responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 2572

 

پادزهر ، دارویی ، ساده یا مرکّب ، که کُنش فیزیولوژیک زهری (یا زهرهایی ) را در تن آدمی خنثی کند، چه در درمان مسمومیّت واقعی چه برای صیانت از مسمومیّت احتمالی . نامهای دیگر قدیم چنین دارویی در فارسی تِریاک /تِریاق و نوش یا نوشدارو بوده است .

واژگان .

1) پادزهر . از فارسی میانه (پازند) t/dzahr ¦ pa (مذکوردر شِکَند گُمانیک وِچار ، متن ، ص 140 و ( واژه نامه ) ، ص 282)، آشکارا مرکّب از زهر «سَمّ» و پیشوندِ پاد ـ ( > فارسی باستان ta- ¦ pa *، همریشه با paiti- اوستایی )، لفظاً به معنای «ضدّ زهر» (هُرن و هوبشمان ، ج 1، ص 326، 334). به گونة فادَزَهر/ فاذَزهر معرّب شده است . اشتقاقهای جاهلانه هم برای فادزهر در بعض منابع قدیم یافت می شود، مثلاً: مأخوذ از «باکْ زهر ( = پاکْ زهر ) فارسی ... به معنایِ مُنَظِّف السَّم ( مِنَالجَسَد ) » («پاک کنندة زهر ( ازتن ) »؛
تِیْفاشی ( متوفی 651 ) ، ص 125)، یا مأخوذ از « بادْزهر »، مرکّب از باد «ریح /روح » و زهر «سمّ»، لفظاً به معنای «روح السّم » (ابن أکفانی ، تعلیقات کرملی ، ص 75). صورتهای دیگر این واژه : الف ) پایْزهر ، که ، مثلاً، در شاهنامة فردوسی (و فقط به این صورت ؛
رجوع کنید به هُرن و هوبشمان ، ج 1، تعلیقات خالقی مطلق ، ص 335) به کار رفته است ، مثلاً: «یکی دیگری را بوَد پای زهر/ گَزیده نیابد زِ تِریاکْ بَهْر» (ج 8، ص 42؛
تبدّلِ «د» و «ی » در فارسی بیسابقه نیست ). ب ) پازَهر (باحذف دال ، بر اثر کثرت استعمال و شاید گاهی به ضرورت وزن شعر)، مثلاً (استعمال مَجازی ): «سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد/ سخن تلخ و شیرین و درمان و درد» (ابوشکور بلخی ، سدة سوم ؟؛
رجوع کنید به اشعار پراکندة قدیمترین شعرای فارسی زبان ، ج 2، ص 121)؛
(استعمال مجازی ) «این عالَم اژدهاست ، وَز ایزد تُرا خِرَد/ پازهِر زهرِ این قوی و مُنکَر اژدهاست » (ناصر خسرو ( 394ـ481 ) ، ص 394). این صورتِ کوته شده به گونة بازهر/ فازهر معرّب گشته (در جمع : بازهرات / فازهرات ) و در عربی ، نه به معنای اصلی و اعمّ پادزهر ، بلکه به معنایی اخصّ (یعنی «پادزهر حیوانی »؛
رجوع کنید به دنبالة مقاله ) به کار رفته و سپس بازهرِ معرّب به همین معنای اخصِّ آن به صورتهای گوناگون به زبانهای اروپایی راه یافته است (مثلاً ( d ) bإzoar در فرانسه و bezoar در انگلیسی ).

2) تریاک . این واژه که اکنون در ایران فقط به معنای اَفیون به کار می رود (برای توجیه آن رجوع کنید به دنبالة مقاله ) نخست کاملاً مترادف با پادزهر بوده است ، مثلاً (علاوه بر بیت مذکورِ فردوسی ): «چو شد گُرْسِنه ، نان بوَد پای زهر/ به سیری نخواهد زِتریاکْ بهر» (فردوسی ، ج 8، ص 44)؛
برای صیانت از گزند دَدان و مسمومیّتِ احتمالی ، گرشاسب پیش از نبرد با اژدها احتیاطاً تریاک می خورَد: «زِ تریاک لَختی زِ بیم گزند/ بخورد و گِرِه کرد بر زین کمند» (اسدی طوسی ( متوفی 465 ) ، ص 58؛
نیز رجوع کنید به زمخشری ( 467ـ 538 ) ، ج 1، ص 459: « تِریاک / تِریاق = پا ( د ) زهر »). این واژه برگرفته از ¦ riake ¦ the یونانی (نخست به معنای «پادزهرِ ( گزشِ زهرناکِ ) rion ¦ the ' دَد، جانور وحشی ` ) است که از گونة سُریانی شدة آن ، tإryaqi ، به صورت تِریاق به عربی رسیده است (تروپو ، ص 45؛
اشتقاقی که پورداود ذکر کرده ( ص 108 ) کاملاً درست نیست ؛
رجوع کنید به ریشه شناسی درست خوارزمی ( سدة چهارم ) ، ص 175: «اَلْتریاق مشتقٌ مِن تیریون بالیونانیة و هو اسمٌ لِما یَنْهشُ مِنَ الحَیَوان کَالافاعی و نَحوِها»). صورت معرّب دِریاق را نیز بعض مؤلفان ذکر کرده اند (مثلاً، خوارزمی ، ص 176ـ177؛
زمخشری ، همانجا). در هدایة المتعلّمینِ اَخَوینی بُخاری (کهنترین پزشکینامة بازمانده به فارسی ؛
سدة چهارم ) این واژه همواره (در حدود 23 بار) به گونة تریاق به کار رفته است و در شعر فارسی یکی از قدیمترین شواهد تریاق در دیوان منوچهری دامغانی (نیمة نخست سدة پنجم ) است (ص 46): «دو مار اَفسای ، عَینَینَش ، دو مارَ ستند زُلفَینَش / که هم مارست مار افسای و هم زهرست تریاقش .» دربارة مفهوم سپسین تریاق (= پادزهر مرکّب ) رجوع کنید به دنبالة مقاله .

3) نوش ، نوشدارو . نوش کوته شدة اَنوش ( > فارسی میانه § s ¦ ano ، مرکّب از پیشوند نفی a- ، -n- وِقایه و § s ¦ o «مَرگ »، لفظاً، «بیمرگی ، جاودانی ») اصطلاحاً به معنای اکسیر * ، پادزهر (مکنزی ، واژة § s ¦ ano ) است ، که در فارسی نو نیز نخست مترادف با پادزهر بوده است (اکنون به این معنی دیگر به کار نمی رود)، چنانکه از این شواهد ادبی دانسته می شود: «به جایی که زهر آگَنَد روزگار/ ازو نوش ، خیره ، مکُن خواستار» (فردوسی ، ج 3، ص 39)؛
«گر زهر خورَد چاکر او، گردد چون نوش / وَر نوش خورَد حاسِد او، گردد چون سَم » (عنصری ( متوفی 431 ) ، ص 133). واژة اَنوش به هر دو معنی ــ پادزهر و اکسیر جاودانگی ــ در اَردا ویرازنامه ، از آثار ادبیات مَزدَیَسنی به زبان پهلوی ، به کار رفته است : ویراز، قهرمان این داستان ، برای آماده کردن خود برای یک سفر روحانیِ هفت روزه به بهشت و دوزخِ مزدیسنی در خواب ، از «دَستوران » «مَنگِ وِشتاسْپان » («منگِ ویشتاسِپ »؛
شربتی از مَنگِ ( = بَنگ * = حشیش ) آمیخته به می ) می طلبد، سه جام از آن می آشامد و کم کم به خواب می رود (ژینیو ، ویراستار و مترجم این کتاب ، «مَنگ » را به غلط به معنای «بَنْج » ( = سَیْکَران ) گرفته و ترجمه کرده است ؛
فصل 2: 9، ص 43، 151). پس از هفت شبانه روز که بیدار می شود و احساس تشنگی و گرسنگی می کند، حاضران به او نخست انوشِ خوش (= پادزهرِ خوشمزه ) می دهند تا اثراتِ منگ را که مُخدّر ، خواب آور، توهّم زا و، در صورت افراط ، کُشنده است ، رفع کند؛
سپس خوراکها و آشامیدنیهای دیگر برای او می آورند (فصل 3: 9، ص 47، 154). «ارواحِ درگذشتگان » در بهشت ، اَنوش ، به معنای «اکسیر جاودانگی »، به ویراز می دهند که بیاشامد (فصل 10:3، ص 57، 162؛
قس آمبروسیا یِ یونانی ، لفظاً به معنای «بیمرگی ، جاودانگی » و اصطلاحاً «خوراک خدایان یونان و روم باستان و منبع جاودانگی ایشان »، و نِکتار یونانی به معنای «نوشابة خدایان »).

در داستان رستم و سُهراب در شاهنامه ، نوشدارو (لفظاً، «داروی بیمرگی »)، نه دقیقاً به معنای اصلی پادزهر، بلکه ظاهراً به معنای بَلَسان * به کار رفته است ، که ، علاوه بر «فادزهریّتِ» خودِ آن ( رجوع کنید به ابومنصور موفق هروی ( مؤلف قدیمترین دارونامة بازمانده به فارسی ؛
سدة چهارم ) ، ص 61: «برابریِ زهرها کُنَد» و «هر زهری را که خورده باشند منفعت دهد»)، مَرهم آن را در خاور زمین برای التیام زخمها به کار می بردند ( رجوع کنید به شلیمّر ، ص 72، واژة Balsamum : «بلسان مَکّی ... در نظر ایرانیها دارویِ/درمانِ عامّ برای همه گونه زخم و ضرب دیدگی است »). در آن داستان ، رستم که «به دشنه ، جگرگاهِ پورِ»

خود را دریده بود، همینکه هویّت سهراب را شناخت ، برای رهانیدن او از مرگ ، به «کاووس شاه » پیام فرستاد که «از آن نوشدارو که در گنج تُست / کجا خستگان ( =مجروحان ) را کُنَد تندرست » برای او بفرستد (فردوسی ، ج 2، ص 242؛
برای شواهد دیگری برای این کاربردِ نوشدارو در نظامی گنجوی







رجوع کنید به دهخدا، واژة نوشدارو ؛
نیز رجوع کنید به نوشْگیاه ( = مُخلِّصه ) در دنبالة مقاله ).

ماهیّت و منشأ پادزهر . از قدیمترین نوشته های موجود در دورة اسلامی دربارة پادزهر چنین بر می آید که نوعی

(یا نوعهایی ) خاصّ از آن منظور و معروف بوده است ، اما تصریحی به ماهیت حقیقی آن (آنها) یافت نمی شود. بعض منابع متأخرتر دو گونة «مَعدِنی » (کانی ) و «حیوانی » (جانوری ) را تشخیص کرده اند.

1) پادزهر کانی . ذکر پا(د)زهرِ (ظاهراً یا محتملاً) کانی در آثار دورة اسلامی گویا «نخست در بعض نوشته های هِرمِسی (که به چاپ نرسیده ) و نوشته های منسوب به ارسطو (که بعضاً به چاپ رسیده ) یافت می شود» ( د. اسلام ، چاپ دوّم ، مقالة zahr" ¦ "Ba ). همچنانکه ابوریحان بیرونی (362ـ440) گفته است (1374 ش ، ص 323)، آنچه به این نام ( یعنی «حَجَر الباذزهر»، لفظاً «سنگِ پادزهر» ) معروف بود «اوائل » ( = حکیمان یونانی و پیروان متقدّم آنان در دورة اسلامی ) سنگی معدنی دانسته اند اما صفات و نشانهای آن را ایضاح نکرده اند (خودِ بیرونی هم نظری دربارة ماهیت آن نداده است ). معتبرترینِ تألیفات این «اوائل » دربارة سنگهای گرانبها نزد دانشمندان دورة اسلامی کتاب الاحجار (منسوب به ) ارسطو(طالیس ) بود که «بازهر» در آن با عنوانِ «حجر البازهر» و در شمار کانیهایی چون الماس و فیروزه و سنگ سُنباده ، اما بی ذکر ماهیت آن ، به وصف آمده است (ص 104ـ 105؛
متن مشروحتری را ابن بیطار ( ج 1، ص 81 ـ 82 ) نقل کرده است ). «ارسطوطالیسِ» مفروض دربارة آن ، از جمله ، می گوید (با التقاط و تلخیص از هر دو متن ): «سنگی نفیس و شریف است . به طبع ( از لحاظ پزشکی بُقراطی و جالینوسی ) گرمایی معتدل دارد. برای همة زهرها ـ چه گیاهی چه زهرنیش و گزش جانوران زیانکار ـ سودمند است .» سپس دربارة چگونگی کُنش زهرها در تن آدمی توضیحی می دهد ظاهراً دالّ بر این که زهرها خون را لخته می کنند («آن را مانند گوشتِ جوشانده می گردانند»)، که مَجاری «ریحِ حیوانی را در تن می بندد» (به اصطلاح کنونی ، آمْبولی ). اگر، پیش از پراکنده شدن زهر در سراسر تن ، به اندازة دوازده جو از بازهر بسایند و به مسموم بخورانند، زهر به وسیلة تعرّق از تن بیرون می آید. طرزهای دیگر استعمال حجر البازهر: آویختنِ آن در گردنبندی یا نگه داشتنِ آن همچون نگین در انگشتری و، در وقت لزوم ، گذاشتنِ آن در دهان شخص مسموم (برای مکیدن ) یا بر زخمگاه زنبور و کژدم و مار؛
پاشیدنِ سودة آن بر زخمگاه این جانوران زهر را جذب می کند (البته تا زهرِ کشنده در همة تن نپراکنده باشد). به روایت این مؤلف ناشناس ، حجر البازهر به رنگهای بسیار ــ از جمله ، زرد، خاکی رنگ و «مُنَکَّت » (خال خال ) ــ یافت می شود. بازهر زردِ یکدست و، پس از آن ، گونة خاکی رنگ از همه بهتر است . «معدن » بازهر ( زرد؟ ) در خراسان ، هند، چین و مشرق ( کذا ) است . بهترین جنس ِ آن ، مشرقی ( کذا ) و خراسانی است . «سنگهای بسیار دیگری هست ( که به جای حجر البازهر حقیقی معروض می شوند ) اما خاصیّت و کنش آن را به هیچ روی ندارند.» آزمایش حجر البازهر حقیقی : گذاشتنِ آن بر «حمة » (نیش ) کژدم آن را از کار می اندازد؛
ریختنِ دو جو از سودة آن با آب در دهان افعیها و مارها، آنها را خفه کرده می کُشد. گفتنی است که تیفاشی (ص 122) بازهرِ موصوف در کتاب الاحجار را در مبحث پادزهر جانوری آورده است .

دربارة ماهیت پادزهر کانی ، نویسندة حاضر دو مطلب در منابع موجود یافته است : یکی در رسائل إخْوان الصّفاء (تألیف در سدة چهارم ، تخمیناً میان سالهای 350 و 375)، که ، به قرینة وصف نادرستِ چگونگی تکوّن عنبر، بطلانِ آن آشکار است : اخوان الصفاء «بازهر» را، همچون عنبر، «طَلّ» (= شبنم ) منعقدی دانسته اند، فقط با این تفاوت که «عنبر طلّی است که بر سطح آب دریا واقع می شود و در زمانی معلوم و در جایهایی مخصوص منعقد می گردد ( اما ) بازهرات ( = پادزهرها ) طلّی است که بر بعض سنگها واقع می شود و سپس در شکافهای آن سنگها رسوخ کرده در جایهایی مخصوص و زمانی معلوم منعقد می شود ( ! ) » (ج 2، ص 104). مطلب دوم ، که معقولتر می نماید، در تذکرة انطاکی (متوفی 1008) است («باکزهر» ( کذا ) ، ص 98): «المُعلّم ( = معلّم اول ، ارسطو؟ ) چنین تقریر کرده که باکزهر معدنی در اقاصی چین و در منتهای هند در نزدیکی سرندیب ( = سیلان ، سریلانکا ) از ( آمیزة ) جیوه و گوگردی پدید می آید که رطوبت بر آنها غلبه و گرما آنها را منعقد کرده است ( ! ) .»

به هر تقدیر، آنچه بیرونی ، ابن بیطار، نصیر الدین طوسی (597 ـ672) و جز ایشان از مؤلفان دیگر نقل کرده اند همه عمدتاً دربارة گونه ها، خاستگاه (جغرافیایی )، خواص ، و شیوه های شناخت با(د)زهر سَره از ناسَره است ، مثلاً (به نقل ابوریحان بیرونی ، 1374 ش ، ص 324ـ 325): جابر بن حَیّان (سدة دوم ؛
در کتاب النُّخَب فی الطلسمات ) معدن آن را در کوه زرند در کرمان اما حمزة بن حسن اصفهانی (280ـ360) و نصر بن یعقوب دینوری (همروزگار آل بویه در نیمة نخست سدة چهارم ) در «اقاصی هند و اوائل چین » ذکر کرده اند. جابر چهار رنگ آن ــ سبز چغندری («أخضر سِلْقیّ»)، زرد، و ( سبز ) مایل به سفیدی یا سرخی ــ و حمزه و نصر پنج رنگ ــ سفید، زرد، سبز، خاکی رنگ و «مُنکَّت » ــ آن را شناخته اند. از این میان ، نصر گونة «منکّت » را مُرَجَّح بر دیگر گونه ها دانسته و مقدار خوراک آن را برای مسمومان دوازده جو معین کرده است . جابر نوعی را ذکر کرده که توخالی («أجوف ») است اما حاوی چیزی موسوم به «مُخاط الشیطان » ( رجوع کنید به دنبالة مقاله ) که به آتش نمی سوزد. محمد زکریای رازی (250ـ 313؛
در کتاب الطّب المُلوکی ) می گوید که گونه ای «بادزهر حَجَری » به رنگی مایل به زردی و سفیدی و مانند «شَبّ یَمانی » (زاجِ یَمَنی ) سُسْت دیده بود که بیش از هر پادزهر ساده یا مرکّب دیگری ، در برابر (زهر) بیش * مُقاوم بود. ابوریحان بیرونی (1374 ش ، ص 325)، همچنین ، شاید به نقل از ابوالحسن احمد بن محمد طبری ترنجی (پزشک رکن الدوله از آلِ بویه ( 320ـ366 ) ، مؤلف المُعالجات البُقراطیّة )، روایت کرده که از طوس نظایر سنگ پادزهر که خاصیت پادزهر نداشتند آورده می شد و از آنها «نُصُب سَکاکین » (دسته های کارد) می تراشیدند و می ساختند. ابوریحان بیرونی ، دربارة آزمایش اصالت سنگ پادزهر، چند شیوه را از بعض منابع (نامذکور) نقل کرده است ، از جمله : سودة پادزهر اصیل شیر را «می بندد»؛
پادزهر را برسنگی که زردچوبه برآن سوده باشند، بسایند: اگر رنگ زردچوبه به سرخی گرایید، پادزهر اصیل و خوب است ، والاّ ، نه ؛
و (از قول عطارد بن محمد حاسِب ( سدة سوم ) ) سنگ پادزهر اصیل در آفتاب «عَرَق می کند» (همانجا).

عموماً خاصیت اصلی پادزهر کانی را خنثی سازی «همة زهرها» دانسته اند ( رجوع کنید به «ارسطوطالیس » مذکور در بالا)، اما تیفاشی (به نقل از کسانی نامشخص ؛
ص 117) می گوید که «فقط برای نیش کژدم سودمند و از همه ( کنشهایی ) که در کتابها برای پادزهر جانوری ذکر کرده اند، قاصر است ». وی شیوه ای سحرآمیز را از «یکی از حکیمان اوائل » در مورد استفاده از سنگ پادزهر برای درمان نیش عقرب نقل کرده است (ص 127ـ 128): پادزهر منظور را به جای نگین در انگشتری زرّینی بگذارند و «وقتی که قَمَر در بُرج عقرب و عقرب در یکی از وَتَدهای طالع باشد»، صورت عقربی را دَر/ بَر آن نگین نقش کنند. سپس ، باز هنگامی که قمر در عقرب باشد، نگین منقوش را بر قُرصهای کُندُرِ جویده شده طبع کنند. بَلع یکی از این قرصها مانع زیان نیش کژدم می شود و کژدم زده درمان می یابد.

تیفاشی دربارة سنگ پادزهری که خود در عراق دیده و آزموده بود ( رجوع کنید به دنبالة مقاله ) می گوید که طِلای سودة آن با آب بر «جای آماسیدة کبود شده بر اثر ضربه یا سَقْطه ، در کمتر از یک شبانه روز آماس و دردش را رفع می کند و کبودی را به رنگ طبیعی باز می گرداند» (ص 118). دیگر خواص درمانی : لیسیدنِ «عَرَق » مذکورِ سنگ پادزهر برای تلهّب تب شدید و برای چشم درد سودمند است (عطارد بن محمد، به نقل ابن بیطار، همانجا)؛
«بادزهر بسیار گرم است ... خوردن یک ششم مثقال از آن ، ضعف قلب ناشی از هَمّ (= غم ، نگرانی ، دلهره ) را درمان می کند» (به نقل همو از مؤلفی نامشخص ، همانجا). نصیر الدین طوسی ، در تنسوخ نامة ایلخانی ، که بیشتر مبتنی بر الجماهر بیرونی است ، سنگ پادزهر «آزموده و مجرَّب »ی به رنگ زرد و سبز را ذکر کرده است که در ولایت اَلَموت یافت می شد و خوردنِ سودة آن ، علاوه بر خاصیت پادزهری ، اسهال را

باز می داشت و قوّت دل می داد، و پاشیدنِ آن بر «ریشهای بد و کهن » اینها را التیام می داد (ص 131). برای سنگ پادزهر، مانند هر مادّة دارویی دیگری ، بتدریج ، خواص درمانی (واقعی یا موهوم ) دیگری کشف کردند. مثلاً، حکیم مؤمن (در تحفة المؤمنین ، تألیف در 1080)، از جمله ، چنین می گوید (ص 138ـ 139): «مُراد اطباء ( از بادزهر ) حجری است کانی ... که به عربی حَجَر السَّم نامند. ( این حجر ) در حرارتْ معتدل ، در آخرِ ( درجة ) دوّم خشک ... و موافق جمیع اَمزجه است . مداومت در خوردن آن هر روز به قدر یک قیراط یا یک دانگ ، حافظِ صحت ، مانع ضرر هوای وبائی و اختلاف میاه و اهویه ( = آبها و هواها ) ، مقوّی دل و اعضاء رئیسه و اعصاب و مفاصل ، مُبهّی ، حافظ حرارت و رطوبت غریزی ... محلّل اورام بارده و حارّه ، و جهت خفقان بغایت مجرّب است .» برای خواصّ بر افزودة سپسین رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، مخزن الادویة (تألیف پس از 1190؛
ص 198ـ 199)، که ضمناً می گوید: «نام دیگر آن ، زهرْ مُهره و در بعضی لغات ... حَجَر قیطاس ( کذا ) است ».

آنچه دربارة «معدن » سنگ پادزهر از مؤلفان مختلف نقل کردیم ظاهراً مبتنی بر علم و اطلاع شخصی آنان نبوده است . یگانه مؤلفی که شخصاً «معدنِ» آن را (محتملاً گونه ای از آن را) دیده و خاصیت آن را ( رجوع کنید به سطور پیشین ) آزموده ، تیفاشی است ، که شهادت عینی او برای تاریخ کانی شناسی ارزشمند است (ص 117ـ 118): «گفته می شود که آن را از چین می آورند ( اما ) من خودم به معدن آن در نواحی مرزی بین جزیرة ابن عُمَر ( کذا؛
شهری در شمال موصل در عراق ) و موصل و ( نیز ) در حدود ارمنستان برخوردم . ( بازهر معدنی ) در آنجا بسیار است و ( تخته ) سنگهای بزرگی از آن یافت می شود... که وزن هر یک به یک من ، دو من و بیشتر می رسد. ( نمونه هایی که من دیدم ) سفید و دارای خالهای زرد و جز آن ( بود ) » (سپس تجربة خود را دربارة یگانه خاصیت درمانی آن ( رجوع کنید به مذکور در بالا ) تصریح می کند).

دربارة «مُخاط الشیطانِ» مذکور از قول جابر بن حیّان ، ابوریحان بیرونی نکاتی به میان آورده (1374 ش ، ص 326ـ 327) که ظاهراً بر خَلط گونه ای از «سنگ پادزهر» با کانیهای نَسوزی مانند آسْبِسْت و آمیانْت (اصطلاحاً، «پنبة کوهی / نسوز») دلالت می کند. می گوید که از «غَزْل » (= الیاف ، تارها، رشته ها) «مخاط » مزبور «شستکات »ی (جمع شستکة ، «دستمال » در اصطلاح امروزی ) ساخته می شود که «اَکاسِرَة ( کِسْری 'ها = شاهان ساسانی ) آن را آذَر شُسْت می نامیدند». سپس «شستکة » سفیدی را ذکر می کند که در سال 390 از ناحیة زَرَند و «کومونات » ( ؟ ) برای «استاد هُرمز، متولی جنگ کرمان » برده شد، که چون آلوده و پلید می شد، در آتش می انداختند: آتش پلیدیهای آن دستمال را پاک می کرد اما خودِ آن نمی سوخت . شستکة مذکور (که به گونة معرّب شُسْتَجَة و به همان معنی نیز ضبط شده است ؛
رجوع کنید به برهان ، واژة شُسته ) مرکّب از شستک و تاء وحدت ، و شُستَک ( > فارسی میانه ustag/k § s ) صفت مفعولی از مصدر شُستن (= فارسی میانه ustan § s ) است . «آذر شست »، لفظاً به معنای « ( به ) آذر (= آتش ) شسته ( شده ) »، را می توان گونة فارسی نویِ ustag § dar-s ¦ a * فارسی میانه دانست ، که ظاهراً به منسوجی با الیاف نسوزِ آسبست یا آمیانت گفته می شده است ( رجوع کنید به یاقوت حموی ( ج 1، ص 529 ) که در وصف شهر بَدَخشان می گوید که در آنجا «حَجَر الفَتیلَة » ( لفظاً، «سنگ فتیله » ) ای هست مانند «بَرْدی » ( = پاپیروس ) که با آن ، بجز فتیلة چراغ ، دستمالهای کُلُفت برای خوان می بافتند، که چون پلید می شدند، برای پاک شدن در آتش انداخته می شدند). انستاس کرملی (در تعلیقات بر نُخَب الذخائر ابن أکفانی ، ص 124) می گوید که «آنچه لغویان طَلْق می نامند یاقوت حموی حجر الفتیلة و ابوریحان بیرونی مخاط الشیطان و غَزْل السَعالی نامیده است ».

2) پادزهر جانوری . دربارة پادزهر جانوری اطلاعات دقیقتری ، هرچند گاهی متناقض و حتی همانند آنچه دربارة پادزهر کانی گفته شده ، در منابع دورة اسلامی یافت می شود. دربارة منشأ یا ماهیت آن ، به طور کلّی ، اتفاق آرا هست : مادّه ای است که در بعض اندامهای بعض جانوران (بویژه نشخوارکنندگان ) بتدریج ، متحجّر می شود و شکل می گیرد. اختلاف دربارة جنس جانوران و محلّ تحجّر است . نشخوارکنندگانِ منظور عمدتاً اَیِّل (= گوزن )، تَیْس (= پازن ؟) و وَعْل (= بز کوهی ؟) بودند، که «سنگ » پادزهری آنها به شرح زیر است .

الف ) حَجَر الایِّل (لفظاً، «سنگ گوزن »). مفهوم حقیقی واژة اَیِّل (نیز به گونه های اُیَّل و اِیَّل )، همچون نامهای بسیاری دیگر از جانوران در منابع قدیم ، دقیق و قطعی نیست . لغت نویسان معمولاً آن را مترادف وَعْل / وَعِل دانسته اند (مثلاً رجوع کنید به زمخشری ( ج 1، ص 450 ) : وَعْل = «بُزکوهی »، اِیَّل = «نَرِ بُز کوهی »)، اما وصفهای جانورشناسان دورة اسلامی از ایّل این معنی را کاملاً تأیید نمی کند، بلکه رفتار و ویژگیهایی که برای آن ذکر کرده اند بیشتر مربوط به گَوَزن می شود ( د. اسلام ، چاپ دوم ، مقالة «ایّل »؛
مَعلوف نیز ( ص 58، واژة Cervus ) ایّل را به معنای گوزن گرفته است ). حکیم مؤمن (ص 139)، ایّل را «گاوِ کوهی » خوانده است .

ابن جُمَیْع (متوفی 594)، از پزشکان صلاح الدین ایّوبی ، در کتاب الاءرشاد إلی ' مَصالح الانفُس و الاجساد می گوید (تلخیص از نقل ابن بیطار، ج 1، ص 82): پادزهر جانوری در قلب ایّل متکوّن می شود؛
از دیگر انواع پادزهر بهتر است ، چنانکه حتی اگر آدمیِ تندرست ، برای احتیاط و پیشگیری ، هر روز نیم دانگ از سودة آن بخورد، در برابر زهرهای کُشنده مقاوم و مصون می شود. «عوارض جنبی » (به اصطلاح امروزی ) هم ندارد و زیانی به کسان گرمْ مزاج و نحیف نمی رساند. تیفاشی ، نویسندة مفصّل ترین وصف پادزهر جانوری در مآخذ ما (ص 119ـ141)، می گوید آن ایّلهایی که پادزهر در آنها یافت می شود، «در فارس و چین » زندگی می کنند و، بنا بر روایتی ، خوراک اصلی آنها بچه های مارهای سمّی است . دربارة اندام محل تکوّن پادزهر در ایّلها، تیفاشی سه نظر را نقل و بررسی کرده است : 1. عقیدة مذکورِ ابن جُمیع ، که تیفاشی آن را نادرست دانسته است . 2. در مَرارة (= صفراء، کیسة صفراء) آنها. تیفاشی نیز، همچون دیگر «اَرباب خُبرت و جوهریان حاذقِ» روزگار خود، این نظر را درست دانسته است ، به سه دلیل : احتمال تکوّنِ «سنگ » در کیسة صفرای آدمی و بسیاری از جانوران هست ؛
پادزهر جانوری ای که از چین می آوردند مزة تلخ ویژة مراره را داشت ؛
دیگر این که پادزهری را بریدند و در میان آن «حشیشه »ای (= یک ریزة علف ) یافت شد که سنگ بتدریج گِرداگرد آن متشکّل شده بود. 3. در مخرج مَجاری اشک گوزنهایی موجود در مَرْعَش («در مرزهای بین حَلَب و آناطولی »). تیفاشی نحوة تکوّن این سنگ سرشکی و خواص آن را از قول امیر آن دیار (سلطان قلج بن ارسلان ) ذکر کرده است : افراط در خوردن مارهای سمّی خارشی در تن ایّلهای مزبور پدید می آورد، که جانور برای رفع آن ، تا نزدیک چشمها در آب برکه ای فرو می رود؛
بدینسان بُخاری «رَطب » از همة تن به چشمهایش صعود می کند و به صورت آب (اشک ) از دو مجرای اشک او بیرون می آید، که در مجاورت هوا منجمد و متحجّر می شود و به موهای اطراف بینی جانور می چسبد. با تکرار این فرآیند، مجموع اشکهای متحجرِ متراکم بتدریج چندان سنگین می شود که یا خودبه خود می افتد یا جانور با مالیدن سرخود به درختی یا سنگی ، آن را از خود می اندازد. کسانی این سنگهای اشکی را می جویند و گِرد می آورند. نمونه ای که سلطان مذکور با خود می داشت و به تیفاشی نشان داد «گِرد، زرد رنگ و به اندازة یک فندق بزرگ » بود. سلطان در بارة خاصیت آن گفت که چون آن را بر جای گزش یا نیش جانوران زهرناک بگذارند، آن سنگ به آنجا می چسبد و، پس از این که همة زهر را جذب کرد، خودبه خود می افتد! تیفاشی می افزاید که در آن ایّلها «اجتماع ضدّین »ی هست که «از اَعْجَب عجائب حکمة الله » است ، زیرا در حالی که اشک متحجّر «ایّلهای موجود در مشرق و مغرب » ( کذا ) پادزهر است ، در طرف دُم آنها «عُقده »ای (= غدّه ای ؟) هست حاوی زهری کُشنده ؛
برخی از «شاهان مشرق و مغرب » از شکارگران می خواستند که «عقدة » مزبور را ببُرند و برای خزاین ایشان بفرستند ( ظاهراً برای مسموم کردن و کشتن مخالفان خود ) ( رجوع کنید به مجوسی ( متوفی در نیمة دوم سدة چهارم ) که اشاره به سمّیت «طَرَف ذَنْبِ الایّل » کرده و مداوای کسی را که

از این سمّ خورده باشد، ذکر کرده است ؛
ج 2، ص 228).

آنچه را تیفاشی دربارة گوزنهای مارخور مرعش حکایت کرده است محمد بن منصور (در روزگار حکومت اوزون حسن ، 873 ـ 882)، به روایت از کسانی ، به «گوزنان مارخوار»ی که «در زمینی از حدود چین » فراوان بود، نسبت داده است (ص 234ـ 235)!

شهمردان رازی (سدة پنجم )، بی ذکر مأخذ، دشمنی گاو کوهی ( = ایّل ) با مار و شیوة مارکُشی و مارخوری آن را وصف کرده اما به ارتباط این مارخوری با «حجر الایّل » پادزهری هیچ اشاره ای نکرده است ؛
فقط می گوید که اگر «خونِ ( گاو کوهی ) خشک کنند و به مارگزیده دهند، منفعت کُند... و کعب ( = استخوان قوزک پا؟ ) او بر بازو بندند، از مار ایمن باشند». وصف شهمردان تفاوتهای دیگری هم با روایت تیفاشی دارد، از جمله : «گوزن چون بیمار گردد، مار بخورَد... چون مار بخورَد و تشنه شود به ( کنارِ ) آب آید... ( اما ) آب نخورَد ( زیرا ) داند که چون آب خورَد، زهر در ( سراسر ) تنش برَوَد. ( دیگر این که ) چون مار بخورَد طلبِ خرچنگ جوی کُند و بخورد تا زهر زیان ندارد» (ص 84 ـ87؛
خوردن خرچنگِ نَهری اشاره به خاصیت پادزهری ( مفروضِ ) خرچنگ دارد، که ، به قول همو ( ص 185 ) ، اگر مارگزیده یا شخص مسموم «خرچنگ خام بخورد، سود دارد»).

دربارة «گوزنان مارخوار» محمد بن منصور توضیحی لازم است . در میان گونه های جنس ِ کاپرا («بُز») نوعی است که در اصطلاح علمی کاپرا فالکونری ، به فارسی «مارخور» و در انگلیسی و فرانسوی markhor (مأخوذ از فارسی ) نام دارد. به تعریف مؤلف برهان قاطع (زیر همین واژه )، مارخور به گمانِ بعضی «گاو کوهی » (= گوزن ؟) و به عقیدة بعضی «نوعی از گوسفند ( = قوچ ) کوهی » است که «مار را می گیرد و می خورد... گویند کفِ دهن این گوسفند پازهر است ». ظاهراً این مارخور در ایران کنونی وجود ندارد ( رجوع کنید به هرینگتن و همکاران ، که ذکری از بز وحشی دیگری بجز پازن * ( کاپرا آیگاگروس ) در ایران نکرده اند)، اما در نیمة نخست دهة 1360 ش /1980 وجود چهار زیرگونه از آن را (به نام «مارخور») در افغانستان (نورستان ، پَغْمان ، بیشه های پَکتیا و شمالِ بدخشان ) گزارش کرده اند ( رجوع کنید به ایرانیکا ، ج 3، ص 495). زیستگاه طبیعی کنونی مارخور فراتر از افغانستان (به سوی شرق ) است (مثلاً، رجوع کنید به آمریکانا ( واژة markhor ) : «مارخور، یکی از بزرگترین بُزهای وحشی جهان ، در کوههای آسیای مرکزی می زید؛
مشخصة آن ، شاخهای مارپیچ عجیب آن است »). بالفور (زیر mar-khor )، در توجیه نام «مارخور»، که نام علمی کاپرا مگاکِرُس (لفظاً، «بز بزرگْ شاخ ») برای آن نقل کرده است ، چنین می گوید: «کوه نشینان ( کوههای ایران و افغانستان ، کوهستان تنگة خیبر، و شمال غربی کشمیر ) این افسانه را حکایت می کنند که مارخور با نگاه خود مارها را می کُشد؛
( بعضی ) می گویند که چون کف ( دهن ) آن بر بعض سنگها بیفتد، اینها را مبدَّل به زهْر مُهره می کُند... شکارگران داستانهای شگرفی دربارة استعداد مارخوری آن می گویند.» به هر تقدیر، در این منابع ذکری از سنگی پادزهری که خاصیت آن ناشی از مارخوری این «گاو کوهی » یا «گوسفند» باشد، نرفته است (نیز رجوع کنید به بزهای وحشی ولایت شبانکاره و شیراز در دنبالة مقاله ).

ب ) حجر التَّیْس . این معروفترینِ سنگهای پادزهری جانوری بود، چندانکه بعض مؤلفان پادزهر جانوری را مطلقاً برابر حجر التیس دانسته اند، مثلاً، انصاری شیرازی (729ـ806؛
ص 51، 113: «پادزهر = حجر التیس »؛
«حجر التیس پادزهر است و ( آن را ) تریاق طبیعی خوانند») و حکیم مؤمن (ص 139: «مراد اطباء از پادزهر حیوانی ... حجر التیس است »). ابومنصور موفق هروی (سدة چهارم )، مؤلف کهنترین دارونامة بازمانده به فارسی ، از سنگهای پادزهر عدید فقط حجر التیس و حجر الحَیّة (ص 116؛
رجوع کنید به دنبالة مقاله ) را ذکر کرده است .

تَیس اصلاً به معنای «بُز نَر» است ، «چه اهلی چه کوهی » (معلوف ، ص 48، واژة Capra )، اما توسّعاً یا اشتباهاً به نشخوارکنندگانِ همانند دیگری هم اطلاق شده است (شاید به سبب شباهت کمابیش نرهای شاخدار آنها)، مثلاً پازن ، قوچ وحشی و آهوی نر ( رجوع کنید به بلاشِر و همکاران ، واژة تیس ). انصاری شیرازی (ص 113) آن را «بُزکوهی » نامیده است ، که سنگ منظور را از «شکم و شیردان » آن می گرفتند و به غیر شبانکاره ( ولایتی قدیم در فارس ) در هیچ موضعی دیگر، یافت نمی شده است ؛
اما پسر او، در تعلیقات بر تألیف پدر، از «بزکوهی » مذکور به عنوان «گوسفند» یاد کرده است (همانجا: «در آن زمان ، گویا آن گوسفندان از... شبانکاره بعضی به طرف زَرْقان که ... از قُرای شیراز است » آمده بودند و «در آن موضع نیز یافت می شوند»؛


نیز رجوع کنید به زمخشری ، ج 1، ص 442، 450 که برای شاةِ عربی ( = گوسفند ) دو معنای فارسی ذکر کرده است : «گوسپند» و «گاو دشتی نر، گوزن نر»). بر اثر این اشتباه ، در رابطه با حجر التیس در مآخذ ما، گذشته از «بزکوهی » و «گوسفند ( وحشی ) »، از این جانوران نیز سخن رفته است : وَعْل / وَعِل («بزکوهی »؛
ابوریحان بیرونی ، 1374 ش ، ص 329: «یُستخرج من بطونِ الاوْعالِ الجَبَلیّة »)؛
کَبْش («قوچ »، همانجا؛
همو، 1370 ش ، ص 207: «بادزهر الکِباش »)؛
بَقَر («گاونر») و شاة («گوسفند»؛
هردو در گوهرنامة محمد بن منصور، ص 235: «جمعی دیگر بر آن اند که پازهر بَقَری در مرارة گوزن و پازهر شاتی در جوف نوعی از گوسفندان وحشی که در حدود فارس می باشند، تکوّن می پذیرد... پازهر بقری از شاتی احسن واَثمن است »).

در منابع ما، قدیمترین وصف حجر التیس آنِ ابوریحان بیرونی است (به نقل از دیگران ؛
1374 ش ، ص 329ـ330؛
همو، 1370 ش ، همانجا)، که چنین می گوید (تلفیق و تلخیص از هر دومتن ): (به نقل از ابوالحسن طبری ترنجی ) معروف به تریاق فارسی است ، زیرا از نواحی دارابگرد (در فارس ) آورده می شود؛
چیزی است به شکل بلوط یا خرمای نارَس ، به رنگ سیاه مایل به سبز، که اگر آن را بشکنند، متشکّل از لایه های برهم پیچیده مانند طبقات پیاز است که پیاپی در پیرامون خُرده ای علف سبز پدید آمده و منعقد شده اند. در بعض روده های وَعْلهای کوهی (یا، به عقیدة بعضی ، در کیسة صفرای آنها) بتدریج متکوّن می شود. می گویند که وعلهای مزبور، همچون ایّلها، مار می خورند و سپس گیاهان ( مخصوصی ) را در کوه می چرند. شیوة تشخیص حجر التیس طبیعیِ خالص از مصنوعِ ناخالص این است : سودة سنگ خالص طبیعی را در شیر بریزند، به سُرخی می گراید اما سودة سنگِ مصنوع ، سبز باقی می ماند. خاصیت درمانی آن : طِلای آن با آب رازیانه برجای گزش و نیش درد آن را در دَم آرام می کند و پوستِ آماسیده را به رنگ طبیعی آن برمی گرداند. حکایت کرده اند که در جنگی ماری کُشنده سپاهی ای را گزید؛
رئیس او بجز پادزهر کِباش ( جمع کَبْش ) تریاقی همراه نداشت ؛
کمتر از یک قیراط از آن را با سیر و می به او خورانید، و آن مار گزیده از مرگ برست . بیرونی می افزاید که حجر التیس را شاهان در خزائن خود نگه می داشتند، و در بارة گرانبهایی آن (از «دو برادر رازی »، یعنی حسن و حسین که جواهرشناسان سلطان محمود و مسعود غزنوی بودند) نقل می کند که بهای سنگ کباش موجود در آن روزگار (به وزن یک تا سی درهم ) صد تا دویست دینار بود.

شاید منظور انصاری شیرازی و پسرش از «بزکوهی » و «گوسفند»، نه پازن ، بلکه «قوچِ لارستان » بوده که یکی از چهار گونه گوسفند وحشی ای است که هرینگتن و همکاران (ص 64؛
با نام علمی اُویس آمُّن لارستانیکا ) به عنوان «نمایندة جنوبی گروه گوسفندان وحشی ایران » وصف کرده اند: «در کوههای فارس و کرمان فراوان است ... در بعض زیستگاههای خود، در تابستان به کوههای بلندتر کوچ می کند... و در زمستان به کوهپایه ها بازمی گردد. در هریک از این کوچها معمولاً بیش از پنجاه کیلومتر در می نوردد.»

در مآخذ ما، نخستین کسی که ماهیّت «خُردة علف سبزِ» مذکور در جوف پادزهر جانوری را تصریح کرده شریف ادریسی (493ـ560) است (به نقل انصاری شیرازی ، ص 409): «حجر التیس ... از ایّل شبانکاره خیزد... در میان آن دانه یا قدری چوب یابند و آن دانه یا چوب از مُخلِّصه بود ( که ) پادزهر بِدان دانه جمع شود و به مرور ایام می بندد و بزرگ می شود. گویند غذای آن گوسفند ( = ایّل ) به غیر از مار و مخلّصه نبوَد. بالجمله تریاقیّت در ( مخلّصه ) هست .» البته کسانی پیش از ادریسی «تریاقیت » گیاه معروف به «مخلّصه » (در اندلس ، معروف به «مَحاجِم »؛
ابن بیطار، ج 4، ص 141ـ142، زیر همین واژه ) را دریافته و این گیاه را وصف کرده بودند، بویژه ابوعبد الله محمد بن احمد تمیمی (نیمة دوم سدة چهارم ) و ابوعُبید عبد الله بن عبد العزیز بکری (متوفی 487؟)، هردو به نقل ابن بیطار (همانجا)؛
اما هیچیک ارتباطی میان تریاقیّت مخلّصه و حجر التیس ذکر نکرده بودند. ابوعُبید بَکری چندین گونة آن را وصف کرده و ابوعبد الله تمیمی برای آن خاصیت پادزهری عجیبی در مورد گزش افعی و نیش کژدم ذکر کرده است . انصاری شیرازی (همانجا) عالماً شاعراً سه گونة آن را با نامهای محلّی ( کارربک ( کذا ) به شیرازی و بلبل ( کذا ) به «پارسی »، «گشنیز کوهی » و «تریاق کوهی ») وصف کرده می گوید: «نیکوترینِ وی شبانکاره ای بوَد که از کوهستان شبانکاره آرند. هرکه یک شربت از وی بیاشامد از گزندگی مار و عقرب و افعی و مجموع گزندگان یک سال ایمن باشد و اگر گزیده باشد، شربتی از وی ــ یک درم تا یک مثقال با روغن زیتون ــ بیاشامد، خلاص یابد از مضرّت سمّ آن ... ( وجه تسمیة آن این است ) که از همة زهرها خلاص دهد.» انطاکی نیز چنین تأکید کرده است (ص 98): «خُردة چوبی که در باکزهر ( کذا ) یافت می شود از مخلّصه است که در خنثی کردن زهرها مجرّب است . باکزهر جانوری در قلب جانوری مانند ایّل حاصل می شود یا چیزی است مانند حجر البَقر ( «سنگ گاونر» ) ... آن جانور مخلّصه را می چرد و این سنگ بر روی آن ( خُردة مخلّصه ) منعقد می شود.» بعض دانشمندان اروپایی متأخر در بارة ماهیت گیاهشناختی مخلّصه متردّد یا ظنین بودند. پولاک ، دانشمند اتریشی و معلّم دارالفنون ناصری ، آن را «گیاهی خیالی و افسانه ای » نزد ایرانیها دانسته است (1865؛
ص 452)، و لوکلر ، دانشمند فرانسوی (1883؛
در تعلیقات خود بر ترجمة فرانسوی الجامع ابن بیطار، ج 3، مدخل «مخلّصه »، ص 297) با شک و تردید، نظر یکی از دانشمندان را که مخلّصه گیاهِ linaire است ، ذکر کرده است . اما احمد عیسی در فرهنگ نامهای گیاهان خود (1930؛
ص 109، ش 14) صراحتاً مخلّصه را زیر نام علمی لیناریا وولگاریس و با نامهای عربی گویشی مَحاجم و بسی دیگر و نیز نامهای فرانسوی و انگلیسی آن آورده است . برخی از فرهنگ نویسان فارسی ــ مثلاً، جمال الدین انجو (ج 2، ص 2126)، عبدالرشید رشیدی (ج 2، ص 1427) و محمد پادشاه شاد (زیر واژه ) ــ نوش گیا(ه ) را معادل مخلّصه دانسته و این بیت نظامی گنجوی را شاهد آورده اند: «نوش گیا پخت (و) درو دَر نشست / رهگذر زهر به تدبیر بَست .» شگفتا که ، طِبق داروشناسی جدید، هیچیک از خواص پادزهری و درمانیِ مذکور در آثار قدما برای مخلّصه ، در آن وجود ندارد ( رجوع کنید به زرگری ، ج 3، زیر همان نام علمی ، ص 655ـ 658).

به هر تقدیر، در قدیم ، به سبب کمیابی و گرانبهایی حجر التیس ، غالباً آن را غَشّ می کردند و «تجارتی برای ساخت و فروش سنگهای ( پادزهری جانوری ) تقلّبی پدید آمده بود... این سنگهای مصنوعی را با لاک یا موم و بعض گیاهان خوشبو می ساختند» (الگود ، ص 371). به گفتة تیفاشی (ص 122ـ 123)، بازهر جانوری را بدینسان غشّ می کردند که سنگهای مطبَّق کوچکی از چیزهای گوناگون می ساختند، ظاهراً به شکل حجر التیس طبیعی ، در صورتی که بیرون بازهرِ مصنوع به رنگ خاکی ساده و غیر خالدار اما بازهر خالصْ زرد یا خاکی رنگ مایل به زردی و دارای خالهای ریز بود و لایه های هم مرکز آن بسیار نازکتر از طبقات بازهر تقلّبی . شیوة رایجی برای تشخیص این دو این بود که سوزنی به آتش سرخ شده را در حجر التیس فرو می کردند: از گونة اصیل دودی زرد برمی خاست و سَرِ سوزن زرد می شد اما از گونة تقلّبی دودی سیاه برمی آمد (نصیر الدین طوسی ، ص 139؛
انصاری شیرازی ، «حجر التیس »؛
حکیم مؤمن ، همین مدخل ). برای مواد دیگری که در ساخت پادزهرهای تقلّبی به کار می رفت و شیوه های دیگر بازشناختن حجر التیس سَرِه از ناسَرِه رجوع کنید به مثلاً، ابن أکفانی ( متوفی 749 ) ، ص 77؛
و بالفور، زیر "Bezoar" ).

ج ) دیگر «سنگهای » پادزهری جانوری . خواصی درمانی (بجز تریاقیّت ) برای چندین «حَجَر» جانوری دیگر هم ذکر کرده اند، مثلاً: حجر الخَطاطیف («سنگ پرستوها»)، که گویا در تن جوجه های خُطّاف (= پرستو) یافت می شود، برای درمان صَرع ؛
حَجَر/ خَرَزَة الیَرَقان («سنگِ/مُهرة یرقان »)، که آن هم گویا از آشیانة بعض پرستوها به دست می آید، برای درمان یرقان ؛
حجر الدیک ، که در شکم (= سنگدان ؟) خروس پدید می آید، برای درمان دیوانگی ، دندان قروچة کودکان در خواب ، و برای دفع شیطان ؛
حجر البقر ، سنگ کیسة صفرای گاونر، برای درمان صرع ، ضعف بینایی و برای جلوگیری از «نزول آب » به چشم (اصطلاحاً، «آب مروارید» )؛
و حتی سنگ کلیه و مثانة آدمی ، برای درمان «بَیاض العَین » (برای وصف و شرح اینها رجوع کنید به مثلاً، تیفاشی ؛
ابن بیطار؛
انصاری شیرازی و عقیلی علوی شیرازی ، 1371 ش ، زیر نامهای مربوط ). معروفترینِ همة اینها حجر الحَیّة بود، که نیازمند به شرحی جداگانه است .

د) حجر الحَیّة . دربارة ماهیّت این پادزهر جانوری هم آشفتگی و التباس وجود دارد (حتی در تألیفات علمی جدید، مثلاً در کانی شناسی زاوش ، ج 1، ص 274ـ285). این نام (لفظاً، «سنگِ مارِ») ترجمة لفظیِ s lithos ¦ ophite («سنگِ مارآسا») یونانی است که دیوسکوریدس ( دیسقوریدس ) (سدة نخست میلادی ؛
فصل 5، ش 123؛
در ترجمة قدیم انگلیسی ( 1655 میلادی ) ، ص 656: ophites lapis ؛
در ترجمة فرانسوی لوکلر از فقرة مربوطة ترجمة قدیم عربی منقول در الجامع ابن بیطار، ج 1، ص 412، ش 614 : ophite ) به گونه های سنگی اطلاق کرده است که هیچ ربط ماهُوی به مار نداشته اند. این سنگ را متأخران اُفیت دانسته اند (وجه تسمیة اُفیتس یونانی و لاتینیِ مذکور و اُفیتِ فرانسوی و انگلیسی ( مأخوذ از لاتینی ) نظر به شباهت دورادور خطها یا رگه های این سنگ به نقشهای پوست بعض مارها بوده است ؛
رجوع کنید به رُبر ، واژة ophite ). دیوسکوریدس آن را چنین وصف کرده است : «گونه ای از آن سنگین /سخت و سیاه ، گونه ای خاکستری رنگ و خال خال ، و گونه ای دارای خطها/رگه های سفید ( در ابن بیطار: سه خط سفید ) است . هریک از این سه گونه را که برتنِ کسی ببندند/بیاویزند برای ( درمان ) مارگزیدگی و صُداع ( = سَرْدرد؛
در ابن بیطار: گزش افعی و صداع ) سودمند است . اما آن گونه ای که خطهایی ( سفید ) دارد گویا بویژه برای ( درمانِ ) لیثَرغُس ( = سُبات ؛
معرّب thargos ¦ le یونانی ، لفظاً به معنای «دچار فراموشی یا خواب آلودگی » ) و صداع سود دارد.»

نوشته های مؤلفان دورة اسلامی دربارة گونه ها و خواص حجر الحیّة عمدتاً به مطالب مذکور دیوسکوریدس (وجالینوس ؛
رجوع کنید به منقولات ابن بیطار از او، ج 2، ص 10) بازمی گردد. مثلاً، ابومنصور موفق هروی مضمون دیوسکوریدس را (بی ذکر مأخذ) تکرار کرده (با تعبیر لیثَرغس به «نسیان ») ولی مطلب تازه ای هم افزوده است (ص 116): «چون ( آن را ) بسوزند و بازخورند، سنگ اندر مثانه و کُلی خُرد کُنَد» ( رجوع کنید به به وصف او از حجر التیس ( همانجا ) که برای آن ، همین خواص حجر الحیّة را آورده است !). این خاصیت تَفتیت (= خُرد کردن ) را هروی ظاهراً از محمد زکریای رازی (ج 20، ش 270، ص 369ـ370) گرفته است ، که ، ضمن تکرار گفتة جالینوس ، می نویسد: «اگر حجر الحیّة را بسوزانند، قوّت آن خُرد کنندگی سنگهای مثانه است » (نیز رجوع کنید به وصف تکراری کوتاه نصیر الدین طوسی ، ص 154). در دورة اسلامی مطالب تازه ای هم در بارة حجر الحیّة یافت می شود؛
مثلاً، به نوشتة انصاری شیرازی (ص 113ـ114)، «حجر الحیّة کانی » (در برابر «حجر الحیّه جانوری » = مارْمُهره ؛
رجوع کنید به دنبالة مقاله ) زَبَرجَدی رنگ یا سیاه و خاکستری است ، به وزن یکی دو مثقال و گاهی بیشتر، و آزمایش اصالت آن چنین است که گونة اصیل آن در آب لیمو «به حرکت آید و روانه گردد» یا «اگر آن را بر جامة پشمی سیاه یا کبود بمالند، آن جامه را سفید گردانَد... و گویند اگر هر دو نوع ( معدنی و حیوانی را بر جای گزش مار بگذارند ) بر سر زخم بچسبد تا سمّ خنثی گردد». انطاکی (ص 173) حجر الحیّة کانی را مرتبط با زبرجد (= زُمرّد) کرده است : «حجر الحیة پادزهر است و به قطعه های رنگینی گفته می شود که در کان زبرجد یافت می شود، و بعضی گفته اند که مُراد از آن ، خودِ زبرجد است » (حکیم مؤمن ( ص 280 ) این گمان و روایت انطاکی را، بی ذکر مأخذ، تکرار کرده است ). سبب مرتبط دانستنِ حجر الحیّة با زمرّد ظاهراً جابه جایی و یا اشتباهی است که در ترجمة قدیم عربی از متن دیوسکوریدس یا شاید در روایت ابن بیطار از دیوسکوریدس و جالینوس روی داده است . مدخل «حجر الحیّة » در متن ابن بیطار با این جمله ها آغاز می یابد: «هُوَ فیما زَعَمَ بعضُ النّاس صِنفٌ یُقال لَهُ یاسیقسِ ( کذا ) أی الزبرجد.» این جمله ها، به تشخیص لوکلر (تعلیقه بر ترجمة فرانسوی الجامع ابن بیطار، همانجا)، متعلّق به مدخل سپسین در متن یونانی جالینوس ، یعنی iaspis ، است ( یاسیقس ِ مذکور غلط چاپی است ؛
درستِ آن یاسْفیس ، مطابق با iaspis یونانی ، است که نه به معنای «زبرجد» بلکه به معنای « ( سنگِ ) یَشْب » است ).

سپس ، در تحولی معنایی ، حجر الحیّة را به مادّه ای جانوری هم اطلاق کرده اند که در فارسی «مارْمُهره » یا «مُهرة مار» نام داشت و آن را دارای خاصیت پادزهری می پنداشتند. این سنگ یا مُهرة موهوم مفروضاً در پسِ سَرِ بعض مارها متکوّن می شد. علت اطلاق حجر الحیّة بر این مارْ مُهره ظاهراً تعبیر نادرست لفظیِ حجر الحیّة (مذکور در بالا) بوده است . در منابع ما، نخستین وصف مارْمهره در الجماهر بیرونی (ص 336ـ337) یافت می شود (با نام عربی خَرَز الحَیّات ( لفظاً، «مُهره های مارها» ) و نام فارسی مار مُهره )، که بیرونی عمدتاً از کاتبی همروزگار خود، نصر بن یعقوب دینوری ، نقل کرده است . وی در توجیه این اصطلاح می گوید که نسبت آن به مار از دو لحاظ است : یکی این که خوردن سودة آن با شیر برای گزش مار سودمند است و (به نقل از محمد زکریای رازی ) آویختن آن بر مارگزیده سود دارد؛
جهت دیگر این که «در افعی متکوّن و از آن استخراج می شود». به نوشتة بیرونی ، این مارْمهره را «به روزگار خسروان ( ساسانی ) همچون یکی از مُغیثات ( = داروهای رهایی بخش / کمکی ؟ ) نگاه می داشتند». سپس روایت مجعول نصر بن یعقوب کاتب را غیرناقدانه بازگو می کند: «حَوّائین » ( = مار اَفسایان ؟ ) افعی خبیث مارخوری را می جویند که چهارصد مارخورده باشد، زیرا این مهره در پس سر آن افعی متکوّن می شود. مارمهره سفید و مروارید مانند است اما مارمهره های سفید و سیاه هم هست . پس از وصف شیوة استخراج مارمهره ، می افزاید که مارمهره به هنگام استخراج نرم است اما سپس در مجاورت هوا سفت می شود (دربارة ماهیت حقیقی این مارمهره ها از لحاظ دانشمندان متأخر رجوع کنید به دنبالة مقاله ).

در منابع ما، فقط دوتن از دانشمندان در حقیقتِ وجود مُهرة مار شک نموده اند: یکی محمد زکریای رازی و دیگری ابوالقاسم عبداللّه کاشانی (در عرایس الجواهر ، تألیف در 700 ؛
ص 158ـ 159). رازی (به روایت محمد بن منصور، ص 237) منکرِ مارمهره بود. شیّادی قفای ماری را شکافته و قطعة کوچکی از «سنگ مریم » در آنجا «جاسازی » کرده بود (به اصطلاح امروزی ). مار را نزد «سلطان آن روزگار» بُرد و در حضور رازی مار را کُشت و مارمهرة قلاّ بی را از پس سر آن درآورد و به سلطان فروخت . «محمد زکریا انفعال یافت » ( = از ادّعای خود شرمنده شد ) . رازی طرح دوستی با آن شیاد ریخت ، که ، سرانجام ، نیرنگ خود را برای او فاش کرد. («سنگ مریم » مزبور، به وصف کوتاه ابوریحان بیرونی ( 1370 ش ، ص 200، «حجر مریم » ) ، «سنگی است همانند جِبْسین ( = ژیپس /سنگ گچ ) خام ، سفید، نرم ... که در زابلستان می باشد.») به گفتة ابوالقاسم کاشانی (همانجا)، «متقدّمان وصف مهرة مار در کتب خود کرده اند، هرچند بدان وثوقی زیادت نیست و در این ایّام ( مهرة مار ) ندیده اند مگر اَشباهی که صنّاعان از سنگ مریم برای تلبیس و تمویه می سازند، و سنگ مریم را زیادت قیمتی نبوَد» (برای مثالهای شعری راجع به مارْمهره /مهرة مار رجوع کنید به زاوش ، ج 1، ص 283).

ماهیت و خواص پازهر و مارمهره از نظر پژوهشگران غربی . اروپاییان از طریق ترجمة لاتینی بعض آثار چند دانشمند دورة اسلامی (عمدتاً، علی بن عباس مَجوسی ، محمد بن زکریای رازی و ابن سینا) و، بویژه ، از طریق گزارشهای سفرهای اروپاییان به خاور، با این موادِ مفروضاً اعجازگر آشنا شدند (دربارة گزارشهای برخی از این سیّاحان و پژوهندگان رجوع کنید به یول و برنل ، ص 91). اعتقاد به خواص پادزهری و درمانی این مواد در سده های میانة اروپا (از حدود 1100 تا 1500 میلادی ) و چند قرن پس از آن دوره ، تا نیمة دوم سدة هجدهم که علوم تجربی (بویژه فیزیک و شیمیِ) نوین رونق گرفت ، باقی بود. مثلاً در انگلستان پادزهر جانوری چنان اعتبار و شهرتی یافته بود که ملکه الیزابت اول (1558ـ1603 میلادی ) انگشتری دارای نگینی از پادزهر با خود می داشت ، و پادزهر جانوری از 1618 تا 1746 میلادی در دارونامه های رسمی لندن (با نام bezoar ) مندرج بود (الگود، ص 369ـ370). بهای پادزهرها یا مارمهره هایِ مفروضاً اصیل ، به سبب کمیابی ، چندان در اروپا گران شده بود که (به گزارش بالفور، ج 1، ص 333) «به ده برابر وزن خود به زر، فروخته می شد». اما بتدریج که تجزیة شیمیایی ماهیت آنها و بطلان خواصِ منسوب به آنها را آشکار کرد، قدر و اعتبار خود را از دست دادند. در مورد مشهوری ، پس از این که شیمیدان نامدار فرانسوی ، برتله (1748ـ1822 میلادی )، به دستور ناپلئون اول ، امپراتور فرانسه ، ترکیب شیمیایی (و بی خاصیتیِ) پادزهرهایی را کشف کرد که فتحعلی شاه قاجار در 1223/1808، همچون هدایای گرانبهایی برای ناپلئون فرستاد، امپراتور با نفرت و استهزا آنها را در آتش انداخت (شلیمّر، ص 76ـ77 ؛
الگود، همانجا).

دقیقترین (اما شاید نه کُلّیترین ) وصف پادزهر کانی (لااقل پادزهر کانیِ موجود در ایران در سدة سیزدهم / نوزدهم ) را در فرهنگ شلیمّر یافته ایم (ص 77، «فادزهر معدنی »): «این دارو که ایرانیها آن را به عنوان نوع اعلای آرام بخشهای خفقان بسیار توصیه می کنند چیزی جز سنگ آهکیِ معروف به آمونیت دانه دانه نیست ، که ، نظر به ترکیب شیمیایی آن ، حد اکثر می تواند همچون دارویی جاذب و ضدّآسید عمل کند.» به گزارش دانشمند و کانی شناس فرانسوی ، کلمان ـ موله در 1868 میلادی (ص 119)، «همة این پادزهرهای کانی ، که آنها را در سده های میانه آنچنان می ستودند، تحجّرهایی آهکی بود به رنگها و شکلهایی گوناگون ناشی از احوال وشرایط کانی شناختی و فیزیکی ای که تحجّر در آنها به وقوع پیوسته بود ( به گفتة یکی از دانشمندان متقدّم در 1648 میلادی ) این سنگهای پادزهر متشکل از لایه های متّحد المرکز بود... درست همچون ساختار پیزولیت ها. همة این موادِ بی اثر/ خنثی فاقد خواص درمانی و شگفت انگیز ( منسوب به آنها ) است .» بُستانی (مقالة «بادزهر») می گوید: «بادزهر معدنی نامی قدیم برای حامض الانتیمون ( = آسیدِ آنتیموان ؟ ) بود که ( در گذشته ) بعضی آن را پادزهر مسمومیت با زرنیخ می دانستند و هر دو ساعت به وزن ده دانة گندم ( به شخص مسموم ) می دادند.»

در بارة پادزهرهای جانوری گزارشهای بیشتری در منابع قدیم و متأخر غربی یافت می شود، که از بررسی آنها چند موضوع نمایان می گردد: 1) بیشتر مؤلفان حجر التیسِ مأخوذ از بز کوهی ایران (= پازن ) را بهترین گونة پادزهر جانوری دانسته اند، اما در حوزه های جغرافیایی دیگری پادزهرهایی هم از جانوران دیگری ــ مثلاً، شتر، بعض بوزینه ها، تَشی ، گُراز ــ به دست می آمده است (در بارة بعضی از این جانورانِ «پادزهرساز» در نواحی مختلف آسیا رجوع کنید به بالفور، همانجا؛
یول و برنل ، ص 90ـ91). 2) شکل ، ساختار و ترکیب شیمیایی تحجّرهای گوناگونِ معروف به پازهر جانوری نه فقط در جانوران مختلف بلکه در نمونه های منسوب به یک نوع جانور هم غالباً متفاوت بوده است . این تفاوتها منشأ وصفهای ریخت شناختی و شیمیایی مختلف از نمونه های مفروضاً حاصل از یک جنس / نوع جانور گشته است . 3) بعض پازهرهای جانوری تحجّری بود که در اطراف گلوله هایی نَمَدْ مانند از مویهای تن گاو، گوسفند، بز کوهی و چهارپایان دیگر که پوست خود را می لیسند در شکم و روده های آنها متراکم می شود (بالفور، ج 1، ص 336). این تحجّرهای موی آلود را aegagropile نامیده اند (در انگلیسی و فرانسوی ؛
مأخوذ از یونانی / لاتینی ؛
لفظاً، «گلولة / کلافِ ( مویهای ) پازن »؛
در بارة انواع این «اِگاگروپیل »ها رجوع کنید به > فرهنگ مصور پزشکی درلند < ، واژة bezoar ).

اینک تلخیصی از گزارشهای بعض مؤلفان غربی : «بازهر شرقی ( = حجر التیس ) مرکّب از صفراء و صمغ است ... بازهر حقیقی ایران را چنان خوب با خاکِ رُس مخصوصِ پیپ سازی و با صفرای گاوی غَش می کنند که حتی ( کارشناسان ) هم فریب خورده اند... بازهر گاو ماده ، که کمی از آن از هند به چین صادر می شود، به بهای هر کتی ( واحدی چینی ، تقریباً برابر یک پاوند ) 20 تا 25 دلار در بازار چین فروخته می شود. چینیها آن را فقط به عنوان دارو به کار می برند... در ناحیة راجنگ در برنئو دونوع بوزینه هست که فقط در یکی از ده یا بیست تای آنها بازهر یافت می شود... به نوشتة هونیشبرگر ، بازهری که به فارسی پازهر سیاه و به هندی کانی زَهْر مُهره خوانده می شود نوعی سِرْپانتین سبز تیره است » (بالفور، به نقل از چندین سیّاح و پژوهشگر، ج 1، ص 333؛
در بارة بازهر در چین باستان رجوع کنید به لاوفر ، ص 525 ـ 528). «طِبق تجزیة برتوله ، بازهرهای جانوری ( مذکور که برای ناپلئون بُناپارت فرستاده شد ) مرکّب از مواد خَشَبی و چند مِلح بود... گیبور ( داروشناس فرانسوی ، 1790ـ 1867 ) ، به تبع فورکروا ( شیمیدان فرانسوی ، 1755ـ 1809 میلادی ) و وکلن ( شیمیدان فرانسوی ، 1763ـ1829 ) ، دو گونه ( بازهر جانوری ) تشخیص داده است : گونه ای سبز، متشکل از لایه های متحد المرکز، سُست و شکننده ، دارای مزه ای تلخ و بویی خوش و وزن مخصوصِ 132ر1؛
و گونه ای زرد مایل به قهوه ای ، ناگُداز، اندکی محلول در الکل ... که قدر و ارزش آن در ایران بسیار کمتر است » (شلیمّر، «فادزهر حیوانی ، حجر التیس »، ص 76ـ77).

به عنوان نتیجه گیری در بارة خواص منسوب به پازهر جانوری ، نظر چند تن از دانشمندان را ذکر می کنیم : «علم پزشکیِ کنونی دیگر هیچ اعتنایی به پازهر ــ چه کانی چه جانوری ــ ندارد» (کلمان ـ موله ، ص 117) « ( پازهرهای جانوری ، چه ' شرقی ` چه ' غربی ` ؛
در بارة این تقسیم رجوع کنید به بستانی ، همانجا ) را امروزه رها کرده اند»(پزشک علاّ مة فرانسوی ، لیتره ، مقالة bإzoard ). «هیچیک از این اجسام ( = پازهرهای جانوری عدیدی که مؤلف بتفصیل از منابع اروپایی ذکر کرده است ) نه کُنش حقیقی دارد نه خواصی عمومی ؛
شهرتی که این اجسام سابقاً در پزشکی داشتند اکنون از میان رفته و قیمتی برای آنها... نمانده است ... ( بویژه ) هیچ خاصیت پادزهری ندارند، چنانکه برای تجربه ، از این سنگها به مسمومان خوراندند و ابداً تأثیری در ( درمان ) مسمومیت نداشت » (بستانی ، همانجا). کرملی (ابن أکفانی ، تعلیقات ، ص 80)، پس از ذکر خلاصه ای از تفصیلات تیفاشی و دیگران ، چنین نتیجه می گیرد: «هیچیک از این گفته ها صحّت ندارد؛
همه خرافاتی است فاقد کمترین حقیقتی ، که پسینیان از پیشینیان نقل کرده اند، و ما بارها شخصاً ( نادرستی ) آنها را آزموده ایم .»

و امّا مارْمهره . فقط تنی چند از سیاحان و دانشمندان غربی (که یول و برنل گزارشها و شنیده های آنان را در بارة مارمهره ، زیر نام snake-stone ( لفظاً، «سنگِ مار» ) نقل کرده اند؛
ص 847 ـ 849) با بررسیهای خود بطلان اعتقاد هندیان را به وجود مُهره ای یا استخوانی پادزهری در مارها و ماهیت واقعی مارمهره های مفروض ، بیان کرده اند، اینچنین (بتلخیص ). ج . دیوی ماهیت سه گونه از «زهرْ مُهره » (اصطلاح هندیان برای مارمهره ) را تعیین کرد: گونه ای گرد یا بیضی ، درونش سیاه یا قهوه ای ، برونش صاف و برّاق ، که چون بر زبان یا سطح تَرِ دیگری گذاشته می شد، محکم به آنجا می چسبید؛
این گونه استخوانی بود که در آتش سوخته و بعضاً ذغال شده بود. دومی از همان جنس بود ولی خواص اولی (بویژه ، چسبندگی و جاذبیت ) را نداشت . سومی ، نه مارمهره ، بلکه پازهر ( جانوری ) بود. دانشمند دیگری (فردی ) مارمهره ای را که از سیلان آورده بودند بررسی کرده به این نتیجه رسید که این تکّه استخوان ذغال شده ای بود که شاید چند بار کاواکیهای آن را پر از خون کرده و سپس باز سوزانده بودند؛
احتمالاً این استخوان چندان متخلخل و جاذب بود که ، اگر آن را بیدرنگ پس از گزش مار برجای گزش می گذاشتند (یعنی پیش از این که زهر در همة تن بپراکند)، بتواند زهر را جذب کند (در اینجا، بالفور توضیح داده است ( ج 3، واژة snake-stone ) که «ساخت این ( تکّه استخوانهای ذغال شده ) موضوع تجارت پُردرآمدی ( بود ) که راهبان مانیل ( در فیلیپین ) به راه انداخته بودند و از آنجا ( این مارمهره های مصنوعی ) به بازرگانان هند می ( رسید ) ».) بررسی نمونة دیگری نشان داد که آن «سنگ مصنوعی کوچکی بود... مرکّب از خاکستر ریشه های سوخته که به نوعی خاک آمیخته بودند». سرانجام ، دانشمند دیگری (فیرر ) در کتابی دربارة مارهای کُشندة هند (1884) ، چنین نتیجه گرفته است : «معتقدم که این مارمهره ها به هیچ روی قدرت چنین تأثیری ( یعنی خنثی کردن زهر مار در تن ) را ندارند... و ( لذا ) اعتماد و اعتقاد ( مردم عامی ) به خاصیت پادزهری آنها وَهم خطرناکی است .»

3) تریاق = پادزهر مرکّب . در تحوّلی معنایی ، واژة تریاق بیشتر به پادزهرهای مرکّب گفته شده است . ابن سینا (370ـ 428) تفاوت اصطلاحیِ سپسینِ دونامِ تریاق و پادزهر را چنین بیان کرده است (ج 1، کتاب دوم ، ص 358): «تریاق و بادزهر هر دارویی ( را گویند ) که خاصیت آن نگهداری نیرو و سلامت جان است تا جان ( بتواند ) زیان زهر را از خود دفع کند، ( امّا ) نام تریاق برای مصنوعات ( = داروهایی که کسان ترکیب کنند ) و نام بادزهر برای داروهای مُفردِ (= بسیطِ) موجود در طبیعت شایسته تر است ... ( امّا ) چنین می نمایدکه فرق بسیاری میان این دو ( اصطلاح ) نباشد» (خودِ ابن سینا هم گاهی ( مثلاً، ج 1، کتاب دوم ، ص 406 و در ج 2، کتاب سوم ، ص 1201 ) این دو را مترادفاً، و گاهی تریاق را در مورد چیزهایی غیرمصنوعِ «مُفرد» ( مثلاً، جُندِ بیدستر، ج 1، کتاب دوم ، ص 452 ) به کار برده است ).

موضوع زهر و پادزهر همیشه مسئله ای حیاتی در جوامع بشری بوده است ( رجوع کنید به زهر * ). شواهد و آثار موجود در قدیمترین «ادبیات » مکتوب بازمانده از اقوام باستانی اهمیت این موضوع را نشان می دهد. لیوی (بویژه فصل 8، «زهرها و پادزهرها در متنهایی مخصوص »، ص 131ـ 145) بر نوشته های زهر/ پادزهرشناسی بعض اقوام «متمدن » قدیم ــ هندیان ، اهالی بین النهرین باستان ، مصریان ، یونانیان ــ مرور کرده و سپس بازتاب آن نوشته ها را در آثار زهرشناسی دورة اسلامی و نیز مساهمة دانشمندان این دوره را به اختصار بررسی کرده است .

چون یک پادزهرِ مفروضاً «مفرد» برای مقابله با کنشها و عوارض مختلف زهرهای بسیط (مثلاً زهر گیاه بیش ) و مرکّب (یعنی زهرهایی که کارشناسان بَدسگال از دو یا چند زهر ترکیب می کردند، مثلاً ترکیب زهر کژدم و نوعی سوسمار سمّی معروف به سامّ اَبْرَص ) غالباً بسنده نبود، بعض دانایان به فکر ساخت پادزهرهای «مرکَّب القُوی '» افتادند، که بعض آنها به نام مبتکرِ مفروض آنها معروف شده است (مثلاً، «تریاقِ اَندروماخُس »؛
رجوع کنید به دنبالة مقاله ). در دورة اسلامی ، وصف این تریاقها در تألیفاتی مستقل در بارة زهرها و پادزهرها (مثلاً، کتاب السُموم جابر بن حیّان * و کتاب السُموم ابن وَحشیّة * ) یا کمابیش در «اَقْراباذین »ها (= کتابهایی در بارة طرز تهیة داروهای مرکب و در بارة کاربردهای اینها؛
مثلاً اقراباذین یعقوب بن اسحاق کِنْدی و قرابادین کبیر عقیلی علوی شیرازی ) یا در بخشهایی مربوط به زهرها و پادزهرها در تألیفاتی کلّی تر در پزشکی (مثلاً، مقالة ششم از نوع ششم فردوس الحکمة علی بن سهل طبری ؛
بابهای 27ـ53 از مقالة چهاردهم جلد دوم کامل الصّناعة علی بن عباس مجوسی ؛
و کتاب پنجم القانون فی الطب ابن سینا) آمده است .

ساخت تریاقها از دشوارترین عملیات داروسازی بود، به سبب تعدّد اجزای آنها (از چهار تا بیش از هفتاد جزء) و وقتگیری تعیین مقدار دقیق آن اخلاط . گاهی نیز آزمایش کُنشمندی (= مؤثریّت ) فلان ترکیب بر دشواری کار می افزود؛
لذا بعض حکیمان شیوه های نسبتاً آسانی برای آن آزمایش اندیشیده اند، مثلاً شیوة جالینوس (سدة دوم میلادی ؛
به نقل ابن سینا، ج 3، کتاب پنجم ، ص 2270): «خروسی وحشی ( = تذروِ نر، به گمان ابن سینا ) شکار کنند (زیرا مزاج آن از طبع خروس خانگی خشکتر است )؛
سپس ' هامّه ` ای ( = جانوری سمّی ؛
آن را به مار سمّی تعبیر کرده اند ) را به سوی آن فرستند ( تا آن را بگزد ) . سپس تریاقِ ( منظور ) را به خروس بخورانند: اگر خروس زنده ماند، آن تریاق خوب است .» امتحانی دیگر (ظاهراً ابتکار خود ابن سینا): «مُسهلی ( قَوی ) به شخصی بخورانند و ( وقتی که کنش آن ظاهر شد ) تریاق را به او بدهند: اگر تریاق کنش مسهل را بازداشت ، تازه و خوب است ، وَ اِلاّ ، بد.»

روایتهای افسانه آسایی در بارة ابداع نخستین تریاق و مُکمّلان یونانیِ سپسین آن در بعض منابع دورة اسلامی یافت می شود ــ مثلاً در تذکره انطاکی (ص 134 و بعد) و، بسی مفصّلتر، در قرابادین کبیر مذکور (ص 653ـ656)، با اختلافهایی در تفصیلات میان این دو. طبق این روایات ، سابقة ابتکار و تحوّل تریاق در یونان باستان به اختصار چنین است : اندروماخس اول / قدیم ، از حکیمان ( نیمه افسانه ای ) یونان باستان ، تصادفاً خاصیت پادزهری حَبّ الغار (= دانه های درخت برگ بو * ) ضدّ مارگزیدگی را مشاهده کرد؛
سپس ، برای تقویت یا تکمیل سودمندی این پادزهر بسیط ، سه مادّة پادزهری دیگری را که خود از پیش می شناخت ــ جنطیانا، مُرّ ( = مورد ) و قُسط ــ به آن افزود، و این تریاق چهارجزئی را «تریاق الارْبعة » (یا «تریاق الاربع »؛
در هدایة المتعلّمین اخوینی بخاری ، ص 633: «تریاق چهاردارو») نامید. این تریاق که دانه های غار «اصل و عمود» آن را تشکیل می داد، ساده ترینِ تریاقها بود. پس از او، در مدت 469 ، 1 سال (انطاکی ، ص 134: 150 ، 1 سال )، هشت حکیم



یونانی دیگر (آخرین آنان ، جالینوس ) تصرّفاتی در ترکیب تریاق مزبور کردند، مثلاً افزایش ، کاهش یا اِبدال بعض مواد. از جمله ، حکیم دومی ، اقلیدس ( ؟! ) ، چهارجزء دیگر ــ فلفل سفید، دارچینی ، سَلیخه (سیاه ) و زعفران ــ به آن افزود و ترکیب جدید را «تریاق ثمانیّه » (= هشت جزئی ) یا «تریاق صغیر» خواند. افزایش اخلاط تریاق به اندروماخُس ثانی ، هشتمین از حکیمان مزبور، پایان گرفت ، که 33 مادّة دیگر (از همه مهمتر، گوشت پختة افعی ) به ترکیبات پیشین افزوده شمار اجزاء را به 75 رسانید (جالب است که حمزة اصفهانی ( 280ـ ? 360 ) ، به روایت از منابعِ خود، «ابداع تریاق از جسم افعیها» و نیز بنیانگذاری پزشکی را به شاه افسانه ای فریدون نسبت داده است ( ص 34 ) ). جالینوس ابداعی در افزایش ، کاهش یا ابدال اخلاط تریاق ننمود، بلکه فقط «منافع آن و مقادیرِ شَرَبات آن در هر مرضی و امثال این امور» را مشخص کرد (عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 653). مع ذلک ، چنانکه از اعتراض ابن سینا به تصرّف جالینوس و «پزشکان کثیر» دیگر در نسخة اصلی تریاق اندروماخس ثانی برمی آید (ج 3، کتاب پنجم ، ص 2269)، جالینوس در «زیادت و نقصان غیر ضرور» اجزای آن نسخه دخیل بوده است .

این معجون ، که «اَجلّ و افضل ادویة مرکّبه » بود (ابن سینا، همانجا) به نامهای «تریاق اَفاعی »، «تریاق کبیر/ اکبر/ بزرگ » یا «تریاق فاروق » معروف شد. در توجیه صفتِ «فاروق » چند وجه ذکر کرده اند، مثلاً، چون «فاروق میان مَوت و حیات است » یا «فاروق است میان صحّت تامّ و مرض قوی » ( رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 652). افزودن گوشت افعی را، که «عمود و اصل » تریاق فاروق است ، چنین توضیح کرده اند که «سمیّت ( حادث در تن ) را به سوی خود جذب می کند» (همو، 1371 ش ، ص 10) و «گوشت افعی مقاومت به سَم خود می کند» (همو، 1349 ش ، ص 654). نظر به اهمیت گوشت افعی از حیث تریاقیّت ، دستورهای مشروحی در بارة شناخت بهترین افعیها برای این منظور، شیوة کشتن آنها (مثلاً، نخست خشمگین کردن افعی تا همة زهر خود را برای حمله و گزش گِرد آورد و سپس بریدن سر و گردن و دم آن به یک ضربت تا چیزی از زهر در باقی تنش نمانَد) و آماده کردن گوشت آن برای تریاق ، داده شده است ، که عمدتاً مبتنی بر شرح جالینوس است (منقول در فردوس الحکمة طبری ، ص 451؛
نیز رجوع کنید به ابن سینا، ج 3، کتاب پنجم ، «اَقراص الافاعی »، ص 2272ـ2273؛
انطاکی ، «افعی »، ص 81؛
عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 658ـ 659). منظور از «اَقراص الافاعی » (قُرصهای افعیها) این است که گوشت پختة افعی را مستقیماً به دیگر اجزای تریاق نمی افزودند، بلکه ، طبق دستور، آن را خوب کوفته با نانِ کوبیده مخلوط می کردند و آنگاه این مخلوط را با دست به صورت قُرصهایی در می آوردند (برای تفصیلات رجوع کنید به منابع اخیر الذکر و عقیلی علوی شیرازی ، همانجا).

برای تریاق کبیر چند نسخه (یا فُرمول ) با اختلافهایی در چند و چون اجزای آن در منابع دورة اسلامی وجود دارد. ابن سینا (ج 3، کتاب پنجم ، ص 2270ـ2272) سه تا از آنها را ذکر کرده است : «نسخة اصلی اندروماخس »، شامل 64 جزء (بجز مَی یا عسل که در این نسخه ها به عنوان «سِواغ » به کار می رفته است )، از جمله ، 24 مثقال از «قرصهای افعی » (خودِ ابن سینا این نسخه را «بهترین » دانسته است )؛
نسخة دیگری ، شامل هفتاد جزء (بجز عسل )؛
و نسخه سومی ، شامل 65 جزء (نیز رجوع کنید به نسخه ای به نقل عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 656، که شمار اخلاط آن ، بجز «اَقراص و می و عسل »، 75 تاست ؛
نوشتة پورداود ( ص 108 ) ، که «تریاق در اصل بایستی از شصت جزء ترکیب یافته باشد، رفته رفته اجزاء آن به 20 و 10 و 4 و 3 رسید»، نادرست است ).

بجز این حکیمان یونانی که مفروضاً در ابداع و تحول «تریاق فاروق » کمابیش دخیل بودند، کسان دیگری هم تریاقهایی ساختند، که از همه معروفتر «تریاق مِثْرودیطوس » (یا، به اختصار، «مثرودیطوس ») بود. مثرودیطوس صورت معرّب محرّف میثریداتِس ، نام یونانی شدة شاه پُنتوس ، مملکتی در کرانة جنوبی دریای سیاه در شمال شرقی آسیای صغیر بود. میثریداتِس (از فارسی میانه ( اشکانی ) میثْرَدات < مِهرداد در فارسی جدید) نام شش تن از شاهان ایرانی نژاد یونانی گرای بود که در ناحیة مذکور و برخی نواحی مجاور حکومت کردند؛
میثرداتی که ابداع «مثرودیطوس » به او نسبت داده شده است مهرداد ششم (متوفی 63 ق م )، آخرینِ این شاهانِ مهردادی بود. نسخة این معجون «برای جمهور»، بجز می و انگبین ، شامل 56 جزء بود (ابن سینا، ج 3، کتاب پنجم ، ص 2275). به گفته همو (ج 3، کتاب پنجم ، ص 2274ـ2275)، مثرودیطوس ، تا پیش از این که اندروماخس (دوم ) به منفعت گوشت افعی پی بُرد و این را به فرمول تریاق افزود، معروفترین تریاق در آن روزگار بود، چیزی از حیث فواید از تریاق کبیر کم نداشت بلکه در بسیاری از موارد «نفع آن بیشتر و سود آن ارجح » بود (قس اخوینی بخاری که در بسی از موارد ( مثلاً در ص 201، 256، 383، 631 ) «تریاق بزرگ » و مثرودیطوس را همطراز یا همپایه تجویز کرده است ).



یکی از اجزای مثرودیطوس و تریاق فاروق ، تریاک (= افیون ) بود (در اولی ، به اندازة پنج درهم و در دومی ، 24 مثقال )، که دقیقاً معلوم نیست کدامیک از حکیمان مزبور آن را به نسخه افزوده است . مولی یراک (ص 101) ظاهراً افزایش آن را، همچون گوشت افعی ، ابداع اندروماخس دوم می داند، که ، به خواهش نِرون ، امپراتور روم (54 ـ 68 میلادی )، با افزودن چندین مادّة جدید، بویژه افیون و گوشت افعی ، به فرمول تریاقِ نیکاندرُسِ کُلُفُنی ، تریاق او را غنی ساخت . به هرحال ، افزایش افیون ، که ، به روایات مختلف ، زهری کُشنده دانسته می شد («نیم تا یک مثقالِ» آن ، به نظر هروی ، ص 39؛
«دو درهم » آن ، به نوشتة عقیلی علوی شیرازی ، 1371 ش ، ص 157)، ظاهراً نظر به بعض خواص درمانی آن بوده است ، بویژه به عنوان آرامبخش دردها، مخدّر، خواب آور و شاید به عنوان «مُصْلح » «گرمی » شدید بعض اجزای دیگر تریاق ( رجوع کنید به تریاک * ). توجیه عقیلی که اطلاق نام تریاک به افیون به این سبب بوده «که افیون حافظ القوّت است و در این امر با تریاق حقیقی اشتراک دارد» (1349 ش ، ص 499) یا «به جهت حفظ قوّت آن ( = افیون ) است » (ص 524) درست نمی نماید. برخلاف نظر پورداود (ص 113) که «چون در هر تریاک ( = تریاق ) یک جزءِ آن افیون بوده ، رفته رفته تریاک و افیون دو کلمة مُرادف پنداشته شدند»، به گمان نویسندة حاضر منشأ این فرایندِ «اطلاق کُلّ به جزء»، که اصطلاحی نسبتاً متأخر است ( رجوع کنید به فرهنگِ رشیدی ، تألیف در 1064، ج 1، ص 427: « تریاک به معنی افیون مستحدث است و در قدیم نبود»)، تشابهی است که افیونیان میان تریاک (= تریاق ) همچون «درمان همة دردهای جسمانی » و تریاک (= افیون ) به عنوان «چارة همة دردهای روانی » (عشق ، افسردگی ، غم و جز اینها) می دیده اند.

گذشته از این تریاقهای مشهور، تریاقهایی هم بعض حکیمان بزرگ دورة اسلامی ابداع کرده اند، مثلاً، دو «معجونِ تریاقی کبیر و صغیر» از ابتکارهای ابن سینا (ج 3، کتاب پنجم ، ص 2284). فرمول «معجون تریاقی صغیر» او، شامل فقط نه مادّه ، چنین است : «دانة بَلَسان ، قُسْطِ تلخ ،جنطیانا، دارچینی ، فلفل سفید، عود هندی ، جعفری (از هرکدام ، یک جزء) مُشک (یک سوم جزء) و جُندِ بیدستر (یک چهارم جزء)؛
اینها را عجین کنند وبه کار دارند.»

افزایش تدریجی اجزای تریاق یونانی الاصل آن را کم کم از پادزهر به صورت «درمان همة دردها » درآورد ــ هم در غرب (اروپا) و هم در شرق در کشورهایی که پزشکی بقراطی ـ جالینوسی در آنها فایق و رایج بود. اعتبار و شهرت تریاق اندروماخس در غرب تا حدود چهار قرن پس از شروع انحطاط مکتب جالینوسی (از اوایل سدة شانزدهم میلادی ) باقی بود، چنانکه ، مثلاً، فرمول این تریاق حتی در چاپ 1884 دارونامة رسمی کشور فرانسه مندرج است (گوشت افعی را از آن حذف کرده اند؛
در بارة اخلاط ( 54 مادّه بجز می و انگبین ) و دستور ترکیب این نسخه رجوع کنید به مولی یراک ، ص 102ـ103).


منابع :
(1) ابن أکفانی ، نُخَب الذخائر فی احوال الجواهر ، چاپ انستاس ـ ماری کرملی ، قاهره 1939، چاپ افست قاهره ( بی تا. ) ؛
(2) ابن بیطار، الجامع لِمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291؛
(3) ابن سینا، القانون فی الطب ، چاپ ادوارد قش ، بیروت 1408/ 1987؛
(4) ابوریحان بیرونی ، الجماهر فی الجواهر ، چاپ یوسف الهادی ، تهران 1374 ش ؛
(5) همو، کتاب الصیدنة فی الطب ، چاپ عباس زریاب ، تهران 1370 ش ؛
(6) اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خُلاّ ن الوفاء ، قم 1405؛
(7) ربیع بن احمد اخوینی بخاری ، هدایة المتعلّمین فی الطب ، چاپ جلال متینی ، مشهد 1344 ش ؛
(8) علی بن احمد اسدی طوسی ، گرشاسب نامه ، چاپ حبیب یغمائی ، تهران 1354 ش ؛
(9) اشعار پراکندة قدیمترین شعرای فارسی زبان : از حنظلة بادغیسی تا دقیقی ( بغیر رودکی )، با تصحیح و مقابله و ترجمه و مقدمه بزبان فرانسوی ژیلبر لازار، ج 2، تهران 1341 ش ؛
(10) علی بن حسین انصاری شیرازی ، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات )، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371 ش ؛
(11) داود بن عمر انطاکی ، تذکرة اولی الالباب و الجامع لِلعجب العجاب ، چاپ علی شیری ، بیروت 1411/1991؛
(12) محمدحسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمد معین ، تهران 1342 ش ؛
(13) بطرس بستانی ، کتاب دائرة المعارف ، بیروت 1881؛
(14) ابراهیم پورداود، هرمزدنامه ، تهران 1331 ش ؛
(15) یاکوب ادوارد پولاک ، سفرنامة پولاک ، ترجمة کیکاووس جهانداری ، تهران 1361 ش ؛
(16) احمد بن یوسف تیفاشی ، کتاب أزهار الافکار فی جواهر الاحجار ، چاپ محمد یوسف حسن و محمود بسیونی خفاجی ، قاهره 1977؛
(17) حسین بن حسن جمال الدین انجو، فرهنگ جهانگیری ، چاپ رحیم عفیفی ، مشهد 1351ـ 1354 ش ؛
(18) محمد مؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن ، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ( تاریخ مقدمه 1402 ) ؛
(19) حمزة بن حسن اصفهانی ، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهم الصلاة والسلام ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(20) محمد بن احمد خوارزمی ، کتاب مفاتیح العلوم ، چاپ فان فلوتن ، لیدن 1968؛
(21) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمد معین ، تهران 1325ـ 1359 ش ؛
(22) دیوسکوریدس ، هَیولی الطبّ فی الحشائش و السموم ، ترجمة اِصْطِفَن بن بَسیل و اصلاح حنین بن اسحاق ، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس ، تطوان 1952؛
(23) محمد بن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/ 1955ـ1971؛
(24) عبد الرشید بن عبد الغفور رشیدی ، فرهنگ رشیدی ، به ضمیمة معرَّبات رشیدی ، چاپ محمد عباسی ، تهران ( تاریخ مقدمه 1337 ش ) ؛
محمد زاوش ، کانی شناسی در ایران قدیم ، تهران 1348ـ

(25) 1355 ش ؛
(26) علی زرگری ، گیاهان داروئی ، ج 3، تهران 1368 ش ؛
(27) محمودبن عمر زمخشری ، پیشرو ادب ، یا، مقدمة الادب ، چاپ محمدکاظم امام ، تهران 1342 ش ؛
(28) محمد پادشاه بن غلام محیی الدین شاد، آنندراج : فرهنگ جامع فارسی ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران 1363 ش ؛
(29) شهمردان رازی ، نزهت نامة علائی ، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1363 ش ؛
(30) علی بن سهل طبری ، فردوس الحکمة فی الطب ، چاپ محمد زبیر صدّیقی ، برلین 1928؛
(31) محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی ، قرابادین کبیر ، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست تهران 1349 ش ؛
(32) همو، مخزن الادویة ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371 ش ؛
(33) حسن بن احمد عنصری ، دیوان ، چاپ یحیی قریب ، تهران 1341 ش ؛
ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامة فردوسی ، متن انتقادی ،

(34) مسکو 1963ـ1971؛
(35) عبدالله بن علی کاشانی ، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب ، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش ؛
(36) علی بن عباس مجوسی ، کامل الصناعة الطبیّة ، بولاق 1294؛
(37) محمد بن منصور، گوهرنامه ، چاپ منوچهر ستوده ، در فرهنگ ایران زمین ، ج 4 (1335 ش )؛
(38) امین فهد معلوف ، معجم الحیوان ، قاهره 1932؛
(39) احمد بن قوص منوچهری ، دیوان ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران 1363 ش ؛
(40) ناصرخسرو، دیوان ، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق ، تهران 1353 ش ؛
(41) محمد بن محمد نصیر الدین طوسی ، تنسوخ نامة ایلخانی ، چاپ محمدتقی مدرس رضوی ، تهران 1363 ش ؛
(42) موفق بن علی هروی ، الابنیة عن حقایق الادویة ، به تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی ، تهران 1346 ش ؛
(43) پاول هُرن و یوهان هاینریش هوبشمان ، اساس اشتقاق فارسی ، ترجمة جلال خالقی مطلق ، تهران 1356 ش ؛
(44) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛


(45) Aristoteles, Das Steinbuch , ed. & tr. Julius Ruska, Heidelberg 1912;
(46) Edward Balfour, The cyclopaedia of India and of eastern and southern Asia , 3rd ed., London 1885, repr. Graz 1967-1968;
(47) Rإgis Blachةre et al., Dictionnaire arabe-franµais-anglais (langue classique et moderne) , Paris 1967- ;
(48) Jean Jacques Clإment-Mullet, "Essai sur la minإralogie arabe", JA (1868), repr. Amsterdam [n.d.(;
(49) Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides , tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934;
(50) Dorland's illustrated medical dictionary , 26th ed., Philadelphia 1984;
(51) Cyril L. Elgood, A medical history of Persia and the eastern caliphate , 2nd ed., Amsterdam 1979;
(52) Encyclopaedia Iranica , s.v. "Afghanistan. III: Fauna" (by K. Habibi);
(53) EI 2 , s.vv. "Ayyil" (by L. Kopf), "Ba ¦ zahr" (by J. Ruska-)M. Plessner]);
(54) The Encyclopedia Americana , Danbury 1984;
Fred A. Harrington et al., A guide to the mammals of Iran ,

(55) Tehran 1977;
(56) Ibn Bayt ¤ a ¦ r, Traitإ des simples , tr. Lucien Leclerc, Paris 1877-1883, repr. Paris [n.d.(;
(57) Ahmed Issa, Dictionnaire des noms des plantes en latin, franµais, anglais et arabe , Cairo 1930;
(58) Berthold Laufer, Sino- Iranica , Chicago 1919, repr. Taipei 1976;
(59) Martin Levey, Early Arabic pharmacology , Leiden 1973;
(60) Le livre d'Arda ¦ V i ¦ ra ¦ z , translittإration, transcription et traduction du texte pehlevi )par] Philippe Gignoux, Paris 1984;
(61) ـmile Littrإ, Dictionnaire de mإdecine, de chirurgie, de pharmacie, de l'art vإtإrinaire... , 17th ed., Paris 1893;
(62) David N. MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary , London 1971;
(63) Jeanne Mouliإrac, "Les thإriaques", in ، l'ombre d'Avicenne: la mإdecine au temps des califes , Paris 1996;
(64) Paul Robert, Le grand Robert de la langue franµaise , 2nd ed., Paris 1985;
(65) J. L. Schlimmer, Terminologie mإdico- pharmaceutique et anthropologique : franµaise-persane , litho. ed., Tehran 1874, typo repr. Tehran 1970;
(66) S § kand- guma ¦ n i ¦ k vic § a ¦ r = La solution dإcisive des doutes , ed. & tr. Pierre Jean de Menasce, Fribourg 1945;
(67) Gإrard Troupeau, "Les dإbuts de la mإdecine arabe: les grandes familles de mإdecins..., la formation du vocabulaire", in ، l'ombre d'Avicenne: la mإdecine au temps des califes , Paris 1996;
(68) Henry Yule and A. C. Burnell, Hobson-jobson... , new ed. by William Crooke, London 1903, repr. Delhi 1968.

/ هوشنگ اعلم /



اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 2572
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست