چراغِ دهلی ، لقب شیخنصیرالدین محمودبن یحییبن عبداللطیف یزدی اودهی، از خلفای برجسته شیخ نظامالدین اولیاء *. نصیرالدین در 675 در اوده (در ایالت اوتارپرادش هند) زاده شد (رضوی، ج 1، ص 184). نسبش به سادات حَسَنی یزد میرسد. پدرش، كه زاده لاهور و تاجر پیشه بود، نُه سال پس از ولادت نصیرالدین درگذشت و مادرش، كه اهل زهد بود، به تربیت وی همت گماشت (جمالی دهلوی، ص 92؛ غلام سرور لاهوری، ج 1، ص 353؛ حسنی، ج 2، ص 158ـ 159؛ زرینكوب، ص 221). نصیرالدین از كودكی، همراه با تحصیل علوم شرعی نزد مولانا عبدالكریم شِروانی، مجاهده و ریاضت را نیز آغاز كرد (جمالی دهلوی، همانجا؛ نیز رجوع کنید به غلام سرور لاهوری، همانجا).
از دیگر استادان او در آن ایام، افتخارالدین محمد گیلانی، شیخ فخرالدین هانسوی، قاضی محییالدین كاشانی و شیخ شمسالدین محمدبن یحیی اودهی بودند (حسنی، ج 2، ص 159). نصیرالدین محمود از 25 سالگی ریاضت و تجرد اختیار كرد (رحمان علی، ص 238). در حدود چهل سالگی به دهلی رفت و در شمار مریدان شیخنظامالدین محمد بداؤنی (نظامالدین اولیاء) در آمد (غلام سرور لاهوری، ج 1، ص 354؛ رحمان علی؛ رضوی، همانجاها). نصیرالدین در ایامی كه در جماعتخانه چشتیه *، در كیلوكهری بر كرانه رود جَمْنا در هند، در ملازمت نظامالدین بود، شیخ كسوتِ خاصِ خود را به او بخشید (میرخورد، ص 246؛ جمالی دهلوی، ص 93؛ غلام سرور لاهوری، همانجا). اصحاب نظامالدین اولیاء، نصیرالدین را، كه در این ایام جامعِ علوم ظاهری و باطنی شده بود، به سبب كثرت فضل و دانش، «گنج معانی» میخواندند (فرشته، ج 2، ص 398ـ399؛ قس غلام سرور لاهوری، همانجا: «گنج شرف»). نصیرالدین از شیخ نظامالدین اجازه عزلتگزینی خواست، لیكن نظامالدین به او توصیه كرد كه در میان مردم بماند (میرخورد، ص 247؛ محدث دهلوی، ص 154ـ155). این توصیه در زندگی نصیرالدین اهمیت یافت (رجوع کنید به ادامه مقاله). همچنین نظامالدین گرچه نصیرالدین را امر به ریاضت كرده بود، گاه ریاضتهای دشوار او را، با رفتاری ارشادی، متعادل میساخت (میرخورد، ص 251؛ نیز رجوع کنید به دهلوی كشمیری همدانی، ص 56 ـ57).
پس از مرگ نظامالدین اولیاء در 724، نصیرالدین محمود، به عنوان یكی از خلفای او، به ارشاد خلق پرداخت (رجوع کنید به نظامالدین اولیاء*). البته چون نظامالدین خرقه و وسایل شخصی خود را به نصیرالدین بخشید و او را به خلافت خود در دهلی مأمور ساخت و نیز به سبب برجستگی و اهمیتی كه نصیرالدین در تقویت و حفظ طریقه چشتیه داشت، عمدتاً او را خلیفه اصلی نظامالدین اولیاء تلقی كردهاند (رجوع کنید به غوثی شَطّاری، ص 104؛ قانع، ص 437؛ رحمانعلی؛ حسنی، همانجاها).
غلام سرور لاهوری (همانجا)، ضمنِ ذكرِ سوانح اوایلِ حضور نصیرالدین در دهلی، نوشته كه او به چراغ دهلی ملقب شد، اما این قول، خالی از تسامح نیست، زیرا میرخورد كرمانی (متوفی 770)، تذكرهنویس معاصر نصیرالدین، به این لقب اشارهای نكرده است؛ با این همه، ناحیهای كه نصیرالدین در آن مدفون است، به چراغ دهلی معروف گردیده است (رضوی، ج 1، ص 187). بنا بر نقل فرشته (ج 2، ص 399)، نصیرالدین به این سبب چراغ دهلی نامیده شد كه امام عبداللّهبن اسعد یافعی (متوفی 768) به سید جلالالدین حسین بخاری * توصیه كرد از محضر نصیرالدین، كه بازمانده مشایخ و چراغدهلی است، استفاده كند (برای اقوال دیگر در باره لقب چراغ دهلی رجوع کنید به نظامی، ص 148).
نصیرالدین با چند تن از سلاطینِ دهلی معاصر بود و به ویژه اوج شهرت و اعتبار او با سلطنت محمدبن تغلق، از سلاطین تغلقیه*، مقارن گردید. بنا بر نظر برخی محققان (رجوع کنید به رضوی، ج 1، ص 176)، محمدبن تغلق تحت تأثیر تعالیم عبدالعزیز اردبیلی، شاگرد ابن تیمیه، یا به دلایل سیاسی و حكومتی به منازعه با صوفیان قلمرو خود پرداخت و از جمله نصیرالدین را نیز در تنگنا نهاد. روایتها، با وجود تفاوتهایشان، در مجموع حاكی از آناند كه محمدبن تغلق، نصیرالدین را نیز به همراه جمعی از مشایخ و علمای دهلی به دولتآباد، پایتخت جدیدش، فراخواند و از وی خواست تا منصب جامهداری او را بپذیرد (فرشته، همانجا؛ دهلوی كشمیری همدانی، ص 62؛ محدث دهلوی، ص 156). شیخ نیز، بهرغم میل باطنی خود، با پیروی از توصیه نظامالدین در باره صبر و تسلیم و تحمل جور و جفای خلق، این خدمت را پذیرفت (فرشته، همانجا). محمدبن تغلق در اواخر كار خود، پس از سركوب شورشهایی كه در قلمرو سلطنتش روی داده بود، نصیرالدین را به این اتهام كه فیروزبن ملك رجب (پسرعموی سلطان) را مخفیانه بر تخت نشانده است، نزد خود خواند و ظاهراً قصد داشت كه این دو را به قتل برساند (همانجا)، اما پیش از آنكه آسیبی به شیخ برساند، درگذشت (752). این حادثه، كه به زَعم پیروان و هواداران نصیرالدین از جمله كرامات شیخ بود، بر قدر او افزود (بداؤنی، ج 1، ص 167ـ 168؛ فرشته؛ غوثی شطّاری؛ دهلوی كشمیری همدانی، همانجاها).
پس از مرگ محمدبن تغلق، بر سرِ جانشینی او اختلاف افتاد و فیروزشاه از نصیرالدین و چندتن دیگر از مشایخ نظر خواست و آنان او را تأیید كردند (هروی، ج 1، ص 225؛ نیز رجوع کنید به بداؤنی، ج 1، ص 167؛فرشته، ج 1، ص 144). سلطان فیروزشاه (حك: 752ـ 790) نیز در دورانِ سلطنتش به صوفیان توجهی ویژه میكرد (رضوی، ج 1، ص 186).
نصیرالدین، پس از 32 سال جانشینی نظامالدین اولیاء (میرخورد، ص 252؛ غوثی شطّاری، همانجا)، در 757 درگذشت و او را در خانهاش به خاك سپردند (میرخورد، ص 257؛ فرشته، ج 2، ص 399). آرامگاه وی در حومه دهلی قرار دارد و فیروزشاه روضهای بر آن ساخته است، اما بقعه و مسجدِ فعلی را محمدشاه مغول بین 1142 تا 1143 بنا كرده است و شاهزادگان بعدی مغول نیز بناهایی به آن افزودهاند (رضوی، ج 1، ص 187). به گزارش غلامعلی آریا (ص 137)، بیشتر ساكنان ناحیه چراغدهلی (مدفن شیخ) هندو هستند (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به نظامی، ص 156ـ157).
نصیرالدین با اهتمام در تزكیه مریدان و توجه دادن آنان به رعایت مبادی و اصول شریعت توانست طریقه چشتیه را از تعرض مخالفان در امان دارد و برای این منظور، بی آنكه با دعاوی ابنتیمیه و پیروانش اظهار موافقت كرده باشد، بعضی رسوم انتقاد برانگیز صوفیه را تعدیل یا منسوخ ساخت و از جمله رسم زمینبوسی و نواختن مزمار در مجلس سماع را ممنوع كرد. با این حال، بهرغم مخالفتهای متشرعه، از قول به وحدت وجود بازنگشت و آن را از اساسیترین تعالیم تصوف میشمرد (زرینكوب، ص 220ـ221).
طریقه نصیرالدین در تصوف را، فقر و صبر و رضا دانستهاند (رجوع کنید به دهلوی كشمیری همدانی، ص 55). او به نهایتِ پیروی از نظامالدین اولیاء معروف بود (دهلوی كشمیری همدانی، همانجا). وی چون در حفظ حدود شریعت میكوشید، در مجلس سماعَش از ساز استفاده نمیشد (جمالی دهلوی، ص 95؛ غلام سرور لاهوری، ج 1، ص 355). ظاهراً مثنوی مولوی در هند، نخستینبار در مجلس سماع او خوانده شد (زرینكوب، ص 221).
نصیرالدین تأویلاتی در رفتار سالكانه داشته است، مانند اینكه كوته آستینی درویشان نماد و یادآور اجتناب از دست دراز كردن پیش خلق است و چون قطع دست موجب محرومیت از برخی عبادات، نظیر وضو و مصافحه با برادر مسلمان، میشود، سالك آستین را به جای دست میبرد. تراشیدن موی سر نیز نشانِ آمادگی سالك برای سربازی است كه اولین قدمِ سلوك است (رجوع کنید به دهلوی كشمیری همدانی، ص 60؛ محدث دهلوی، ص 159، 162).
همچون دیگر مشایخ، كرامات بسیاری به نصیرالدین نسبت دادهاند كه بیشتر آنها از سنخِ اِشراف به ضمایر است (رجوع کنید به میرخورد، ص 253ـ254؛ دهلوی كشمیری همدانی، ص 61ـ62).
ظاهراً نصیرالدین هیچ یك از شاگردانش را رسماً خلیفه خود نكرده بوده است (جمالی دهلوی، ص 97) به سفارش خود او عصا و تسبیح و دیگر وسایلی را كه از نظامالدین اولیاء به وی رسیده بود، با او دفن كردند (همانجا؛ نیز رجوع کنید به غلام سرور لاهوری، ج 1، ص 357). با این حال، به نقل آزاد بلگرامی (1310، ص [ 20 ]) شیخ نصیرالدین سیدمحمد گیسودراز را جانشین خود كرد و او در روز سوم پس از مرگ شیخ بر سجاده نشست (رجوع کنید به گیسودراز *، سیدمحمد).
نصیرالدین، بنا بر سنّت چشتیه، كتابی ننگاشت، هرچند مجموعه گفتههای (ملفوظات) او را یكی از مریدانش، حمید قلندر، در سالهای 755ـ760 در كتابی به نام خیرالمجالس گرد آورد (رجوع کنید به رضوی، همانجا). این كتاب به فارسی سادهای نگارش یافته و تاكنون چندین بار به چاپ رسیده است (رجوع کنید به منزوی، ج 2، ص 609؛ نیز رجوع کنید به آریا، همانجا). به نوشته نفیسی (ج 2، ص 754)، روایت دیگری از گفتههای او را مولانا مُحِبّ اللّه، با عنوان مفتاحالعاشقین، تدوین كرده است. تألیف آثار دیگری نیز به نصیرالدین نسبت داده شده است (رضوی، ج 1، ص 196؛ نظامی، ص 149ـ151).
(19) Athar Abbas Rizvi, A history of sufism in India, New Delhi 1978-1983. Khaliq Ahmad Nizami, The life and time of Shaikh Nasir-u'd-din Chiragh-i-Delhi , Delhi, 1991.