responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 4571

 

بلوچ و بلوچستان- اصل و منشا بلوچها (1) ،

بلوچ و بلوچستان

اصل و منشأ بلوچها
قديمترين منبع موجود ( شهرستانهاي ايران ، متني به زبان پهلوي كه در قرن دوم نوشته شده، ولي احتمالاً مبتني بر تأليفي متعلق به دوران پيش از اسلام است؛ رجوع کنید به  ماركوارت ، ص 5، 15، 74ـ76) بلوچها را يكي از هفت گروه كوهنشين خودمختار (كوفيار) ميخواند ( كه طبق افسانهاي در دورة ضحاك كوهها را مسخّر و در مقابل وي مقاومت كردند (هدايت، ص 423ـ424، بند 29ـ30) ) . نويسندگان مسلمان قرون سوم و چهارم (بويژه ابنخُرداذبه، ص 49، 55، مسعودي، ص 90، اصطخري، ص 158، 164، 167، مقدسي، ص 470ـ472 و مؤلف حدود العالم ، ص 127) از آنها در عداد ايلهاي ناحية ميان كرمان و خراسان و سيستان و مكران ياد ميكنند. مسعودي (همانجا) بلوچ را با كوفچ در كنار هم قرار ميدهد. مقدسي مكران غربي و شرقي را سرزميني واحد وصف ميكند كه زبان سكنة آن «بلوصي» و مركز آن بَنَّجْبور بود (ص 478) كه شايد همان واحة پنجگور در مكران پاكستان كنوني باشد. طبري در زمرة دشمنان خسرو انوشيروان اول (حك  : 531 ـ 579 ميلادي)، پادشاه ساساني، از بلوچها ذكري نميكند. بنابراين، اشارة شاهنامه («كوچ و بلوچ»؛ ج 8، ص 188) جنبة تاريخي ندارد، زيرا منابع تاريخي فردوسي همان منابع مورد استفادة طبري بوده است (رجوع کنید به 
ايرانيكا ، ذيل «بلوچستان. 3: زبان و ادبيات بلوچي»). ساكنان اين ناحيه از تمام اين ايلها (كه جز بلوچها از ديگران فقط نامشان برجاست) وحشت داشتهاند. جزئيات ديگري نيز در منابع آمده است، ولي معناي دقيق آنها روشن نيست. بلوچها ظاهراً بخش مجزّايي از كرمان را در اختيار داشتهاند، ولي در دو بخش سيستان نيز ميزيستهاند و در ناحيهاي كه با شرق فهرج (مرز شرقي كرمان)، احتمالاً خَرَن (خاران) يا چاغي امروزي، فاصلهاي داشته است هم ديده شدهاند (ابنخرداذبه، ص 55). اصطخري (ص 164) ايشان را مردمي آرام ميخواند، ولي مقدسي (ص 471) مدعي است كه كوچها، يعني كساني كه غالباً نامشان در كنار بلوچها آمده است، از آنها ميترسيدند (براي منابع رجوع کنید به 
ديمز، 1904 
الف ، ص 26ـ33 كه حاوي بحث مفصلتري نيز هست).
فرض كلي بر اين است كه بلوچها از شمال ايران به كرمان كوچ كردهاند (مثلاً ديمز، همان، ص 29ـ30). اين فرض بر دودليل استوار است: يكي طبقهبندي زبان بلوچي در شمار زبانهاي «شمالغربي ايران» و اين كه در شاهنامة فردوسي از آنها همراه با گيلان نام برده شده است (ج 8، ص 168). دليل ديگر آن كه بلوچها در مسير كوچ خود از شمال به جنوب، آثاري از زبان خود را در واحههاي كويرهاي مركزي فلات ايران بر جاي گذاشتهاند (مينورسكي، 1957؛
فراي ، 1961). براي تعيين تاريخ يا تأييد نظرية كوچ بلوچها به سوي جنوب منبعي در دست نيست.
اين كه نواحي كويري شرق و جنوب شرقي كرمان به طور كلي در قسمت اعظم تاريخ مكتوب ناامن بوده، امري واضح است. نويسندگان مسلمان متقدم از قابل پيشبيني نبودن رفتار مردماني كه تحت حكومت مستقيم حكام قرار نداشتهاند و نيز نسبت به خطري كه از جانب ايشان متوجه مسافران بوده ابراز نگراني كردهاند. طبق شرح آنان دربارة ساكنان اين نواحي، اين مردم به گلهداري اشتغال داشتهاند و در چادرهاي بافته شده از موي بز ميزيستهاند. زبان بومي ايشان فارسي نبوده است. ظاهراً در كوههاي بالنسبه حاصلخيز جنوب شرقي كرمان مجتمع بودهاند و بتناوب در راههاي كويري شمال و شمالشرقي به تاراج ميپرداختهاند. وضع امنيت راهها ظاهراً وخيم بوده است، زيرا در 361 عضدالدوله ديلمي (حك 
: 338ـ372) تصميم به مقابله با آنها گرفت، بلوچها شكست خوردند، ولي در دورة غزنويان و سلجوقيان نيز به گردنهگيري ادامه دادند. پس از آنكه اموال فرستادة محمود را در كوير شمال كرمان بين طبس و خَبيص ( شهداد ) سرقت كردند، محمود پسرش مسعود را به جنگ ايشان فرستاد (ديمز، 1904 
الف ، ص 32ـ33). اگرچه پس از اين تاريخ، كوچ بلوچها به سوي شرق ظاهراً سريعتر شده است، هنوز هم در منطقة شرق كرمان بلوچ يافت ميشود.
گفتني است كه در منابع به نام هيچيك از رهبران ايشان اشاره نشده است. بعيد نيست كه در اين دوره بلوچها مجموعهاي از گروههاي ايلي بودهاند كه هيچگونه حس قوميت مشتركي با هم نداشتهاند. به احتمال زياد، نام بلوچ را مردم آبادينشين (و بويژه شهرنشين) به گروههاي ايلي ياغي در سراسر ناحيهاي بسيار وسيع اطلاق ميكردهاند. وجه اشتقاق نام بلوچ، نظير نام كوچ (يا كوفِچ/ كُوفْچْ يا معرّب آن: قُفْصْ) كه گفته شده نام ايل مشابهي در همسايگي ايشان در اوايل دورة اسلامي بوده است، معلوم نيست. شايد نويسندگان شهرنشين، بلوچ را به مثابة نام عموم چادرنشينان وارد متون تاريخي كرده باشند، زيرا به سبب اهميت فعاليتهاي آنان در اين دوره بتدريج به عنوان نمونة دقيق چادرنشين در اين بخش از دنياي اسلام شناخته ميشوند. براي مثال، ممكن است بلوچ و كوچ، نامهايي بوده است كه به جماعتهاي بخصوصي اطلاق ميشده كه تحت سلطة دولتهاي حاكم نبودهاند و خودِ اين جماعتها اين نامگذاري را پذيرفتهاند تا خود را جزو محدودة فرهنگيِ جامعة بزرگتر و سازمانيافتهتري كه در سرزمينهاي عمدة زراعي مستقر شده بود، بشمارند ولي آنان، چه در گذشته چه هماكنون، مجموعهاي از جوامع قبيلهاي/ عشيرهاي بااصل و نسبهاي گوناگون باقي ماندهاند. گروههاي ايلي ديگري كه به وجود آنها در جنوبشرقي كرمان اشاره شده ولي نام آنها برجاي نمانده، ممكن است از نظر هويت در بلوچها جذب شده باشند. از مميزات مهم تاريخ بلوچ تا قرن حاضر يكي توانايي ايشان در جذب عوامل متعدد و متفاوت است. تكوين هويت قومي بلوچها مولود ناامني ناحية كويري وسيعي بوده است كه دولتهاي زمان، بهرغم نياز به عبور و مرور از آنجا، علاقهاي به تسلط بر آن نداشتهاند. ولي نبايد فراموش كرد كه چنين نظريهاي دربارة منشأ بلوچها مسئلهاي را حلنشده باقي ميگذارد، و آن چگونگي و زمان نشر زبان آنها بهصورت زبان تخاطب (ولي نه زبان مادري) تمام كساني است كه در بلوچها جذب شدهاند.
تاريخ نخستين اين ناحيه. ناحية ميان ايران و هند، در سراسر تاريخ خود، زيرنفوذ نواحي حاصلخيزتري چون كرمان و سيستان و قندهار و پنجاب و سِند و عمان ـ كه آن را احاطه كردهاند ـ قرار داشته است. بلوچستانِ امروز مدتها توجه پژوهندگان را به عنوان اراضي دورافتادة جوامع آبادينشين درة سند و فلات ايران و ماوراءالنهر جلب كرده است. چندين كاوش باستانشناختي نشان داده است كه از هزارة چهارم قبل از ميلاد اين ناحيه سكونتگاه انسان بوده است (رجوع کنید به 
قسمتِ باستانشناسيِ مقاله). باستانشناسان و زبانشناسان در جستجوي نشانههايي حاكي از وجود اتصال از راه خشكي ميان تمدنهاي متقدم درّة رود سند و ماوراءالنهر بودهاند. اسناد سومري و اَكَدي متعلق به سه هزار تا دوهزار سال قبل از ميلاد حاكي از وجود مناسبات بازرگاني ميان درّة دجله و فرات و جاهايي به نامهاي دِلْمُن، مَكَن، و مِلُخَّه ( ملوخ ) است كه، اگرچه محل دقيق آنها مورداختلاف است، مسلّماً در حوالي خليجفارس و دورتر از آن قرار داشتهاند. مَكَن را عموماً به مكران منتسب ميدانند (ايلرز ؛
هانسمن ). ظاهراً نام مَكَن در دورههاي متقدم عمدتاً به سواحل جنوبي خليجعمان اطلاق ميشده است. اين پيوند مهم است، چون تا زمان حاضر نيز ادامه يافته است، گو اينكه در ايام اخير الزامات حدود و ثغور كشورهاي مستقل تماس نزديك ميان اهالي سرزمينهايي را كه امروزه بلوچستان و عمان خوانده ميشود كاهش داده است.
از اواسط هزارة اول قبل از ميلاد، اين منطقه به ايالاتي، هر يك با نام جداگانه، در حكومتهاي ايراني تقسيم شد. مَكَه و زْرَنْكه در كتيبههاي داريوش در بيستون و تختجمشيد ذكر شده است. اين مَكَه مسلّماً مكران امروزي (نيمةجنوبي بلوچستان) است، زرنكا (زَرَنْگ در فارسي جديد، «زَرَنگاي» هرودوت، «دَرَنگيانِ» آريان و جز آنها) سيستان است كه ظاهراً در آن زمان و بعداً مشتمل بر قسمت اعظم اراضي شمال ناحيه و گاهي حتي قسمتهايي از مكران بوده است. نويسندگان يوناني، كه بر اثر جنگهاي ايران و يونان، به خليجفارس علاقهمند شدند، جزئيات بيشتري در اختيار ما گذاشتهاند (هرودوت، 3/93). لشكركشيهاي اسكندر به سرزمينهاي وراي حكومت ايران در اواخر قرن چهارم پيش از ميلاد به ثبت جزئيات بيشتري منجر شد. كنجكاوي نسبت به منابع كالاهاي تجملي مختلف، بويژه ادويه و مواد رنگي، كه از اقيانوس هند به مديترانة شرقي ميرسيد، اين علاقه را بيشتر كرد.
ايالتي كه اسكندر در راه بازگشت از هند از آن عبور كرد گدروسيا نام داشت. وصف آريان از آنچه بر لشكريان و ناوگان اسكندر رفت جالبتوجه است، زيرا اوضاع طبيعي بلوچستان در طي 300 ، 2 سالِ گذشته تغيير چنداني نكرده است. بندرگاههايي در خليج سُنْمياني، شمالغربي كراچي كنوني، و در گوادَر (بَدَرَه) و تيز (تِسا، قبلاً تالْمِنا) وجود داشته است. جمعيت ناحيه كم و پراكنده بوده است: بخشي هندي، مشتمل بر اَربيها و اُريِته ها، و بخشي ايراني، شامل ميسي (كه تصور ميشود منسوب به مَكَه باشد). بدون راهنماهاي كارآمد، يافتن آب و موادغذايي مشكل بوده است. در درّههاي دور از ساحل، با استفاده از شيوههاي پيشرفتة مهندسي، آبياري به ميزان كم، عمدتاً مبتني بر ثمرات بارانهاي تابستاني، تسهيلاتي در امر كشاورزي فراهم آورده بود. درّة كِچ حاصلخيزترين ناحيه و داراي جمعيت زيادي بود. راهاصلي، پايتخت آنجا يعني «پورا» را به رود سند ميپيوست، پورا شايد همان بمپور امروزي، يا درة كچ باشد، يا حتي احتمالاً در يكي از درههاي تنگتر چون درّة رود سرباز واقع شده باشد. هنديانِ هندو و بودايي در پورا ميزيستند.
اسكندر در محل اصلي سكونت اوريتهها در لَسبلاي امروزي اسكندريهاي بنا نهاد. او هرچه بيشتر به سوي غرب رفت، به علت مشكلات عبور از اراضي ساحلي، بيشتر از ساحل فاصله گرفت. بدترين قسمت راه در طول لشكركشي وي فاصلة ميان بلا و پَسني بود. گذشته از گرماي طاقتفرسا و فقدان غذا و آب و هيزم، يك بار نيز سيلي ناگهاني بيشتر زنان و كودكاني را كه به دنبال لشكر ميآمدند، و تمام خيمه و دستگاه امپراتور و حيوانات باركش را كه تا آن زمان زنده مانده بودند باخود برد. از پسني در امتداد دشت مسطح ساحلي به گوادر و از آنجا به پورا رفتند. ناوگان اسكندر به فرماندهي نئارخوس نيز وضع مشابهي داشت. حاصل جستجوهاي روزانه براي تهية غذا و آب بندرت چيزي بيش از خوراك ماهي و خرما بود، گاهي نيز هيچ به دست نميآوردند. در كنار ساحل به مردماني برخوردند كه بدنهايشان پر از مو بود و نيزههاي چوبي داشتند و با تورهايي از پوست درخت خرما در جايي كه عمق آب كم بود ماهي ميگرفتند و آن را خام ميخوردند يا در آفتاب خشك ميكردند و ميكوبيدند و تبديل به غذا ميكردند؛
پوست ماهي به تن ميكردند و كلبههاي خود را از صدف و استخوان نهنگهايي كه از آب به ساحل افتاده بودند ميساختند (رجوع کنید به 
آريان، >
آناباسس <
، كتاب 6، بند 21ـ26، >
هند <
، كتاب 8، بند 23ـ33).
اطلاعات مهم ديگري كه در دست است به دوران ساسانيان، زماني كه اين ناحيه بار ديگر به صورت حكومتي ايالتي درآمده بود، تعلق دارد. يكي از شاهان مكران هنگام جلوس نرسي (پسر شاپور اول)، كه در زمان سلطنت پدرش عنوان افتخاري (؟) «شاه سكستان و تورستان و هند تا ساحل دريا» را داشت، به اطاعت او درآمد، و بعدها پسر بهرام در لوح پايكولي شاه سكاها خوانده شده، و اين امر حاكي از اهميت آن ايالت است (هومباخ و شِروو ، ج 3، بخش 2، ص 10ـ11). شاپور اول در اين ناحيه چهار واحد حكومتي به عنوان ضمايم سكستان (سيستان) به وجود آورد كه عبارت بودند از تُگران (بعدها توران ( طوران ) ، و در حال حاضر سراوان يا كلات)، پارَدان (احتمالاً خارانِ كنوني)، هند (محتملاً سند، يا زمينهايي كه رود سند آنها را مشروب ميكند)، و نيز مكران. مرز شرقي ايالت ساساني كرمان را بندر تيز در كرانة دريا، و در پُهْلْپَهرَج (فَهْرَج)، ايرانشهر كنوني، كمي بالاي بمپور در منتهااليه ناحية قابل آبياري فروبار جزموريان، قرار داده بودند. بعد از آن، قلمرو مكران بود كه در امتداد ساحل تا بندر ديبل در دماغة رود سند ادامه داشت. سرزمين پارَدان به سمت شرق از بمپور تا توران را فراميگرفت. سرزمين تُگْران احتمالاً از كيزكانان (كلات امروزي) و تنگة بولان (كه والِشتان، كويتة كنوني، را به اراضي كمارتفاع سيبي و كچّهي ميپيوندد) از طريق بخش بودَهه و رشته كوههاي كِرثار و پَب به مرز مبهمي با مكران و هند در نزديكي ديبل ميرسيد. ظاهراً جمعيت بالنسبه زيادي داشته كه به زبان غيرايراني ـ شايد مانند امروز، برهويي ـ تكلم ميكردهاند. شهر عمدة آن بائوتِرنا (قصدار كنوني) نام داشته است (براي منابع و تفصيل بيشتر رجوع کنید به 
برونر ، ص 772ـ777؛
شومون ، ص 130ـ 137).
عربها در زمان خلافت عمر به مكران حمله كردند (23)، و پس از شكست دادن حاكم محلي، تقريباً تا رود سند پيش رفتند، سپس به عمر گزارش دادند كه منطقة مطلوبي نيست، در نتيجه عمر نيز دستور داد كه از رود سند پيشتر نروند (ابناثير، ج 3، ص 23ـ24).
اندكي پس از استقرار مسلمانان، بيشتر اين ناحيه به وضع معمول خود، يعني خودمختاري داخلي، بازگشت و بويژه باز هم پناهگاهِ كساني شد كه ناگزير نواحي حاصلخيزتر ايران و هند را ترك كرده بودند. سيستان از مراكز عمدة خوارج بود، ازينرو طي چند قرن اول اسلام، بسياري از ايشان به مكران رفتند (بازورث ، 1968، ص 37ـ41).
حكومت غزنويان در قرن پنجم الگويي به وجود آورد كه تا ايام اخير برقرار بوده است. منافع جغرافيايي ـ سياسي غزنويان در شمال شرق ناحيه متمركز بود، و اين امر به زوال سيستان كمك كرد و خزدر، و از طريق آن قسمت اعظم مكران، را به قندهار متكي ساخت.
در طي سه قرن بعدي كه سلجوقيان و مغولان بر ايران حكومت ميكردند، نفوذ ايران چندان از كرمان فراتر نميرفت، و بار ديگر مكران نسبتاً مستقل شده بود. ماركو پولو (652ـ752/ 1254؟ـ 1324؟) آنجا را كِسمَه كوران (كِچ ـ مكران) خوانده، و اشاره كرده كه آباديهاي كشاورزي كرانههاي رود كچ آبادترين بخش اين ناحيه و مواد غذايي آن فراوان و داراي كيفيتي مطلوب بوده است (او انواع غذاهاي معمول را از برنج و گندم و گوشت و شير ذكر كرده است). كچ، حكمرانِ («مَلِك») خاص خود را داشته است و مردم آن، كه غيرمسلمان نيز در ميان آنان بوده، به بازرگاني و كشاورزي اشتغال داشتهاند و به زباني سخن ميگفتهاند كه ماركو پولو آن را نشناخته است. گفتني است كه ماركو پولو، كسمه كوران را آخرين بخش هند دانسته، نه نخستين بخش ايران (ج 2، ص 401ـ403). در اين دوران، مهاجرت بلوچها افزايش يافت و اين ناحيه كمكم به بلوچستان تبديل شد، و گروههايي پيدرپي بدانجا وارد شدند كه بلوچها نه نخستين آنان بودند و نه آخرينشان.
مهاجرت بلوچها به سوي شرق. اگرچه از قرن پنجم به بعد عدة كثيري بلوچ به مكران رفتند يا از آن گذشتند، احتمالاً بعضي ديگر در آن زمان در حوالي نواحي شرق كرمان حضور داشتهاند. شواهدِ دال بر كوچ بلوچها اندك، و عمدتاً دو نوع است: مجموعه آثار شعر سنتي بلوچها و تاريخهاي متأخر مغول.
در شعرها آمده است كه بلوچها اخلاف ميرحمزه (مير در بلوچي عنواني است كه به رهبران اطلاق ميشود)، عموي پيامبر صلياللّهعليهوآلهوسلّماند (رجوع کنید به 
زبان و ادبيات بلوچي، ترانههاي تاريخي). اين تاريخ حماسي را به دو صورت ميتوان تفسير كرد: نخست اينكه گروههاي ايلي دنياي اسلام، نوعاً شجرهنامة خود را تا زمان پيامبر صلياللّهعليهوآلهوسلّم دنبال ميكردند و بدينترتيب ميخواستند اسلام آوردن خود را در چارچوب ايلي (به عبارت ديگر، تبارشناختي) توجيه كنند.
دوم اينكه، گروههاي عرب ـ خواه اجداد ايشان در كربلا جنگيده باشند يا نه (رجوع کنید به 
ادامه مقاله، بخش ترانههاي تاريخي) ـ به چند طريق ميتوانستند به گروههاي ايلي گوناگوني كه سرانجام هويت بلوچ يافتند بپيوندند. اين مكان وجود دارد كه برخي از لشكريان اصلي عرب در اين ناحيه باقي مانده باشند؛

دربارة مهاجرت در نخستين قرون اسلامي از عربستان به منطقة كرمان از طريق خليجفارس شواهدي موجود است. در اشعار، از ورود بلوچها به سيستان و مهماننوازي پادشاهي، و مردمآزاري پادشاهي ديگر سخن رفته، و اشارههاي پراكنده به نام جايهايي در مكران شده است (رجوع کنید به 
زبان و ادبيات بلوچي، ترانههاي تاريخي). احتمالاً اين نوع حركت به سوي شرق، معلول استفادههاي برخي از حكام جزء از لشكريان اجير
بوده است.
نخستين مدارك مهاجرت بلوچها به سند، به قرون هفتم و هشتم تعلق دارد. تقسيمبنديهاي عمدة ايلات بلوچ كه در اين اشعار آمده احتمالاً رويدادهاي اين دوره را منعكس ميكند. بر مبناي اين اشعار، از شخصي به نام ميرجلالخان كه رهبر تمام بلوچها بود چهار پسر به نامهاي رِنْد، لاشار، هوُت، كورايي و يك دختر به نام جاتو، كه با عموزادهاش مراد ازدواج كرد، باقي مانده بود كه پنج ايل عمدة ياد شده در اشعار، يعني رندها و لاشاريها و هوتها و كوراييها و جاتوييها، از فرزندان اين پنج نفرند. در اشعار، از چهل و چهار ايل (موسوم به «تُمَن» يا «بُولَكَ») ياد شده كه از آنها چهل ايل بلوچ، و چهار ايل خدمتكار و متّكي بدانها بودهاند. نامهاي مهم ديگري كه تا امروز باقي مانده عبارت است از دْريشَكْ، مَزاري، دُمْبْكي، و خوسا. ظاهراً هوتها پيش از ديگران در اين ناحيه بودهاند. اين كه برخي از نامها برگرفته از اسامي جايها در بلوچستان است، احتمالاً داراي اهميت است. در اشعار، از بسياري از ايلهاي برجستة كنوني ـ مانند بوگْطي، بُلِيدي، بُزدار، كَسراني، لِيگَري، لُنْد، و مَري ـ ياد نشده است. از آنجا كه اين ايلها احتمالاً در قرن نهم در بلوچستان بودهاند، نيامدن نام آنها در اشعار به اين معني است كه يا اين ايلها شاخههاي متأخرتر ايلهاي قديماند، يا در آن زمان بلوچ نبودهاند و پس از آن جذب بلوچها شدهاند.
در قرن نهم، مقارن با دورة ميرچاكَر (يا چاكُر) رند ـ كه بزرگترين قهرمان بلوچستان بود ـ موج ديگري بلوچها را به جنوب پنجاب برد. گروههايي از ايل رند از سيبي به پنجاب كوچ كردند و در درههاي رودهايِ چِناب و رَوي وسَتْلِج پراكنده شدند. دُوداييها (احتمالاً ايلي سندي كه طي دويست سال قبل از آن شكل گرفته بود) و هُوتها به سمت قسمت علياي رود سند و جِهْلَم رفتند. بابر (حك 
: 899 ـ937)، نخستين سلطان مغولي هند، در 925 در پنجاب بلوچهايي را يافت و هم او و هم جانشين او، همايون، ايشان را استخدام كردند. نخستين استقرار بلوچها در پنجاب، در زمان شاهحسين (874 ـ 908) در ملتان واقع شد. وي (احتمالاً به پاس خدمات نظامي) به ايشان «جاگير»ي اعطا كرد و همين امر بلوچهاي بيشتري را بدين ناحيه جلب كرد. در قرن دهم، عده كثيري از ايشان در پنجاب به آبادينشيني و كشاورزي پرداختند (رجوع کنید به 
ديمز، 1904 
الف ، ص 34ـ43). بلوچهايي كه در سرزمينهاي كمارتفاع مستقر شدند بتدريج زبان رايج پيرامون خود را به كار گرفتند و پيوندشان با بستگان ساكن ارتفاعات قطع شد، گواينكه بسياري از آنها (كه تعيين نسبت آنها به كل ممكن نيست) هويت بلوچي خود را حفظ كردهاند.
رويدادهايي كه به تأسيس خاننشين بلوچ در كلات انجاميد. در قرن دهم، قدرت صفويان در ايران و مغولان در هند گسترش يافت و كشتيهاي اروپايي به درياي عمان و خليجفارس وارد شدند. منافع و مناقشات ميان اين سه قدرت خارجي، ناگزير در سياست داخلي بلوچها و گروههاي ديگري كه در ميان ايشان قرار داشتند مؤثر بود. رويدادهاي عمدهاي كه شالودة شعر حماسي بلوچ را تشكيل ميدهد و به عنوان جنگهاي ميان ايلهاي رند و لاشاري به ياد مانده است، در اين دوره پيش آمد (رجوع کنید به 
زبان و ادبيات بلوچي، ترانههاي قهرماني).
صفويان، عمدتاً از طريق بمپور و دزَك و سيستان، نظارت دقيقتري بر امور مكران اعمال كردند (روهربورن ، ص 12، 74، 82 ـ83). در 921، شاهاسماعيل ـ كه فاقد نيروي دريايي بود ـ ناچار سلطة پرتغاليها را بر هرمز پذيرفت و با فرمانده آنان، آلفونسو دوآلبوكرك ، عهدنامهاي منعقد كرد كه در آن پرتغاليها متعهد شده بودند در سركوب هرگونه شورش در مكران به شاه كمك كنند. ولي اين همكاري، كه در صورت تحقق يافتن، در نوع خود اولين قرارداد با نيروهاي اروپايي در ناحيه به شمار ميآمد، به سبب مرگ آلبوكرك به جايي نرسيد. پرتغاليها در 989 به دلايل نامعلوم بندرهاي گوادر و تيز ( طيس ) را ويران كردند (لوريمر ، ج 1، بخش 1 ـ الف، ص 7ـ 8).
در اوايل قرن يازدهم، هلنديها و كمي پس از آن انگليسيان به هرمز وارد شدند. در 1022 سِر رابرت شرلي ، كه سر راه خود به اصفهان به عنوان سفير در گوادر توقف كرده بود، نزديك بود به دست گروهي از بلوچها كه به كشتي او شبيخون زدند كشته شود. ولي بعدها وي در نامهاي به كمپاني هند شرقي در لندن (تأسيس: 1009/ 1600) توصيه كرد كه كارخانهاي در گوادر تأسيس كنند، زيرا محلي است خراجگزار ايران و از دست پرتغاليها در امان، و به آنها اطمينان داد كه «پربارترين داد و ستد را در جهان» خواهد داشت. در 1061، نيروهاي بلوچ از جانب پرتغاليها از مسقط دفاع كردند (گو اينكه چندي بعد در همان سال امام مسقط پرتغاليها را بيرون راند؛
رجوع کنید به 
لوريمر، ج 1، بخش 1 ـ الف، ص 39). همة اروپاييان، با ميل، گروههاي مختلف بلوچ را به صورت سربازان اجير يا براي محافظت از خود استخدام ميكردند. بلوچها در برابر اين بيگانگان غيرمسلمان با يكديگر متحد نشدند. بلوچ و بيگانه، به مقتضاي منافع و خصومتها، همكاري ميكردند يا ميجنگيدند.
در تمام اين مدت، مَلِكِ كچ از عبور و مرور از راه خشكي عوارض ميگرفت. او كه بر گوادر نيز مسلط بود، به گفتة پيترو دلا واله با دولت ايران نيز مناسبات دوستانه داشت. ولي در حدود 1029، ايل بليدي، كه ظاهراً از پيروان فرقة ذكري بودند، كچ را تصرف كردند و تا 1153 بر سراسر مكران مسلط بودند (لوريمر، ج 1، بخش 2، ص 2150ـ2151).


شيوع بدعتگذاري در مكران در اين دوره ممكن است آن را بيش از حد معمول از رويدادهاي نواحي كوهستاني جدا كرده باشد. قندهار و ناحية كويته ـ پشين چندبار بين صفويان و مغولان هند دست به دست شد، ولي اگرچه صفويان سرانجام بر قندهار استيلا يافتند و نسبت به مناطق كوهستاني تا كلات مدعي بودند (روهربورن، ص 13)، نفوذ مغولان در تاريخ بلوچها اهميت بيشتري داشت. به روايتي همايون، شال (كويته) و مَسْتُنْگ را به بلوچي به نام لَوَنْگخان داد ( >
فرهنگ جغرافيايي <
، ج 5، ص 34)، شخصي به نام ميرقمبراني (كَنْبَراني)، با كمك مغولها، جَتها را از جهلاوان در جنوب بيرون راند، ولي پسرش، ميرعمر، با ارغونهاي قندهار درگير شد. زماني كه بابر قندهار را گرفت (929)، شاهبيگ ارغون به سند رفته بود و ميرعمر با استفاده از فرصت، كلات را تسخير كرد. رندها و لاشاريهاي مكران ـ كه شخصيتهاي ممدوح در ترانههاي قهرماني از قبيل ميرشيخ رند و پسرش ميرچاكر رند و ميرگوَهْرام لاشاري از جملة آنان بودند ـ ميرعمر را از كلات بيرون راندند و كشتند. ولي بلوچها در آنجا نماندند؛
ميرمَندو، پدرزن ميرچاكر، را در كلات گذاشتند و خود به كچّهي رفتند. ظاهراً ميرچاكر در ناحية سيبي و تنگ بولان مانده بوده است. گفته ميشود كه در 964، كمي قبل از مرگش، دستنشاندگي مغولان را پذيرفت. چندي نگذشت كه افراد ايل برهويي به سركردگي ميربِجَّر، پسر عمر، مندو را در كلات شكست دادند. پس ازميربِجَّر، كلات بار ديگر به دست مغولان افتاد ولي ايشان نتوانستند بر ايلات پيرامون آن مستولي شوند. قدرت مغولها، پس از اينكه قندهار را از دست دادند، در نواحي كوهستاني نيز ضعيف شد و برهوييها به سركردگي ميرابراهيم خان ميرواري بار ديگر كلات را تصرف كردند. ميرابراهيم از قبول حكومت سرباز زد، و منصب خاني به برادرزن او، ميرحسن، واگذار شد. ميرحسن نخستين «خان بلوچها» بود. واژة بلوچ (به معنايي كه در اين نوشته به كار ميرود) به افراد جامعهاي اطلاق ميشود كه تحت حكومت او و جانشينانش به وجود آمد. ميرحسن، اندكي پس از نيل به مقام خاني، بدون بر جاي گذاشتن فرزندي، درگذشت و حكومت در 1077 به ميراحمدخان قمبراني، مؤسس خاندان احمدزايي حكومتِ كلات، رسيد (بلوچ، ص 69ـ75؛
رومن ، ص 28ـ 29).







اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 4571
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست