responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 133

 

باذِکُرد ، بنیانگذار سلسله کردنژاد مروانیان در شمال عراق . نام او را ابوشجاع باذبن دوستَک ، ابوعبدالله حسین بن دوستَک (ابن اثیر، ج 9، ص 35ـ36) و باذبن دوشنَک ذکر کرده اند (ابوشجاع روذراوری ، ص 134). گرچه ابوشجاع باذ را لقب خود او و ابوعبدالله حسین را نام و لقب برادر وی دانسته اند (ابن اثیر، ج9، ص36)، ولی ابن ازرق نام وی را حسین بن دوستَک حاربَختی و لقبش را باد گفته است (ص49ـ50).

باذ از کردهای حمیدیّه و مردی شجاع و سخاوتمند و نیرومند بود (ابن اثیر، ص35ـ36). در کوههای باحَسمی ' در ولایت حِیْزان دیار بکر * زاده شد (ابن ازرق ، ص 50). بابامردوخ روحانی تولد او را در 324 ذکر کرده است (ج3، ص35). باذ نخست ، شبانی و راهزنی می کرد و چون به سخاوت شهرت یافت ، بسیاری گرد او جمع شدند (ج9، ص 36).

مقارن اواخر حکومت عضدالدوله دیلمی * و کمی پس از مرگ وی ، اوجگیری قدرت باذکرد آغاز شد و ابتدا اَرجیش * (همانجا) و سپس بسیاری از شهرهای دیاربکر از جمله آمِد و میافارقین ، را به تصرف درآورد. عضدالدوله وی را در موصل دید و قدرت و شوکت او موجب نگرانیش شد اما پیش از سرکوب کردن او، در شوال 372 درگذشت (ابن اثیر، ج 9، ص 18، 35). پس از مرگ عضدالدوله و همزمان با زوال قدرت آل بویه در دیاربکر، صمصام الدوله دیلمی * ، برای متوقف ساختن فتوحات باذ در این منطقه ، نیرویی را به فرماندهی ابی سعد بهرام بن اردشیر تجهیز کرد و به رویارویی با باذ فرستاد، اما باذ بهرام را شکست داد و نیرومندتر شد. صمصام الدوله بار دیگر ابوالقاسم سعدبن محمد حاجب را با لشکری انبوه به مقابله با او فرستاد. این لشکر در باجُلا یا کنار خابورالحسینیه ، از شهرهای کَوَاشَی ، با نیروی باذ به نبرد برخاست که با پیروزی باذ و انهزام سعد و دیالمه پایان یافت (ابن اثیر، ج 9، ص 35؛ ابوشجاع روذراوری ، ص 85).

سعد هنگام فرار از باذ پیشی جست و موصل را در اختیار گرفت ، اما ظاهراً به دلیل مخالفت عامه مردم ناگزیر شهر را رها کرد و به تکریت گریخت (ابوشجاع روذراوری ، ص 85) و باذ بر موصل چیره شد (ابن اثیر، ج 9، ص 36؛ ابوشجاع روذراوری ، ص 86). او علی بن ابی المُطرِّف حاکم موصل را، که سعد اسیر کرده بود، آزاد ساخت و به وزارت خود گمارد (ابوشجاع روذراوری ، ص 85ـ86).

پیروزیهای پیاپی باذ موجب شد که او از سلک راهزنان عادی خارج شود و در شمار بزرگان درآید تا آنجا که به قطع نفوذ دیلمیان در بغداد اندیشد (ابن اثیر، ج 9، ص 36) و خلیفة عباسی القادربالله لقب شاه باز به او دهد. باذ نیز به نام خود سکه زد (مردوخ روحانی ، ج 3، ص 36)، گرچه این موضوع با توجه به سالهای حکومت القادربالله (381ـ422)، درست به نظر نمی رسد.

بدین ترتیب ، صمصام الدوله نیز همّ خود را مصروف دفع وی ساخت (ابن اثیر، همانجا) و بدین منظور زیاربن شهراکویه (شهر کویه ) را به حوالی موصل فرستاد (همان ، ج 9، ص 38؛ ابوشجاع روذراوری ، ص 86). سپاه ابوالقاسم سعد حاجب نیز از تکریت به سپاه اعزامی صمصام الدوله پیوست و در صفر 374 در جنگ میان باذ و این دو نیرو، باذ شکست خورد و گریخت و یاران و خاندانش اسیر شدند (ابن اثیر، همانجا؛ ابوشجاع روذراوری ، همانجا). زیاربن شهراکویه که خارج از موصل اردو زده بود، برای جستجوی باذ، ابوالقاسم سعدبن محمد حاجب را به شرق الجزیره و جزیرة ابن عمر و لشکر دیگری را به نصیبین فرستاد (ابن اثیر، همانجا؛ ابوشجاع روذراوری ، همانجا)، اما هیچیک موفق به دستگیری باذ نشدند و او به گردآوردن نیرو در دیار بکر ادامه داد. در همین زمان ، ابن سعدان وزیر صمصام الدوله در مکاتبات خود با سعدالدولة حمدانی (حک : 356ـ381) او را به مقابله با باذ و پس گرفتن دیار بکر ترغیب کرد تا شاید با یاری او باذ را دفع کند، اما نیروی حمدانیان * نیز، با وجود محاصرة میافارقین ، در برابر باذ یارای مقاومت نیافت و به حلب بازگشت (ابن اثیر، همانجا) و باذ در ربیع الاول 374 با حمایت اهالی به میافارقین دست یافت (ابن ازرق ، ص 51) و سپس به تل فافان رفت (ابوشجاع روذراوری ، ص 87) و باگسیل کردن فرستاده ای به سوی سعد خواهان صلح شد. سعد با وقت گذرانی توطئه قتل باذ را چید و گرچه این سوء قصد نافرجام ماند، باذ تا مرز مرگ پیش رفت (ابن اثیر، ج 9، ص 38 ـ 39؛ ابوشجاع روذراوری 87). سعد در پی شکست نقشه قتل باذ ناگزیر به آشتی با او تن داد و دیار بکر و نیمی از طور عَبدین در نزدیکی نصیبین را به او واگذاشت وخود در موصل اقامت گزید (ابوشجاع روذراوری ، همانجا؛ ابن اثیر، ج 9، ص 38).

سه سال بعد، پس از درگذشت سعدبن محمد حاجب در موصل در 376 یا 377 (ابوشجاع روذراوری ، ص 143)، باذ به قصد تصرف موصل از طور عبدین خارج شد (ابن اثیر، ج 9، ص 54؛ ابن ازرق ، ص 56). امیردیلمی شرف الدوله ابوالفوارس ، (حک : 372ـ379) برادرش ابونصر خاشاد (ابن ازرق ، ص 55) یا خواشاذه را، ظاهراً بدون عُدّه و عِدّة کافی ، به مقابله با او فرستاد ابن اثیر، ج 9، ص 54ـ55؛ ابوشجاع روذراوری ، ص 143ـ144). ابونصر ناگزیر از اعراب بنی عُقَیل * یاری خواست (ابن اثیر، همانجا؛ ابوشجاع روذراوری ، ص 144). در نبرد میان آن دو در رأس المطل ، نزدیک نصیبین ، برادر باذ، ابوالفوارس دوستَک ، کشته شد (ابن ازرق ، ص 57)، اما با درگذشت شرف الدوله ، ابونصر خواشاذه نیز ناچار شد، با سپردن بخشی از مناطق هموار به اعراب بنی عقیل برای ایجاد مانع دربرابر باذ، به موصل بازگردد (ابوشجاع روذراوری ، ص 145؛ ابن اثیر، ج 9؛ ص 55).

در 380 بار دیگر حمدانیان به مداخله پرداختند و دو برادر ابوتغلب حمدانی * ، پسران ناصرالدوله ـ ابوعبدالله حسین و ابوطاهر ابراهیم ـ برای جلوگیری از گسترش نفوذ باذ و اکراد ساکن دیار بکر، بویژه کردهای بَشْنَوی و ساکنان قلعة فَنَک ، و به منظور دستیابی به سرزمین موروثی خود موصل ، به مقابله با امیرکرد برخاستند (ابن اثیر، ج 9، ص 70؛ ابوشجاع روذراوری ، ص 176). حمدانیان نیز، همچون دیلمیان ، از اعراب بنی عقیل به رهبری ابوذوّاد محمدبن مسیّب یاری خواستند (ابن اثیر، ج 9، ص 71؛ ابوشجاع روذراوری ، ص 177). درگیرودار نبرد، حاجِبِ باذ، معروف به عروس الخیل ، کشته شد. ازینرو باذ بر شدّت حمله افزود و چون خواست از اسب خود به اسب تازه نفس دیگری منتقل شود، بر زمین افتاد و سخت آسیب دید. تلاش خواهرزادة او، ابوعلی حسن بن مروان ، در بیرون بردن او از میدان نبرد هم به ناکامی انجامید و سپاه باذ راه گریز در پیش گرفت . مردی از بنی عقیل (ابن ازرق ، ص 58 : بنی حسّان ) باذ را کشت (14 محرم 380) و چون امیر کرد را شناخت ، جسدش را مثله کرد و سرش را نزد رهبران حمدانی برد (ابوشجاع روذراوری ، ص 177 ـ 178؛ ابن اثیر، ج 9، ص 71). جسد باذ را به موصل و سپس به بغداد بردند و در دارالاماره به دار آویختند (ابن ازرق ، ص 58؛ ابن اثیر، همانجا). اما مردم شوریدند و علاقه خود را به او و اندوه و سوگ خود را در مرگ وی نشان دادند. آنان او را از مجاهدان شمردند و جسدش را با آیین مذهبی در موصل به خاک سپردند (ابوشجاع روذراوری ، ص 178؛ ابن اثیر، همانجا؛ ابن ازرق ، همانجا).

پس از باذ خواهرزادة او ابوعلی حسن بن مروان ، ملقب به نصرالدوله (بازورث ، ص 91) بر قلعه حصن کیفا دست یافت . او با همسر باذ، که از دیلمیان بود (رشید یاسمی ، ص 186)، ازدواج کرد و به جای باذ به حکومت نشست . گرچه ابوعلی حسن میراث خوار حکومت باذکرد بود، سلسله اکراد حمیدیه دیاربکر نام خود را ـ مروانیان * ـ از پدر ابوعلی ، مروان بن لکک (ابن ازرق ، ص 59)، به وام گرفته است .


منابع :
(1) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1399ـ1402/ 1979ـ 1982؛
(2) ابن ازرق ، تاریخ الفارقی ، چاپ بدوی عبداللطیف عوض ، بیروت 1974؛
(3) محمدبن حسین ابوشجاع روذراوری ، ذیل کتاب تجارب الامم ، چاپ آمدروز، مصر 1334؛
(4) کلیفورد ادموند بازورث ، سلسله های اسلامی ، ترجمه فریدون بدره ای ، تهران 1349 ش ؛
(5) غلامرضا رشید یاسمی ، کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ، چاپ افست تهران 1369 ش ؛
(6) بابامردوخ روحانی ، تاریخ مشاهیر کرد ، ج 3: امرا و خاندانها ، چاپ ماجدمردوخ روحانی ، تهران 1371 ش .

/ افسانه منفرد /



اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 133
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست