responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 4572

 

بلوچ و بلوچستان- اصل و منشا بلوچها (2) ،

بلوچ و بلوچستان
اصل و منشا بلوچها (2)
خان نشين احمدزايي كلات تا ورود انگليسيان (1077ـ 1255/ 1666ـ1839). عوامل عمده در تاريخ كلات در اين دوره عبارت بود از: گسترش قلمرو كلات طي حكومت خانهاي نخستين؛ آثار اقدامات نادرشاه در هند و خليجفارس؛ قدرت احمدشاه ابدالي جانشين نادرشاه در قندهار؛ زوال قدرت اين خاننشين پس از مرگ ميرنصيرخان اول در 1210؛ جاهطلبيهاي محمدشاه قاجار؛ و گسترش منافع انگليس. اگر چه موفقيتهاي نصيرخان اول در نيمة دوم قرن دوازدهم تا حدي موجب ادغام نواحي كوهستاني با نواحي پست شد، ولي هر يك از اين دو ناحيه مانند گذشته تاريخ سياسي خاص خود را داشت. از اين زمان به بعد، تاريخ اين ناحيه را كم و بيش با تاريخ بلوچستان يكي شمردهاند، گو اينكه مرزهاي آن غالباً مبهم بوده است.
توجه حكومتهاي خارجي به ناحيه، مانند عمان (در گوادر) و افغانستان (در پشتونستان)، مداخله شمرده شده است. در نواحي كوهستاني و سرزمينهاي پستِ كلات، ارتباط مستحكمي وجود نداشت: اولي دنبالة قندهار بود و دومي پيوندي نزديك با عمان داشت (براي بحثهاي مفصلتر رجوع کنید به  بلوچ، لاكهارت ، رومن، و فرهنگهاي جغرافيايي).
تداوم قدرت در كلات از زمان جلوس ميراحمد قمبراني آغاز ميشود. ميراحمد سي سال حكومت كرد و با اورنگ زيب عالمگير اول، سلطان مغول هند، هم پيمان شد. تمام عمر خود را صرف نبرد با افغانهاي باروزايي در شمال و حكام كلهره سند در جنوب كرد تا بتواند قلمرو خود را حفظ كند و گسترش دهد. سرانجام برسيبي و كويته ـ پشين استيلا يافت. ولي پسرش، مير محرابخان اول، ناگزير بود با كلهرهها بجنگد؛ آنها را در 1107 شكست داد، ولي خود نيز در حين جنگ مرد. مير سمندرخان، برادرزاده و جانشين محراب، از تحقق اميال خاندان كلهره جلوگيري كرد و نيز سپاهي را كه به فرماندهي طهماسب بيگ به منظور پيوستن بلوچستان غربي به ايران آمده بود شكست داد. به پاداش اين خدمات، دربار مغولها بندر كراچي را با هداياي ديگر به سمندر داد.
افتادن قدرت به دست رهبري محلي، كه قادر بود سلسلهاي در كلات تشكيل دهد و امكان انتقال قدرت را پس از خود آماده سازد، اقتصاد سياسي منطقه را تغيير داد و زمينه را براي رويدادهاي بعدي جامعة بلوچ فراهم آورد. طي دو قرني كه در پايان آن انگليسيان زمام امور كلات را به دست گرفتند تصوير كلي مناسبات خارجي خان عبارت بود از: وفق دادن خود با قدرت سياسيِ قندهار و دهلي، خصومت با سند، و اغتشاش در روابط با كرمان. ايلات بلوچ مكران غربي و سرحد غالباً ـ بويژه در زمان سلطان حسين صفوي (1105ـ 1135) ـ به منظور تاراج به داخل ايران حمله ميكردند (لوريمر، ج 1، بخش 2، ص 2152). در 1134، چهارهزار سوار بلوچ به كارخانههاي انگليسيان و هلنديان در بندرعباس حمله كردند. اين افراد كه ظاهراً به سبب هجوم افغانها به ايران دلير شده بودند ايالت كرمان را گرفتند و به طرف غرب تا لارستان رفتند.
اعتلاي ايل غلزايي ( غلجايي ) به سركردگي ميرويس در قندهار در اوايل قرن دوازدهم، اوضاع سياسي بلوچستان را تغيير داد. در 1121 كويته ـ پشين مجدداً به قندهار منضم شد. ميراحمدخان دوم، پسر ميرمحراب خان، كه عياشيهايش سرداران بلوچ را آزرده خاطر ساخته بود، به دست جانشين و برادر كوچكش ميرعبدالله خان كشته شد. ميرعبداللهخان (حك  : 1126ـ1147)، كه به قهارخان معروف بود، يكي از حكام بالنسبه قدرتمند احمدزايي بود و تا زماني كه نادرشاه به قندهار آمد، آزادانه اهداف نظامي و سياسي خود را دنبال كرد و موفق شد كه كچّهي را در جنوب، هرند و دَجيل را در شمال شرقي، پنجگور و كچ را در مشرق و حتي تا غرب بندرعباس، و شوراوَك را در شمال غربي تسخير كند. فتح محل اخير او را به رويارويي مستقيم با شاه حسين خلجي قندهاري (حك  : 1138ـ1151) كشاند و شاه حسين با كلهرههاي سند همپيمان شد تا او را شكست دهد. مير عبدالله خان شكست خورد و خواست از كلهرهها انتقام بگيرد، اما مجدداً شكست خورد و در كچّهي به قتل رسيد.
اگر چه همپيماني احمدزاييها با مغولان به سودشان تمام شده بود، سازش اجباري با قدرت نادرشاه و جانشينش در قندهار، احمدشاه ابدالي، برايشان حتي سودمندتر بود. درگيري نادرشاه و مغولها به احمدزاييها فرصت داد تا وضع خود را تثبيت كنند و در نتيجه، با اينكه قدرتشان رو به كاهش بود، بعدها انگليسيان تصميم گرفتند كه از طريق آنها حكومت كنند.
ميرعبدالله خان با تمركز قواي خود در جنوب به مغولها خدمات شاياني كرده بود، و اين امر خشم نادرشاه را برانگيخت. نادر، عبدالله را والي بلوچستان كرده و به او مأموريت داده بود كه، همزمان با لشكركشي نادر از سمت غرب، او نيز از سمت جنوب به ابداليهاي قندهار حمله كند. ولي عبدالله به سبب درگيري با كلهرهها، كه به مرگ او انجاميد، نتوانست دستور نادر را عملي كند. پيش از آنكه نادر بتواند كلات را تنبيه كند، سرداران بلوچ، كه ميرمحبت خان پسر عبدالله را مناسب مقام خاني نيافتند، برادرش مير اَهْلْتاز خان را به جاي وي نشاندند. ولي چندي نگذشت كه سرداران دريافتند ميراَهلتازخان نيز كفايتي ندارد و بنابراين مجدداً محبت خان را به مقام سابقش گماشتند (گو اينكه به نظر ميرسد اهلتاز در ميان دهوارهاي مَسْتُنگ باز هم مقام و قدرتي داشته است). نادرشاه، پيرمحمد را كه بيگلربيگي هرات بود، به جنگ كلات فرستاد. در 1149 محبت و اهلتاز به جاي اينكه بجنگند به قندهار رفتند و خود را به نادرشاه تسليم كردند. نادر هم برادر بزرگتر، يعني محبت، را به خدمت خود درآورد و او را والي بلوچستان و مكران كرد. نادر دشتهاي كچّهي را نيز ـ كه در آن زمان تحت حكومت كلهرههاي سند بود ـ به عنوان خونبهاي مرگ ميرعبدالله خان به ايشان داد. در نتيجه، خاننشين بر مراتع كوهستاني و نواحي پست و نيز اراضي بيشتري كه در سراسر سال قابل كشت بود دست يافت. منابع ايشان روز به روز افزايش يافت و زمينه براي وقايع سياسي داخلي آمادهتر شد.
پس از قتل نادرشاه در 1160، احمد شاه ابدالي كه بعدها به دُرّاني معروف شد و وارث حقوق پادشاهي نادر بر كلات بود، محبت خان را خلع كرد و برادر كوچك ديگرش را به نام ميرنصيرخان، كه از 1150 به اتفاق مادرش به صورت گروگان در اردوي نادر به سر ميبرد، به جاي او نشاند. از نظر تاريخي، نصير مهمترين حاكم احمدزايي است. او نزديك به نيم قرن حكم راند و سازمان حكومت كلات را در باقيماندة موجوديت آن پيافكند. نصير تنها خاني بود كه بسهولت از دايرة وفاداريهاي ايلي فراتر رفت؛
نيمي از زمينهايي را كه تا اين زمان نصيب حكومت كلات شده بود، به عنوان خالصه به احمدزاييها تخصيص داد و نيم ديگر را ميان ايلهايي از سراوان و جهلاوان كه نيروي جنگي دولت را تشكيل ميدادند تقسيم كرد. تخصيص زمين از سوي خان براي ايلها دو صورت داشت: زمينهاي «غَم» و زمينهاي «جاگير». زمينهاي غم به نسبت تعداد جنگاوراني كه هر ايل تأمين ميكرد تخصيص داده ميشد، با اين شرط كه از محصول زمين براي تأمين نيازهاي جنگاوران استفاده شود. چون اين زمينها ملك مشترك همة افراد بود، قابلانتقال نبود. يك دوازدهم درآمد آنها را سركردة هر ايل جمع ميكرد و به عنوان ماليات به خان ميداد. برعكسِ جاگير، خان ميتوانست زمينهاي غَم را در صورتي كه ايل به تكاليف خود عمل نميكرد مصادره كند. برخلاف آنچه غالبا گمان ميرود، اين ملك عمومي را، در اصل، خان به ايل ميداد و خودِ ايل آن را تهيه نكرده بود. دهوارها در املاك خالصة خان كار ميكردند، حال آنكه ايلها از جتها كه كارشان كشاورزي بود استفاده ميكردند.
نصير نيروي جنگي خود را به سه فوج تقسيم كرد: فوج سراوان، فوج جهلاوان و فوج ويژهاي كه مستقيماً تحت فرماندهي خود او قرار داشت. او يك ايل از سراوان و يكي هم از جهلاوان انتخاب كرد (همين امر ممكن است مبناي درجهبندي بعدي ايلها باشد) تا سربازگيري را در منطقة خود رهبري كنند و مسئوليت آن را بر عهده بگيرند. او ضمناً به تشكيلات اداري هم دست زد: مناصب وزير، وكيل، داروغه و «شاه ( آ ) قاسي» (به تقليد از «اشيك آقاسي» نادر) بهوجود آورد و براي هر يك وظيفهاي تعيين كرد. دو شورا نيز به وجود آورد. عضويت در يكي از اين شوراها («مجلس مصاحبين») انتصابي بود و اعضاي آن عمدتاً از خويشاوندان نزديك او بودند، ولي دو رهبر ايلهاي سراوان و جهلاوان را نيز شامل ميشدند. دومي شوراي سرداران («مجلس مشاورت») بود. اعضاي شوراي نخست، يا نمايندگان ايشان، موظف بودند كه همواره به اتفاق يك دوازدهم عده سربازاني كه از هر ايل فراهم شده بود («غمه پَشْكَر») در كلات حاضر باشند. امور قضايي به سردارها سپرده شده بود. در اين امور ايشان مكلف بودند كه از راهنماييهاي قضات بر مبناي قانون شرع پيروي كنند، مگر در مورد زنا و قتل نفس كه عرف محل اولويت داشت. زبان مكتوب در امور حكومتي فارسي بود، و مقامات اداري از ميان جامعة دهقانان «دهوار» فارسيزبان انتخاب ميشدند.
هنگامي كه نادرشاه قندهار را گرفت، كويته نيز به دست او افتاد. در مدتي كه كلات در دست ميرمحبتخان بود، نادر كويته را به نصير و مادرش داده بود. گفته شده است كه سرانجام احمدشاه، پس از اينكه نصير در 1165 در نبردي در شرق ايران به او كمك كرد، كويته را به عنوان «شال» براي مادر او بيبيمريم، به كلات بخشيد. ولي پشين تحتحكومت درّانيها باقي ماند. كلات هنوز هم دستنشاندة دربار ابداليهاي قندهار بود. پس از آنكه نصير فرمان احضار خود را به قندهار ناديده گرفت و احمدشاه ابدالي نيز در جنگ نتوانست او را كاملاً شكست دهد، پيمان جديدي به امضا رسيد. چون احمدشاه در جاي ديگر به كمك نصير نيازمند بود، در پيمان جديد تساوي بيشتري ميان طرفين ايجاد شد. خاننشين از پرداخت خراج و حفظ نيرو در قندهار معاف شد. در عوض، مقرر شد كه هر گاه افغانها خارج از قلمرو خود بجنگند كلات نيرويي در اختيار ايشان بگذارد ولي پول و مهمات را افغانها به خان بدهند. پيمان جديد را با تعهد وفاداري نسبت به قندهار و ازدواج برادرزادة خان با پسر احمدشاه ابدالي مهر كردند. در توافق با قندهار مقرر شد كه شاه به نصير لقب بيگلربيگي بدهد و او نيز سيادت احمدشاه را به رسميت بشناسد.
با امنيت و آزادي عملي كه پيمان با قندهار به ارمغان آورد و به ثبات مرزهاي شمالي و شرقي انجاميد، نصير توانست به سرزمينهاي مجاور يعني خاران و مكران و لسبلا حمله كند. گيچكيها (كه در 1153 در مكران تفوق يافته بودند) بيشتر بليديهاي ذكري مذهب بودند. نصير نُه بار به آنها يورش برد. منازعه، ظاهراً قبل از 1192، به سازشي انجاميد كه ضمن آن مقرر گرديد عايدات آن سرزمين به تساوي ميان رهبران گيچكي و خان تقسيم شود، و حكومت مستقيم آنجا در دست گيچكيها بماند. گيچكيها هم به دو شعبه تقسيم ميشدند: شعبة مهتر كه در پنجگور، و شعبه كهتر كه در كچ و گوادر بودند.
نصير در زمان حكومت خود حدود بيست و پنج بار لشكركشي كرد. علاوه بر گيچكيهاي مكران، لسبلاها و خارانها و مريها و خاندان بلوچي تالپور كه در سند جانشين كلهره شده بودند، نيز دستنشاندة او شدند. نصير با سيكهاي پنجاب و عليمردانخان در تون و طبس در شرق ايران جنگيد. در پايان حكومتش، قلمرو او تقريباً به گستردگي ايالت بلوچستان پاكستان بود، گواينكه به اندازة ايالت امروزي در جهت شمال و شمال شرقي ادامه نداشت، و تنها بخشهاي مركزي آن تحت حكومت مستقيم او بود.
در عين حال، مسير جريانات در اراضي پست مكران تغيير كرد، و اين بر اثر فعاليتهايي در عمان و علاقهاي بود كه نادرشاه به خليجفارس داشت ـ گو اينكه مأموران نادر بيلياقت و فاسد بودند و از گيچكيها شكست خوردند. امام عمان، طبق رسمي كه احتمالاً پرتغاليها گذاشته بودند، به استخدام بلوچهاي مكران ادامه داد. دست كم يك گروه كاملاً بلوچ كه در حال حاضر در سواحل عمان زندگي ميكنند از آن دوران در عمان بودهاند. احمدبن سعيد، حاكم سُهَر، در 1153 سر به شورش برداشت و سلسلة آلبوسعيد را بنيان گذاشت. احمد كه بازرگان و صاحب كشتي بود نميتوانست به پيوندهاي قبيلهاي متكي باشد و ناگزير بلوچها و غلامان افريقايي را به عنوان سرباز اجير كرد. در 1199، يكي از مدعيان حكومت عمان به نام سيدسلطانبن احمد به مكران پناهنده شد. بر اساس روايات محلي، سيدسلطان نخست به كلوه، به روستاي زك كه مجهز به برج و بارو و متعلق به ايل ميرواري بود، آمد و از آنجا به اتفاق دادكريم ميرواري به خاران رفت. در آنجا ميرجهانگير، يكي از سركردگان نوشيروانيها، از او حمايت كرد. سپس آنها به اتفاق به حضور ميرنصيرخان در كلات رفتند. ظاهراً نصير نخست پذيرفت كه به او كمك كند تا در عمان مستقر گردد ولي در نهايت تنها گوادر را به او داد. در آن ايام گوادر از رونق افتاده بود و روستاي ماهيگيريِ بياهميتي شمرده ميشد. مداركي حاكي از قصد واقعي نصير موجود نيست. بعدها عمان مدعي شد كه گوادر هديهاي دايمي بوده است. گيچكيها بدين امر اعتراض كردند و مدعي شدند كه نصير حق داشته تنها نيمي از عايدات را كه به خود او متعلق بوده انتقال دهد، نه نيمي را كه به ايشان تعلق داشته است. تا 1207، كه سيدسلطان سرانجام به حكومت عمان رسيد، ظاهراً گوادر را پايگاهي براي حملات خود به ساحل عمان قرار داده بوده است. وي، پس از استقرار در عمان، گوادر را ضميمة قلمرو خود كرد و نمايندهاي با عدهاي نيرو براي تصرف آن ناحيه و ساختن دژي بدانجا فرستاد؛
سپس نيرويي به چابهار فرستاد كه، با كمك بازرگانان اسماعيلي آنجا، با تظاهر به اينكه به ماهيگيري مشغولاند، به بندرگاه وارد شدند و آنگاه با حملهاي ناگهاني شهر را تصرف كردند. چابهار تحت حكومت شخصي به نام شفيعمحمد از ايل بليدي بود كه ربع درآمد خود را به مير سبحان، حاكم جطگالي ( جدگالي ) باهو، ميداد و مدتي بود كه ربع ديگري نيز به عمان ميپرداخت. ظاهراً چابهار پس از مرگ سيدسلطان در 1219، به دست عمان افتاد، ولي پس از مدت كوتاهي پس گرفته شد. در 1224، درآمد آن پنجهزار روپيه در سال بود كه هنوز هم تمام آن به سلطان عمان داده ميشد. دربارة گوادر و چابهار جز اينكه از نظر رونق و آباداني بسرعت از بندرهاي مجاور يعني پَسني و جوانري پيشي گرفت اطلاع چنداني در دست نيست. در حدود 1280، پيشروي انگليسيان توجه حكومت ايران را جلب كرد. حكام آباديهاي عمدة مكران دربارة وضع و امنيت بندرها هميشه با عمان تماس داشتند.
ميرنصيرخان مسلماني متعبد بود، از بازرگانان هندو در قلمرو خود حمايت ميكرد و خود را مكلف به مبارزه با بدعت ذكريان در مكران ميدانست. نيم قرن ثبات سياسي ايجاد كرد كه در نتيجة آن كشاورزي و داد و ستد رو به افزايش نهاد، ولي پس از مرگ نصير زوال سريع بود. جانشين او كوچكترين پسرش محمود بود كه هنوز صغير و هفت ساله بود. نفوذ كلات در مكران تقريباً بلافاصله از ميان رفت و ناحيه ميان رهبران محلي تقسيم شد. جريانات جانشيني روشن نيست. فقط ميدانيم كه بهرام، نوة ميرمحبت، آن را نپذيرفت و كراچي را تصرف كرد، اما نايبالحكومه كه به نام محمود عمل ميكرد، با كمك شاهزمان، والي قندهار، او را شكست داد.
محمود پس از اينكه به سن رشد رسيد، از عهدة وظيفة تجديدحيات حكومت پدر برنيامد و نواحي اطراف جملگي علم استقلال برافراشتند. در 1225/1810 هنري پاتينجر ، يكي از نخستين سياحان انگليسي كه به بلوچستان مسافرت كرده بود، مشاهده كرد كه سرداران مستقلاً عمل ميكنند. پسر محمود، ميرمحراب خان دوم، اندك زماني راه انحطاط را سد كرد، كچ را مجدداً تسخير كرد، ولي وزيرانش مشكلاتي به وجود آوردند و موجب زيانهايي در شمال و شرق شدند.
دربارة اين دوره، كه بلافاصله پيش از مداخلة انگليسيان در ناحيه است، براي نخستين بار اطلاعات اقتصادي نسبتاً مفصلي موجود است؛
خان در بيشتر ولايات كشور داراي املاك خالصه بود، ولي بيشتر عايدات آنها را كارگزاراني كه مسئول جمعآوري آن بودند هزينه ميكردند. قسمت عمدة درآمد خان از كچّهي، يعني حاصلخيزترين ايالات او، تأمين ميشد.
عايدات او را از اين منبع سيصد هزار روپيه در سال تخمين زدهاند. كلات در گذشته (با نام كيزكانان) مركز مبادلة مهمي براي كالاهاي خراسان و قندهار و كابل و هند بود، ولي در دهة 1820 تجارت آن اهميتي نداشت (والتير ، ج 2، ص 528؛
ماسون ، ج 2، ص 122ـ123). كل درآمد بلوچستان و ضمايم آن در 1225 حدود دويست هزار روپيه تخمين زده شده است (بوچري ، ص 7). حاجي عبدالنبي ـ كه به گفتة ليچ در 1254/ 1838 براي جمعآوري اطلاعات محرمانه به مكران سفر كرد ـ بخشي از راه (از مستنگ به سوي پنجگور) را با «شاهقاسيِ» خان همسفر شد كه با نيرويي سيصد نفره عازم جمعآوري عايدات خان بود. به گفتة همين سياح، در خاران، كه مستقل از كلات و تحت حكومت قندهار بوده، پنج يا شش آهنگر و يك بازرگان هندو و چندين نجار و شصت بافنده وجود داشته است و در دِزَك در غرب نيز دستكم هزار بافندة منسوجات كتاني كه پارچههايشان به اطراف صادر ميشده، و صد بازرگان هندو بودهاند. وي همچنين ارقامي دربارة بسياري از آباديهاي سرحد و مكران با جزئيات سياسي و اقتصادي جالب، همراه با شرح ماجراهاي خود، به دست داده است. وراي اقتدارِ خان كلات و سلطان عمان، اين سرزمين ـ كه قسمت اعظم آن اكنون بلوچستان ايران است ـ به حكومتهاي كوچكي مبتني بر قلعههايي در آباديهاي كشاورزي تقسيم شده بود. يكي از يافتههاي پاتينجر در 1225/1810 اين بود كه حاكم بمپور، دولت مركزي ايران را تحقير ميكرده است. ادعاي ايران حاكي از مالكيت تمام بلوچستان تا هند، از زمان هخامنشيان ادامه داشته است، ولي فقط نادرشاه سعي كرد تا آن را ثابت كند. سرانجام، شورش آقاخان و اقدامات او ميان سالهاي 1254 و 1260، محمدشاه قاجار را بر آن داشت تا نيرويي به اين منطقه بفرستد.
در اين دوره، بخش شرقي بلوچستان ظاهراً تجارت پر رونقتري داشته است. گفته شده است كه لسبلا داراي سيصد خانه بوده كه يك سوم آنها متعلق به هندوها بوده است. وَد شهرك كوچكي در جهلاوان بوده است مشتمل بر دو گروه خانههاي گلي در فاصلة حدود صدمتري يكديگر كه پنجاه خانة گروه غربي را عمدتاً بازرگانان هندو در اختيار داشتهاند، و مسلمانان از جمله عيسي و وليمحمد، سرداران ايل منگل، در 25 تا سي خانه در شرق ميزيستهاند. نَل، مركز ايل بيزَنجو، تقريباً به همين وسعت ولي داراي قلعهاي بوده است. خزدَر داراي قلعهاي ويران و چندين دهكده هر يك متشكل از دو تا سه خانه، بر روي هم شايد شصت خانه، بوده كه در سه تاي آنها هندوها سكونت داشتهاند. خود كلات حدود هشتصد خانه داشته كه در بسياري از آنها هندوها ميزيستهاند. كمي بيرون از شهر دو آبادي وجود داشته كه افراد ايل بابي افغاني كه در تبعيد بودهاند در آنجا ميزيستهاند (ماسون، ج 2، ص 121ـ123).
در اوايل قرن سيزدهم/ نوزدهم، انگليسيان هند، به سبب نگراني از مرز شمالغربي خود، به اين ناحيه توجه بيشتري كردند. كاپيتان گرانت نخستين انگليسي بود كه در 1224/ 1809 براي بررسي امكان ورود لشكري اروپايي از آن سمت حركت كرد. كاپيتان سيتون ، نمايندة انگليس مقيم مسقط، به او اطلاع داد كه منطقه غير مسكوني است. گوادر، بندري كه گرانت در آن پا به خشكي نهاد، به ميرسبحان، يكي از سركردگان جطگال تعلق داشت كه قدرتمندترين حاكم در سراسر مكران بود (لوريمر، ج 1، بخش 2، ص 2154). او در نِگور، با ميرسبحان ديدار كرد و از او پذيرايي شاياني شد. در اسفندماه به قصرقند رسيد كه حاكم آن، شيخ سمندر، مستقلاً بر آن حكومت ميكرد. در آنجا منتظر محمدخان، حاكم گِه (نيكشهر كنوني)، شد، چون قرار بود كه با حمايت او به منطقه داخل شود. از نظر قدرت محلي، تنها كچ به گِه برتري داشت. از گِه به بمپور رفت. حاكم بمپور قابل اعتماد نبود و گرانت به قصرقند و گِه و چابهار بازگشت و از آنجا، در امتداد ساحل، به جاسك و بندرعباس رفت. به گزارش گرانت، سفر او تنها به سبب معرفينامههايي ممكن شد كه نمايندة انگليس مقيم مسقط خطاب به ميرسبحان به او داده بود. داد و ستد ميان مسقط و چابهار قابل توجه بود، و گرانت حوالههايي نيز از مسقط با خود آورده بود. او در لباس اروپايي سفر ميكرد و همگان را «مباديآدابتر و مهماننوازتر از آنچه معرفي شده بودند» مييافت.
در 1255/ 1839، شكست هيئت ديپلماتيك انگليس كه به كابل اعزام شده بود و ورود فرستادهاي روسي بدان شهر، باعث شد كه نايبالسلطنة انگليس تصميم به تصرف افغانستان بگيرد و شاه شجاع را مجدداً در كابل بر سر كار بياورد. تضمين امنيت ارتش در مسير خود به قندهار، مستلزم تسلط بر بلوچستان بود. ليچ، نخستين انگليسي كه براي انعقاد قرارداد با خان اعزام شده بود، توفيق نيافت. در همان سال، سرالكساندر برنز اعزام شد و به توافقي رسيدند كه به موجب آن حاكميت و مرزهاي كلات تضمين ميشد و مسئوليت امنيت و تداركات نيروهاي انگليسي، در برابر 000 ، 15 روپيه به اضافه قيمت تداركات بر عهدة خان قرار گرفت (ايچيسون ، ج 11، ص 209). اين موافقتنامه در حكم پايان خودمختاري بلوچستان بود.







اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 4572
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست