بُنْدار(1) ، واژه ای فارسی و ظاهراً کوتاه شدة «بُنه دار»، که اکنون به صورت «بُنَکدار» معمول است . این واژه در عربی هم راه یافته و به «بَنادِرَه » جمع بسته شده است (فراهیدی ، ذیل «بندر»).
در منابع لغت و ادب ، معانی بسیاری برای بندار می توان یافت ؛ از جمله تاجر معدن (همانجا؛ قس ازهری ، ج 14، ص 245)؛ انباردار یا سرمایه دار (امام شوشتری ، ص 97ـ 98)؛ کسی که از چیزی بسیار داشته باشد یا فراهم آوَرَد، و دیگری از وی خریده به دیگران بفروشد (سمعانی ، ج 2، ص 335ـ336). اشتقاقات کمیابی چون «بَندری »، «مُبَندِر» و «مُتَبَندِر» را نیز به معنای اخیر دانسته اند (ازهری ، ج 14، ص 247). جز این ، معانی دیگری چون رئیس ، صاحب مِلک و یا متولی حفظ آن (مَنینی ، ج 1، ص 345)، کیسه دار، خانه دار، صاحب تجمل و مُکنت ، دوافروش ، محتکر و گرانفروش (اوحدی بلیانی ؛ برهان ، ذیل واژه )، سردار قشون ، گمرکچی ، و موکَّل اخذ مالیات از بارها و بنه های تجارتی (قزوینی ، ج 4، ص 54 ـ 55) برای این واژه آمده است (برای دیگر معانی رجوع کنید به معین ، ذیل واژه ). ظاهراً به این معنای اخیر است که طبری آن را در کنار صاحب منصبانی چون امیر و عامل (کارگزار خراج ) و مُحاسِب یاد کرده است (ج 8، ص 279؛ قس بلعمی ، ص 403، 431، که تنها امیر و بندار ذکر شده است ). احتمال می رود که این لقب یا منصب از پیش از اسلام معمول بوده باشد ( تاریخ سیستان ، ص 302، پانویس 2). حسن بن مرزبان از خاندانهای کهن ایرانی (اهل بیوتات ) که نسلاً بعد نسل عهده دار کارهای دیوانی در فارس بوده اند، چندی بندار محمدبن واصل و سپس یعقوب بن لیث بود. خاندان مزبور نسب به نیای خود مرزبان بن فَرّابُنداذ می رساند (ابن حوقل ، ص 292ـ293). از گفتة ابن حوقل (ص 424، 430، 469) برمی آید که بندار در روزگار وی در قلمرو سامانیان مفهومی ظاهراً برابر با عامل خراج داشته و کار جمع آوری خراج و ضمانات و انواع مالیات و ثبت آن که مستلزم تسلط بر فنون دبیری نیز بوده ، بدو محول می شده است (نیز رجوع کنید به ثعالبی ، ج 4، ص 132ـ133، 411). به نوشتة وی ، در هر یک از کوره های خراسان و ماوراءالنهر، در ردیف کارگزارانی چون قاضی ، صاحب برید و والی معونت (رئیس پلیس )، مأموری به نام بندار تحت ریاست و امر بندار بزرگ که در مرکز کوره مستقر بود، انجام وظیفه می نمود و همسان با آنان مقرری دریافت می کرد (ابن حوقل ، ص 430). کار بندار را اصطلاحاً «بَندَره » می خواندند (رجوع کنید به ثعالبی ، ج 4، ص 133؛ بیهقی ، چاپ حسینی ، ص 199؛ سمعانی ، ج 12، ص 290) و در غیاب وی ، جانشینی کارهای او را به عهده داشت (خوارزمی ، ص 38). بندار بعدها نیز به مفهوم یادشده به کار رفته است (رجوع کنید به بیهقی ، چاپ بهمنیار، ص 34، همان ، چاپ حسینی ، ص 56؛ ناصرخسرو، ج 1، ص 285، 474).
در منابع ، از کسانی با عنوان «بندار» یاد شده است که از آن جمله اند: ابوالحسن محمدبن فضل محمدآبادی نیشابوری (متوفی 298) بندار گرگان (سهمی ، ص 456)؛ ابویزید، خالدبن محمد مروزی ، بندار کرمان در حدود 301 ( تاریخ سیستان ، ص 302)؛ مَعقل ، پیر سالخورده و بندار نیشابور که ظاهراً از پیشة زراعت بدین مقام رسیده بود (ثعالبی ، ج 4، ص 411)؛ ابوالحسن احمدبن نصربن محمد مصری (متوفی 386) محدث ، شاعر و ادیب که پس از ورود به دستگاه سامانیان ، کارهایی چون بندره و برید را برعهده گرفت . وی در 355 به هنگام سفر حاکم نیشابوری به بخارا، زندگی مجلل و باشکوهی داشت (سمعانی ، ج 12، ص 289ـ290)؛ ابوالمظفر رعینی ، بندار نیشابور که عُتبی وزیر سامانی ، بدو و تاش سپهسالار خراسان ، دستور بازداشت ابوبکر خوارزمی و مصادرة اموال وی را داد (ثعالبی ، ج 4، ص 208)؛ ابوعبدالرحمان محمدبن احمدبن بکر جرجانی معروف به طیر مطراق ، بندار ابیورد (همان ، ج 4، ص 132ـ 133)؛ خواجه ابوسعیدبن جمعة بندار، بزرگ خاندان مختاریان ، بندار ناحیة بیهق (بیهقی ، چاپ حسینی ، ص 199)؛ و ابوعبدالله ماهروی که مقارن آخرین روزهای حیات سامانیان و استیلای کامل محمود غزنوی ، بندار محلة ابن بُهَیْج اعرابی در صحرای مرو بود (عتبی ، ج 1، ص 345).
در علم حدیث ، بندار لقب خاص محدّثانی بود که به کثرت روایت و محفوظات حدیثی نامور بودند. این عنوان برابر با «حافظ » به کار می رفت . ابوبکر محمدبن بَشّار عبدی (متوفی 252) گردآورندة حدیث مالک (مرتضی زبیدی ، ج 10، ص 251؛ ذهبی ، ج 12، ص 144)، ابوصالح خلف بن محمد خیّام بخاری (متوفی 361) جامع حدیث محدثان بخارا (سمعانی ، ج 5، ص 251؛ نسفی ، ص 25ـ26)، ابواسحاق ابراهیم بن احمد مستملی بلخی (متوفی 376) آشنا به احادیث بلخیان و مشایخ آنان (سمعانی ، ج 12، ص 244)، ابوالفضل شعبی بن عبدالله اِفرانی ملقب به شاه (متوفی 383) محدّثی از توابع نسف (سمعانی ، ج 1، ص 80؛ نسفی ، ص 126) و ابوسعید محمدبن علی خَشّاب (متوفی 456) محدث نیشابوری (فارسی ، ص 54) از کسانی بودند که لقب «بندار» داشته اند.
«بُنَکدار» در تداول امروزی ، به بنگاه دار می گویند یا تاجر عمده ای که کالا را از تولیدکننده یا واردکننده می خرد و به مغازه ها و خرده فروشان می فروشد، (صدری افشار و دیگران ، ص 224، مشیری ، ص 148).
منابع : (1) ابن حوقل ، کتاب صورة الارض ، چاپ کرامرس ، لیدن 1967؛ (2) محمدبن احمد ازهری ، تهذیب اللغة ، چاپ یعقوب عبدالنبی ، قاهره 1964ـ1967؛ (3) محمدعلی امام شوشتری ، فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی ، تهران 1347 ش ؛ (4) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، سرمة سلیمانی ، چاپ محمود مدبّری ، تهران 1364 ش ؛ (5) محمدحسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمدمعین ، تهران 1361 ش ؛ (6) محمدبن محمد بلعمی ، ترجمة تاریخ طبری ، تهران ( تاریخ مقدمه 1344 ش ) ؛ (7) علی بن زید بیهقی ، تاریخ بیهق ، چاپ کلیم الله حسینی ، حیدرآباد دکن 1968؛ (8) همان ، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1345 ش ، چاپ افست تهران 1361 ش ؛ (9) تاریخ سیستان ، چاپ محمدتقی بهار، تهران ( تاریخ مقدمه 1314 ش ) ؛ (10) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، یتیمة الدّهر ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره 1366/1947؛ (11) محمدبن عباس خوارزمی ، رسائل ابی بکر الخوارزمی ، بیروت 1970؛ (12) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج 12، چاپ شعیب ارنؤوط و صالح سمر، بیروت 1403/ 1983؛ عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج 1ـ6، چاپ عبدالرحمان
(13) بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن 1382ـ1392/ 1962ـ1976، ج 7ـ13، حیدرآباد دکن 1397ـ1402/1977ـ1982؛ (14) حمزه بن یوسف سهمی ، تاریخ جرجان ، چاپ محمد عبدالمعیدخان ، حیدرآباد دکن 1387/ 1967؛ (15) غلامحسین صدری افشار، نسرین حکمی ، و نسترن حکمی ، فرهنگ زبان فارسی امروز ، تهران 1373 ش ؛ (16) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الطبری : تاریخ الامم و الملوک ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ( 1382ـ1387/ 1962ـ1967 ) ؛ (17) محمدبن عبدالجبار عتبی ، تاریخ یمینی : ضمن الفتح الوهبی ( شرح منینی )، قاهره 1286؛ (18) عبدالغافربن اسماعیل فارسی ، الحلقة الاولی من تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، انتخاب ابراهیم بن محمد صریفینی ، چاپ محمدکاظم محمودی ، قم 1362 ش ؛ (19) خلیل بن احمد فراهیدی ، کتاب العین ، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی ، قم 1405؛ (20) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران 1363 ش ؛ (21) محمدبن محمد مرتضی زبیدی ، تاج العروس من جواهر القاموس ، ج 10، چاپ ابراهیم ترزی ، کویت 1392/1972؛ (22) مهشید مشیری ، فرهنگ زبان فارسی : الفبائی ـ قیاسی ، تهران 1371 ش ؛ (23) محمد معین ، فرهنگ فارسی ، تهران 1371 ش ؛ (24) احمدبن علی منینی ، الفتح الوهبی علی تاریخ ابی نصر العتبی ، قاهره 1286؛ (25) ناصرخسرو، دیوان اشعار ، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق ، تهران 1357 ش ؛ (26) عمربن محمد نسفی ، القند فی ذکر علماء سمرقند ، چاپ نظر محمد فاریابی ، ریاض 1412/ 1991.