شيبان بن سَلَمه، ، از سران خوارج در اواخر دورۀ امويان در خراسان، بنيانگذار و رهبر فرقۀ خوارج شيبانيه. از خاستگاه وى، قبيلۀ بنيسَدوس، و نسبت وى به سَدوسى (رجوع کنید به خليفةبن خياط، ص 253؛ ابنحبيب، ص 255) برميآيد كه به قبيلۀ بَكربن وائل (از شاخههاى بنيربيعه) تعلق داشته است (رجوع کنید به سمعانى، ج 3، ص 235). از وى با نسبت حَرورى نيز ياد شده است (رجوع کنید به خليفة بن خياط، همانجا؛ طبرى، ج 7، ص 385).
در منابع تاريخى، از سرگذشت و اقدامات شيبانبن سلمه، قبل از حضورش در حوادث سياسىِ خراسان در اواخر عهد اموى، اطلاعى به دست نميآيد. برخى همچون بلاذرى (ج 7، ص 618) و نويسندۀ نامعلوم العيون و الحدائق (ص 165ـ166)، شخصيتِ شيبانبن سلمه را با شيبانبن عبدالعزيز* يَشْكُرى، از سران خوارج صُفريه در هم آميختهاند. آنان قيام شيبانبن عبدالعزيز در عراق را به شيبانبن سلمه نسبت داده و گفتهاند كه شيبانبن سلمه پس از شكست در مقابل مروانبن محمد (حك : 127ـ132)، آخرين حاكم اموى، به فارس و سپس به كرمان گريخت و از آنجا به سيستان و سپس به خراسان رفت (قس طبرى، ج 7، ص 351ـ352؛ تاريخ سيستان، ص 133).
شيبانبن سلمه مؤسس فرقۀ شيبانيه و در اصل جزو فرقه ثعالبه بود (شهرستانى، ج 1، ص 132؛ اشعرى، ج 1، ص 167)، اما پيروان شيبان يشكرى از خوارج صُفريه بودند (رجوع کنید به طبرى، ج 7، ص 463).
در اواخر دهۀ 120 هجرى، خراسان صحنۀ درگيريهاى سياسى بين قبايل يمنى به رهبرى جُدَيعبن على كرمانى*، و قبايل مُضَرى تحت حمايت نصربن سيّار، آخرين حاكم اموى خراسان، بود. از سوى ديگر، فعاليت داعيان عباسى در خراسان بالا گرفته بود و ابومسلم خراسانى در 129 دعوت خويش را آشكار كرد (رجوع کنید به اخبارالدولة العباسية، ص 273ـ283؛ طبرى، ج 7، ص 353 به بعد). در اين هنگام، شيبانبن سلمه نيز در خراسان ادعاى خلافت و امامت كرد و اگرچه خود از قبايل مضرى بود، در آغاز، با دستگاه اموى و نصربن سيّار به مخالفت برخاست (رجوع کنید به طبرى، ج 7، ص 383، 385). بنابراين شيبان، همچون جديع، در ابتدا با قيام ابومسلم موافق بود، زيرا هر دو در پى خلع مروان بودند (طبرى، ج 7، ص 364). از اينرو، جديع در نامهاى از شيبان بن سلمه خواست تا در جنگ با نصربن سيّار با وى همراه شود (رجوع کنید به بلاذرى، ج 7، ص 618؛ العيون و الحدائق، ص 166). نصربن سيّار در توطئهاى جديع كرمانى را به قتل رساند (129). پس از آن، فرزندان جديع، على و عثمان، به دنبال خونخواهى پدر خويش، رهبرى قبايل يمنى را در دست گرفتند (طبرى، ج 7، ص 371، 377، 383؛ نيز رجوع کنید به جديعبن على كرمانى). قبايل ربيعه و اَزد ساكن سرخس نيز به شيبان پيوستند و او بر سرخس و طوس و ناحيۀ ابرشهر (نيشابور) مستولى شد و نزديك به سيهزارتن از خوارج با او بيعت كردند، اما بعدآ پارهاى از آنان از وى جدا شدند (خليفة بن خياط، ص 253). عليبن جديع نيز با شيبان بن سلمه برضد نصربن سيّار همكارى كرد (گرديزى، ص 262ـ263). شيبان، عليبن جديع را به سوى مرو فرستاد و خود به دنبال وى به مرو رفت. على در جنگ با نصربن سيّار شكست خورد و جنگ ميان شيبان و نصر نيز نزديك يك سال و نيم ادامه يافت (خليفة بن خياط، ص 253؛ قس ابنحبيب، ص 255؛ گرديزى، ص 263)، كه ظاهرآ نتيجۀ مطلوبى براى طرفين نداشت. ابومسلم نيز از اختلافات به وجود آمده بين قبايل عرب بيشترين بهرهبردارى را ميكرد و ميكوشيد كه با نيرنگ، اين اختلافات را تشديد كند (رجوع کنید به طبرى، ج 7، ص 369؛ ابناثير، ج 5، ص 364).
نصربن سيّار متوجه اقدامات ابومسلم بود و با بيم دادن شيبان خارجى و عليبن جديع از خطر ابومسلم براى عربها، در سال 129 آنان را به انعقاد پيمان صلح يك سالهاى متقاعد، و برضد ابومسلم با خود متحد ساخت. خبر اين اتحاد براى ابومسلم گران آمد. وى توانست علي بن جديع را از پيمانِ اتحادِ با نصر پشيمان سازد، اما شيبان از يارى على برضد نصر خوددارى كرد. زيرا اين كار را فريبكارى ميشمرد. ابومسلم كسى را نيز نزد شيبان فرستاد و از وى خواست تا ميان آنها سه ماه صلح باشد (طبرى، ج 7، ص 365؛ ابناثير، ج 5، ص 368ـ369؛ قس اخبارالدولة العباسية، ص 300ـ301). چون علي بن جديع از شيبان جدا شد و با ابومسلم سازش كرد، شيبان بن سلمه دانست كه تاب مقاومت در برابر آنها را نخواهد داشت. بنابراين شهرِ مرو را ترك كرد (طبرى، ج 7، ص 385؛ ابناثير، ج 5، ص 383).
در جماديالآخره 130، ابومسلم شهر مرو، مركز ايالت خراسان، را تصرف كرد و به اتفاق عليبن جديع وارد آنجا شد. ابومسلم براى شيبان پيغام فرستاد كه با وى بيعت و از او فرمانبردارى كند. ولى شيبان كه خود خيالِ خلافت داشت، به ابومسلم گفت: «من تو را به بيعت خودم دعوت ميكنم» (همان، ج 7، ص 385؛ ابنجوزى، ج 7، ص 276). ابومسلم از وى خواست از جايى كه اقامت دارد به جاى ديگرى نقل مكان كند. شيبان بار ديگر از عليبن جديع استمداد كرد، ولى نتيجهاى نگرفت (طبرى، همانجا) و ناگزير در ربيعالآخر 130 به سوى شهر سرخس رفت (اخبارالدولةالعباسية، ص 310). در سرخس، گروه بسيارى از قبيلۀ بكربن وائل به او پيوستند. ابومسلم بار ديگر نُه تن از سران قبيله اَزد را به نزد شيبان فرستاد و او را به سازش دعوت كرد، اما شيبان فرستادگان ابومسلم را به زندان انداخت. ابومسلم عامل خويش در ابيورد، بَسّامبن ابراهيم (يا ابراهيمبن بسّام) از موالىِ بنيليث، در ابيورد را براى نبرد با شيبان مأمور كرد (طبرى، ج 7، ص 386؛ ابناثير، ج 5، ص 383؛ قس خليفةبن خياط، ص 254؛ اخبارالدولة العباسيه، ص 322).
در سال 130 (طبرى، ج 7، ص 385ـ386)، شيبانبن سلمه همراه با يارانش كه حدود سه هزارتن بودند، از سرخس خارج شدند و در مقابل سپاهيان بسّام صفآرايى كردند (اخبارالدولة العباسيه، همانجا). بيشتر اصحاب شيبان بن سلمه كشته شدند، بازماندگان به همراه شيبان به داخل شهر سرخس عقب نشستند و به مسجد شهر پناهنده شدند. سپاهيانِ بسّامبن ابراهيم وارد شهر شدند، شيبان و باقى يارانش را كشتند و سر شيبان را براى ابو مسلم فرستادند (اخبارالدولةالعباسيه، همانجا؛ طبرى، ج 7، ص 386). بسّام بن ابراهيم، ظاهرآ به منظور خونخواهى و انتقام پدر خويش، بسيارى از مردم بيگناه قبيلۀ بكربن وائل، هم قبيلهايهاى شيبان، را كشت. ابومسلم پس از شنيدن اين خبر، وى را به نزد خويش فراخواند و كسى را به جاى وى گمارد (خليفة بن خياط، ص 254؛ طبرى، همانجا).
آن دسته از ياران و پيروان شيبان كه از جنگ جان سالم به در برده بودند، به نصربن سيّار پيوستند كه در آن هنگام در نيشابور اقامت داشت و آمادۀ مقابله با سپاهيان ابومسلم به فرماندهى قَحْطَبة بن شبيب بود (طبرى، ج 7، ص 388؛ ابناثير، ج 5، ص 386). اگرچه ترديدى نيست كه شورش شيبانبن سلمه به ظاهر جنبۀ دينى و عقيدتى داشته، اما نشانههايى از پيوند سنّتى قومى و قبيلهاى نيز در آن مشهود است (دانيل، ص 78ـ79).
شيبانيه. در منابع فرق و كلام، شيبانيه فرقهاى از خوارج ثَعالبه ذكر شدهاند (رجوع کنید به بغدادى، ص 60ـ61؛ شهرستانى، ج 1، ص 131ـ133؛ قس ايجى، ج 3، ص 695ـ696؛ نيز رجوع کنید به صفدى، ج 11، ص 11). ثعالبه نيز خود انشعابى از خوارج عَجارده بودند (بغدادى، ص 56، 60). به احتمال زياد، بيشتر پيروان اين فرقه از قبيلۀ بكربن وائل و در مناطق شمالى خراسان بودند. با وجود اين، ابنحبيب (ص 255) از اجتماع قبايل عرب مُضَر و ربيعه و يمنى به دور شيبانبن سلمه در خراسان خبرداده و گفته است كه آنان در كنار ياران خوارجى شيبان، از وى متابعت ميكردند.
در باب عقايد و نظريات شيبان گفته شده كه وى معتقد به مذهب جَهم بن صَفْوَان (مقتول در 128) و قائل به جبر و عدم اختيار در مورد افعال انسان بوده است (شهرستانى، ج 1، ص 133). شيبانيه همچنين در باب اسما و صفات خداوند به تشبيه گرايش داشتند و حتى مقريزى (ج 2، ص 355)، با اغراق، شيبان بن سلمه را اولين كسى ميداند كه اعتقاد خود به تشبيه را ابراز كرده است. اهل سنّت و خوارج ثعالبه به سبب همين عقيده، شيبان بن سلمه را تكفير كردند (بغدادى، ص 60ـ61).
در اغلب منابع كلامى اشاره شده است كه همۀ فرق خوارج، شيبانبن سلمه را به سبب مساعدت و همراهى با ابومسلم، كافر دانستهاند (اشعرى، ج 1، ص 167؛ بغدادى، ص 61؛ شهرستانى، ج 1، ص 132ـ133؛ سمعانى، ج 3، ص 485)، اما از طريق منابع تاريخى نميتوان استنباط كرد كه شيبان و پيروانش مستقيمآ با ابومسلم مساعدت كرده باشند. در واقع، شايد اين ظن خوارج بعدآ به سبب دشمنى اوليه شيبانبن سلمه با نصربن سيّار در جريان كشمكشهاى قومى و مذهبى خراسان شكل گرفته باشد (رجوع کنید به دانيل، ص 79). برخى از پيروان شيبانيه، بعد از مرگ شيبان، براى رفعِ اين اتهام چنين اظهار ميكردند كه شيبان پس از مدتى، از مساعدت با ابومسلم توبه كرده است، اما خوارج ثعالبه، بهويژه فرقۀ زياديّة (پيروان زيادبن عبدالرحمان شيبانى)، آن را نپذيرفتند و حتى كمك شيبان به ابومسلم در نبرد با خوارج ثعالبه را به اتهامات وى افزودند (بغدادى، همانجا؛ شهرستانى، ج 1، ص 132؛ قس اشعرى، ج 1، ص 167ـ168). به نوشتۀ شهرستانى (ج 1، ص 133)، پيروان شيبانبن سلمه در نواحى جرجان، نَسا و ارمينيه پراكنده بودند.
منابع : (1) ابناثير؛ (2) عبدالرحمنبن على ابنجوزى، المنتظم فى تاريخالملوك و الامم، چاپ محمدعبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 1370ـ1421م؛ (3) ابنحبيب، المحبر، چاپ ايلزه ليختن شتتير، بيروت (بيتا.)؛ (4) اخبارالدولة العباسية، چاپ عبدالعزيز دورى و عبدالجبار مطلبى، بيروت 1391/1971م؛ (5) ابوالحسن عليبن اسماعيل اشعرى، المقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، چاپ محمد محييالدين عبدالحميد، بيروت 1416ـ1995م؛ (6) ايجى، المواقف، چاپ عبدالرحمان عميدة، بيروت 1417/1997م؛ (7) عبدالقادربن طاهر بغدادى، الفرقبينالفرق، چاپ محمد زاهد كوثرى، قاهره 1367/1948؛ (8) احمدبن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1375/1997م؛ (9) تاريخ سيستان، چاپ ملكالشعراى بهار، تهران 1314ش؛ (10) خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، چاپ مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، بيروت 1415/1995؛ (11) سمعانى؛ (12) شهرستانى، المللوالنحل، چاپ محمدسيد كيلانى، بيروت 1400/1980م؛ (13) صفدى؛ (14) طبرى، تاريخ، بيروت، (1382ـ1387/1962ـ1967م)؛ (15) العيون و الحدائق فى اخبار الحقايق، بغداد، مكتبة المثنى، (بيتا.)؛ (16) گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛ (17) احمدبن على مقريزى، كتابالمواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار المعروف بالخططالمقريزية، بغداد، مكتبهالمثنى (بيتا)؛
(18) Eltonol. Daniel, The Political and Social History of KHurasan under abbasid rule 747-820", chicayo, 1979.