اسم الکتاب : جلوههای دلنواز ماه المؤلف : ابن حسینی، سعید الجزء : 1 صفحة : 263
که آن
اتفاق برای او افتاد به شدت ناراحت شدیم که آیا دوباره میتواند به
کلاس بر گردد و درسش را ادامه بدهد یا خیر؟
نزدیک رفتم و سلام کردم او بلافاصله من را شناخت و
اسم و فامیلم را گفت، مثل دوران تحصیل حافظهاش
قوی بود. همان شوخ طبعی و لبخند همیشگی را داشت بعد از
چاق سلامتی، سراغ تک تک دوستان دوران تحصیل را گرفت. فکرش را هم
نمیکردم که یک روزی، چنین جایی همدیگر
را ببینیم. مدّت کوتاهی نگذشت که دیدم دور و برش کم کم
شلوغ شد، همه او را به عنوان استاد و دکتر... خطاب کرده و احترام خاصی
برای او قائل بودند و از او در مورد مسائل علمی مشورت خواسته و وقت
ملاقات میخواستند.
تا به خود آمدم دیدم آنقدر دور و برش شلوغ شده که من
در حاشیه قرار گرفتم و دیگر شرایط برای ادامه صحبت فراهم
نبود. به او گفتم اگر افتخار بدهید در یک فرصت مناسبتر
همدیگر را ببینیم. او هم با فروتنی همیشگی که
داشت با کمال میل پذیرفت از او خداحافظی کردم و فقط توانستم
شماره همراهش را بگیرم تا بعدا در وقت مناسبی دیدارش کنم.
ساعت استراحت تمام شد و از شرکت کنندگان درخواست شد تا به
سالن همایش برگردند مجری همایش سخنران بعدی را
معرفی کرد. بله خودش بود. با عناوین دکتر، مهندس و استاد دانشگاه که
برایش بکار برده میشد، تازه به جایگاه بزرگ
علمی او پی بردم اما وقتی رزومه او را قرائت کردم، بُهت زده شدم
مسئولیتهایی که داشت، کارهایی که
انجام داده بود، تشویق سالن را به دنبال داشت. تازه یادم آمد که نام
او را خیلی در اخبار شنیدهام، اما
اصلاً فکر نمیکردم که او همان همکلاسی دوره دبیرستانم باشد.
همیشه پیش خود خیال میکردم که
افراد ویلچری توانایی چندانی ندارند و مشکلات آنها
به حدّی است که به سختی میتوانند
در فعالیّتهای اجتماعی
اسم الکتاب : جلوههای دلنواز ماه المؤلف : ابن حسینی، سعید الجزء : 1 صفحة : 263