چالدُران ، جنگ، نخستین جنگ دولتهای صفوی و عثمانی در 920 در دشت چالدران *. گسترش قلمرو عثمانی در مشرق، سقوط بیگنشینهای آناطولی، حاكمیت عثمانی بر مغرب فرات كه پس از جنگ اُتْلُق بلی در 877 به شكست اوزون حسن و پیروزی سلطان محمد فاتح ختم شد، همچنین نفوذ روزافزون طریقت صفوی در آسیای صغیر و پا گرفتن جنبش قزلباشان (رجوع کنید به قزلباش *) كه به تشكیل دولت صفوی (حك: ح 906ـ 1135) و رواج تشیع انجامید، وقوع جنگ را بین ایران و عثمانی اجتنابناپذیر كرده بود (رجوع کنید به روملو، ج 2، ص 762ـ771، 909؛ وودز، ص 197ـ199). بایزید *دوم، به دلیل گرفتاریهای داخلی و خارجی، از جنگ با صفویان پرهیز داشت. اسماعیل صفوی (حك: ح 906ـ930) نیز كه هنوز آمادگی لازم برای درگیری با عثمانیان را نداشت، سیاست دوستی با بایزید را پیش گرفت (رجوع کنید به فریدونبیگ پاشا، ج1، ص 345ـ347؛ اسپناقچی پاشازاده، ص51ـ53؛ فلسفی، ص33ـ 34)، اما این مناسبات در 916، هنگامی كه شاهاسماعیل بر شیبكخان ازبك پیروز شد، به هم خورد، زیرا شاه اسماعیل پوست سر شیبكخان را كه از كاه پر شده بود، همراه فتحنامهای غرورآمیز برای سلطان عثمانی فرستاد. این كار موجب خشم بایزید شد و در مكتوبی به شاه اسماعیل، او را به حمله به ایران تهدید كرد (روملو، ج 2، ص 1053؛ اسپناقچی پاشازاده، ص 67ـ 68؛ یوجل و سویم، ج 2، ص 225، 234). بایزید نتوانست این تهدید را عملی سازد، چرا كه از سلطنت بر كنار شد و سلیم اول *جای او را گرفت. سلیم پس از آگاهی از تشدید فعالیتهای مذهبی ـ سیاسی قزلباشانِ وابسته به شاهاسماعیل در آناطولی، درصدد حمله به ایران بر آمد. در این میان، نورعلی خلیفه، از مبلّغان اعزامی شاهاسماعیل به آناطولی مركزی، بسیاری از علویان و قزلباشان را در اطراف خود گرد آورد و نیروهای فرستاده شده برای سركوبیاش را شكست داد. وی پس از تصرف شهر توقات * ، به نام شاهاسماعیل خطبه خواند. از طرف دیگر، خان محمدخان استاجلو (حاكم دیاربكر) به دستور شاهاسماعیل نامههای توهینآمیزی به دربار عثمانی میفرستاد. افزون بر این، شاهاسماعیل به صورت آشكار و نهان از مدعیانِ سلطنت عثمانی حمایت میكرد، چنان كه سلطان احمد را به مخالفت با برادرش، سلطان سلیم اول، ترغیب میكرد و چون سلطان احمد كشته شد، شاه اسماعیل پسر او، سلطان مراد، را در ایران پناه داد و حكومت قسمتی از فارس را به او واگذار كرد(رجوع کنید به عالمآرای شاه اسماعیل، ص 503، 508ـ510؛ روملو، ج 2، ص 1068ـ1070، 1081ـ 1082؛ جهانگشای خاقان ، ص 489ـ 490)؛ از اینرو، سلطان سلیم پس از قلع و قمع مدعیان سلطنت و سامان دادن به مرزهای عثمانی، درصدد حمله به ایران بر آمد. وی بر آن بود كه پیش از لشكركشی، تكیه گاه شاه اسماعیل در آناطولی شرقی و مركزی، یعنی جامعه قزلباشان، را از بین ببرد. سلطانسلیم با گرفتن فتوای علما، برای جهاد با قزلباشان و كفار، پس از شناسایی قزلباشان در خاك عثمانی ــ كه حدود چهل هزار تن میشدند ــ دستور قتل و حبس آنان را صادر كرد. وی از آن بیم داشت كه پس از لشكركشی به ایران، این افراد در خاك عثمانی قیام كنند (سعدالدین افندی، ج 2، ص 241، 245ـ246؛ صولاقزاده، ص360ـ361؛ فرید، ص 189ـ190). پس از آن، سلطان عثمانی در 23 محرّم 920، از اِدرنِه به سوی آذربایجان به راه افتاد و با ارسال نامهای به عُبَیداللّهخان ازبك، او را نیز به حمله به ایران ترغیب كرد. لشكریان عثمانی در 19 جمادیالاولی 920 به صوشهری، ابتدای سرحد دولت صفویه، رسیدند (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 374ـ377، 396ـ399، 458ـ460). سلیم اول كه از عقبنشینی شاهاسماعیل به اراضی داخلی ایران و پیامدهای آن بیمناك بود، در جریان پیشروی به سوی ایران و به منظور تحریك شاهاسماعیل به جنگ، چهار نامه توهینآمیز برای او فرستاد. نخستین آنها به زبان فارسی بود كه از ازمیر فرستاده شد. وی در آن شاهاسماعیل را با عناوینی چون «امیراسماعیل» و «فرمانده عجم» خطاب و او را به الحاد و فتنهانگیزی متهم كرد و از او خواست تا مردانه به میدان نبرد آید (همان، ج 1، ص 379ـ381، 459؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 246ـ 248؛ شاهاسمعیل صفوی ، ص 143ـ147). نامههای سلیم به امرا و حكام در این زمان، حاكی از آمادگی او برای جنگ با بنیانگذار سلسله صفوی است (ثابتیان، ص110). سلطان سلیم پاسخ نامه سومش را در 23 جمادیالاولی همان سال، چهار روز پس از ورود به قلمرو صفوی، در حوالی ارزنجان دریافت كرد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 382ـ 384، 399).
شاهاسماعیل، بر خلاف سلطانسلیم، او را با عنوان اسلامپناه خطاب كرد و مضامین نامناسب مكتوبات سلطان را حاكی از طرز نگارش منشیان تریاكی دربار تلقی كرد. سپس، سلیم را از عاقبت لشكركشی به قلمرو صفویان بیم داد (همان، ج 1، ص 384ـ385؛ شاهاسمعیل صفوی، ص 167ـ169).
سلیم پس از دریافت این نامه، از شدت خشم امر كرد قاصد را بكشند و چهارمین نامه را كه به زبان تركی نوشته شده بود و سرشار از عبارات توهینآمیز و تحریككننده بود، همراه تسبیح و خرقه و كشكول (به نشانه اینكه پادشاهی كار تو نیست و مثل پدرانت درویشی كن)، برای وی فرستاد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 385ـ386، 399، 460؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 252 ـ 254؛ اسپناقچی پاشازاده، ص 96ـ97؛ اوزون چارشیلی ، ج 2، ص 261).
در همین ایام، سلطان سلیم با اعتراضات برخی از امیران عثمانی مخالف جنگ با ایران و شورش گروهی از ینیچریان، روبهرو شد كه بیدرنگ آنها را سركوب كرد (سعدالدین افندی، ج 2، ص 254ـ258؛ صولاقزاده، ص 363؛ فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص400، 460؛ هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 411؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 264).
شاهاسماعیل كه در این زمان در همدان بود، با اطلاع از حمله سلطان سلیم اول به ایران، از طریق تبریز و خوی روانه دشت چالدران شد (خواندمیر، ص 85 ـ86) و به سمت شرقی آن رفت. سپاه عثمانی در حدود یك هفته بعد، در اول رجب 920، به آنجا رسید و در تپههای شمال غربی آن موضع گرفت. خانمحمدخان استاجلو و نورعلی خلیفه پیشنهاد كردند كه بدون دادن فرصت استراحت و آرایش جنگی به عثمانیان به آنها حمله شود، لیكن دورمیشخان این كار را خلاف مردانگی دانست و شاهاسماعیل هم این نظر را پذیرفت ( جهانگشای خاقان ، ص 492ـ493؛ عالمآرای صفوی ، ص 484ـ 485). بدین ترتیب، عثمانیان فرصت استقرار و صفآرایی یافتند. در طرف دیگر، بسیاری از امیران عثمانی میخواستند به سپاه خسته یك روز استراحت داده شود، لیكن پیری محمدپاشا، دفتردار رومایلی (ایالت سابق امپراتوری عثمانی)، با این نظر مخالفت كرد، چرا كه بسیاری از آقنجیها (كسانی كه به منظور جاسوسی، تخریب و غارتگری در حمله به سرزمینهای بیگانه شركت میكردند) در اردوی عثمانی، شیعه بودند و گرایش قزلباشی داشتند و احتمالاً اگر جنگ به تأخیر میافتاد، تحت تأثیر مبلّغان صفوی به اردوی شاهاسماعیل میپیوستند؛ از اینرو، سلطان سلیم بیدرنگ آماده نبرد شد (هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 412؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 266ـ 268). در باره تعداد قوای طرفین جنگ، آمار دقیقی در دست نیست و برخی آمار مبالغهآمیزی دادهاند (رجوع کنید به خواندمیر، ج 4، ص 546؛ عالمآرای صفوی ، ص 477). ظاهراً، لشكریان عثمانی بین هشتاد هزار تا صدهزار نفر و ایرانیان حدود بیستهزار نفر بودند (رجوع کنید به اسكندرمنشی، ج 1، ص 42؛ شاملو، ج 1، ص 44؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 263). باتوجه به اینكه قسمتی از قوای قزلباش در مرزهای خاوری قلمرو صفوی درگیر بودند و شاهاسماعیل قصد نبرد با سلطان عثمانی را نداشت و ضمناً شاهاسماعیل، به دلیل جانبازی قزلباشان، در جنگهای دیگر نیز با افراد كمتری بر دشمن پیروز شده بود و افزون بر آن، وی حتی قصد نبرد با عثمانیان را نداشت، رقم یاد شده درست به نظر میرسد (خواندمیر، ج 4، ص 545؛ اسكندرمنشی، ج 1، ص 42؛ فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 414).
آرایش جنگی لشكر عثمانی، شامل ینیچریان مسلّح به تفنگ و شمشیر كه نیروی اصلی قشون بودند، شتران و استران باركش بهصورت سدّ محافظ ینیچریان، دویست توپ و صد خمپاره پیشاپیش قشون و دسته پیاده عَزَبها (سربازان غیرمنظم در صفوف مقدّم) كه نقش استتاری برای توپها نیز داشتند، در حالیكه سلطان سلیم بر بالای تپهای مشرف بر دشت چالدران و در قلب لشكر مستقر بود، حاكی از عزم و آمادگی آنان برای جنگی تمامعیار بود (سعدالدین افندی، ج 2، ص 263؛ صولاقزاده، ص 368). مورخان ایرانی از پناه گرفتن نظامیان عثمانی درون «حصنی از عرابه و زنجیر» و قلعه آهنی سخن گفتهاند (رجوع کنید به جهانگشای خاقان ، ص 493؛ خورشاهبن قباد، ص 66؛ مستوفی، ص 54).
لشكریان ایران از هر نظر با سواران عثمانی متفاوت بودند، اسبهای ایرانیان فربه و توانا و سواران آنها، بر خلاف نیروهای عثمانی كه بیمار و خسته بودند، همگی سالم و قویبنیه بودند، اما اسلحه ایرانیان كمانهای چاچی و گرزهای آهنین بود و توپخانه و قشون پیاده نداشتند (هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 415ـ417). آرایش نظامی آنها شامل میمنه و میسره و قلب لشكر بود و شاهاسماعیل نیز با گروهی از سواران زبده در جانبی مشرف بر لشكر موضع گرفته بود تا در صورت لزوم به كمك آنها برود (روملو، ج 2، ص 1083؛ اسكندرمنشی، ج 1، ص 42؛ شاملو، ج 1، ص 44؛ قزوینی، ص 416). به روایت برخی از مورخان، شاهاسماعیل در آن گیرودار به شكار بلدرچین مشغول بود (رجوع کنید به جهانگشای خاقان، ص 495؛ غفاری قزوینی، ص 277). آنان در آغاز بر عثمانیان چیره شدند اما دیری نگذشت كه ناگزیر عقبنشینی كردند. در این هنگام، شاهاسماعیل به میدان آمد و فرماندهی جناح راست لشكر قزلباش را خود برعهده گرفت. وی كه میدانست سلیم میخواهد با كشاندن ایرانیان به تیررس توپها بر آنان ضربه سنگینی وارد آورد، تصمیم گرفت دو جناح لشكر عثمانی را همزمان تحت فشار قرار دهد و به عزبها مجال كنار كشیدن از جلو توپها را ندهد و پس از گذشتن از صف توپها، قراولان خاص سلطان را درهم شكند و پیادهنظام ینیچری را از پشت آماج حمله دوسویه قزلباشان قرار دهد (اسكندرمنشی، ج 1، ص 42؛ جهانگشای خاقان، ص 496؛ اسپناقچی پاشازاده، ص 106؛ هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 416ـ417).
اگرچه شاه اسماعیل، جناح چپ لشكر عثمانی را در هم شكست و تا محل نیروی عقبدار عثمانی پیش تاخت، اما جناح چپ لشكرش گرفتار آتش توپخانه شد و درهم شكست (روملو، ج 2، ص 1085؛ جهانگشای خاقان، ص500؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 265؛ صولاقزاده، ص 367ـ 368). در ادامه، آتش سنگین توپخانه جناح راست و قلب سپاه ایران را نیز در هم كوبید (خواندمیر، ج 4، ص 547؛ جهانگشای خاقان ، ص 501ـ502؛ عالمآرای صفوی ، ص 486ـ491؛ شاملو، ج 1، ص 44ـ45). شاه اسماعیل مجروح شد و اسبش در گل فرو رفت. وقتی نزدیك بود به دست دشمن بیفتد، قزلباشی به نام میرزاسلطانعلی كه به شاه شباهت داشت، خود را به جای او معرفی كرد و مهتری به نام خضرآقا، اسبش را به شاهاسماعیل داد و او از مهلكه نجات یافت. شاهصفوی كه مقاومت را بیهوده میدید، همراه گروهی از جانبازان قزلباش، از طریق تبریز به درگزین گریخت (اسكندرمنشی، ج 1، ص 42؛ عالمآرای صفوی، ص 491ـ 498). سلطانسلیم كه گریز وی را حیلهای جنگی برای به دام انداختن قوای عثمانی پنداشته بود، سپاه خود را از تعقیب وی و غارت باز داشت و عثمانیها تنها پس از فرا رسیدن شب، به غارت و ضبط اموال و اسباب برجا مانده اردوی صفوی پرداختند ( جهانگشای خاقان، ص 505؛ منشی قمی، ج 1، ص 131).
در مورد تلفات جنگ چالدران اطلاع دقیقی در دست نیست. در اكثر منابع ایرانی، رقم تلفات طرفین جنگ پنج هزار نفر ضبط شده است، شامل سه هزار نفر عثمانی و دو هزار قزلباش (جهانگشای خاقان، ص 506؛ حسینی استرآبادی، ص 48). برخی از مورخان ترك شمار تلفات عثمانی را حدود سیهزار تن و تلفات سپاه ایران را دو برابر پنداشتهاند، كه به نظر درست نمیآید، لیكن باتوجه به اینكه عثمانیان در جنگ از سلاحهای آتشین استفاده كردند و از سرهای بریده شده اسرای نظامی در چالدران كله مناره ساختند، گمان میرود شمار تلفات قزلباشان بیشتر از رقم یاد شده باشد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 462؛ هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 417ـ 418؛ برای كشتهشدگان معروف ایرانی رجوع کنید به خواندمیر، ج 4، ص 547؛ اسكندرمنشی، ج 1، ص 42؛ نویدی، ص 54؛ برای كشتهشدگان معروف عثمانی رجوع کنید به فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 403ـ404، 462؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 266؛ صولاقزاده، ص 368).
سلطانسلیم از چالدران به تبریز رفت. وی بر آن بود كه پس از گذراندن زمستان در تبریز، برای اتمام كار شاهاسماعیل به تعقیب وی بپردازد، لیكن به سبب نارضایتی سپاهیان عثمانی از كمبود ارزاق و طولانی شدن زمان دوری از وطن، همچنین مخالفت گروهی از سپاه در ادامه جنگ با ایرانیان مسلمان، سلطان سلیم از بیم وقوع فتنه، پس از تصرف خزاین و اموال شاهاسماعیل و سران قزلباش و كوچاندن برخی از ارباب حرف و هنر تبریز با خانوادههایشان به استانبول، تبریز را در 25 رجب 920 ترك كرد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 463؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 269)، اكثر مورخان ایرانی بازگشت عجولانه سلیم را نوعی فرار از بیم بازگشت شاهاسماعیل دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به اسكندرمنشی، ج 1، ص 42؛ جهانگشای خاقان، ص 507؛ عالمآرای صفوی، ص 503). به گزارش كاترینو زنو (ص 262ـ 263)، نافرمانی مردم تبریز و واهمه از تجدید قوای شاه اسماعیل، سلطانسلیم را به ترك تبریز مجبور كرد.
مهمترین دلیل شكست صفویان و پیروزی دولت عثمانی در جنگ چالدران، تجهیزات برتر جنگی عثمانیان، بهویژه توپخانه و پیادهنظام مسلح به تفنگ، بود. صفویان با وجود آشنایی با كاربرد توپ و تفنگ، استفاده از سلاحهای آتشین را نشانه بزدلی و ناجوانمردی میدانستند (بیانی، ص 227ـ229؛ طاهری، ص200؛ رومر، ص 298؛ سیوری، ص 41ـ42). در منابع ایرانی نوشته شده كه سلیم با اسماعیل عهد كرده بود از توپ استفاده نكند، ولی در جریان نبرد عهد خود را شكست (رجوع کنید به حسینی استرآبادی، ص 48؛ واله اصفهانی، ص 237، 239). تضاد موجود میان سران قزلباش و غرور شاهاسماعیل، كه ناشی از پیروزیهای پیاپی او بود، همچنین رعایت نكردن اصول جنگی و استفاده از حمله به جای دفاع و دستكم گرفتن نیروهای عثمانی، از دیگر دلایل شكست ایرانیان در چالدران بود كه باعث شد لشكریان ایرانی از آن همه فداكاری و جانبازی بهرهای نبرند (پارسادوست، ص450ـ457؛ رومر، ص 297؛ افندییف، ص 52).
با پیروزی عثمانیان در نبرد چالدران، بخشی از آناطولی شرقی كه در تصرف دولت صفوی بود و نیز امیرنشین ذوالقدر، به قلمرو عثمانی ضمیمه و دیار بكر نیز از دست صفویان خارج شد (اسكندر منشی، ج 1، ص 43؛ فرید، ص 191). پس از چالدران، ایرانیان در قبال دولت عثمانی موضع دفاعی گرفتند و تا هنگام سلطنت شاهعباس اول (حك:996ـ 1038) وضع به همین صورت باقی ماند (سیوری، ص 45؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «چالدران»). ضربهای كه در چالدران بر شاهاسماعیل وارد آمد، تأثیر عمیقی بر وی گذاشت، چنان كه تا پایان حیاتش از دخالت جدّی در اداره امور حكومتی كناره گرفت، در هیچ جنگی شركت نكرد و به پادشاهی بیاراده و راحتطلب تبدیل شد (سیوری، ص 45ـ46). به گفته ملا كمال (ص 31)، پس از چالدران كسی آن پادشاه را خندان ندید. افزون بر این، از اعتقاد غلوآمیز مریدان قزلباش به مرشد كامل كاسته شد و تمرد و كشمكشهای قبیلهای افزایش یافت. جنگ چالدران افسانه شكستناپذیری شاهاسماعیل را از بین برد، اما عثمانیان هرگز نتوانستند ایران را ضمیمه قلمرو خود كنند و مردم را به دست برداشتن از مذهب تشیع وا دارند. از آن پس،حكومت صفویه كه به عنوان حكومتی الاهی مشروعیت داشت، به حكومتی اداری ـ سلطنتی تنزل یافت (رومر، ص 437، 441؛ فارن ، ص 45).
(31) Oqtay Afandiyev, Azarbayjan Safavilar dovlati, Baku 1993; (32) EI 2 , s.v. "Čaldiran" (by J. R. Walsh); (33) Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches, Graz 1963; (34) Roger Mervyn Savory, Iran under the Safavids , Cambridge 1980; (35) Ismail Hakki Uzunçarşili, Osmanl tarihi, vol.2. Ankara 1983; (36) John E. Woods, 300 Yllk Turk imparatorlugu akkoyunlular , tr. Sibel Ozbudun, Ekyazilar ve açiklamalar: Necdet Sakaoglu, Istanbul 1993; (37) Yaşar Yucel and Ali Sevim, Turkiye tarihi , Ankara 1990-1992.