responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 1867

 

بُندُق ، گلولة گلی ، سنگی یا سربی که از برخی پرتابه ها همچون کمان گروهه ، نیچه و بعدها سلاحهای آتشین سبک پرتاب می شد. بندق را معرّب واژة فندق فارسی دانسته اند (برهان ، ذیل واژه ) که به سبب شباهت شکلِ کرویِ کوچک آن به فندق ، میوة معروف ، به آن اطلاق شده است (قلقشندی ، ج 5، ص 458). جمع آن بنادق است (جوهری ، ذیل واژه ) و بندقدار به معنای کسی است که جَرادة بندق را در پی سلطان حمل می کرده است (قلقشندی ، همانجا). پس از کاربرد گلولة بندق در سلاحهای آتشین ، ترکیبات دیگری از این کلمه در زبانهای فارسی ، عربی و ترکی معمول شد (رجوع کنید به ادامة مقاله ).

نخستین اشاره به بندق و پرتاب آن با «قوسِ» بندق ، به دورة خلیفة سوم باز می گردد که در پی نارضایی از اشاعة بندق اندازی به پرندگان ، بویژه کبوتران ، وی دستور شکستن «جُلاهِقات » و وسایل بندق را داد (ابن اثیر، ج 3، ص 181). اما صد سال بعد در دورة هارون الرشید، بندق اندازی چنان اهمیت یافت که خلیفه گروهی از ماهرترین بندق اندازان را تحت عنوان «نَمل » هنگام جلوس و در شکار همراه خود داشت (ابوالفرج اصفهانی ، ج 23، ص 218). در دورة متوکل (232ـ247) نیز مهارت در پرتاب بندق از ویژگیهای «ندیمِ» خلیفه محسوب می شد (مسعودی ، ج 8، ص 17) و حدود دو سدة بعد، هلال صابی (359ـ448) به منام «خادم قوس جلاهق » در دورة عضدالدوله دیلمی (حک :338ـ372) اشاره دارد و جَلاهق راگِلِ مدور همانند بندق آورده است (ص 82؛ ظاهراً کَشاجِم نیز در یافتن ریشة این لغت ناکام بوده است ، رجوع کنید به احسن ، ص 270). گرچه بندق اندازی به قصد شکار را ورزشی به تقلید از ایرانیان دانسته اند (همان ، ص 270، 312). در متون نظم و نثر فارسی اشاراتی اندک (برای نمونه : عتبی ، ص 26؛ مولوی ، ج 1، دفتر دوم ، ص 266) به این سلاح وجود دارد، حتی در مهمترین آثار دربارة آلات و ابزارهای جنگ و شکار همچون آداب الحرب و الشجاعه و بازنامة نسوی به بندق اشاره نشده است .

در قرن هفتم و در دورة خلیفه الناصرلدین الله (575ـ622) به سبب پیوند بندق اندازی با آیینهای فتوت ناصری و توجه و تمایل زیاد خلیفه به این آیینها، این ورزش اشاعه یافت و خلیفه برای بندق اندازی و انداختن گلولة گلی با کمان گروهه تشکیلات خاصی در نظر گرفت (ریاض ، ص 299، 301ـ302) و بندق اندازی را جز برای فتیان و اعضای فتوت * که به او منسوب بودند، ممنوع کرد (ابن اثیر، ج 12، ص 440). در همین زمان نیز اشعاری در احکام و شرایط کمان گروهه داری و اشتغال به بندق اندازی سروده می شد (کاشفی ، مقدمة محجوب ، ص شصت ونه ) و این ورزش از بازیهای محبوب فتیان به شمار می آمد (همان ، مقدمة محجوب ، ص چهل وپنج ). آمیختگی بندق اندازی و آیینهای فتوت چنان شد که در متون معتبر

فتوت در سده های نهم ، دهم و بعدتر سنت «سنگ افکنی » به حضرت علی علیه السلام نسبت داده شد و رمزی از دورافکندن درشتخویی و سختدلی از جوانمرد محسوب گردید (همان ، ص 334). در رسالة هفده سلسله (قرن دوازدهم ) نیز انداختن سنگ از فلاخن در زمرة اسباب و لوازم عیاری شمرده شده است (گلچین معانی ، ص 94).

ظاهراً از طریق همین طبقه ، بندق اندازی میان نظامیان ترک راه یافت ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «فُتُوّت » و حاکمان و سرداران ترک در مصر بدان روی آوردند، چنانکه ملک الظاهر رکن الدین بیبرس (620ـ676)، به نام اولین مخدوم خود ایدکین بندقدار، به بندقداری ملقب شد ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بَیْبَرس اول * »؛ نیز رجوع کنید به حمدالله مستوفی ، ص 592؛ رشیدالدین فضل الله ، ج 2، ص 934، 1031، 1034، 1101، 1103). قلقشندی نیز حاکم البندق را در مرتبة سوم از «والیانِ اربابِ سیوف » آورده و اهمیت این مقام را مشروط به دلبستگی و اهتمامی دانسته که سلطان وقت برای بندق اندازی قائل بوده است (ج 9، ص 255، ج 12، ص 269. نمونة حکم رماة البندق ). او نیز ضمن بر شمردن مزایای ورزش بندق اندازی به ارتباط آن با پوشیدن سربال (شلوار) فتوت و ورود به جرگة فتیان اشاره کرده است (همان ، ج 12، ص 271ـ275). در این دوره و در مصر، مهارت در بندق اندازی تا آنجا اهمیت یافت که رسائلی مشتمل بر سرگذشت تیراندازان نامی و اصطلاحات و شروط آن با عنوان قدمات (جمع قِدْمَة ) تألیف گردید که از آن جمله می توان قدمات شیخ شمس الدین محمدبن صائغ حنفی و شیخ شهاب الدین ابی الثناء محمودبن سلمان حلبی (همان ، ج 14، ص 282ـ288) را نام برد. و نیز فقهای شیعه و اهل سنت احکام خاصی برای صید با «غلوله » و «بندقه » صادر کردند که به موجب آن گوشت حیوان کشته شده با بندق حرام است ، زیرا گلولة بندق تیز نیست و بدن صید پاره نمی شود بلکه حیوان در پی ضربة آن از بین می رود (طریحی ، ذیل واژه ؛ هروی ، ص 16؛ یزدی ، ص 112؛ راوندی ، ص 432؛ از زبطانه نام می برد که آلت پرتاب بندق است ).

سلاح پرتاب بندق گلین و سربی (رصاص ) ظاهراً بیش از یک نوع بوده است که از آن میان می توان به نوعی کمان به نام کمان گروهه (کمان جوله ، کمان چوله ) یا کمان مهره اشاره کرد که اعراب آن را قوس البنادق و قوس الجلاهق می گفته اند (دهخدا، ذیل «کمان گروهه ») و نیز به سَبطانه یا زَبطانه ، که لوله ای تو خالی برای پرتاب بندق کوچک بوده است ، در فارسی تُفک می گفته اند (همان ، ذیل «تفک »؛ نیکول ، ج 2، ص 625).

مقارن ورود سلاحهای آتشین به جهان اسلام و پرتاب گلوله از این نوع سلاحها، استفاده از بندق و مفهوم آن نیز دگرگون شد و از سلاحی سرد با کاربردی ایذایی و ورزشی به جنگ افزاری آتشین و قتاله تبدیل گردید. در منابع دورة ممالیک ، تفنگهای شمخال یا توپهای سبک و سلاحهای آتشین قابل حمل را البُندق الرصاص می نامیدند ( د. ج . اسلام ، ذیل «باروت »). از دورة صفویان و از سدة یازده به بعد در نبردهای ایرانیان با ازبکان و عثمانیها به بندق ، نوعی سلاح آتشین و بندق اندازان ، خدمة این سلاح ، اشارات مکرر شده است (اسکندر منشی ، ج 2، ص 744، 824، ج 3، ص 1051، و جاهای متعدد). ترکیبات «بندقی » و «بندقچی » به معنای تفنگچی نیز از همین دوره معمول شد (معین ؛
نفیسی ، ذیل «بندقی »؛
«بندقچی »؛
دهخدا، ذیل «بندقی »).

بتدریج اطلاق بندق و بندقیه به سلاح آتشین (تفنگ ) گسترده تر گردید، چنانکه در شرق تونس و لیبی بِندْگَه (بندقه ؛
د. ج . اسلام ، همانجا) و در میان ترکان بلتق (بندوق ؛
دهخدا، ذیل «کمان ») برای نوعی تفنگ به کار می رفت .

اکنون در زبان عربی انواع تفنگهای جدید بندقیه خوانده می شود (کیالی ، ذیل «بندقیه » و انواع آن ؛
و نیز رجوع کنید به د. ج . اسلام ، همانجا).


منابع :
(1) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1385ـ1386/1965ـ1966؛
(2) علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی ، کتاب الاغانی ، ج 23، چاپ علی سباعی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(3) محمد مناظر احسن ، زندگی اجتماعی در حکومت عبّاسیان ، ترجمة مسعود رجب نیا، تهران 1369 ش ؛
(4) اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران 1350 ش ؛
(5) محمد حسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمد معین ، تهران 1361 ش ؛
(6) اسماعیل بن حماد جوهری ، الصحاح : تاج اللغة و صحاح العربیة ، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران 1368 ش ؛
(7) حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران 1362 ش ؛
(8) دانشنامة جهان اسلام ، زیر نظر سیدمصطفی میرسلیم ، تهران 1375ش ـ ، ذیل «باروت . 3: در عصر ممالیک » (از د. ایالون )؛
(9) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران 1325ـ1359 ش ؛
(10) محمدبن علی راوندی ، کتاب راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق ، چاپ محمد اقبال ، تهران 1333 ش ؛
(11) رشیدالدین فضل الله ، جامع التواریخ ، چاپ محمد روشن و مصطفی موسوی ، تهران 1373 ش ؛
(12) محمد ریاض ، احوال و آثار و اشعار میر سیّدعلی همدانی ، با شش رساله از وی ، اسلام آباد 1370 ش ؛
(13) هلال بن محسن صابی ، رسوم دارالخلافة ، چاپ میخائیل عوّاد، بیروت 1406/1986؛
(14) فخرالدین بن محمد طریحی ، مجمع البحرین ، چاپ احمد حسینی ، تهران 1362 ش ؛
(15) محمدبن عبدالجبار عتبی ، ترجمة تاریخ یمینی ، از ناصح بن ظفر جرفادقانی ، چاپ جعفر شعار، تهران 1357 ش ؛
(16) احمدبن علی قلقشندی ، صبح الاعشی ، قاهره ( تاریخ مقدمه 1383/1963 ) ؛
(17) حسین بن علی کاشفی ، فتوت نامة سلطانی ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران 1350 ش ؛
(18) ماهرکیالی ، القاموس العسکری الحدیث ، بیروت 1986؛
(19) احمد گلچین معانی ، « ( دربارة ) فتوتنامة ناصری »، فرهنگ ایران زمین ، ج 11 (1342 ش )؛
(20) علی بن حسین مسعودی ، مروج الذّهب و معادن الجوهر ، چاپ با ترجمة فرانسوی باربیه دو منار و پاوه دو کورتی ، پاریس 1861ـ1877، چاپ افست تهران 1970؛
محمد

(21) معین ، فرهنگ فارسی ، تهران 1371 ش ؛
(22) جلال الدین محمدبن محمد مولوی ، کتاب مثنوی معنوی ، چاپ رینولد آلن نیکلسون ، تهران 1360 ش ؛
(23) علی اکبر نفیسی ، فرهنگ نفیسی ، تهران 1355 ش ؛
(24) احمدبن یحیی هروی ، صیدیه ، چاپ محمد سرفراز ظفر، اسلام آباد 1363 ش ؛
(25) ابوالقاسم بن احمد یزدی ، بخش صید و ذباحه و اطعمه و اشربه از شرح فارسی شرایع الاسلام محقق حلی ، در احمدبن یحیی هروی ، صیدیه ، چاپ محمد سرفراز ظفر، اسلام آباد 1363 ش ؛


(26) EI 2 , s.vv."Baybars I" (by G. Wiet), "Futuwwa" (by Cl. Cahen);
(27) David C, Nicolle, Arms and armour of the crusading era, 1050-1350 , New York 1988.

/ افسانه منفرد /



اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 1867
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست