responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 4860

 

الجَمْعُ بَينَ رَأْيَيِ الْحَكيمَيْن‌ ، كتابی در فلسفه‌ از فارابی، به‌ عربی. نام‌ اين‌ اثر در منابع‌ قديم‌ به‌ صورتهای گوناگون‌ ضبط‌ شده‌ است‌. قفطی (ص‌ 280) نام‌ آن‌ را «فی اتفاق‌ آراء ارسطوطاليس‌ و افلاطون‌» و بيهقی (ص‌ 41) «اتفاق‌ رأيَيِ الحكيمين‌» ثبت‌ كرده‌ است‌. در نسخه چاپ‌ شده‌، عنوان‌ آن‌ كتاب‌ الجمع‌ بين‌ رأيی الحكيمين‌ است‌ و احتمالاً اين‌ عنوان‌ از متن‌ آن‌ اخذ شده‌، زيرا فارابی در پايان‌ كتاب‌ (ص‌ 110) عبارت‌ «الجمع‌ بين‌ رأيی الحكيمين‌ افلاطون‌ و ارسطوطاليس‌» را در باره آن‌ به‌ كار برده‌ است‌. از تاريخ‌ تأليف‌ اين‌ اثر اطلاعی در دست‌ نيست‌. همچنان‌ كه‌ از اسم‌ كتاب‌ پيداست‌، مقصود فارابی از نگارش‌ آن‌ نشان‌ دادن‌ سازگاری و وفاق‌ ميان‌ آرای افلاطون‌ و ارسطو بوده‌ است‌. وی (ص‌ 79) میگويد چون‌ بحث‌ و نزاع‌ افراد را در باره حدوث‌ و قدم‌ جهان‌ ديده‌ و متوجه‌ شده‌ كه‌ برخی مدعیاند دو حكيم‌ مبرِّز، افلاطون‌ و ارسطو، در اثبات‌ مُبدِع‌ اول‌، وجود اسباب‌، نفس‌ و عقل‌، پاداش‌ و كيفر اعمال‌ خير و شر و بيشتر امور مدنی و اخلاقی و منطقی با هم‌ اختلاف‌ دارند، بر آن‌ شده‌ تا برمبنای مضمون‌ سخنانشان‌ نشان‌ دهد كه‌ عقايد آن‌ دو متفق‌ و سازگار است‌.

آثاری كه‌ فارابی در نگارش‌ اين‌ اثر از آنها استفاده‌ كرده‌ عبارت‌اند از: آثار افلاطون‌، از جمله‌ طيماوس‌ / تيمائوس‌ (برای نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ 86، 88)، السياسة * (يا جمهوری، ص‌ 90ـ91)، فاذن‌ / فايدون‌ (ص‌ 97)، بوليطياالصغير (ص‌ 95) كه‌ اولين‌ مقاله كتاب‌ جمهوری افلاطون‌ است‌؛
و هجده‌ اثر از ارسطو، از جمله‌ القياس‌ (ص‌ 85، 87، 89)، الحروف‌ يا مابعدالطبيعه‌ (ص‌ 87، 102)، برهان‌ (ص‌ 87، 97ـ 98)، جدل‌ (ص‌ 87، 100)، انولوطيقا (ص‌ 90)، مقولات‌ (ص‌ 86)، رسالة ارسطو الی الاسكندر (ص‌ 85)، رسالة ارسطو الی افلاطون (همانجا) و نيز كتابی به‌ نام‌ اثولوجيا *كه‌ فارابی (ص‌ 101ـ102، 105) آن‌ را از ارسطو دانسته‌، اما بعدها معلوم‌ شد كه‌ گزيده‌ای از كتاب‌ تاسوعات‌ افلوطين‌ است‌.

فارابی (ص‌ 80 -81) نخست‌ كوشيده‌ با دلايلی بيشتر خطابی اثبات‌ كند كه‌ افلاطون‌ و ارسطو نمیتوانسته‌اند با هم‌ اختلاف‌ داشته‌ باشند، زيرا آن‌ دو، پديد آورنده فلسفه‌اند و همه حكمای بعد، كم‌ و بيش‌ در پی ايشان‌ رفته‌اند. وقتی آن‌ دو در موضوع‌ فلسفه‌ با هم‌ اختلاف‌ ندارند و هر دو، فلسفه‌ را علم‌ به‌ موجودات‌، از آن‌ حيث‌ كه‌ موجودند، میدانند و حكمای نامدارِ پس‌ از ايشان‌، مقام‌ آموزگار فلسفه‌ به‌ آنان‌ داده‌اند، فقط‌ يك‌ شق‌ باقی میماند و آن‌ اين‌ كه‌ بگوييم‌ در تفسير كسانی كه‌ قائل‌ به‌ اختلاف‌ آن‌ دو شده‌اند خلل‌ و نقصانی هست‌ و چون‌ تعداد كسانی كه‌ قائل‌ به‌ اتفاقِ آرای اين‌ دو فيلسوف‌اند بيشتر از اختلاف‌بينان‌ است‌، دليلی ندارد كه‌ اكثريت‌ را برخطا بدانيم‌ و حق‌ را به‌ معدود افرادی بدهيم‌ كه‌ در موارد سيزده‌ گانه‌ای كه‌ ذكر میشود، بر اثر توجه‌ به‌ ظاهر، به‌ اشتباه‌ افتاده‌اند. فارابی سيزده‌ مسئله‌ را تحت‌ سه‌ عنوان‌ كلی آورده‌ است‌:

1) روش‌ زندگی دو فيلسوف‌. مشهور است‌ كه‌ افلاطون‌ خلوت‌ گزين‌ بوده‌ و از كار دنيا اعراض‌ میكرده‌ و ارسطو، برعكس‌، از لذات‌ دنيا رو نمیگردانده‌ و زن‌ و فرزند و ثروت‌ و جاه‌ داشته‌ است‌. اين‌ اختلاف‌ را دالّ بر اين‌ گرفته‌اند كه‌ آن‌ دو در باره حقيقت‌ عالم‌ اختلاف‌نظر داشته‌اند. به‌ نظر فارابی اين‌ استنباط‌ درست‌ نيست‌، زيرا افلاطون‌ در كتابی در باره سياست‌ و زندگی اجتماعی، روشهای عدل‌ و فضائل‌ اهل‌ مدينه‌ را بيان‌ كرده‌ و نشان‌ داده‌ كه‌ مدينه‌ قائم‌ بر پيوند و پيوستگی است‌ و اگر مردمان‌ از زندگی مدنی و تعاون‌ اعراض‌ كنند، فساد در مدينه‌ راه‌ میيابد. ارسطو نيز در كتاب‌ سياست‌ و اخلاق‌ خود راه‌ افلاطون‌ را دنبال‌ كرده‌ است‌، پس‌ اختلاف‌ آن‌ دو در روش‌ زندگی، ناشی از طبيعت‌ و مزاج‌ آنان‌ بوده‌ و به‌ نظرشان‌ باز نمیگشته‌ است‌ (فارابی، ص‌ 83 84).

2) شيوه تأليف‌ و تدوين‌ كتابها. فارابی در اين‌ باب‌ به‌ سه‌ مطلب‌ پرداخته‌ است‌: الف‌) افلاطون‌ آثار خود را به‌ شيوه‌ای مرموز و پر از اشارات‌ نوشته‌ و ارسطو مباحث‌ فلسفه‌ را به‌ صورتی مرتب‌ و منظم‌ در كتابهای خود آورده‌ است‌، گرچه‌ آثار ارسطو نيز خالی از غموض‌ نيست‌. ب‌) افلاطون‌ ابتدا چيزی نمینوشته‌ اما بعدها، از بيم‌ آن‌ كه‌ آرا و افكارش‌ فراموش‌ شود، آنها را به‌ زبان‌ محاوره‌ و رمز نوشته‌ است‌. ارسطو بيشتر به‌ ترتيب‌ قياسها رو كرده‌ ولی او نيز روش‌ ايجاز را برگزيده‌، چنان‌ كه‌ گاهی مقدمه ضروری يك‌ قياس‌ را حذف‌ میكرده‌ يا پس‌ از ذكر مقدمات‌ يك‌ قياس‌، نتيجه قياس‌ ديگر را میآورده‌ است‌. ج‌) غرض‌ هر دو فيلسوف‌، پنهان‌ داشتن‌ فلسفه‌ از چشم‌ نااهلان‌ بوده‌؛
يعنی، اگر افلاطون‌ فلسفه‌ را به‌ زبان‌ رمز نوشته‌ ارسطو هم‌ آن‌ را طوری پرداخته‌ است‌ كه‌ تنها اهل‌ فلسفه‌ آن‌ را دريابند و ديگران‌ به‌ مقاصدش‌ راه‌ نيابند (ص‌ 84 - 85). به‌ عقيده حَنّا فاخوری و خليل‌ جُرّ (ج‌ 2، ص‌ 102) از اين‌ نظرِ فارابی، تمايل‌ شيعيِ باطنی وی مشهود است‌.

3) آرا و اقوال‌ دو فيلسوف‌. در اين‌ بخش‌ بقيه مسائل‌ و موارد اختلاف‌ (نُه‌ مسئله‌) مطرح‌ شده‌ و فارابی راه‌ جمع‌ آنها را نشان‌ داده‌ است‌. مسائل‌ نُه‌گانه اين‌ بخش‌، به‌ ترتيبی كه‌ در چاپ‌ نصری نادر آمده‌، به‌ اين‌ شرح‌ است‌:

مسئله پنجم‌ مسئله جوهر است‌. در نظر افلاطون‌، جوهر امری معقول‌ است‌ و با حس‌ مناسبت‌ ندارد، ولی ارسطو به‌ جوهر محسوس‌ هم‌ قائل‌ بود و در درجه اول‌، جوهر را در اشخاص‌ میديد. فارابی نظر ارسطو را متعلق‌ به‌ مباحث‌ منطق‌ و طبيعی میداند و میگويد افلاطون‌ كه‌ كليات‌ را در درجه اول‌ جوهر میدانست‌، به‌ علم‌ الاهی و مطالب‌ مابعدالطبيعه‌ نظر داشت‌، پس‌ باز هم‌ نمیتوان‌ گفت‌ كه‌ دو فيلسوف‌ با هم‌ اختلاف‌ داشته‌اند (فارابی، ص‌ 86- 87).

مسئله‌ ششم‌ روش‌ رسيدن‌ به‌ حد و تعريف‌ است‌. افلاطون‌ تعريف‌ را از طريق‌ تقسيم‌ به‌ دست‌ میآورد و ارسطو راه‌ رسيدن‌ به‌ حد و تعريف‌ را برهان‌ و تركيب‌ میدانست‌. به‌ نظر فارابی هر يك‌ از دو فيلسوف‌ سخن‌ خود را در مورد خاص‌ و به‌ اعتبار مقام‌ گفته‌اند، چنان‌ كه‌ گاهی در صدد يافتن‌ جنس‌ و فصل‌ اشيا بوده‌اند و گاه‌ شیء را در جنس‌ و فصل‌ آن‌ میجسته‌اند. پيداست‌ كه‌ در مقام‌ اول‌، روش‌ تحليل‌ و تقسيم‌ مناسب‌ است‌ و در مورد دوم‌، با تركيب‌ جنس‌ و فصل‌ میتوان‌ به‌ تعريف‌ رسيد. علاوه‌ بر آن‌، ارسطو نيز در آثار خود، مانند مابعدالطبيعه‌ * ، قياس‌، برهان‌ وجدل‌ ، از تقسيم‌ استفاده‌ كرده‌، اگر چه‌ آن‌ را مستقلاً و به‌ صراحت‌ مطرح‌ نكرده‌ است‌ (همان‌، ص‌ 87 - 88).

مسئله‌ هفتم‌ در باره قياس‌ و استفاده‌ از آن‌ است‌. میگويند افلاطون‌ و ارسطو در مورد قياس‌، دو رأی متفاوت‌ داشته‌اند، چنان‌كه‌ افلاطون‌ فكر میكرده‌ است‌ كه‌ اگر قياس‌، مركّب‌ از كبرای ضروری و صغرای وجودی باشد، نتيجه قياس‌ وجودی است‌ نه‌ ضروری. افلاطون‌ چنين‌ نظری اظهار نكرده‌ بلكه‌ در طيمائوس‌ ، قياسی به‌ آن‌ صورت‌ كه‌ ذكر شد ترتيب‌ داده‌ و نتيجه وجودی گرفته‌ است‌، اما ارسطو در چنين‌ قياسی، نتيجه‌ را ضروری میدانسته‌ و اين‌ امر در نظر او قاعده‌ای منطقی بوده‌ است‌. به‌ نظر فارابی، افلاطون‌ قياس‌ را در مسائل‌ طبيعی به‌ كار برده‌ و نتيجه وجودی گرفته‌ است‌. فارابی يادآوری كرده‌ است‌ كه‌ به‌ كار بردن‌ قياس‌ در مسائل‌ طبيعی نبايد با مباحث‌ منطقی خلط‌ شود (ص‌ 88 -89).

همچنين‌ گفته‌اند كه‌ افلاطون‌ در شكل‌ اول‌ و سوم‌ قياس‌، ضربی را به‌ كار برده‌ كه‌ مقدمه صغرای آن‌ سالبه‌ است‌، در حالی كه‌ ارسطو چنين‌ ضربی را غير مُنتِج‌ دانسته‌ است‌. به‌ اعتقاد فارابی، آنچه‌ افلاطون‌ در كتاب‌ السياسة و ارسطو در اسماء و العالم‌ * آورده‌اند، سالبه‌ نيستند بلكه‌ موجبه معدوله‌اند (ص‌90).

مسئله هشتم‌ از جمله مسائل‌ طبيعی است‌. اينكه‌ از افلاطون‌ نقل‌ شده‌ كه‌ او اِبصار را خروج‌ چيزی از چشم‌ و تلاقی آن‌ با شیء مُبْصَر (ديدنی) میدانست‌ و ارسطو گفته‌ است‌ كه‌ در ابصار، چشم‌ از چيزهای مُبصَر متأثر میشود، اختلافی ظاهری است‌، زيرا قائلان‌ به‌ اختلاف‌ پنداشته‌اند انفعالی كه‌ ارسطو میگويد از آن‌ سنخ‌ انفعالاتی است‌ كه‌ كيفيت‌ منفعل‌ را دگرگون‌ میسازد، حال‌ آن‌ كه‌ در ابصار چنين‌ تغييری روی نمیدهد ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ 91ـ 95).

مسئله نهم‌ در باره اخلاق‌ است‌. مسئله اصلی در مباحث‌ افلاطون‌ و ارسطو اين‌ بود كه‌ آيا فضائل‌ اخلاقی را میتوان‌ تعليم‌ داد يا نه‌. به‌ عبارت‌ ديگر، آيا اخلاق‌ اكتسابی است‌ يا فطری و طبيعی؟ ارسطو در كتاب‌ اخلاق‌ نيكوماك‌ ( نيقوماخوس‌ ) استدلال‌ كرده‌ است‌ كه‌ اخلاق‌ تابع‌ طبع‌ نيست‌، زيرا میبينيم‌ كه‌ مردمان‌ میتوانند با ممارست‌، بعضی عادات‌ را كسب‌ كنند و بعضی ديگر را ترك‌ گويند، اما افلاطون‌ معتقد بوده‌ كه‌ كسب‌ فضائل‌، موقوف‌ به‌ داشتن‌ فطرت‌ و طبع‌ مناسب‌ است‌. فارابی اين‌ اختلاف‌ را هم‌ مهم‌ نمیداند. به‌ نظر او وقتی ارسطو از تغيير اخلاق‌ و عادات‌ میگويد نظرش‌ به‌ رسوم‌ و عادات‌ و قواعد مدنی و سياسی است‌ و اين‌ قواعد و عادات‌ و اخلاق‌ به‌ طور كلی تغيير میكنند اما نگفته‌ است‌ كه‌ همه اشخاص‌ را میتوان‌ به‌ طور يكسان‌ تربيت‌ كرد. ارسطو منكر استعداد و قابليت‌ نيست‌ و افلاطون‌ گرچه‌ تغيير اخلاق‌ را دشوار میديده‌ منكر امكان‌ ايجاد عادت‌ نشده‌ است‌. قائلان‌ به‌ اختلاف‌، سخن‌ هر يك‌ را از جايگاه‌ خود بيرون‌ آورده‌ و آن‌ را منفك‌ و مستقل‌ از متن‌ تفسير و تلقی كرده‌اند (همان‌، ص‌ 95ـ97).

مسئله دهم‌ در باره علم‌ و معرفت‌ است‌. ارسطو در كتاب‌ برهان‌ اين‌ مشكل‌ را مطرح‌ كرده‌ كه‌ طالب‌ علم‌ يا چيزی میطلبد كه‌ نمیداند چيست‌ يا در طلب‌ چيزی است‌ كه‌ به‌ آن‌ علم‌ دارد. اگر به‌ آنچه‌ میطلبد علم‌ دارد، طلبش‌ زائد و بيهوده‌ است‌ و اگر نمیداند چه‌ میجويد، به‌ فرض‌ اين‌ كه‌ به‌ علمی برسد از كجا میداند كه‌ آن‌ يافته‌ را میجسته‌ است‌؟ پس‌ ملاك‌ و ميزانی بايد وجود داشته‌ باشد كه‌ اعتبار ادراك‌ را ضمانت‌ كند. از سوی ديگر ارسطو براهميت‌ ادراك‌ حسی تأكيد كرده‌ میگويد اگر حسی از دست‌ برود علمی از دست‌ رفته‌ است‌. به‌ نظر ارسطو، در ادراك‌ حسی، صورتی از امر محسوس‌ منتزع‌ میشود و اين‌ صورت‌ با صورتهای مناسب‌ با آن‌، كه‌ در ذهن‌ وجود دارند، تفسير میشود و معنی پيدا میكند. به‌ نظر فارابی، اين‌ گفته‌ با نظر افلاطون‌ اختلاف‌ ندارد زيرا اگر افلاطون‌ علم‌ را تذكر میدانست‌، ارسطو هم‌ میگفت‌ ادراك‌ به‌ مدد صورتهای فعلی كه‌ در ذهن‌ ما موجودند حاصل‌ میشود، يعنی ادراك‌ حسی موجب‌ میشود صورتهای ذهنیای كه‌ در كار نبودند فعال‌ شوند و صورت‌ حسی در نسبت‌ با آنها به‌ ادراك‌ مبدل‌ شود؛
يعنی، احساسِ چيزی يا قصد درك‌ آن‌ وقتی ممكن‌ میشود كه‌ در امر محسوس‌، نشانه‌ و علامت‌ چيزی را كه‌ پيشتر ادراك‌ شده‌ است‌ بيابند. به‌ نوشته ارسطو در كتاب‌ برهان‌ ، هر شناسايی مسبوق‌ به‌ علم‌ پيشين‌ است‌ و تا زمانی كه‌ چيزی را كه‌ میخواهيم‌ بشناسيم‌ با آنچه‌ قبلاً شناخته‌ايم‌ نسنجيم‌، به‌ آن‌ علم‌ پيدا نمیكنيم‌. اين‌ در حقيقت‌ نظريه تذكری است‌ كه‌ افلاطون‌ تعليم‌ میداد جز اين‌ كه‌ افلاطون‌ آموزه تذكر را در بحث‌ نفس‌ بيان‌ كرده‌ و ارسطو آن‌ را در منطق‌ آورده‌ است‌ و چون‌ هر كدام‌ به‌ اعتباری خاص‌ در مطلب‌ وارد شده‌اند، كسانی به‌ اشتباه‌ افتاده‌ و پنداشته‌اند كه‌ ارسطو نظر استاد خود را رد كرده‌ است‌ (همان‌، ص‌ 97ـ100).

مسئله يازدهم‌ در باره حدوث‌ و قدم‌ عالم‌ است‌. كسانی گمان‌ كرده‌اند كه‌ ارسطو عالم‌ را قديم‌ میدانسته‌ و افلاطون‌ به‌ حدوث‌ آن‌ معتقد بوده‌ است‌. فارابی میگويد كه‌ ارسطو در منطق‌ فرض‌ را بر قدم‌ عالم‌ گذاشته‌ است‌، به‌ اين‌ معنی كه‌ در كتاب‌ جدل‌ ، برای قضايای جدلی الطرفين‌ اين‌ مثال‌ را آورده‌ است‌ كه‌ «عالم‌ يا قديم‌ است‌ يا قديم‌ نيست‌» و نمیتوان‌ گفت‌ كه‌ او به‌ قدم‌ عالم‌ اعتقاد داشته‌ است‌ بلكه‌ به‌ بيان‌ قياسهای مركّب‌ از مقدمات‌ مشهور نظر داشته‌ و تنها مثالی ذكر كرده‌ است‌، اما اين‌ گفته ارسطو در كتاب‌ السماء و العالم‌ كه‌ كل‌، آغاز زمانی ندارد، تصديق‌ قدم‌ عالم‌ نيست‌ بلكه‌ مراد اين‌ است‌ كه‌ اين‌ جهان‌ جزء به‌ جزء ساخته‌ نشده‌ تا بعد آنها را كنار هم‌ بگذارند و جهان‌ از آن‌ اجزا پديد آيد. وقتی به‌ اجزا نظر میكنيم‌ بعضی بر بعضی ديگر تقدم‌ زمانی دارند. زمان‌ هم‌ از حركت‌ فلك‌ حادث‌ میشود و محال‌ است‌ كه‌ حدوث‌ عالم‌، آغاز زمانی داشته‌ باشد بلكه‌ ابداع‌ باری تعالی است‌ و خداوند جهان‌ را دفعتاً پديد آورده‌ و زمان‌ از حركت‌ جهان‌ حادث‌ شده‌ است‌. پس‌ در اين‌باره‌ نيز اختلاف‌ دو حكيم‌ ظاهری است‌ (همان‌، ص‌ 100ـ101).

مسئله دوازدهم‌ راجع‌ به‌ مُثُل‌ عقلی است‌. افلاطون‌ به‌ مُثُل‌، يعنی صورتهای مجرد و مفارق‌ از مادّه‌ در عالم‌ الوهيت‌، قائل‌ بوده‌ است‌. ارسطو در كتاب‌ مابعدالطبيعه‌ نظريه مثل‌ را نقد كرده‌ و گفته‌ است‌ كه‌ مُثُل‌ اجناس‌ و كليات‌اند كه‌ بيرون‌ از ذهن‌، وجود ندارند و آنچه‌ در خارج‌ موجود است‌ امر جزئی است‌. به‌ گفته فارابی، ارسطو زمانی در انكار مُثُل‌ اصرار داشته‌ و در كتاب‌ اثولوجيا از اين‌ رأی دست‌ برداشته‌ و به‌ نظر افلاطون‌ بازگشته‌ است‌. حتی فارابی نظر اخير را اصل‌ میشمارد و از اين‌ كه‌ بگويد ارسطو در آثار خود دو رأی مخالف‌ ايراد كرده‌ است‌ ابا دارد. به‌ نظر او، يا بايد به‌ خلاف‌ گويی و تناقض‌ در آثار ارسطو معتقد شد يا چنين‌ انگاشت‌ كه‌ بعضی آثار منسوب‌ به‌ ارسطو از او نيست‌ كه‌ هر دو احتمال‌ (در نظر او) بعيد مینمايد و راه‌ سوم‌ اين‌ است‌ كه‌ اختلافها را ظاهری بدانيم‌ و با تأويل‌، به‌ اتفاق‌ و اتحاد برسيم‌. به‌ نظر فارابی، اگر به‌ عمق‌ كلام‌ دو فيلسوف‌ پیبرده‌ شود، وحدت‌ نظر جای اختلاف‌ ظاهری را میگيرد (ص‌ 105ـ106).

و سرانجام‌، مطلب‌ سيزدهم‌ نقد قول‌ كسانی است‌ كه‌ معتقدند افلاطون‌ و ارسطو به‌ معاد و ثواب‌ و عقاب‌ اعتقادی نداشته‌ و به‌ اين‌ معانی نپرداخته‌اند. فارابی میكوشد نشان‌ دهد كه‌ آن‌ دو به‌ ثواب‌ و عقاب‌ معتقد بوده‌ و در اين‌ اعتقاد با هم‌ اختلافی نداشته‌اند. او، با استناد به‌ نامه ارسطو به‌ مادر اسكندر، نتيجه‌ گرفته‌ است‌ كه‌ ارسطو به‌ مجازات‌ اعتقاد داشته‌ و افلاطون‌ نيز در فصل‌ پايانی كتاب‌ سياست‌ ــ كه‌ بعدها به‌ جمهوری معروف‌ شد از بعث‌ و نشور و داوری و عدل‌ و ميزان‌ و رسيدگی به‌ اعمال‌ خوب‌ و بد سخن‌ گفته‌ است‌ (همان‌، ص‌ 110).

در اهميت‌ الجمع‌ بين‌ رأيَي ِالحكيمين‌ بحثها شده‌ است‌. بيشتر منتقدان‌ و مورخان‌، از جمله‌ تجيتز دو بور (ص‌ 132ـ 133)، نصری نادر (فارابی، مقدمه‌، ص‌ 76)، زايد (ص‌ 167)، فاخوری و جُرّ (ج‌ 2، ص‌ 105)، برآن‌اند كه‌ فارابی بر اثر اشتباه‌ ميان‌ آرای افلوطين‌ و ارسطو و نشناختن‌ ارسطوی حقيقی و انتساب‌ كتاب‌ اثولوجيا به‌ ارسطو، به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ كه‌ اين‌ فيلسوف‌ با استاد خود اختلاف‌ نداشته‌ است‌. علاوه‌ بر آن‌، برخی ( رجوع کنید به فارابی، همان‌ مقدمه‌، همانجا؛
فاخوری و جر، ج‌ 2، ص‌ 106) بر اين‌ عقيده‌اند كه‌ دلايل‌ فارابی در توفيق‌ و جمع‌ ميان‌ آرای آن‌ دو، در بيشتر موارد ساده‌ و سطحی است‌ و اعتماد وی اغلب‌ بر تأويل‌ الفاظ‌ و معانی آثار آن‌ دو استوار است‌ تا بر روح‌ مذهب‌ آن‌ دو. اين‌ نظر چندان‌ شايع‌ و مشهور است‌ كه‌ پژوهندگان‌، تأمل‌ در آن‌ را ضروری ندانسته‌اند. به‌ نظر نگارنده مقاله‌ بايد اين‌ ملاحظات‌ را در نظر گرفت‌:

1) كوشش‌ فارابی در جمع‌ و توفيق‌ آرای فلاسفه‌ در آغاز دوره فلسفه‌ اسلامی ضروری بوده‌ و او با نوشتن‌ كتاب‌ الجمع‌ اين‌ ضرورت‌ را بر آورده‌ كرده‌ است‌ (برای آگاهی بيشتر رجوع کنید به فاخوری و جر، همانجا).

2) در اين‌كه‌ فارابی در جمع‌ ميان‌ آرای افلاطون‌ و ارسطو از ابتدا دچار تكلف‌ شده‌ است‌، ترديد نيست‌؛
چنان‌كه‌ او در آنجا كه‌ میخواهد شيوه‌ زندگی آنان‌ را از هم‌ دور بداند، اختلاف‌ را به‌ روان‌شناسی دو فيلسوف‌ بر میگرداند و رفتار را از رأی فلسفی جدا میكند و اين‌ در حقيقت‌، ترجيح‌ نظر ارسطو بر رأی افلاطون‌ است‌ (نيز رجوع کنید به داوری اردكانی، 1382 ش‌، ص‌ 127).

3) در بحث‌ از حدوث‌ و قدم‌ عالم‌، فارابی با استناد به‌ قاعده فلسفی كه‌ در نظر افلاطون‌ و ارسطو روشن‌ نبود و آن‌ دو فيلسوف‌ به‌ طرح‌ آن‌ نرسيده‌ بودند، مسئله‌ای را پيش‌ آورده‌ است‌ كه‌ در نحوه طرح‌ آن‌ بايد تأمل‌ شود. حدوث‌ و قدم‌ ذاتی و زمانی كه‌ ملاك‌ داوری فارابی است‌، در زمان‌ افلاطون‌ و ارسطو هنوز عنوان‌ نشده‌ بود.

4) پژوهندگان‌ تاريخ‌ فلسفه اسلامی انتساب‌ اثولوجيا و بعضی ديگر از آثار نو افلاطونيان‌ را به‌ ارسطو حادثه‌ای بسيار مؤثر و تعيين‌ كننده‌ در تاريخ‌ فلسفه اسلامی تلقی كرده‌اند، گويی اگر آن‌ اشتباه‌ روی نداده‌ بود و مثلاً فارابی و ابن‌سينا میدانستند كه‌ اثولوجيا گزيده‌ای از مطالب‌ كتاب‌ تاسوعات‌ افلوطين‌ است‌، فلسفه اسلامی در مسير ديگری میافتاد ( رجوع کنید به فارابی، همان‌ مقدمه‌، ص‌ 76ـ77). هر چند اين‌ اشتباه‌ را بیاهميت‌ نبايد انگاشت‌ ولی به‌ اشتباه‌ بزرگ‌تر هم‌ بايد توجه‌ داشت‌ و آن‌ اينكه‌ اشتباه‌ فارابی و ديگر فلاسفه اسلامی را امری اتفاقی میانگارند ولی اين‌ اشتباه‌، اشتباه‌ بزرگ‌ تاريخی است‌.

5) اين‌كه‌ انتساب‌ كتاب‌ اثولوجيا به‌ ارسطو موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ فارابی دو فيلسوف‌ يونانی را در همه موارد متفق‌ الرأی بداند نبايد در نظر پژوهندگان‌ سخن‌ موجهی تلقی شود، زيرا فارابی جز در يك‌ مسئله‌، يعنی مسئله مُثُل‌ افلاطونی، به‌ اين‌ كتاب‌ استناد نكرده‌ است‌ و قطعه مورد استناد هم‌، متضمن‌ اثبات‌ مُثُل‌ افلاطونی نيست‌ بلكه‌ در آن‌ عالم‌ عقل‌ اثبات‌ میشود و فارابی میتوانست‌ نظير آن‌ را در اواخر كتاب‌ نفس‌ و در جاهای ديگر نيز بيابد. اكنون‌ فرض‌ كنيم‌ كه‌ كتاب‌ اثولوجيا را به‌ ارسطو نسبت‌ نداده‌ بودند و فارابی برای اثبات‌ اعتقاد ارسطو به‌ مُثُل‌ عقلی هيچ‌ دليل‌ و مستندی نداشت‌، آيا كتاب‌ الجمع‌ را نمینوشت‌؟ شايد آسان‌ترين‌ پاسخ‌ اين‌ باشد كه‌ او كتاب‌ را مینوشت‌، اما مسئله دوازدهم‌ را مطرح‌ نمیكرد.

6) اين‌كه‌ قضيه مُثُل‌ عقلی مهم‌ترين‌ قضيه مورد اختلاف‌ افلاطون‌ و ارسطوست‌ و اگر فارابی اتفاق‌ نظر آن‌ دو را در اين‌ مسئله‌ عالم‌ عقل‌ و مُثُل‌ عقلی نشان‌ نمیداد، كتاب‌ الجمع‌ ناقص‌ میماند، سخنی بجاست‌، اما اگر فارابی میخواست‌ اقوال‌ و مستندهايی را نظير آنچه‌ از اثولوجيا نقل‌ كرده‌ است‌ بياورد، در آثار ارسطو و شرحهای امثال‌ اسكندر افروديسی شواهد بسياری میتوانست‌ پيدا كند.

7) اگر لزوم‌ اثبات‌ اتفاق‌ نظر دو فيلسوف‌ و جمع‌ ميان‌ آرای آنان‌ اهميت‌ نداشت‌، كتاب‌ اثولوجيا چه‌ تأثيری میتوانست‌ داشته‌ باشد؟ فارابی قصد پژوهش‌ و تتبع‌ نداشته‌ است‌ كه‌ دنبال‌ اسناد و مدارك‌ بگردد تا وحدت‌ رأی يا اختلاف‌ نظر فيلسوفان‌ را اثبات‌ كند (نيز رجوع کنید به داوری اردكانی، 1382 ش‌، ص‌ 139).

8) فارابی برای اثبات‌ حقانيت‌ فلسفه‌ میخواست‌ به‌ خود و ديگران‌ بقبولاند كه‌ اَساطينِ (استوانه‌ها، پايه‌ها) حكمت‌ با هم‌ اختلاف‌ ندارند، زيرا در غير اين‌ صورت‌ نمیتوانست‌ فلسفه‌ را بنياد علم‌ و قانون‌ و عمل‌ و راهنمای مدينه فاضله‌ و مايه سعادت‌ اهل‌ آن‌ بداند. فارابی هم‌ به‌ اندازه پژوهندگان‌ و مورخان‌ فلسفه‌ در میيافته‌ است‌ كه‌ ميان‌ مضامين‌ كتب‌ ارسطو و آنچه‌ در اثولوجيا آمده‌ اختلافهايی وجود دارد و گاهی در انتساب‌ كتاب‌ به‌ ارسطو شك‌ میكرده‌ و هر بار بر اين‌ شك‌ غالب‌ میآمده‌ است‌. وضع‌ تفكر فارابی اقتضا میكرده‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ شك‌ و ترديدها مجال‌ داده‌ نشود (نيز رجوع کنید به همان‌، ص‌ 137).

9) اگر وجود كتاب‌ اثولوجيا و انتساب‌ آن‌ به‌ ارسطو میتوانست‌ موجب‌ قول‌ به‌ اتفاق‌ رأی و نظر دو فيلسوف‌ مؤسس‌ شود، چرا ديگران‌، مانند ابن‌سينا و سهروردی، در جمع‌ آرای آنان‌ كتاب‌ ننوشتند؟ به‌ هر حال‌، پديد آمدن‌ كتاب‌ فارابی لازم‌ و كافی بود و تأثير بسيار آن‌ در تأسيس‌ و بسط‌ فلسفه اسلامی دوام‌ يافت‌ (نيز رجوع کنید به زايد، ص‌ 158ـ160).

10) اگر كتاب‌ الجمع‌ فارابی نتيجه اشتباه‌ ارسطو و افلوطين‌ بود پژوهندگان‌ میبايست‌ پس‌ از اين‌كه‌ به‌ اشتباه‌ پیبردند و دانستند كه‌ كتاب‌ فارابی بر اساس‌ آن‌ اشتباه‌ نوشته‌ شده‌ است‌، كتاب‌ الجمع‌ را بیاعتبار تلقی میكردند، كه‌ چنين‌ نشده‌ است‌.

11) در مسئله سيزدهم‌، يعنی معاد و روز جزا، اختلاف‌ افلاطون‌ و ارسطو مطرح‌ نيست‌ و كسی نگفته‌ است‌ كه‌ افلاطون‌ و ارسطو در معاد اختلاف‌ دارند، بلكه‌ گفته‌اند كه‌ هيچ‌ كدام‌ به‌ حساب‌ و ميزان‌ معتقد نبوده‌اند. اگر فارابی صرفاً در بند نزديك‌ كردن‌ دو فيلسوف‌ به‌ يكديگر بود به‌ مدعيان‌ میگفت‌ وقتی دو فيلسوف‌ هيچ‌ يك‌ به‌ امری معتقد نيستند، طرح‌ اختلاف‌ آنان‌ وجهی ندارد، اما وی با قدری تكلف‌ هر دو را با خود و با رأی مقبول‌ زمان‌ خود همرأی شناخته‌ و معرفی كرده‌ است‌. فارابی صرفاً اقوال‌ و اسناد را با هم‌ مطابقت‌ نمیداده‌ و هر نتيجه‌ای را كه‌ از تطبيق‌ عايد میشده‌ نمیپذيرفته‌ است‌. اگر او گاهی از افلاطون‌ و گاهی از ارسطو جانبداری كرده‌، از آن‌روست‌ كه‌ ملاك‌ و ميزانی برای مطابقت‌ داشته‌ است‌، چنان‌كه‌ معتقد به‌ بقای نفس‌ و حساب‌ و ميزان‌ و حدوث‌ ذاتی عالم‌ و... بوده‌ و در حقيقت‌، افلاطون‌ و ارسطو را با ميزان‌ قواعد فلسفی خود سنجيده‌ است‌ (نيز رجوع کنید به داوری اردكانی، 1382 ش‌، همانجا)؛
البته‌ فارابی خود را ميزان‌ قرار نداده‌ است‌. او به‌ فلسفه‌ای رسيده‌ بود كه‌ در نظرش‌ درست‌ و عين‌ حكمت‌ بود و همه اهل‌ حكمت‌ میبايست‌ سخنگوی آن‌ میبودند. فارابی فلسفه‌ را به‌ شخص‌ خود منسوب‌ نمیكرد بلكه‌ آن‌ را افاضه عالمِ عقل‌ به‌ عقل‌ آدمی میدانست‌ و اين‌ افاضه‌ در نظر او نمیتوانست‌ در اصل‌ و اساس‌، مختلف‌، متفاوت‌ و متضاد باشد (نيز رجوع کنید به همو، 1362 ش‌، ص‌ 70ـ71).

الجمع‌ بين‌ رأيی الحكيمين را نخستين‌بار فريدريش‌ ديتريتسی * در مجموعه الثمرة المرضية من‌الرسائل‌ الفارابية در 1307/1890 در ليدن‌ چاپ‌ كرد (فارابی، پيشگفتار نصری نادر، ص‌ 1؛
الكتاب‌ التذكاری، مقدمه مدكور، ص‌ 5؛
محفوظ‌ و آل‌ياسين‌، ص‌ 322). اين‌ اثر در 1313 در حاشيه شرح‌ حكمة الاشراق‌ قطب‌الدين‌ شيرازی (ص‌ 537 به‌ بعد) در تهران‌ چاپ‌ سنگی شد و در 1315، ابراهيم‌ لاريجانی آن‌ را همراه‌ با دو رساله ديگر به‌ صورت‌ سنگی چاپ‌ و منتشر كرد دو بار نيز در 1907 در قاهره‌ چاپ‌ شد (آقابزرگ‌ طهرانی، ج‌ 5، ص‌ 135؛
مشار، ستون‌ 252؛
محفوظ‌ و آل‌ياسين‌، همانجا). چاپ‌ منقح‌ كتاب‌ را البير نصرینادر در 1960 ميلادیبا مقدمه‌ای مفصّل‌ در بيروت‌ منتشر كرد كه‌ بعدها چندبار تجديد چاپ‌ شد (رجوع کنید به فارابی، همانجا؛
زايد، ص‌ 156). همين‌ چاپ‌ در 1363 ش‌/ 1405 در تهران‌ افست‌ شده‌ است‌. الجمع‌ بين‌ رأيی الحكيمين‌ به‌ تركی و آلمانی و روسی نيز ترجمه‌ شده‌ است‌ (محفوظ‌ و آل‌ياسين‌، ص‌ 469). اين‌ كتاب‌ را عبدالمحسن‌ مشكوة الدينی به‌ فارسی برگردانده‌ و همراه‌ با مقدمه‌ و توضيحات‌ در 1353 ش‌ در تهران‌ چاپ‌ و منتشر كرده‌ است‌.


منابع‌:
(1) آقابزرگ‌ طهرانی؛
(2) تجيتز دوبور، تاريخ‌ الفلسفة فی الاسلام‌، نقله‌ الی العربية محمد عبدالهادی ابوريده‌، قاهره‌ 1357/1938؛
(3) علیبن‌ زيد بيهقی، تتمة صوان‌الحكمة، چاپ‌ رفيق‌ العجم‌، بيروت‌ 1994؛
(4) رضا داوری اردكانی، فارابی: فيلسوف‌ فرهنگ‌ ، تهران‌ 1382 ش‌؛
(5) همو، فارابی: مؤسس‌ فلسفه اسلامی ، تهران‌ 1362 ش‌؛
(6) سعيد زايد، «الفارابی و التوفيق‌: دراسة لكتابه‌ الجمع‌ بين‌ رأيی الحكيمين‌ »، در الكتاب‌ التذكاری: ابونصر الفارابی فی الذكری الالفية لوفاته‌ 950 م‌ ، تصدير ابراهيم‌ مدكور، قاهره‌: الهيئة المصرية العامة للكتاب‌، 1403/1983؛
(7) حنا فاخوری و خليل‌جر، تاريخ‌الفلسفة العربية، بيروت‌ 1993؛
(8) محمدبن‌ محمد فارابی، كتاب‌ الجمع‌ بين‌ رأيی الحكيمين، چاپ‌ البيرنصری نادر، بيروت‌ 1985؛
(9) علیبن‌ يوسف‌ قفطی، تاريخ‌ الحكماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات‌ الملتقطات‌ من‌ كتاب‌ اخبار العلماء باخبار الحكماء ، چاپ‌ يوليوس‌ ليپرت‌، لايپزيگ‌ 1903؛
(10) الكتاب‌ التذكاری: ابونصر الفارابی فی الذكری الالفية لوفاته‌ 950 م‌، تصدير ابراهيم‌ مدكور، قاهره‌: الهيئة المصرية العامة للكتاب‌، 1403/1983؛
(11) حسينعلی محفوظ‌ و جعفر آل‌ ياسين‌، مؤلفات‌ الفارابی، بغداد 1395/1975؛
(12) خانبابا مشار، فهرست‌ كتابهای چاپی عربی ، تهران‌ 1344 ش‌.

/ رضا داوری اردكانی /



اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 4860
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست