14) نقد تصوف. با گسترش روزافزون تصوف از قرن سوم هجری و نقش صوفیان در تحول افكار و رفتار جامعه اسلامی، علما و اهل شریعت و حتی خود صوفیان اندیشههای صوفیان و رفتار اجتماعی آنها را پیوسته ارزیابی و نقد كردهاند. نویسندگان و محققانی نیز از منظر اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به نقد تصوف پرداختهاند (برای نمونه رجوع كنید به كسروی، ص 35ـ43، 58 ـ60). این بخش مقاله به گزارش نقد علما و صوفیان از تصوف اختصاص دارد.
نقد اهل شریعت.
الف) اهل سنّت. تقریباً تا اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم صوفیان نیز مانند فقها و محدّثان از علمای دین محسوب میشدند و اغلب مشایخ بزرگ مانند سفیان ثوری (متوفی 161)، حَمدون قَصّار (متوفی 271)، حسن بصری (متوفی 279)، ابوحمزه بغدادی (متوفی 289)، عمربن عثمان مكی (متوفی 296)، جُنید بغدادی (متوفی 297) و ابوالقاسم ابراهیم نصرآبادی (احتمالاً متوفی 372) فقاهت و تصوف را باهم جمع كرده بودند (توفیقبن عامر، ص 7، 8، پانویس 3، ص 23؛ كامل، ص 152). ابنابییعْلی' در طبقات الحنابله (برای نمونه رجوع كنید به ج 2، ص 57، 243، 247، 252) نام بسیاری از صوفیان را در شمار فقیهان حنبلی درج كرده است.
تا قرن چهارم صوفیان و فقیهان در مجالس یكدیگر حاضر میشدند و باهم به بحث و گفتگو در باره مسائل فقهی میپرداختند و حتی صوفیان به علت وجاهت نزد عامه، در مجالسشان از برخی فقیهان به علت اهتمام در امور دنیا انتقاد میكردند (توفیقبن عامر، ص 8 و پانویس 3؛ طَبَلاوی محمود سعد، ص 37ـ40؛ برای نمونه رجوع كنید به قشیری، ج 2، ص 732ـ 733). پیشوایان مذاهب فقهی نیز مانند امام شافعی (متوفی 204) و احمدبن حنبل (متوفی 241) از برخی صوفیان به نیكی یاد كردهاند (توفیقبن عامر، ص 8، پانویس 3؛ ابنجوزی؛ صفهالصفوه ، ج 2، ص 332). هرچند در برخی موارد، مطالبی از قول پیشوایان مذاهب فقهی، علیه صوفیان نقل شده، ولی در آنها ذكری از نسبت ارتداد و تكفیر صوفیان نیست ( رجوع كنید به ابنجوزی، تلبیس ابلیس ، ص 369، 384، 419).
به هر حال به علت همین ارتباط نزدیك صوفیان و فقیهان و اینكه كلمه صوفی مرادف با زاهد و عابد بود و صوفیان از جمله اهل سنّت و جماعت شمرده میشدند، در كتابهای ملل و نحل، حتی تا اوایل قرن پنجم از آنان به عنوان گروهی مستقل یاد نشده است (توفیقبن عامر، ص 10؛ نیز رجوع كنید به ابنحَزْم، ج 2، ص 114؛ بغدادی، ص 317).
بتدریج از قرن سوم، با تشكیل حلقههای درس صوفیان بغداد و سخنان صوفیانی مانند سَری سَقَطی (متوفی 253)، یحییبن مُعاذ (متوفی 285)، ابوحمزه بغدادی، جنید، ابوالحسین نوری (متوفی 286) و ابوسعید خَرّاز (متوفی286) در باره توحید، عشق و سِرّ، بر سر این مسائلبحثهایی در گرفت. همچنین عقاید صوفیان در باره عزوبت، عزلت از خلق، تفویض امر به خداوند و عدمكسب و ایجاد زاویهها حساسیت برخی فقیهان را بر انگیخت. بخصوص موضوعارتباط و نسبت خالقومخلوق، فقیهان رانسبتبه صوفیان بدبین كرد و سخنان آنها را در این باره، به تشبیه، حلولواتحاد تعبیر میكردند. بدین ترتیب بتدریج صوفیانی مانند ابوسعید خرّاز، ذوالنّون مصری (متوفی 245)، محمدبن عیسی (متوفی 279)، سهلبن عبداللّه تستری (متوفی 283) و احمدبن عطا (مقتول 309) مورد آزار و تهمت قرار گرفتند ( رجوع كنید به توفیقبنعامر، ص12ـ21؛ نیز رجوع كنید به ابنجوزی، تلبیسابلیس ، ص420).
شدیدترین برخورد با برخی صوفیان، محاكمه حلاج در اوایل قرن چهارم بود (توفیقبن عامر، ص 23). گفته شده كه اولین انتقاد از صوفیان را احمدبن حنبل كرده و بیشترین حملات از جانب مذهب حنبلی نسبت به برخی صوفیان صورت گرفته است (همان، ص 37ـ 38).
ظاهراً اولین كتابی كه بر ضد صوفیه در قرن چهارم نوشته شده، كتاب التنّبیهُ والرّدّ علی الاهواء و البِدَع اثر ابوالحسین ملطی * (متوفی 377) است. وی در این كتاب نام صوفیان را نیاورده ولی از گروهی از اباحیان به نام روحانیه یاد كرده كه میپندارند ارواحشان در ملكوت سیر میكند و بهشت را میبینند (ص 92ـ95؛ نیز رجوع كنید به بدوی، ص 93ـ95). ویژگیهایی كه وی برای این گروه یاد میكند تقریباً مشابه با كسانی است كه صوفی معروف معاصر وی، ابونصر سَرّاج (متوفی 378)، آنها را در اللمع (ص 409، 428ـ429) «مترسّمین به تصوف» (غافلان از حقیقت تصوف) دانسته است (نیز رجوع كنید به بدوی، ص 94ـ 95).
از منتقدان مهم اهل سنّت در قرن ششم، ابوالفرج عبدالرحمان ابنجوزی (متوفی 597) است. وی قسمت اعظم كتاب معروف خود تلبیس ابلیس * ( رجوع كنید به ص 181ـ427) را به نقد آرا و آداب سلوك و رفتار صوفیان اختصاص داده است. به نظر او از جمله خدعههای شیطان با صوفیان ترك كسب و كار و نكاح، عزلتگزینی، پوشیدن خرقه ــ كه حكم لباس شهرت را دارد ــ رواج سماع، غنا، رقص، نظر بر اَحداث (بُرنایان)، اعتقاد به حلول و اتحاد و ادعای عشق الاهی است. وی در كتاب دیگری به نام صیدالخاطر (در جاهای گوناگون، برای نمونه رجوع كنید به ص 54ـ60، 106، 108، 202ـ205، 298، 352) به نكوهش صوفیه پرداخته، اما از كتاب تلبیس ابلیس او مخالفان صوفیه بیشتر استقبال كردهاند (ابنجوزی، تلبیس ابلیس ، مقدمه خیرالدین علی، ص 3). با اینحال وی مشایخ اولیه صوفیه را «سلف صالح» میداند و از جمله بدعتگذاران محسوب نمیدارد ( رجوع كنید به طبلاوی محمودسعد، ص 41ـ42). وی در صفه الصفوه نیز از بسیاری از صوفیان به نیكی یاد كرده است (برای نمونه رجوع كنید به ج 2، ص 334 به بعد).
از دیگر منتقدان بزرگ صوفیه در قرن ششم و هفتم ابنتَیمیه * (متوفی 728)، از عالمان اهلسنّت، است. وی صوفیان را به سه دسته تقسیم میكند: صوفیه الحقایق، صوفیه الارزاق و صوفیه الرسم. به نظر او تنها گروه اول اهل زهد و عبادت و از صدیقیناند. او زهّاد بصره را از این جمله میداند. صوفیان ارزاق ساكنان خانقاهاند و صوفیان رسوم نیز به لباس و آداب ظاهری و انتساب به صوفیان اكتفا كردهاند (طبلاوی محمودسعد، ص 49). بدینترتیب، ابنتیمیه با همه صوفیه سر انكار و مخالفت ندارد. او حتی برخی اهل سكر ( رجوع كنید به سكر و صحو * ) مانند بایزید بسطامی * را چنانچه اعمالشان مخالف شرع نباشد، معذور میداند و آنها را از پیروان وحدت وجود، مانند ابنعربی و حلاج، جدا میكند (ابنتیمیه، ج 1، ص 176ـ 178؛ طبلاوی محمودسعد، ص 73). وی همچنین در آثارش از مشایخ اولیه تصوف دفاع كرده و حتی كتابی در مقامات و احوال صوفیه به نام التُحفهالعراقیه فی الاعمال القلبیه نوشته است (ابنتیمیه، ج 1، ص 84، 94، 186؛ توفیقبن عامر، ص 51؛ طبلاوی محمودسعد، ص 5 ـ7).
شدیدترین حملات ابنتیمیه بر صوفیان بخصوص بر ابنعربی در رسالهای است كه به شیخ نصر مَنْبِجی نوشته و در آن از معتقدان به اتحاد و حلول و وحدت وجود انتقاد كرده و سخنان آنان را شبیه غالیان و نصارا دانسته است (ابنتیمیه، ج 1، ص 169، 175ـ179). با این حال، او عقیده ابنعربی را در باره وحدت وجود به اسلام نزدیكتر میشمرد، اما پیروان و شارحان اندیشههای او را همچون صدرالدین قونیوی * و عفیفالدین تِلِمْسانی * به بدترین نوع كفر متهم میكند (همان، ج 1، ص 183ـ186). بهطور كلی ابنتیمیه با صوفیانی كه تصوف را بهزعم او به فلسفه و افكار بیگانه با اسلام درآمیختند، مخالفت كرده است (طبلاوی محمودسعد، ص 5ـ6؛ نیز رجوع كنید به ابنتیمیه، ج 1، ص 179، 183ـ189).
ابنتیمیه به مسائلی مانند تفضیل ولایت بر نبوت، و معصومیت اولیا، كه برخی عرفا بدان اعتقاد دارند، اعتراض میكند و این امر را محجوب داشتن پیامبر اكرم میداند. او اعتقاد به وحدت ادیان را نیز سبب الغای مفهوم دیانت و تعطیل رسالت میشمرد (توفیقبن عامر، ص 43ـ45؛ نیز رجوع كنید به ابنتیمیه، ج 1، 54 ـ 59، 63ـ64) و با این عقیده كه كشف و الهام راهی برای اخذ احكام شرعی باشد، مخالفت میكند ( رجوع كنید به ابنتیمیه، ج 2، ص 169ـ172).
ابنتیمیه بر سر برخی از این موضوعات با طریقههایی مانند شاذلیه و رفاعیه، قلندریه و ملامتیه (ملامیه) مخالفتهای شدیدی كرد. البته خشم و افكار بزرگان این طریقهها را نیز بر انگیخت (توفیقبن عامر، ص 48ـ50؛ نیز رجوع كنید به ابنتیمیه، ج 1، ص 64ـ 65، 142ـ 144؛ بخش 10: تصوف در مصر).
شاگرد وی، ابنقَیمِ جوزیه * (متوفی 751)، فقیه حنبلی، با برخی از نظریات ابنتیمیه در باره صوفیان موافق بود ولی خود او از طرفداران تصوف به شمار میرفت و سعی در نزدیك كردن عقاید صوفیه با دیدگاههای اهلسنّت داشت. وی در كتاب مدارج السالكین برخی انتقادات استادش را به خواجه عبداللّه انصاری رد كرده است (توفیقبن عامر، ص 51ـ52).
بدینترتیب، تقریباً تا قرن هشتم علمای دین كموبیش از میراث صوفیه بهره میبردند و از اقوال و احوال مشایخ صوفی در كتابهای خود ذكر میكردند. بعلاوه بزرگترین صوفیان تا قرن هفتم و هشتم از میان اهلسنّت برخاستند (كامل، ص60ـ61) و بیشترین حملات نیز از سوی عالمان دینی به برخی از صوفیان یعنی حلاج، ابنفارض، ابنعربی، ابنسَبْعین، و غالباً به آرایی چون وحدت وجود و تأویل قرآن بوده است (بقاعی، ص 66، 76، 150 به بعد، 213ـ217). از جمله این مخالفان زینالدین عمربن ابیالحرام كتانی (متوفی 738)، ابوحیان محمدبن یوسف اندلسی (ابوحَیان غَرناطی)، شمسالدین محمدبن احمد ذهبی (متوفی 748)، تقیالدین علیبن عبدالكافی سُبْكی (متوفی 756)، ابنهشام (متوفی 761)، ابنخطیب (متوفی 766)، ابنخلدون (متوفی 808)، شمسالدین اسماعیلبن ابیبكر مقروی (متوفی 875)، برهانالدین بقاعی (متوفی 885) ابنحجر عَسقَلانی (متوفی 852) هستند (همان، ص150ـ 178). البته برخی علمای اهلسنّت نیز مانند جلالالدین سیوطی (متوفی 911) و احمدبن حَجَر هَیتَمی (متوفی 973) به دفاع از این صوفیان برخاسته و در رد مخالفان كتابهایی تألیف كردهاند (حلمی، ص130ـ131؛ توفیقبن عامر، ص 54 ـ 55).
بهطور كلی در میان علمای اهلسنّت تا به امروز تقریباً دو جریان عمده در برابر تصوف وجود داشته است: گروهی كه با جنبههایی از تصوف موافق ولی با برخی آرا و آداب صوفیان مخالف بوده و تصوف سنّی (تصوف مشایخ اولیه تصوف، تقریباً تا قرن چهارم) را از تصوف باطنی (اهل غلو) یا تصوف فلسفی ــ كه نمایندگانش حلاج، ابنعربی و پیروانشان هستند ــ جدا میكنند. این گروه، از نمایندگان چنین تصوفی شدیداً انتقاد میكنند و آن را متأثر از عرفان هند، مسیحیت و فلاسفه یونان میدانند (ابورَیان، ج 2، ص 65ـ67،180؛ كامل، ص 31، 178، 185ـ189).
گروه دیگر از مخالفان تصوف، طرفداران جنبش وهابیت * (پیروان محمدبن عبدالوهاب، متوفی 1206) و سلفیه * (پیروان محمد عبده، متوفی 1323)اند كه تصوف را انحراف از اسلام، مخرب و تماماً بدعت میدانند. البته در میان سلفیه كسانی هم هستند كه برخی از صوفیان سدههای اولیه را از حكم تكفیر مستثنا میدانند (توفیقبن عامر، ص 54 ـ 55؛ كامل، ص 31، 161؛ سیریه، ص 22ـ24، 86، نیز رجوع كنید به ص 92، 102).
از قرن دوازدهم به بعد، برخی تحولات اجتماعی از جمله فشار سلفیه و وهابیت سبب شده است تا مشایخ برخی طرق صوفیه، مانند نقشبندیه و شاذلیه و قادریه، بخصوص در افریقا و هند سعی كنند به تصوف اولیه نزدیك شوند، به همین دلیل برخی عقایدشان را تعدیل و بعضی اعمال را كه حساسیت عالمان اهلسنّت را برمیانگیزد، ممنوع كردهاند ( رجوع كنید به توفیقبن عامر، ص30ـ37؛ سیریه، ص 1، 11ـ13؛ نیز رجوع كنید به بخش 5: تصوف در شبهقاره هند، بخش 10: تصوف در مصر).
منابع: (1) ابن ابییعلی، طبقات الحنابله ، ج 2، بیروت: دارالمعرفه، [بیتا. (؛ (2) ابنتیمیـّـه، مجموعهالرسائل و المسائل ، بیروت 1412/1992؛ (3) ابنجوزی، تلبیس ابلیس ، چاپ خیرالدین علی، بیروت )بیتا. ( ؛ (4) همو، صفهالصفوه ، چاپ محمد فاخوری و محمد روّاس قلعهجی، بیروت 1399/ 1979؛ (5) همو، صیدالخاطر ، چاپ ناجی طنطاوی، دمشق 1399/ 1979؛ (6) ابنحزم، كتاب الفصل فی الملل و الاهواء و النحل ، مصر 1317ـ1320، چاپ افست بیروت )بیتا. ( ؛ (7) محمدعلی ابورَیان، تاریخ الفكر الفلسفی فی الاسلام ، ج 2: الحركه الصوفیه فی الاسلام ، اسكندریه 1994؛ (8) ابونصر سراج، كتاب اللُّمع فیالتصوف ، چاپ رینولد آلن نیكلسون، لیدن 1914، چاپ افست تهران ) بیتا. (؛ (9) عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده دوم هجری ، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم 1375 ش؛ (10) عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره: مكتبه محمدعلی صبیح و اولاده، )بیتا. ]؛ (11) ابراهیمبن عمر بقاعی، مصرع التصوف، او، تنبیه الغبی الی تكفیر ابنعربی، و تحذیر العباد من اهل العناد ، چاپ عبدالرحمان وكیل، قاهره 1372/1953؛ (12) توفیقبن عامر، «مواقف الفقهاء من الصوفیه فی الفكر الاسلامی»، حولیات الجامعه التونسیه ، ش 39 (1995)؛ (13) محمد مصطفی حلمی، ابنالفارض و الحب الالهی ، قاهره 1971؛ 14- طبلاوی محمود سعد، التصوف فی تراث ابنتیمیه ، مصر 1984؛ (15) عبدالكریمبن هوازن قشیری، الرساله القشیریه ، چاپعبدالحلیم محمود و محمودبن شریف، قاهره 1972ـ1974؛ (16) عمر عبداللّه كامل، التصوف بین الافراط و التفریط ، بیروت 1422/ 2001؛ (17) احمد كسروی، صوفیگری ، تهران 1344 ش؛ (18) محمدبن احمد ملطی، التنبیه والرد علی اهل الاهواء و البدع ، چاپ محمد زاهد كوثری، قاهره 1418/1997؛
(19) Elizabeth Sirriyeh, Sufis and anti-Sufis: the defence, rethinking and rejection of Sufism in the modern world , Richmond, Eng. 1999.
/ محمدكاظم یوسفپور و پروانه عروجنیا /
ب) شیعه. هر چند غالب صوفیان، سلسله خود را به یكی از امامان شیعه میرسانند، اما از میان مذاهب اسلامی، شیعیان (بخصوص امامیه) بیشترین انكار را نسبت به صوفیه داشتهاند (آملی، ص 128). در كتابهای حدیث شیعه نیز روایاتی از امامان علیهمالسلام، در طعن و رد برخی آداب و اعمال صوفیه آمده است ( رجوع كنید به كلینی، ج 6، ص 449ـ450؛ محمد باقر مجلسی، 1403، ج 5، ص 318؛ عباس قمی، ج 2، ص 57 ـ 58). در مقابل، صوفیه، برخی از این روایات را ضعیف و از اخبار موضوعه دانستهاند ( رجوع كنید به معصوم علیشاه، ج 1، ص 212).
علمای شیعه در رد و طرد برخی عقاید و اعمال صوفیه، آثار بسیاری نوشتهاند. ابنبابویه (متوفی 381) در كتاب اعتقادات (ص 121) در باره برخی صوفیان گفته است كه اینان اصحاب اباحه و قائل به حلول و از جمله غُلاتاند. شیخمفید (متوفی 413) حلاجیه را از جمله ملاحده و زنادیق دانسته (ص 134) و كتابی به نام الرد علی اصحاب الحلاج نوشته است (نجاشی، ج 2، ص330). فقیه و متكلم نامور، محمدبن حسن طوسی (متوفی 460)، نیز در كتاب الغیبه (ص 246ـ247) حلاج را در شمار مدعیان دروغین نیابت امام زمان بر شمرده است. ابومنصور احمدبن علی طبرسی (قرن ششم) در الاحتجاج (ج 2، ص 474) و خواجه نصیرالدین طوسی (متوفی 672) در قواعد العقائد (ص 22، 35ـ36)، عقاید برخی صوفیان را در باره اتحاد، حلول، اسقاط تكلیف، سماع و رقص تخطئه كردهاند.
یكی از كتابهای قدیم شیعی در باره ادیان و مذاهب تبصرهالعوام فی معرفه مقالات الانام * است. مؤلف این كتاب صوفیان را از اهل سنّت شمرده (علمالهدی، ص 134) و بدون ذكر مأخذ، آنان را به شش فرقه تقسیم كرده است: اول، اتحادیه به رهبری حسینبن منصور حلاج؛ دوم، عشاقیه كه معتقدند جزوی از خدای تعالی در شخص حلول میكند؛ سوم، نوریه كه عبادت پروردگار به امید بهشت یا بیم دوزخ را ناروا میدانند؛ چهارم، واصلیه كه احكام و اوامر و نواهی شرعی را سبب تهذیب اخلاق میدانند و برای واصلان به حق معتقد به اسقاط تكلیفاند؛ پنجم، گروهی كه به تحصیل علم و استدلال عقلی وقعی نمینهند و معتقدند كه معرفتِ حق تنها از طریق جهاد با نفس و تلقین شیخ حاصل میشود؛ ششم، گروهی از صوفیان شكمباره كه علم و دین ندارند، از حرام نمیپرهیزند و همواره طالب طعام و رقصاند (همان، ص 134ـ141). مؤلف در ضمن این تقسیمبندیها، با استناد به احادیث و روایات یا نقلقولهایی از علمای متقدم شیعه به نقد صوفیه پرداخته است (همانجا). شایان ذكر است كه گرچه این تقسیمبندی در سایر كتابهای ملل و نحل نیامده است ( رجوع كنید به بغدادی، ص 313ـ 318؛ معصوم علیشاه، ج 1، ص 195)، ولی از آن، برخی موارد اختلاف علما و فقها با صوفیه روشن میشود.
به نظر میرسد كه تا اوایل قرن دهم، فقهای شیعه ردیههای كمتری بر تصوف نوشتهاند و جز كتاب تبصرهالعوام مخالفت بسیار جدّی و سختی با صوفیه دیده نشده است ( رجوع كنید به زرینكوب، ص 259). حتی از قرن هفتم برخی عالمان شیعه امامیه، برای پیریزی عرفان شیعی كوشیدند، اما تفاهم و همسویی فكری میان صوفیه و سایر فرق شیعه، بخصوص اسماعیلیه و زیدیه، قبل از شیعه امامیه و تقریباً از قرن سوم و چهارم شروع شده بود؛ از جمله المؤید باللّه احمدبن حسین، ابوالحسن هارونی (متوفی 411) امام زیدی شمال ایران، كتابی با عنوان سیاسهالمریدین در تصوف نوشت و از مشایخ صوفیه به حكما تعبیر كرد (انصاری قمی، ص 141ـ 142؛ نیز رجوع كنید به شیبی، ج 2، ص 127ـ130). در عین حال، وی در این اثر از صوفیه ملامتیه انتقاد كرده است (انصاری قمی، ص 142).
در میان علمای شیعه امامیه اولین كوشش برای پایهگذاری عرفان شیعی، از سوی كمالالدین میثمبن علی بَحْرانی (متوفی 689) صورت گرفته است. او را «فیلسوف محقق» و «حكیم مدقق» نامیده و گفتهاند كه شرح نهجالبلاغه وی مشتمل بر حكمت عملی، كلام و تصوف است (شوشتری، 1354 ش، ج 2، ص 210؛ نیز رجوع كنید به شیبی، ج 2، ص 89 ـ90) و كسانی كه پس از او برای نزدیك كردن تصوف و تشیع كوشیدند، به سخنان وی در این كتاب استناد كردهاند ( رجوع كنید به آملی، ص 80، 497ـ 498؛ شیبی، ج 2، ص 91). شاگرد او حسنبن یوسفبن مطهر معروف به علامه حلّی (متوفی 726) نیز در كتاب نهجالحق و كشف الصدق (ص 57 ـ 58، 238ـ239) به برخی عقاید و اعمال صوفیه مانند حلول، اتحاد، سقوط تكلیف، سماع و رقص تاخته و در عین حال امام علی علیهالسلام را سرسلسله فتوت دانسته است.
از فقهای قرن هشتم كه تصوف را مطلقاً نفی نكرده محمدبن مكی جَزینی عاملی (شهید اول، متوفی 786) است. وی در كتاب الدّروس الشرعیه (ج 2، ص 275ـ 276) به مناسبت بحث وقف، صوفیهای را كه به عبادت اشتغال دارند و شریعت را وا نمیگذارند، تأیید كرده است. در باره فقیه بزرگ قرن دهم، زینالدینبن نورالدین علیبن احمد (شهیدثانی، متوفی 965) نیز گرایشهای عرفانی گزارش شده است ( رجوع كنید به معصوم علیشاه، ج 1، ص 228ـ229). از نمایندگان برجسته شیعه امامیه در پیوند تصوف و تشیع، سیدحیدر آملی (احتمالاً متوفی 787) است كه در جامع الاسرار (ص 217) به یكی بودن تصوف و تشیع قائل شده است. به نظر او تشیع به معنای استمرار ظاهر حقایق الاهی و تصوف استمرار باطن آن است (ص 415). او قاعده و اساس تصوف را ولایت میداند و ارتباط مشایخ بزرگ تصوف با ائمه علیهمالسلام را اثبات ولایت و درستی توحید صوفیه میداند (ص 222ـ225، 615). وی در همین اثر بارها به سخنان ابنعربی اشاره و از او تجلیل میكند اما در برخی مسائل از جمله تعیین مصداق خاتم الاولیا با او مخالف است (ص 396ـ402، 418، 436).
از اوایل قرن دهم، پس از تأسیس حكومت شیعی صفوی و بویژه از دوره شاهطهماسب (930ـ984) رویاروییهای جدّی با تصوف بهوجود آمد و آثاری در نقد تصوف نوشته شد، از جمله كتاب المطاعن المجرمیه فی ردّالصوفیه اثر نورالدین ابوالحسن علیبن حسینبن عبدالعال، معروف به محقق كركی (متوفی 940؛ آقابزرگ طهرانی، ج 21، ص 138ـ139). شیخحسن (حسین) فرزند محقق كركی نیز در 972 كتابی با عنوان عمدهالمقال فی كفر اهل الضلال نوشت و در آن صوفیه را تكفیر كرد (همان، ج 15، ص 341). اما از كتابهای بسیار مهم در رد صوفیه، كه در همین زمان تألیف شد و بر كتابهای بعد تأثیر بسیار گذاشته یا جزو منابع اصلی محسوب میشود، كتاب حدیقه الشیعه است كه بر اساس تتبعات اخیر انتساب آن به فقیه و محقق مشهور، مقدس اردبیلی (متوفی 993) تقویت شده و در عین حال، در بخش نقد تصوف آن مطالب الحاقی نیز وارد شده است (ج 1، مقدمه حسنزاده، ص سیوسه، شصتوچهار، برای اطلاع بیشتر رجوع كنید به همان مقدمه، ص سیوهفت ـ شصتو چهار). مؤلف، اكثر صوفیه را به ظاهر حنبلی یا مالكی و در باطن كافر و عقاید آنها را متأثر از اندیشههای اهل ریاضت، پیروان آیین هندو و فلاسفه دانسته و گفته است كه این عقاید ابتدا اهل سنّت و سپس برخی از اهل تشیع را فریفته است. به نظر مؤلف این عقاید كه شامل اعتقاد به حلول، اتحاد، قائل شدن به جبر، محبت ورزیدن به یهود و نصارا و پیروان سایر ادیان، دوست داشتن همه از جمله مخالفان امامان علیهمالسلام و جمیع گناهكاران و مشركان است، منجر به از بین رفتن مبانی شیعه میشود و از توطئههای مخالفان شیعه است تا مقام و امتیازات امامان را نادیده بگیرند (مقدس اردبیلی، 1378 ش، ج 2، ص 745، 752). مؤلف در بررسی طرق صوفیه اعمال و عقاید برخی از آنها مانند بیاعتنایی به شریعت، رها كردن كسب علوم دینی و كار، نظربازی، ریاضت، رقص و سماع را تقبیح كرده (همان، ج 2، ص 766، 772ـ 774) و مشایخ صوفیه مانند محییالدین ابنعربی، عبدالرزاق كاشانی و عزیزالدین نسفی را به دلیل اعتقاد به وحدت وجود كافر و زندیق خوانده است (همان، ج 2، ص 752). با وجود این گفته میشود مقدس اردبیلی (مؤلف احتمالی این اثر) در الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید (ص 91، نیز رجوع كنید به همان، مقدمه عامری، ص 29ـ30) در پاسخ به شبهه ابنكمونه، متمسك به نظریه وحدت وجود شده است.
در كنار این جریان كه بكلی صوفیان را طرد میكرد، نزدیك شدن تصوف و تشیع به یكدیگر ادامه داشت. برخی از علمای دین، از جمله شیخبهایی (متوفی 31/1030)، با وجود انتقاد از برخی جنبههای تصوف به دیدگاههای صوفیه بسیار نزدیك شدند (برای اطلاع از گرایش شیخبهایی به تصوف رجوع كنید به بهاءالدین عاملی * ). قاضی نوراللّه شوشتری (متوفی 1019) نیز سعی داشت میان عرفا و فلاسفه ــ كه آنها را حكما میخواند ــ توافق بهوجود آورد ( رجوع كنید به شوشتری، 1354 ش، ج 2، ص 3). بهعقیده او امامیه دو طایفهاند: طایفهای حاملِ ظاهر دین، كه به آنها مؤمن میگوید و طایفهای حاملِ باطن دین كه آنها را مؤمن شیعی و صوفی مینامد (همان، ج 2، ص 5). قاضی نوراللّه شوشتری همه صوفیه را شیعه میدانست و معتقد بود طرفداری یا پیروی برخی عرفا از مذاهب اهلسنّت، از روی تقیه بوده است (همان، ج 2، ص 6). همچنین اعتقاد به حلول و اعمالی چون رقص و سماع را به برخی از صوفیه متأخر از جمله سلسله نقشبندیه نسبت داده است (همو، 1377، ج 1، ص190ـ191).
در این دوره اصحاب حوزه فلسفی اصفهان ( رجوع كنید به اصفهان * ، حوزه فلسفه و عرفانی) نیز كه برای دستیابی به حقیقت، دلایل فلسفی را توأم با عبادت و ریاضت لازم میدانستند، به عرفان و تصوف نزدیك شده بودند ( رجوع كنید به امین رضوی، ص 122ـ124). از نمایندگان برجسته این حوزه محمدباقر استرآبادی (متوفی 1041) و میرابوالقاسم میرفندرسكی (متوفی 1050) است كه گزارش زندگیاش نیز یادآور سلوك قدمای صوفیه است. اما او و شاگردش ملارجب علی تبریزی (متوفی 1080) ظاهراً ارتباطی با صوفیه نداشتند (زرینكوب، ص 258) و حتی میرفندرسكی در رساله صناعیه ( رجوع كنید به ص 7) قلندران را، كه به بهانه توكل و ترك اسباب به كاهلی روی آورده بودند، مخل نظم جامعه و موجب تعطیل نظام كلی عالم دانسته است. در همین قرن (یازدهم) علمای دیگری هم بودند كه گرچه از صوفیه انتقاد كردهاند، آثارشان نشاندهنده تأثیرپذیری آنها از برخی جنبههای تصوف است، از جمله حكیم و عالم شیعی صدرالدین شیرازی (متوفی 1050) مشهور به ملاصدرا. او در رساله كسر اصنام الجاهلیه (ص 31ـ32، نیز رجوع كنید به ص 103ـ104) به صوفیان زمان خود اعتراض كرده و آنها را بطّالینی خوانده كه در مجالس ذكر به پرخوری و رقص و سماع میپردازند. با این حال كتابهای او سرشار از اقوال قدمای صوفیه است و از وحدت وجود، مراتب وجود و دیگر عقاید ابنعربی و پیروانش دفاع كرده است ( رجوع كنید به تفسیر ملاصدرا * ).
عبدالرزاق لاهیجی (متوفی 1072) شاگرد و داماد ملاصدرا نیز در شوارق الالهام (ج 1، ص30) رسیدن به برخی حقایق را منوط به مكاشفه، و مباحث عقلی را در وصول به آنها ناتوان میداند. به نوشته وی در كتاب گوهر مراد (ص 38)، حقیقت تصوف سلوك باطن است و سلوك باطن مستلزم سلوك ظاهر است، پس صوفی نخست باید حكیم یا متكلم باشد و ادعای تصوف، پیش از تسلط در حكمت و كلام و سایر علوم دینی عوامفریبی است. او در خاتمه این كتاب (ص 687ـ 688) عمل كسانی را كه بهسبب سلوك باطن، خود را با عناوینی میخوانند كه در شریعت وارد نیست نامقبول میشمرد. ظاهراً عبدالرزاق لاهیجی با رسوم مربوط به مراد و مریدی و خرقهپوشی موافق نبوده است، و البته این بهمعنای نفی و رد تصوف بهطور كلی از سوی لاهیجی نیست ( رجوع كنید به زرینكوب، ص 252ـ254).
شاگرد و داماد دیگر ملاصدرا، محمدبن مرتضیبن محمود كاشانی (متوفی 1091)، مشهور به فیض نیز در آثارش از صوفیانی كه خرقه میپوشند و اذكاری اختراع و صدا را به ذكر بلند میكنند شطح و طامات میگویند، علم و معرفت ندارند، تفقه در دین را لازم نمیدانند و اعمالی خارج از سنّت وضع میكنند، انتقاد كرده (فیض كاشانی، 1409، ج 1، ص30ـ31، 136ـ139؛ همو، 1371 ش، ص 104ـ107؛ نیز رجوع كنید به همو، 1311، ص 144ـ146) و از سوی دیگر به متشرعان توصیه میكند تا به گروهی كه بر جاده سلوك شرعی حركت میكنند، طعن و لعن نكنند مگر آنكه از آنها كفر صریح یا بدعتی واضح صادر شود، بعلاوه تا جایی كه بتوان آن عمل یا گفتار را تأویل و تصحیح كرد نباید آنان را تكفیر نمود ( رجوع كنید به فیض كاشانی، 1371 ش، ص 99ـ 108) او خود رسالهای به نام زادالسالك ( رجوع كنید به همان، ص 79ـ91) در سیر و سلوك نوشته و در ضمن رسالهای نیز به نام مشواق ( رجوع كنید به همان، ص 237ـ273) در توضیح الفاظی كه صوفیه در اشعار عرفانی به كار میبرند، تألیف نموده است. فیض كاشانی با آنكه به صوفیه زمان خود تاخته، اما تأثیرپذیری او از میراث ادبی و اخلاقی قدمای صوفیه از مجموع آثارش مشهود است. ازینرو، مخالفان تصوف او را مورد طعن و نقد قرار دادند ( رجوع كنید به بحرانی، ص 121) و شاگرد وی سیدنعمتاللّه جزایری (1112) در مقام دفاع از استاد بر آمد و انتساب وی را به صوفیه با نقل عباراتی از كلمات طریفه وی انكار كرد ( رجوع كنید به خوانساری، ج 6، ص 96ـ99).
محمدتقی مجلسی (متوفی 1070) از دیگر علمای قرن یازدهم است، كه گفته شده تحتتأثیر تصوفبود و ازینرو برخی از او انتقاد كردهاند. در این باره نوشتهاند كه وی در اوایل جوانی با صوفیه ارتباط داشت و حتی به چلهنشینیو خلوت و ذكر علاقه نشان میداد (معصوم علیشاه، ج 1، ص 269ـ270، 284؛ زرینكوب، ص 259ـ260). در عین حال، در آثار او مطالبی در نقد و رد برخی عقاید و رفتارهای صوفیه وجود دارد (برای نمونه رجوع كنید به محمدتقی مجلسی، ج 3، ص 43ـ 44). پسرش، ملامحمدباقر مجلسی (متوفی 1110)، نیز كه گرایشها و سلوك عرفانی او را تصدیق كرده، در رساله سیر و سلوك ــ باب دوم رساله اعتقادات ــ (ص 164)، گفته است كه برخی مراوداتپدرش با صوفیان برای جلب ایشان به حق بوده است.
به نظر میرسد ملامحمدباقر مجلسی نیز به طور كلی با تصوف مخالف نبود و میان كسانی مانند ابن طاووس حلّی و ابنفهد حلّی و شهید ثانی و شیخصفیالدین اردبیلی كه گفته شده است به تصوف شهرت دارند و پس از تحصیل علوم دینی به طریق ریاضت و عبادت پرداخته و متابعت شریعت كرده و بدعتی مرتكب نشدهاند با صوفیهای كه بدعت در دین آورده و با ائمه به معارضه پرداختهاند، فرق نهاده و گروه اول را از زمره عباد و زهاد و بر طریقه حق دانسته است (محمدباقر مجلسی، 1376 ش، ج 1، ص 412؛ طارمی، ص 237ـ 238).
بدینترتیب علما و حكمای شیعه با وجود برخی انتقادات از صوفیه عصر خود ــ كه از دو منظر آموزه های صوفیانه و آداب و آیینهای متصوفه صورت میگرفت ــ تا حدی مروج تعالیم معنوی صوفیه نیز بودند. ازینرو، بخصوص از اواخر دوره صفویه كه فشار بر صوفیه شدت گرفت، این گروه از حكما نیز در ردیهها به اتهام تصوف یا به كار بردن كلماتی مانند عشق، طریقت حقیقت و مكاشفه بشدت مورد طعن و نقد واقع شدند ( رجوع كنید به ادامه مقاله).
از جمله ردیههایی كه بر صوفیه نوشته شد میتوان به كتاب كفایه المهتدی فی معرفه المهدی از محمدبن محمد موسوی معروف به میرلوحی سبزواری (قرن یازدهم) و نیز كتاب تحفهالاخیار فی شرح مونس الابرار و الفوائد الدینیه فی الرد علی الحكماء و الصوفیه ، هر دو از ملامحمدطاهر قمی (متوفی 1098) اشاره كرد (آقابزرگ طهرانی، ج 3، ص 417، ج10، ص 206ـ207، ج 16، ص 335ـ336، ج 18، ص 101). ملامحمدطاهر قمی نیز به پیروی از تبصرهالعوام و حدیقهالشیعه ، تصوف را برساخته اهل سنّت میداند. به عقیده او ریاضت، اعتقاد به جبر و سماع و بسیاری از اقوال ابنعربی در فتوحات و سرودههای مولوی در مثنوی مغایر با عقاید شیعه است و هیچكدام از صوفیان از مناطق و شهرهای مهم شیعه (جبلعامل، حلّه، سبزوار، قم و استرآباد) برنخاستهاند و در این شهرها هرگز خانقاه نبوده است (محمدطاهر قمی، 1376 ش، ص 134ـ143).
از دیگر ردیهها بر صوفیه رساله الرد علی الصوفیه تألیف ملامطهربن محمد مقدادی (قرن یازدهم) است. وی در این رساله فتاوی برخی علمای شیعه از جمله محقق سبزواری (متوفی 1090) شیخعلینقی كمرهای (متوفی 1030)، میرسیداحمد علوی و میرزا رفیعالدین نائینی (متوفی 1081) را علیه صوفیه آورده است (آقابزرگ طهرانی، ج 10، ص 209ـ 210؛ نیز رجوع كنید به میرلوحی سبزواری، ص 356ـ359).
علیبن محمدبن حسنبن زینالدین شهید (متوفی 1104) نیز السهام المارقه من اغراض الزنادقه (آقابزرگطهرانی، ج 12، ص 260ـ261) و محمدبن حسن حرّ عاملی (متوفی 1104) الاثنا عشریه فی الرد علی الصوفیه را در این زمینه نوشتند. شیخ حرّ عاملی در این كتاب صوفیه را به جهت اعتقاد به وحدت وجود و اسقاط تكالیف، عدم توجه به معاش و پرداختن به رقص و سماع انكار كرد ( رجوع كنید به ص 57 ـ80، 88، 97، 117ـ 118، 122ـ123، 147).
البته در دفاع از صوفیه در همین قرن نیز رسالههایی نوشته شد مثلاً محمدكریم شریف قمی در 1098 كتابی به نام تحفهالعشاق و حكیم محمد مؤمن نیز رسالهای به نام تبصرهالمؤمنین هر دو در رد تحفه الاخیار نوشتند (محمدطاهر قمی، 1377 ش، مقدمه ارجمند، ص 425).
ردیهنویسی بر صوفیه در قرن دوازدهم و سیزدهم ادامه یافت و در برخی موارد شدت عملهایی نسبت به صوفیان صورت گرفت، از جمله آقامحمدعلی بهبهانی (معروف به كرمانشاهی، متوفی 1216) كه كتاب خیراتیه را در رد صوفیه نوشت و خود موجب تبعید جمعی از صوفیان و قتل معصوم علیشاه در 1212 شد (معصوم علیشاه نایبالصدر، ج 1، ص 184ـ 185؛ آقامحمدعلی كرمانشاهی، ج 1، مقدمه رجائی، ص 14). از ردیههای دیگر در همین قرن، میتوان از فضایح الصوفیه (قم 1413) اثر محمدجعفر بهبهانی (متوفی 1259)، فرزند آقامحمدعلی بهبهانی، نام برد. با وجود این در همین قرن برخی از علما، مانند ملاهادی سبزواری (متوفی 1289) و محمدمهدی نراقی (متوفی 1209) و ملااحمد نراقی (متوفی 1244)، به برخی مبانی عرفان و شماری از قدمای صوفیه ــ كه به زهد و عبادت مشهور بودند ــ گرایش داشتند و تقریباً از اوایل قرن چهاردهم نیز از شدت مخالفتها كاسته شد ( رجوع كنید به زرینكوب، ص 327ـ 339)، هر چند در همین قرن نیز تعدادی ردیه تألیف گردید، كه از آن جمله است: البِدعه والتحرَّف ، اثر حاجشیخجواد خراسانی و كشف الاشتباه در كجروی اصحاب خانقاه در 1336 ش از ذبیحاللّهبن محمدعلی محلاتی (متوفی 1410؛ مشار، ج 3، ستون 85، 87) و عارف و صوفی چه میگویند؟ از میرزاجواد تهرانی (تهران 1363 ش).
برخی از متشرعان و عالمان همچنان در مخالفت با صوفیان كتاب مینویسند. اجمالاً با بررسی این كتابها میتوان عوامل اعتراض فقها را نسبت به صوفیه و اختلاف میان آنان را از گذشته تاكنون، در پنج موضوع اصلی خلاصه كرد: 1) عدمپایبندی برخی از اهل تصوف به آداب دینی و احكام شرع؛ 2) ابداع آیینهای عبادی یا رفتارهای اجتماعی و اخلاقی كه بهزعم فقها یا مخالفت با شریعت است یا حداقل در منابع دینی از آنها خبری نیست، مانند حلقههای ذكر كه آدابی خاص دارد؛ 3) برخی آرا و عقاید اهل عرفان كه به نظر فقها و علمای دین ناسازگار با تعالیم دینی است، مانند وحدت وجود كه به حلول و اتحاد میانجامد یا عبادت را منتفی میكند و همچنین شطح و طامات؛ 4) باورداشتن به جنبه های باطنی در دین كه در مواردی منجر به تفسیر به رأی میشود ( رجوع كنید به طارمی، ص 218، 224ـ 237)؛ 5) آرایی كه سازگار با مبانی شیعه نیست مانند ادعای ولایت و كرامت برای مشایخ صوفی (پورجوادی، ص 618).
چنین اشكالاتی سبب شده تا برخی فقها از ابتدای شكلگیری تصوف در خصوص ریشههای غیر اسلامی یا غیرشیعی تصوف بحثهایی مطرح كنند. برخی از آنان اصول و مبانی تصوف را مأخوذ از فلسفه یونان، آیین هندو و رهبانیت مسیحیت و گروهی نیز آن را سرپوشی بر كفر و الحاد دانستهاند (رجوع كنید به شوشتری، 1377، ج 1، ص 183ـ185، تعلیقات مرعشی نجفی؛ محولاتی خراسانی، ص 19ـ20؛ تهرانی، ص 11ـ33).
گروهی از علما نیز كه تحتتأثیر ابنعربی و شارحان او هستند، میان صوفیهای كه ملتزم به رعایت ظاهر و باطن شرعاند با آنهایی كه آداب و تعالیم غیرشرعی دارند، فرق مینهند. آنها از متقدمان صوفیه به نیكی یاد میكنند ولی با آداب خانقاهنشینی و سلسلههای صوفیانه میانهای ندارند و حتی به دلیل اعتراض به برخی آداب و اعمال سلسلهها از به كار بردن كلمه تصوف پرهیز و از عقاید و آرای متقدمان تعبیر به عرفان میكنند (پورجوادی، ص 620ـ621؛ نیز رجوع كنید به شوشتری، ج 2، ص 5؛ محمدباقر مجلسی، 1376 ش، ج 1، ص 412؛ همو، 1375 ش، ص 29ـ 31). به طور كلی تقریباً تمامی فقها و علمای شیعه كه در آثارشان گرایشهای عرفانی وجود دارد، از این جملهاند. مثلاً در آثار امام خمینی (متوفی 1368 ش) سخنانی در تجلیل از «شیوایی گفتار ارباب تصوف» و استفاده از حقایقی كه «اهل كشف و ریاضت» گفتهاند، وجود دارد (امامخمینی، 1373 ش، ص 16؛ همو، 1379 ش، ص 11). ایشان همچنین در برخی آثار خود احادیث معصومین را در خصوص تهذیب نفس با احوال و مقامات عرفانی تطبیق داده است (1375 ش، ص 38ـ39؛ همو، 1379 ش؛ ص 53 ـ55، 65ـ66) و عالمانی چون سیدبن طاووس و شیخبهایی و محمدتقی مجلسی را در شمار عرفا دانسته است (همو، 1375 ش، ص 40). در عین حال، امامخمینی از صوفیه، از آن جهت كه فقط به امور باطنی دین توجه دارند و به جهات سیاسی و اجتماعی آن بیتوجهاند، انتقاد كرده است (1361 ش، ج 2، ص 224).
(69) Mehdi Amin Razavi, Suhrawardi and the school of illumination , Richmond, Eng. 1997; (70) Nasrollah Pourjavady, "Opposition to Sufism in Twelver Schiism" in Islamic mysticism contested: thirteen centuries of controversies and polemics , ed. Frederick de Jong and Bernd Radtke, Leiden: Brill, 1999.
/ محمدكاظم یوسفپور و پروانه عروجنیا /
انتقاد متفكران صوفیه از عقاید و رفتار برخی صوفیان. از ابتدای شكلگیری تصوف، عدهای از صوفیه و بویژه مشایخ آنان عقاید و طرز سلوك برخی صوفیان را نقد و ارزیابی میكردند و بیشتر مضامین مربوط به تصوف، كه گاه علما و فقها از آنها انتقاد و آنها را رد میكردند، در كلام خود صوفیه نیز نقد و بازاندیشی میشد.
در قرن دوم، پیش از آنكه نامی از تصوف در میان باشد، مشایخ زاهدان، گفتار و كردار یكدیگر را نقد می كردند. شواهد این امر عمدتاً گفتگوهای انتقادآمیزی است كه برخی مضامین آنها بعدها موضوعِ مناقشات و انتقادهای صوفیه از یكدیگر شد؛ از جمله گفتگوی حسن بصری با رابعه عَدَویه (عطار، 1360 ش، ص 79) و حبیب عجمی (همان، ص 62ـ63؛ همو، 1364 ش، بیت 3361ـ 3368) و گفتگوی سفیان ثوری (متوفی 161) با ابراهیم ادهم (همو،1360 ش، ص 113). دامنه این گفتگوهای انتقادی به قرنهای بعد نیز كشیده شد.
در قرن سوم، با افزایش تعداد مشایخ بزرگ در میان گروههای مختلفِ صوفیه، گفتگوهای انتقادی رواج بیشتری یافت، ولی نقدها بیشتر متوجه افراد بود نه جریان كلی تصوف. نمونههای این قبیل انتقادها را میتوان در كلام فاطمه نیسابوریه (نیشابوری؛ رجوع كنید به جامی، ص 618ـ619)، ابوالحسن باروسی (انصاری، ص 122)، بایزید بسطامی (عطار، 1360 ش، ص 199)، ابوحفص حدّاد (همان، ص 393ـ394) و محمد قصاب (محمدبن منوّر، بخش 1، ص 261) یافت. جُنید بغدادی (متوفی 297 یا 298)، كه از مشایخ عصر خود خرده میگرفت (انصاری، ص 554؛ عطار، 1360 ش، ص 417، 436)، خود نیز مورد انتقاد كسانی چون ابوالحسین نوری (جامی، ص 78) و شِبْلی (عطار،1360 ش، ص 626ـ627، 635ـ636) بود. در قرون بعد از این قبیل اظهارنظرها و مضامین جدالبرانگیزتر شد و از آنها انتقاد بیشتری گردید.
با گسترش افكار صوفیانه و ورود عموم به حلقهها و مجامعِ صوفیان، با انگیزههای مختلف و در بسیاری موارد مغایر با منویات خودِ صوفیان، و درنتیجه بروز انحرافات گوناگون در میان منتسبانِ به تصوف، انتقاد صوفیان از معاصرانشان افزایش یافت و برخی از آنان نیز بهقصد هشدار دادن در باره ناراستیها و نشان دادن روش و منش مطلوب و اصلاح خطاهای راهیافته در شیوه تصوف، آثاریتألیف كردند. برخی از مهمترین اینگونه آثار عبارتاند از: رساله فی غلطات الصوفیه اثر ابوعبدالرحمان سُلَمی، اللُّمَع ابونصر سَرّاج (متوفی 378؛ رجوع كنید به ص 409ـ436)، التعرّف ابوبكر كلاباذی (رجوع كنید به ص20)، رساله قشیریه ابوالقاسم قُشَیری (متوفی 465؛ رجوع كنید به ص 11)، كیمیای سعادت امام محمد غزالی (متوفی 505؛ رجوع كنید به ج 1، ص 38ـ39، 65ـ70، 299، 444ـ 454 و جاهای دیگر)، كشف المحجوب ابوالحسن هُجویری (متوفی 465؛ رجوع كنید به ص 7ـ9، 35، 40، 48، 52، 104ـ105، 666، 670 و جاهای دیگر)، حدیقهالحقیقه سنایی ( رجوع كنید به ص 399ـ 400، 494ـ 498 و جاهای دیگر)، انسالتابئین ( رجوع كنید به ص 111ـ3 11) و مفتاح النجات ( رجوع كنید به ص140ـ141) هر دو نوشته شیخاحمد جام (ژنده پیل)، الهینامه (رجوع كنید به بیت 1884ـ 1889) و اسرارنامه ( رجوع كنید به بیت 971 به بعد) و مصیبتنامه (رجوع كنید به ص 61) هر سه از عطار نیشابوری، عوارف المعارف شیخشهابالدین سهروردی (ص77ـ81) و نفحاتالانس جامی ( رجوع كنید به ص10ـ12).
موضوعات مورد مناقشه صوفیان بسیار متنوع بود. این موضوعات گاه به اختلافات مكتبهای تصوف (مكتب عراق و خراسان) مربوط میشد و به صورت انتقاد پیرانِ عراق و خراسان از یكدیگر جلوه میكرد ( رجوع كنید به قشیری، ص 92، 295ـ 296؛ انصاری، ص 226، 433؛ سنایی، 1359 ش، ص 495؛ جامی، ص 82، 179) و گاه انتقاد از طریقتهای صوفیه بود، مانند انتقاد از ملامتیان ( رجوع كنید به هجویری، ص 73؛ سهروردی، ص 71ـ 75)، قلندریه ( رجوع كنید به عزالدین كاشانی، ص 122؛ اوحدی، ص 583) و اهل فتوت ( رجوع كنید به اوحدی، ص 564 ـ566).
انتقاد صوفیان از یكدیگر در دو حوزه بود: عقاید و افكار و نظریهها، و آداب و رسوم و رفتار. برخی از موضوعات مورد بحث آنان عبارتاند از: توحید * ، عشق * ، ولایت * ، كرامات * ، سماع * ، اسقاط تكلیف، ترك علم، خرقهپوشی ( رجوع كنید به خرقه * )، ریا * و دنیاطلبی.
اعتقاد به یگانگی خداوند، كه ابتدا میان صوفیه و سایر مسلمانان تفاوت چندانی نداشت، بسرعت با اندیشههایی چون فنا و بقا و تجلی ذاتِ الاهی پیوند یافت و دعوی حلول (یكی پنداشتن ظاهر و مظهر؛ رجوع كنید به حلول و اتحاد * )، در میان برخی صوفیان رایج گردید. ابونصر سراج این عقیده را بشدت طعن و نقد كرد و معتقدان به آن را كافر و گمراه خواند (ص 426). نجم رازی (متوفی 645؛ ص 231) نیز اعتقاد به حلول را از لغزشگاههای سالكان دانست و گفت كه این اعتقاد نتیجه برخی تجلیاتِ انوار و صفات الاهی بر سالك است كه او را دچار پندار و غرور میسازد (همانجا). شیخمحمود شبستری اعتقاد به حلول و اتحاد را، چون مستلزم اذعان به دو وجود «حالّ و محلّ» است، منافی توحید میدانست (ص 48). یكی از دلایل مخالفت برخی مشایخ صوفیه، از جمله حارث مُحاسِبی (متوفی 243؛ رجوع كنید به عطار، 1360 ش، ص 723ـ724) و ابوعبداللّه خفیف (متوفی 371؛ رجوع كنید به دیلمی، ص 39)، با شطحگویی ( رجوع كنید به شطح * )، علاوه بر خطرهای این قبیل سخنان برای تمام صوفیان و بدنامشدن آنان، این بود كه بسیاری از این سخنان، متضمن قول به حلول و اتحاد است. برخی صوفیان نیز، به این علت كه شطحگویی را تخلف از متابعت پیامبر میدانستند، با آن مخالفت میكردند (برای نمونه رجوع كنید به شمس تبریزی، ج 2، ص 143). این مباحث به موضوع وحدت وجود نیز كشیده شد و صوفیانی مانند علاءالدوله سمنانی (متوفی 736) در باره آن با بعضی طرفداران ابنعربی (متوفی 638) به مناقشه پرداختند (علاءالدوله سمنانی، ص 337ـ346) تا جایی كه بعضی پیروان ابنعربی، مانند عبدالوهاب شَعْرانی (متوفی 973)، كوشیدند انتساب این قول را به ابنعربی نفی كنند (جهانگیری، ص 491، 517؛ برای تفصیل بیشتر رجوع كنید به وحدت وجود * ).
با همه اعتباری كه عشق نزد بسیاری از صوفیان داشت، گروهی از آنان نسبت دادن آن را به خداوند خطا میدانستند (قشیری، ص560 ـ561؛ هجویری، ص400ـ401). اندیشه عشق نزد صوفیه بتدریج عارضه شاهدبازی را به همراه آورد ( رجوع كنید به شاهد * ). گسترش خانقاهها و حضور طبقات گوناگون بویژه جوانان و نوجوانان در آنها، تهیدستی صوفیان و گاه ممانعت مشایخ از ازدواج مریدان و پدیدآمدن اعتقاداتی در توجیه عشق مجازی، سبب شد كه برخی مشایخ در باره شاهدبازی و گرایش به سادهرویان (اَمْرَدان) هشدارهای تند و جدّی بدهند و در این باره قول سفیان ثوری كه «با هر زنی یك دیو است وبا هر امردی هژده دیو» (عطار، 1360 ش، ص 225ـ226)بسیار معروف است. قشیری (ص 741ـ742) بزرگترین آفت تصوف را صحبت اَحداث (جوانان) و مجالست با كمسالان دانسته و به اجماعِ پیران، نظر در شاهدان را مایه خواریو خذلان و دوری از خداوند شمرده و سالكان را از خُردپنداشتن گناه نظربازی بر حذر داشته است. هجویری (ص 542) نیزدر نقدی مشابه، تجویز نظر در احداث را كفر خوانده است.حتی صوفیانی چون روزبهان بَقْلی (ص 95ـ96)، كه خود
بر طریق عشق بودهاند، در باره انحراف در عاشقی و افتادندر دام شهوت هشدار دادهاند. در این زمینه نقد تند شمس تبریزی بر اوحدالدین كرمانی (متوفی 635) معروف است ( رجوع كنید به افلاكی، ج 2، ص 616، 630ـ631). شهابالدین سهروردی ( رجوع كنید به جامی، ص 587 ـ 588)، ابوالمفاخر باخَرزی (ج 2، ص 114ـ 116) و عزالدین كاشانی (ص 262ـ263) نیز در
این باره انتقادهایی كردهاند.
برخی بزرگان صوفیه در باب ولایت، كه از محورهای تفكر صوفیه است، تفضیل ولی را بر نبی ــ كه امثال حكیم ترمذی و ابنابیالحواری (قرن سوم) بهداشتن چنین اعتقادی متهم شدند ( رجوع كنید به زرینكوب، ص 51ـ52) ــ مغایر با تعالیمِ شرع شمردهاند و كراماتی را كه در قرآن (كهف: 60ـ82؛ مریم: 23ـ26؛ نمل: 38ـ 40) برای برخی اولیاءاللّه ذكر شده، از بركتِ پیروی آنان از انبیا دانستهاند (ابونصر سراج، ص 422ـ424). به عقیده ایشان ایمان داشتن ولی به نبی واجب است (مُسْتَمْلی، ص180) و حتی نهایتِ ولایت را بدایتِ نبوت خواندهاند (هجویری، ص 303).
صوفیه امكان وقوع كرامات را پذیرفته بودهاند ( رجوع كنید به ابونصر سراج، ص 315، 332؛ هجویری، ص 276)، ولی بسیاری از مشایخ در این باره سخت هشدار داده و التفات به كرامات را برای اولیاءاللّه شایسته ندانستهاند و تصریح كردهاند كه حقیقت، كرامات نیست (انصاری، ص 472). بهگفته ابوسعید ابوالخیر (متوفی 440) اولیا مأمور به كتمان كراماتاند (محمدبن منوّر، بخش 1، ص 54؛ برای آگاهی از تعریف وی در این باره رجوع كنید به همان، بخش 1، ص 199). برخی نویسندگان صوفیه تقسیمبندیهایی از انواع كرامات عرضه كردهاند و از جمله احمد جام (1368 ش، ص 124ـ126) گونهای از آنها را كرامتِ مكر و غرور نامیده است، زیرا بدون اخلاص و برای خودنمایی در برابر خلق و حصول تحسین آنان و دنیاطلبی انجام میگیرد.
یكی از مهمترین موضوعات مورد انتقاد صوفیه، رسم سماع بوده است. در برابر موافقت اكثرصوفیان با برپایی مجالس سماع (محمدبن منوّر، بخش 1، ص 226) و تمجید و تجویزِ آن (غزالی، 1364 ش، ج 1، ص 475ـ477؛ همو، 1412، ج 2، ص 378ـ 395؛ مولوی، ج 2، دفتر 4، بیت 733ـ744؛ عزالدین كاشانی، ص180ـ187)، دغدغه حفظ حدود شریعت و ترس از ارتكاب لهوولعب، موجب مخالفت برخی از صوفیان با اینگونه مجالس شده است. ابوعمر زجاجی ( رجوع كنید به سلمی، ص 432) سماع را ناشی از ناتوانی «حال» دانسته و معتقد بوده است كه اگر حال قوی باشد، سالك از سماع و ساز بینیاز است. بهنظر ابوعلی دَقّاق (متوفی 405؛ رجوع كنید به قشیری، ص 376) سماع شایسته شیخی چون ابوعبدالرحمان سُلَمی نیست. هجویری (ص 519 ـ 520، 533ـ534) سماعِ فاسقانه تقلیدكنندگان از سماع صوفیان حقیقی را محكوم كرده است. احمد جام (1368 ش، ص 221ـ232)، ضمن انتقاد از سماع فسادآمیز، شرایط سماع درست را برشمرده است. عزیزالدین نَسَفی (قرن هفتم؛ ص 126) اینگونه مجالس را از رسوم و عاداتِ عوام معرفی كرده، باخرزی (ج 2، ص 195) سماع روزگار خود را اسمی بیمعنی و كالبدی بیروح خوانده و اوحدی مراغهای (متوفی 738؛ ص 629ـ632) با برشمردنِ شرایط سماع درست، نارواییهای سماع صوفیان زمانه را برشمرده است.
برخی صوفیان، كه جامی (ص 9ـ10) آنان را «متشبّهان مبطل به صوفیه» خوانده، معتقد بودند كه تقید به احكام شریعت وظیفه عوام است و حالِ خواص و اهل حقیقت عالیتر از آن است كه به رسوم ظاهر مقید شوند (همان، ص10؛ نیز رجوع كنید به اباحیه * ). بسیاری از صوفیان از این عقیده انتقاد كردهاند. سهلبن عبداللّه تُسْتَری (متوفی 273 یا 283؛ رجوع كنید به جامی، همانجا) این گروه را از زندیقان خوانده، جنید ( رجوع كنید به قشیری، ص 51؛ سهروردی، ص 79) ادعای اباحتیان را بدتر از زنا و دزدی دانسته و هجویری (ص 275، 370ـ371) آنان را ملحد معرفی كرده و معتقد بوده است كه در هیچ مقامی از مقامات سلوك، هیچیك از اركان تكالیف شرعی ساقط نمیشود (نیز رجوع كنید به ژندهپیل، 1368 ش، ص 88). امام محمد غزالی (1364 ش، ج 1، ص 65ـ 70) در باب گمراهی و جهلِ اهلِ اباحت فصلی گشوده و نادانی آنان را از هفت وجه برشمرده و دعوی آنان را ناشی از غرور و فریفتگی به خویشتن دانسته و تكفیرشان كرده است (نیز رجوع كنید به همان، ج 1، ص 462، ج 2، ص 308ـ309، 420).
عدهای از صوفیان نسبت به كسب علم بیاعتنا بودند و تكیه بر دانش را خلاف طریقت میانگاشتند. گروهی از صوفیه از این امر انتقاد كردهاند، از جمله ابوعبداللّه خفیف ( رجوع كنید به دیلمی، ص 37ـ 38) مریدان خود را به اقتدا به مشایخی ترغیب میكرد كه علم را با حقیقت جمع كرده بودند. غزالی (1364 ش، ج 1، ص 38ـ 39) بر صوفیانی كه بیبهره از علمِ حال از علم مَقالمیگریزند، نقدی تند دارد و آنان را اباحتی خوانده است.
خرقهپوشی در نظر بعضی صوفیان، رسمی مقدس بود، اما به نظر برخی مشایخ این كار نشان ناسپاسی در برابر نعمتهای الاهی یا مبین زهدفروشی بود (مثلاً رجوع كنید به عطار، 1360 ش، ص 422، 668). غزالی (1364 ش، ج 2، ص 308؛ همو، 1412، ج 4، ص 86 ـ87) بشدت از صوفینمایانی كه با پوشیدن خرقه و آراستنِ ظاهر میكوشند تا خود را صوفی حقیقی بنمایانند، انتقاد كرده است. سنایی (1360 ش، تحریمهالقلم ، ص 118) و مولوی (ج 3، دفتر 5، بیت 362ـ 364) نیز در این باره مطالبی دارند.
مشایخ از زهدفروشی و ریا نیز بشدت انتقاد میكردند و صوفیه را از آن برحذر میداشتند. برخی متفكران صوفیه نیز با تقسیمبندیهای مفصّل، اجزای این آفت را برشمرده و در نقد آن كوشیدهاند (رجوع كنید به غزالی، 1364 ش، ج 2، ص 212ـ 215؛ همو، 1412، ج 4، ص 85 ـ 128).
بررسی آثار صوفیه در زمینه انتقاد از دنیاطلبی، نشان میدهد كه آنان از ابتدای پیدایی و رواج تصوف، به این موضوع توجه داشته و در مورد آن هشدار داده ( رجوع كنید به عطار، 1360 ش، ص 85 ـ86؛ جامی، ص 614، 618) و در باره آن مناظره و گفتگو میكردهاند (انصاری، ص 539؛ جامی، ص270). در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم، از صوفیانِ دنیاطلب و مراجعه كنندگان به حكام و سلاطین انتقادهای صریح شد، مثلاً سنایی ( رجوع كنید به 1354 ش، ص 556 ـ 558، 685ـ686) با تعابیری تند، صوفیان را از توجه به قید و بند دنیا برحذر داشته است (نیز رجوع كنید به اوحدی، ص 605ـ606؛ نعمتاللّه ولی، ص734ـ 736). موضعگیری صوفیان در برابر توجه یا بیتوجهی به دنیا، سبب اختلاف آنان در باره توكل و رسم دریوزه و جواز دریافت كمك و فُتوح از مردم شد. صوفیان در باب توكل سخن فراوان گفته و در این باره با یكدیگر مباحثات متعددی داشتهاند (برای نمونه رجوع كنید به عطار، 1360 ش، ص 173ـ174، 298؛ جامی، ص 201). بسیاری از آنان، توكل را منافی عمل و به معنای ترك اسباب نمیدانستند و برای تأمین معاش خود كار میكردند، اما برخی صوفیان از این دسته انتقاد میكردند، از جمله ابومحمد رُوَیمبن احمد بغدادی مورد انتقاد قرار گرفت ( رجوع كنید به دیلمی، ص 85 ـ86). از سوی دیگر، رسم گدایی و دریوزه، كه
برخی صوفیان آن را با رعایت شرایطی مجاز میدانستند ( رجوع كنید به ابونصر سراج، ص 191ـ192؛ هجویری، ص 467ـ 468، 470؛ باخرزی، ج 2، ص 274ـ 275)، میتوانست به زیادهروی برخی صوفیان تنآسان بینجامد و حیثیت جمعی متصوفه را در خطر افكند؛ ازینرو عدهای از صوفیان از افراط در این كار و رعایت نكردن موازین سرجوع كنید بهال و دریوزه انتقاد كردند (رجوع كنید به هجویری، ص 64). برخی نیز همچون مولوی ( رجوع كنید به افلاكی، ج 1، ص 245) بصراحت مخالف گدایی صوفیه بودند و «دَرِ سرجوع كنید بهال را بر یاران خود» میبستند.