اسم الکتاب : جلوههای دلنواز ماه المؤلف : ابن حسینی، سعید الجزء : 1 صفحة : 85
بسیار او
را در چاه انداختند و پدر یوسف، یعقوب پیغمبر7
را در غمِ يوسف به حزن و گريه دائمى مبتلی کردند.
برادران بعد از سالها فهميدند یوسف پادشاه مصر شده و بعد از دعوت یوسف
از آنان بالاخره برادران به همراه پدر نزد او رسيدند. يوسف نخستين جملهای كه به
آنان گفت اين بود: خداوند! به احسان خود من را از زندان بيرون آورد.
آن حضرت از روى جوانمردى از گرفتارى چاه
و به دنبالش بردگى خود و آزارهایى كه از برادران ديده بود حرفی به
زبان نياورد تا برادران خجالت زده نشوند. بلکه مشکلات پیشآمده را به
شیطان نسبت داد و از آنان پذیرایی و استقبال کرد و فرمود:
اين شيطان بود كه بین من و برادرانم فاصله انداخت و پدرم را به فراق من
مبتلا كرد؛ اما خداى سبحان اين احسان را نمود و عزت و بزرگى را به ما خاندان عطا
فرمود!
سپس فرمود: امروز
بر شما ملامتى نيست و از جانب من آسوده خاطر باشيد كه شما را عفو كردم و گذشتهها را ناديده گرفتم
و از طرف خداى تعالى نيز میتوانم اين نويد را به شما بدهم و از وى بخواهم كه از
گناه شما «با توبه حقیقی» درگذرد. زيرا او مهربانترين مهربانان است. [1]
نکته:
درسى كه حضرت يوسف به همگان داد، احسان و نيكی بود که در مقابل بدى كردار برادران
انجام داد ان شاء اللّه ما هم بتوانيم نسبت به برادران دينى خود چنين باشیم.
3. احسان خداوند
نسبت به اهل ایمان
حضرت يوسف7 روزى بر تخت پادشاهى خود نشسته بود و جبرئيل هم در کنار آن حضرت
ایستاده بود. ناگهان جوانى با لباس چركين از كنار آنها گذشت در
این هنگام جبرئيل به حضرت يوسف فرمود: اين جوان را میشناسى؟
حضرت يوسف عرض
کرد: خير نمیشناسم. جبرئيل فرمود: اين جوان همان