن عیسى كحّال، ص 9؛ كحّال حموى، ص 29).
رطوبتها. براى چشم سه رطوبت قائل بودند: جلیدیه (عدسى)، بیضیه، زجاجیه. به پیروى از جالینوس، بیضیه و زجاجیه را اضافههاى (فَضَلات) جلیدیه میدانستند (رجوع کنید به ابنسینا، ج 3، فن 8، ص 256؛ حلبى، ص 46ـ48).
جلیدیه. این رطوبت را گِرد با اندكى پهنى وصف میكردند و فرورفتگى یا برآمدگى چشم را نیز وابسته به بزرگى یا كوچكى آن میدانستند (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص 73ـ74؛ احمدبن محمد طبرى، ص 33). به نظر آنان، جلیدیه چون نقطهاى وسط كرهاى در میانه چشم قرار گرفته (رجوع کنید به ثابتبن قرّه، 1928، ص 35؛ علیبن عیسى كحّال، ص 16؛ عمّار موصلى، ص 25)، رنگ سفید و شفافش براى زود پذیرفتن نورهاست و تغذیه آن وظیفه زجاجیه است كه در پشت آن قرار گرفته است (حنینبن اسحاق، ص 73؛ حلبى، ص 47).
بیضیه. رطوبتى است كه نیمه پیشین جلیدیه را پر كرده و عنكبوتیه (رجوع کنید به ادامه مقاله) میان این دو قرار دارد كه حائل باشد تا بیضیه به جلیدیه آسیب نرساند (ثابتبن قرّه، 1411، ص 39). در چشمپزشكى امروزى، مایع شفافى را كه قسمت پیشین چشم را میپوشاند، زلالیه مینامند (دورلند، ذیل "humor").
زجاجیه. رطوبتى دانسته میشد كه در پشت جلیدیه (دانش امروزى نیز آن را تأیید میكند؛ رجوع کنید به همانجا) و جلو شبكیه (رجوع کنید به ادامه مقاله) جاى دارد كه نیمى از جلیدیه را در بخش خَلْفى میپوشاند (علیبن سهل طبرى، ص160؛ حنینبن اسحاق، ص 76؛ ثابتبن قرّه، 1928، همانجا) و از مَشیمیه، به واسطه شبكیه، تغذیه میشود (حلبى، همانجا). به نوشته حنین (همانجا)، سپیدى و شفافیت و درخشندگى زجاجیه سبب میشود خون به جلیدیه برسد و از اینرو میان آن پردهاى نیست.
طبقات. طبقات چشم را از دو تا هفت گفتهاند: شبكیه، مَشیمیه، صُلبیه/ صُلبه، عنكبوتیه، عنبیه، قرنیه، مُلتَحِمه (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص80؛ علیبن عیسى كحّال، ص 13ـ14). آنان كه چشم را شش طبقه پنداشتهاند، شبكیه؛ كسانى كه آن را پنج طبقه دانستهاند، شبكیه و جلیدیه؛ و آنان كه چهار طبقهاش انگاشتهاند، شبكیه، عنكبوتیه و ملتحمه را بهشمار نیاوردهاند. حكمایى كه چشم را سه طبقه میدانستند، علاوه بر موارد پیشین، عنبیه را با مشیمیه یكى میدانستند و آنان كه به دو طبقه قائل بودند، افزون بر اینها، قرنیه و صلبیه را یكى میپنداشتند (حنینبن اسحاق، ص 80ـ81؛ علیبن عیسى كحّال، ص 14ـ 15). امروزه چشم را داراى سه لایه میدانند: بیرونى (از جمله شامل صلبیه و قرنیه)، میانى (از جمله شامل مشیمیه و عنبیه) و درونى (از جمله شامل شبكیه).
شبكیه. طبقهاى دانسته میشد كه دربرگیرنده زجاجیه، و مركّب از عصب مجوّفى است كه روح باصره در آن جریان دارد (حنینبن اسحاق، ص 76؛ علیبن عیسى كحّال، ص 21؛ احمدبن محمد طبرى، ص 32). ابنسینا (ج 3، فن 8، ص 257) مرز آغاز شبكیه را جایى میدانست كه زجاجیه پایان گرفته است. در عین حال، باور این بوده كه وظیفه تغذیه زجاجیه با شبكیه است (حلبى، ص 45؛ كحّال حموى، ص 42). امروزه شبكیه را حاوى عناصر عصبى براى دریافت و انتقال پیامهاى بینایى میدانند (دورلند، ذیل "retina").
مشیمیه. در میانه طبقه صلبیه و شبكیه قرار گرفته و فراهمكننده غذاى جلیدیه (حلبى، ص 42) ــ همانطور كه دانش امروزى نیز آن را تأیید میكند (رجوع کنید به دورلند، ذیل "choroid")ــ و همه طبقهها و رطوبتهاى پیش از خود است، و خود از غشاى نرم مغز یا رگهایى كه در مشیمیه است تغذیه میشود و كارش دور داشتن آفتها از شبكیه، پالودن خون و رساندن آن به شبكیه است (زریندست، گ 9پ ـ 10ر؛ حلبى، ص 43؛ حریرى بغدادى، ص 58؛ كحّال حموى، ص40).
صلبیه/ صلبه (یا سِمْحاق). مستدیر است و میان مشیمیه و كاسه چشم قرار دارد و نیمى از كره چشم را فرا گرفته است (احمدبن محمد طبرى، ص 31؛ جرجانى، كتاب 1، ص 109؛ حلبى، ص40). به سبب سختیاش، آن را مثل استخوان (ثابتبن قرّه، 1928، ص 35) یا غضروفى میدانستند (كمالالدین فارسى، ج 1، ص 62) و امتداد آن، قرنیه را تشكیل میداد (حلبى، همانجا). طبق پزشكى جدید، صلبیه بیشتر قسمت پسین كره چشم را میپوشاند و در جلو با قرنیه و در عقب با غلاف خارجى عصب بینایى یكى میشود (دورلند، ذیل "sclera").
عنكبوتیه. آن را سپید و صیقلى میدانستند تا هر تصویرى در آن نقش ببندد و بر آن بودند كه میان بیضیه و جلیدیه حائل است تا جلوى آمیختگى این دو را بگیرد. تغذیهاش را از جلیدیه و شبكیه میدانستند (رجوع کنید به علیبن عیسى كحّال، ص 25؛ حلبى، ص 45؛ حریرى بغدادى، ص 63ـ64؛ قیسى، ص 28؛ كحّال حموى، ص 42). بهنظر احمدبن محمد طبرى (ص 39ـ41)، عنكبوتیه از غشایى است كه عصب مجوّف را میپوشاند. این رأى با بحثى در علم امروز نزدیكى دارد مبنى بر اینكه عنكبوتیه با سخت شامه و نرم شامه، مشتركآ، پردههاى مغز یا مننژها را تشكیل میدهند (رجوع کنید به دورلند، ذیل "arachnoid").
عنبیه. طبقهاى در امتداد مشیمیه است كه سوراخ عنبیه یا مردمك (حدقه) در آن قرار دارد (قیسى، ص 28ـ29). ظاهرآ نخستین بار رازى (ص 59) انقباض مردمك در اثر نور را ذكر كرده (هیرشبرگ، ص 304) و دیگر چشمپزشكان پس از او به این امر اشاره كردهاند (رجوع کنید به حلبى، ص 43). همچنین عقیده بر این بوده است كه روح باصره بانفوذ در عنبیه، محسوسات را درمییابد (علیبن عیسى كحّال، ص 28).
قرنیه. طبقهاى صاف و شاخى مانند در جلو عنبیه، كه آن را برآمده از صلبیه میدانستند (رجوع کنید به همان ص 29؛ قیسى، ص 29؛ ابننفیس، ص 68) و بر آن بودند كه از عنبیه تغذیه میشود و خود چهار لایه دارد تا در صورت آسیب دیدن هریك، دیگرى جانشین آن شود (رجوع کنید به علیبن عیسى كحّال، همانجا؛ حلبى، ص 41). وظیفهاش را محافظت از رطوبت جلیدیه میپنداشتند (رجوع کنید به ثابتبن قرّه، 1928؛ علیبن عیسى كحّال، همانجاها).
ملتحمه. بیرونیترین بخش چشم، كه قرنیه و دیگر طبقات را در برمیگیرد، بر قرنیه استوار است و در جلو آن قرار گرفته، سپید و غضروفى است (علیبن سهل طبرى، ص160؛ علیبن عیسى كحّال، ص30؛ جرجانى، كتاب 1، ص110؛ ابنرشد، ص 36) تغذیهاش از صلبیه و وظیفهاش مرطوب كردن چشم است (علیبن عیسى كحّال، همانجا).
عضلات. عضلات چشم به دو دسته تقسیم میشد: كره چشمى و پلكى. عضلات چشم را نُه عدد (ثابتبن قرّه، 1411، ص 43؛ عمّار موصلى، ص 24، 26) و عضلات پلك را سه عدد میدانستند (رجوع کنید به ثابتبن قرّه، 1411، همانجا؛ عمّار موصلى، ص 27).
اعصاب. پیشینیان براى مغز، هفت عصب قائل بودند (امروزه قائل به دوازده زوج هستند) و دو زوج نخست را ویژه چشم میدانستند. زوج نخست، نرم و مجوّف است كه حس بینایى از طریق آن به چشم میرسد، زوج دوم بر حركت چشمها و پلكها تأثیر میگذارد، و زوج نخست را تنها عصب مجوّف بدن میدانستند (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص 92؛ ثابتبن قرّه، 1411، ص40ـ41). دو زوج نخست از قسمت پیشین مغز برآمدهاند و چون از آنجا دور میشوند، چلیپاوار در موضعى (كیاسما) یكدیگر را قطع میكنند و سپس از هم جدا میشوند، عصب مجوّف سمت راست مغز به چشم چپ، و عصب سمت چپ مغز به چشم راست میرود (حنینبن اسحاق، همانجا). احمدبن محمد طبرى (ص 46ـ48) به تفصیل از اختلاف آرا دراین باره سخن گفته است. عصب مجوّف را عصب نورى و بصرى نیز مینامیدند (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص 95؛ حریرى بغدادى، ص50؛ ابننفیس، ص 55).
رگها. بیشتر چشمپزشكینگاران، اختصاصآ به رگهاى چشمى نپرداختهاند. از این بین، زریندست به شكلى كلى، از شبكه سرخرگى ـ سیاهرگى و انشعابات چشمى آنها یاد كرده است (رجوع کنید به گ 28). كحّال حموى نیز (ص 20ـ21)، بهرغم آنكه دو لایهاى بودن سرخرگ و منافع چهارگانهاش را ذكر كرده، به شریانهاى چشم نپرداخته است.
پلكها. عقیده بر این بوده است كه بر روى عضلات چشم پردهاى است كه تمام سفیدى چشم را میپوشاند و به قرنیه میپیوندد و پلكها نیز از جنس همین پردهاند. سه عضله، پلك بالا را حركت میدهد: دو عضله براى حركت دادن آن به سوى پایین و یك عضله براى حركت دادن آن به سمت بالا. پلك پایین بدون عضله و حركت است (رجوع کنید به ثابتبن قرّه، 1411، ص 43؛ علیبن عیسى كحّال، ص 38ـ39). شناخت پلك در آثار پزشكینویسان بعدى بیشتر شد، از جمله زریندست (گ 18پ) پلك را داراى سه پرده (صِفاق درونى، میانى و بیرونى) میدانست و خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى (ص 62) ساختار پلك را دو غشایى میپنداشت. همچنین پلك و مژه را محافظ چشم میدانستند و بر آن بودند كه مژهها، علاوه بر نقششان در زیبایى چشم، نور را نیز جمع میكنند (رجوع کنید به علیبن عیسى كحّال، ص 39؛ حریرى بغدادى، ص 80).
به نظر مایرهوف، با اینكه علم چشمپزشكى در میان مسلمانان پس از كتابهایى مانند تذكرةالكحالین و المنتخب من علم العین و علاجها بهتدریج زوال یافت، ولى حتى رسالههاى متأخر این دوره، از كتابهاى درسى پیش از 1112/1700 اروپا بسى برترند (حنینبن اسحاق، مقدمه انگلیسى، ص VI). از همینروست كه نام قسمتهاى گوناگون چشم در زبانهاى اروپایى، عمدتآ مدیون ترجمه المنصورى فیالطب رازى و قانون ابنسینا، به قلم ژرار/ گرار كرمونایى، به لاتینى است (هیرشبرگ، ص 304).
منابع : (21) ابنرشد، الكلیات فیالطب، چاپ سعید شیبان و عمار طالبى، (قاهره) 1989؛ (22) ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ج 3، الفنالثامن: الحیوان، چاپ ابراهیم مدكور و دیگران، (قاهره) 1970، چاپ افست قم 1406؛ (23) ابننفیس، المهذّب فى الكحل المجرّب، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، رباط 1414/1994؛ (24) ثابتبن قُرّه، البصر و البصیرة فى علمالعین و عللها و مداواتها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، ریاض 1411/1991؛ (25) همو، كتاب الذخیرة فى علمالطب، چاپ صبحى، قاهره 1928؛ (26) اسماعیلبن حسن جرجانى، كتاب ذخیره خوارزمشاهى، چاپ محمدرضا محررى، تهران 1380ش ـ؛ (27) عبداللّهبن قاسم حریرى بغدادى، نهایة الافكار و نزهةالابصار، چاپ حازم بكرى و مصطفى شریف عانى، بغداد 1979؛ (28) خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى، الكافى فیالكحل، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، بیروت 1415/1995؛ (29) حنینبن اسحاق، كتاب العشر مقالات فیالعین، چاپ ماكس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (30) ویلیام الگزاندر نیومن دورلند، فرهنگ پزشكى دورلند: انگلیسىـ فارسى، ترجمه محمد هوشمند ویژه، تهران 1382ش؛ (31) محمدبن زكریا رازى، المنصورى فیالطب، چاپ حازم بكرى صدیقى، كویت 1408/1987؛ (32) محمدبن منصور زریندست، نور العیون، نسخه خطى كتابخانه آیةاللّه مرعشى نجفى، ش 12528؛ (33) احمدبن محمد طبرى، المعالجات البقراطیة، در أمراض العین و معالجاتها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، لندن 1419/1998؛ (34) علیبن سهل طبرى، فردوسالحكمة فى الطب، چاپ محمد زبیر صدیقى، برلین 1928؛ (35) علیبن عیسى كحّال، تذكرةالكحّالین، چاپ غوث محییالدین قادرى شرفى، حیدرآباد، دكن 1383/ 1964؛ (36) عماربن على عمّار موصلى، المنتخب من علمالعین و علاجها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، در ثابتبن قُرّه، البصر و البصیرة فى علمالعین و عللها و مداواتها، همان؛ (37) احمدبن عثمان قیسى، نتیجة الفكر فى علاج امراض البصر، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، لندن 1419/1998؛ (38) صلاحالدین بن یوسف كحّال حموى، نور العیون و جامعالفنون، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، ریاض 1407/1987؛ (39) محمدبن حسن كمالالدین فارسى، كتاب تنقیح المناظر لذوى الابصار و البصائر، حیدرآباد، دكن 1347ـ1348؛
(40) Julius Hirschberg, "Arabian ophthalmology", in Augenheilkunde im Islam: Texte, Studien und Ubersetzungen, vol.3, ed. Fuat Sezgin, Frankfort on the Main: Institut fur Geschichte der Arabisch-Islamischen Wissenschaften, 1986.