responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : درس هایی از قرآن المؤلف : محسن قرائتی    الجزء : 1  صفحة : 1569
1- اخلاص در فراگيري و آموزش علم
2- دريافت امدادهاي الهي در سايه اخلاص
3- كنارگذاردن همه مرزها در فراگيري علوم
4- تأكيد اسلام بر فراگيري علم حتي از بردگان
5- علم آموزي، مرد و زن ندارد
6-تأكيد اسلام بر فراگيري علم تا پايان عمر
7- استفاده از همه ظرفيت‌هاي زماني در تحصيل علم
8- رعايت اصل نياز و نشاط در تحصيل و شغل

موضوع: ديدگاه اسلام درباره تعليم و تعلّم

تاريخ پخش: 25/07/87

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

آغاز سال تحصيلي را به همه‌ي عزيزان، تحصيل كرده‌ها، كساني كه مشغول تحصيل هستند، تبريك مي‌گويم. بحث امروز در اين  بيست و هفت هشت دقيقه، هم براي طلبه‌هاي جوان است و هم براي دانشجويان، و هم براي آموزش و پرورش. اول اينكه هيچ مكتبي مثل اسلام سفارش به تفكّر، تعقّل، تدبّر، تعلّم نكرده است. اين حرف اول من است. هيچ مكتبي به اندازه اسلام سفارش به تفكّر و تعقّل و تدبّر و تعلّم نكرده است. اگر مي‌خواهيد ببينيد اسلام براي علم چقدر ارزش قائل شده يك كلمه بگويم، سگ حيوان نجس است. اگر آموزش ببيند، برود براي شما يك حيوان شكار كند بياورد آن حيوان حلال است. يعني آموزش روي سگ اثر مي‌كند. تا چه برسد روي انسان!

وقتي فرشته‌ها به خدا گفتند: انسان را خلق نكن خون ريز است، («وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماء») چيزهايي را خدا به حضرت آدم ياد داد، («ثُمَّ عَرَضَهُمْ») (بقره/31) به فرشته‌ها گفت: بسم الله! فرشته‌ها ديدند ظرفيت علمي انسان به قدري است كه با اينكه خونريزي مي‌كند و فساد مي‌كند به خاطر ظرفيت علمي‌اش مي‌ارزد كه خلق شود. يعني آن كه فرشته‌ها را ساكت و قانع كرد ظرفيت علمي انسان بود. منتهي شش تا تذكر است كه من خدمتتان، بگويم.

چند تذكر به تحصيل كردگان، اين موضوع بحثمان است. بسم الله الرحمن الرحيم. چند تذكر قرآني به تمام اهل تحصيل. استاد دانشگاه و معلم و مربي تا طلبه و هركس كه سر و كار به اهل كتاب  است.

1- اخلاص در فراگيري و آموزش علم

تذكر اول: 1- از خدا اخلاص بخواهيم. چون قرآن مي‌گويد: («اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك‏») (علق/1) اين(«بِاسْمِ رَبِّ») مهم است. الآن دنيا دانشگاه كم ندارد. («بِاسْمِ رَبِّ») نيست. درس هست. جهت درس، خدا نيست. و لذا فارغ التحصيلش راحت يك منطقه را بمباران مي‌كند. مگر اينها كه حمله كردند به عراق، افغانستان، كويت، ايران هرجاي ديگر حمله مي‌كنند نمي‌دانم كشورهاي دنيا مگر متجاوزين بي‌سواد هستند؟ («اقْرَأْ») اش گير ندارد. («بِاسْمِ رَبِّ») گير دارد.

فايده‌ي اخلاص، چند چيز است. اول اينكه آدم مخلص هيچ وقت غصه نمي‌خورد. چرا از من قدرداني نكردند؟ چون از اول مي‌گويد: («لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً») (انسان/9) اصلاً من توقعي ندارم. آدمي كه اخلاص ندارد، صبح يك رنگ است، عصر يك رنگ است. قرآن يك آيه دارد مي‌گويد: بعضي‌ها نيش مي‌زنند كه پيغمبر زكات‌ها را چه مي‌كند؟ اين نيشي كه مي‌‌زنند چون چيزي به خودشان نداديم. كف مشتش يك چيزي بگذاري، اين ديگر هيچي نمي‌گويد. («وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ») (توبه/58) («صدقات») يعني زكات. («يلمز» «همزه لمزه») است. («يلمز») همان («لمزه») است. يعني نيش مي‌زنند به تو درباره زكات، كه مي‌گويند: يا رسول الله زكات‌ها را به چه كسي مي‌دهي؟ معلوم نيست با آنها چه مي‌كني؟ پول‌ها كجا رفت؟ («فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا») (توبه/58) اگر يك چيزي عطا به آنها شود، يك سكه كه به آنها مي‌دهي («رَضُوا») راضي مي‌شوند. اگر به او ندهي («إِذا هُمْ يَسْخَطُون‏») (توبه/58) اين نق و نوقش براي اين است كه رأي نياورده است. قبل از آنكه رأي بياورد مي‌گفت: ملت قهرمان! تا شمردند رأي نياورد گفت: اين توده‌ي ناآگاه! البته الآن فرار كرده است، ايران نيست. من يادم است كه قبل از ظهر مي‌گفت: ملت قهرمان و شريف. راديو رأي او را خواند رأي نياورد. فرار كرد خارج رفت. هنوز هم خارج است. و پيغام داد اين توده‌ي ناآگاه! يعني صبح ساعت 9 مردم قهرمان بودند، 3 بعدازظهر توده‌ي ناآگاه شدند. اين بازي كردن با مردم است. آدم مخلص از كسي توقع ندارد.

2- در اخلاص باختن نيست. من براي خدا مي‌آيم در خانه‌ي شما را مي‌زنم. زيارت مومن! بودي و نبودي، من غصه نمي‌خورم. چون اجرم را بردم. براي خدا رفتم نماز جماعت، پيش نماز بود و نبود. جماعت شد و نشد. آدم نمي‌گويد: حيف زحمتهايي كه براي تو كشيدم. باختن ندارد براي خدا زحمت كشيدي. توقع ندارد. باختن ندارد.

2- دريافت امدادهاي الهي در سايه اخلاص

3- آدم مخلص امداد خدا را دريافت مي‌كند. («جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ») (عنكبوت/69) چون براي خدا بوده درهاي غيب رويش باز مي‌شود. آدم مخلص در گرفتاري‌هاي رقابت منفي نمي‌شود. خواهند گفت: آن چيست؟ او چيست؟ من براي خدا كار كردم. هركس مي‌خواهد بگويد، بگويد. آدم وقتي اخلاص ندارد در رقابت‌ها مي‌افتد. هيئت ما علاماتش چند تا است. يك سر هيئت كجاست! يك سر هيئت كجاست!

شتري كشتند آبگوشت درست كردند. تقسيم كردند. به يك نفر برخورد. گفت: قبيله‌ي فلان آبگوشت براي من مي‌فرستد؟ من خودم رئيس قبيله هستم. لگد زد آبگوشت هوا رفت. به يارانش گفت: شما دو شتر نهر كنيد. آنها گفتند: حالا كه اينها دو تا شتر پس ما سه تا شتر. رقابت منفي رسيد به اينكه صد تا شتر كشتند و غذا درست كردند. حضرت امير فرمود: هيچ كس از اين غذاها نخورد. در بيابان براي شغال‌ها بريزيد. رقابت منفي، چشم و هم چشمي،

آدم مخلص چون سر و كارش با خداست كار ندارد كه اين طرفش چه كسي است؟ آن طرفش چه كسي است؟ آدم مخلص براي قيامتش ذخيره مي‌كند. بالاخره اين بچه‌هايي كه ما درسشان مي‌دهيم، اينها فردا ما را هم فراموش مي‌كنند. الآن به بنده بگويي: معلّم كلاس دوّمت، معلّم كلاس سوّمت، خيلي‌هايشان را يادم رفته است. ولي آدم مخلص آن معلّم اگر قصد اخلاص داشته باشد براي قيامتش ذخيره شده است. و شرط اول اين است كه ما براي مدرك درس نخوانيم. البته مدرك مي‌دهند. ببينيد شما كه اينجا آمديد از اكسيژن استفاده مي‌كنيد. اما هيچ كدام به نيت اكسيژن نيامديد. بنده كه اينجا هستم، آب مي‌خورم. ببينيد! اما براي آب اينجا نيامدم. از آب استفاده بكنيد. اما براي آب كار نكنيد. از اكسيژن استفاده بكنيد. يك جمله هست سه كلمه است. از اين طرف بخوانيد. از آن طرف نخوانيد. «دنيا براي شما» اين درست است. از آن طرف چه؟ «شما براي دنيا» نيستيد. نخ عقب سوزن برود طوري نيست. سوزن نبايد عقب نخ برود. بنابراين حالا ترم و واحد و نمي‌دانم به قول حوزه سطح 1، سطح 2، و سطح 3 و عزّت و ذلّت و رزق دست اينها نيست. شرط اول اين است.

3- كنارگذاردن همه مرزها در فراگيري علوم

شرط دوم اين است كه اسلام همه‌ي مرزها را شكسته است. دوم: حذف تمام مرزها در اسلام. اسلام مرزهاي افقي را شكسته است. اسلام مرزهاي عمودي را شكسته است. اسلام مرز نژادي را شكسته است. اسلام مرزهاي اجتماعي را شكسته است. اينها مخصوص اسلام است. در اسلام شناسي يك وقت خواستيد حرف بزنيد، اين را بگوييد. اسلام مرز جنسيت را شكسته است. اسلام مرز سن را شكسته است. عرض كنم به حضور شما كه مرز مكتب را هم اسلام شكسته است. در تحصيل علم همه‌ي مرزها را شكسته است. هيچ مكتبي اين كار را نكرده است.

اما مرزهاي افقي، گفته: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ» (بحارالانوار/ج1/ص177) روي زمين كه راه مي‌روي افقي است. در تحصيل هم شرقي هستيم هم غربي. اينكه مي‌گوييم: نه شرقي، نه غربي، اين در خودباختگي سياسي است. اما در آموزش ما بايد هم شرقي باشيم هم غربي! به هرجاي دنيا مي‌رويد چيز ياد مي‌گيريد، برويد ياد بگيريد. مرز افقي در اسلام نيست. «وَ لَوْ بِالصِّينِ» (بحارالانوار/ج1/ص177)

مرز عمودي، حديث داريم «ولو بالثريا» برو در آسمان‌ها چيز ياد بگير. در دريا حديث داريم حتي روي كشتي هستي چيز ياد بگير. مرز نژادي، اصلاً در تحصيل هيچ نژادي مطرح نيست. مرز مكتبي، «خُذوا العِلم وَلَو مِن اَهل الشِّرك» اگر استادت مشرك هم هست برو از او چيز ياد بگير.

4- تأكيد اسلام بر فراگيري علم حتي از بردگان

مرز اجتماعي، در جنگ‌ها برده مي‌گرفتند. خوب موقعيت برده ضعيف است. مورد اذيت و آزار… حضرت فرمود: هر برده‌اي ده تا آزاد را آموزش بدهد من آن برده را آزاد مي‌كنم. يعني آزاد را شاگرد برده كرد. يعني موقعيت اجتماعي را… آخر گاهي وقت‌ها مي‌گويند: من فوق ليسانس، بروم پهلوي يك ديپلم قرآن ياد بگيرم؟ بابا حالا فوق ليسانسي ما مخلص شما هستيم. ما داريم كه آيت الله است مي‌رود پهلوي يك شاگرد شوفر مي‌نشيند رانندگي ياد مي‌گيرد. اگر مي‌خواهي رانندگي ياد بگيري بايد پهلوي يك شوفر بنشيني. اينكه من چه كسي هستم نمي‌شود. همينطور مي‌ماني. قديم خانزاده‌ها دستشان را به اينجا مي‌گرفتند راه مي‌رفتند. يكي‌شان در چاه افتاد. يك طناب پايين انداختند. گفتند: دستت را به طناب بگير بالا بيا. گفت: خوب اگر دستم را به طناب بگيرم، خوب خانزادگي‌ام به هم مي‌خورد. گفت: مي‌خواهي تو همان پايين در چاه خان باش.

5- علم آموزي، مرد و زن ندارد

مرز جنسيت، زن و مرد ندارد. قرآن به زنها گفته: در خانه بنشينيد. اما گفته: باسواد باشيد. قرآن را ببينيد. قرآن مي‌فرمايد: («وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏») يعني خانم‌ها در خانه‌تان قرار بگيريد. بعد مي‌گويد: («وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ») (احزاب/33) يعني در خيابان‌ها جلوه‌گري نكنيد. بعد مي‌گويد: در خانه بنشينيد نه يعني اُمّل باش. پشت سر («قَرْنَ») مي‌گويد («وَ اذْكُرْنَ» «وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى‏») (احزاب/33) آنچه كه تلاوت مي‌شود ياد بگير. يعني هم در خانه بنشين، هم با سواد شو. اگر مي خواهي بيرون بروي، بدون تبرج برو ولي بايد تحصيل كرده باشي. فاطمه‌ي زهرا كلاس داشت. زينب كبري سخنراني داشت. كلاس داشت. آموزش داشت. مسئله‌ي جنسيت مطرح نيست. موضوع هم مطرح نيست. مي‌گويد: («سيرُوا فِي الْأَرْض‏») (انعام/11) براي چه («سيرُوا فِي الْأَرْض‏»)؟ هرچه كه مي‌تواني ياد بگيري، ياد بگير. در هر موضوعي. پيغمبر اولوالعزم به او مي‌گويد: برو شاگردي كن. حضرت موسي به خضر گفت: («هَلْ أَتَّبِعُك‏») اجازه مي‌دهي در بيابان‌ها عقب تو بيايم. كلاس و ترم و واحد ندارد. مكان ندارد. مي‌گويد: عقب تو در بيابان‌ها بيايم به شرطي كه («عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا») (كهف/66) موسي پيغمبر اولوالعزم بود. خضر پيغمبر اولوالعزم نبود. اما پيغمبر اولوالعزم شاگرد پيغمبر غير اولوالعزم شد به شرطي كه يك چيزي ياد بگيرد.

سن مطرح نيست. ديگر سنش را همه‌ي شما حفظ هستيد. «ز گهواره تا گور» سن مطرح نيست. پس ببينيد مكتب مطرح نيست. استاد ولو مشرك است اگر چيزي ياد مي‌دهد از او ياد بگيريد. سن مطرح نيست. زن و مرد مطرح نيست. موقعيت اجتماعي مطرح نيست. نژاد، مرز افقي، عمودي، اين شما حساب كنيد حالا دانشگاه آزاد، آمد دو سه تا قيدها را قيچي كرد. چند ميليون تحصيل كرده به ايران تحويل داد. گفت: آقا چه كسي گفته مثلاً در شهر، در روستا، در شهرهاي اصلي، در شهرهاي جزئي، هم دانشگاه داريم. چه كسي گفت: اصلاً دانشگاه در شهر باشد؟ در تپه‌ها باشيم در بيابان‌ها. چه كسي گفت: از آدم‌هاي استاندارد؟ از باز نشسته‌ها هم استفاده كنيم. چه كسي گفت: روز شنبه تا چهارشنبه؟ ما پنج شنبه، جمعه هم كلاس مي‌گذاريم. يعني ببيند قيد زمان، قيد مكان، قيد شهر را برداشت يك دفعه دو سه ميليون، تحصيل كرده آمدند. حالا تازه دانشگاه آزاد حالا («بِاسْمِ رَبِّ»‌) اش هم اگر مي‌شد چه مي‌شد؟ كه آن كسي هم كه درس مي‌خواند براي خدا بخواند براي ترم و واحد نخواند. براي چشم و هم چشمي نخواند. اگر همه‌ي دانشجوها چه آزاد، چه دولتي، چه نمي‌دانم پيام نور، چه همه، چه آموزش و پرورش چه خودم، چه بنده، چه طلبه‌ها، همه… عزّت و ذلّت دست مدرك نيست. ما خيلي آدم‌ها را داريم تحصيلات بالايي دارند جايگاهي ندارند. ما آدم‌هايي داريم تحصيلاتشان، خيلي آدم‌ها را داريم يك هزارم بنده سواد دارند هزار برابر من به خدا نزديك‌تر هستند. اين مسئله‌ي اخلاص و مسئله‌ي حذف مرزها. تذكر دوم، تذكر دوم…   

6-تأكيد اسلام بر فراگيري علم تا پايان عمر

تذكر سوم، اين است كه در اسلام فارغ التحصيل نيست. اين كلمه فارغ التحصيل را حالا يك عكسي مي‌گيرند و يك كلاهي سر مي‌گيرند. در تبليغات هم تلويزيون نشان مي‌دهد. از اين كلاه‌هايي كه مثلاً روز پايان… ما كلمه‌ي فارغ نداريم. خدا وقتي به پيغمبر گفت: («وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً») (طه/114) مي‌داني يعني چه؟ يعني كلمه‌ي فارغ التحصيل در دين نيست. پيغمبر را مي‌گويد: («وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً») وقتي خدا به پيغمبر مي‌گويد: تو هم بايد علمت زياد شود، حالا شما با ديپلم فارغ التحصيل هستي؟ با ليسانس؟ بنده حجة الاسلام فارغ التحصيل هستم؟ اين كلمه فارغ نداريم.

مسئله‌ي ديگر اينكه در درس اظهار كنيم نمي‌دانيم. استاد دانشگاه قشنگ سر كلاس بگويد: آقا! من اين را بلد نيستم. علامه طباطبايي مي‌گفت: نمي‌دانم. قرآن بگويم. خدا به پيغمبرش مي‌گويد: («قُل‏») به مردم بگو: («إِنْ أَدْري‏»)، («قُلْ إِنْ أَدْري‏») (جن/25) بگو بلد نيستم. اين هم يك مشكلي است كه چه دليل دارد كه بگوييم: بلد هستيم. بلد نيستم. نمي‌دانم. من خيلي از علماي درجه يك را از آنها سوال كردم گفتند: نمي‌دانم. نمي‌دانم! سر بچه‌ها را شيره نماليم. بگوييد: نمي‌دانم. بلد نيستم. يك كسي پهلوي من آمد. گفت: آقاي قرائتي! چه كنم سر نماز حواسم جمع شود؟ من سر نماز حواسم پرت مي‌شود. دستش را گرفتم گفتم: هردوي ما نزد يك دكتر برويم. من هم همين مرض را دارم. من هم سر نماز حواسم پرت مي‌شود.

مسئله‌ي چهارم اين است كه وقتمان را صرف بحث‌هاي بيهوده نكنيم. گاهي وقت‌ها بچه جمعيت دانمارك را مي‌داند چقدر است. بچه‌ي كاشان است مي‌گوييم: دانمارك جمعيتش چقدر است؟ در تاريخ خوانده است. اما مي‌گوييم: فيض كاشاني چه كسي بود؟ مي‌گويد: فيض كاشاني نمي‌دانم. يعني فيض كاشاني كه 200 كتاب علمي نوشته نمي‌داند. آنوقت جمعيت دانمارك را مي‌داند چند نفر هستند. كوه‌هاي هيماليا چند متر است؟ اين خانم مي‌داند كوه هيماليا چند متر است؟ اما مي‌گوييم: چه عواملي باعث مي‌شود بچه ترسو شود؟ اينقدر چرند و پرند در كتاب‌ها هست، كه هيچ مورد نياز نيست. 350 تا («اعوذ») در كامپيوتر است. يكي اين است. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَع‏» (مستدرك الوسيله/ج5/ص69) پناه مي‌برم از اطلاعات بي‌خاصيت. يك انقلابي بايد شود. اين سال نوآوري بلكه انشاالله حوزه، دانشگاه بحث‌هايي كه به درد نمي‌خورد… مثلاً يك ادبيات، آشنايي با ادبيات عرب در دانشگاه گذاشتند، شعر «امرؤالقيس» را مي‌خوانند، تحليل مي‌كنند. خوب مگر پيغمبر عرب نبود؟ مگر علي بن ابي طالب عرب نبود؟ مگر قرآن و نهج البلاغه نيست؟ خوب قسمت‌هاي نهج البلاغه را بگو، فاعل و مفعولش را هم بگو. چرا بايد سراغ «امرؤالقيس» رفت؟ اين پناه مي‌برم. قرآن يك بحثي دارد گله مي‌كند از كساني كه سرگرم بحث‌هاي الكي هستند. اصحاب كهف سه تا بودند. چهارمي سگشان بود. («سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم‏») (كهف/22) پنج نفر بودن ششمي سگشان بود. هفت نفر بودند، هشتمي سگشان بود. مي‌گويد: بابا چه مي‌گوييد؟ اصحاب كهف حالا يا سه نفر، يا چهار نفر، يا شش نفر. مثل اينكه آدم بگويد: بوعلي سينا چند كيلو بود؟ حالا يا 60 كيلو. يا 50 كيلو، يا 70 كيلو. اصحاب كهف آمارش مهم نيست. اصحاب كهف به مسلمان‌هاي كره‌ي زمين پيام دارد. كه اي مسلمان‌ها اگر رفتيد كشور كفر، در كشور كفر هضم نشويد. از رفاه زندگي شهري بگذريد. در غار زندگي كنيد ولي دينتان را حفظ كنيد. از اين اداره بيرون برو. از اين شغل استعفا بدهد راحت مي‌شوي. راحت مي‌شوي.

تذكر ديگر اين است كه در درس از باقي استعدادها ما غافل مي‌شويم. متأسفانه آن كسي كه در يك رشته مي‌افتد از باقي رشته‌ها غافل مي‌شود. اين هم يك مسئله‌ي مهمي است. يعني از ساير استعدادها و ظرفيت‌ها غافل مي‌شود.

7- استفاده از همه ظرفيت‌هاي زماني در تحصيل علم

ما از همه‌ي ظرفيت‌ها استفاده نمي‌كنيم. از ظرفيت‌هاي زماني استفاده نمي‌كنيم. يك زمان‌هاي بسيار خوب را بي‌خودي تعطيل مي‌كنيم. از ظرفيت‌هاي مكاني استفاده نمي‌كنيم. به يك آيه‌ي قرآن عمل كنيم اصلاً حوزه و دانشگاه متحول مي‌شود. يك آيه‌اي است. نصفش را من مي‌گويم. نصفش را تمام ايراني‌ها تقريباً حفظ هستند. («رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ») (قريش/2) يعني بابا تابستان و زمستان كوچ كن. بندرعباس داغ است بيا ملاير. تهران داغ است برو دماوند. قم داغ است برو تفرش. برو آشتيان. كاشان داغ است برو قمصر، نياسر. هر شهر داغي كنارش يك جاي متوسط يا خنكي پيدا مي‌شود. صبح با اتوبوس برويد آخر شب برگرديد. همينطور چهار ماه تعطيل است براي اينكه هوا داغ است. خوب بلند شو آن طرف بنشين. روي ميخ نشسته مي‌گويد: آخ! خوب بلند شو آنطرف بنشين. اين آيه‌ي («رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ») را يك جگر نيست عمل كند.

ما خودمان در حوزه البته به لطف خدا، به لطف خدا، من ده تا كار كردم حالا انشاالله بعد از مرگم خواهند گفت. ده تا كار كردم كه گوش به حرف اين سياست گذاري‌هاي معمولي ندادم. حوزه را قبول دارم. درس‌هايش را هم قبول دارم. درس‌هاي حوزه را هم تا پايه سطح 4 خواندم. مدرك سطح 4 را هم گرفته‌ام. ولي اصلاً تعطيلات حوزه را قبول ندارم. در عمرم پنجشنبه، حتي ما جمعه هم درس داشتيم. پنج‌ شنبه‌ها درس داشتيم. هيچ تابستاني را ياد ندارم در مدت، من 15 ساله بودم طلبه شدم الآن 65 سال دارم. در اين نيم قرن 50 سال تصميم نگرفتم كه مثلاً تابستان تعطيل كنم. يك تابستان را هم تعطيل نكردم. حالا فوقش تابستان هوا داغ است. از چه موقع داغ است؟ ساعت 9 تا 4 بعد از ظهر. خوب بين الطلوعين تا ساعت 9 كه داغ نيست! اصلاً ما بياييم تابستان‌ها روزها داغ است بخوابيم شب‌ها تا صبح درس بخوانيم. جابه جا كنيم. مثل اين خميرگيرها خوب سحر خميرگيري مي‌كنند. ما يك آدم‌هايي مي‌خواهيم يك خرده قيچي كند اينها را بشكند.

ما الآن در نهضت سواد آموزي خيلي كلاس‌هايمان براساس… مثلاً مي‌گوييم: اين منطقه سيب زميني است. خوب سيب زميني وقتي برداشت شد، كلاس بعد از سيب زميني است. اصلاً كلاس ما دنبال سيب زميني مي‌رود. زماني كه سيب زميني را كشاورزها مي‌خواهند بردارند در گوني كنند، آن زمان مي‌گوييم كلاس نگذارند. آن منطقه پياز دارد مي‌گوييم: كلاس ما دنبال پياز مي‌رود. يعني هروقت او بيكار است از بيكاري او كلاس مي‌گذاريم. نمي‌شود گفت: بسمه تعالي اول مهر! حالا يكجا ده روز زودتر شروع كنند. يكجا 5 روز ديرتر شروع كنند. چه كسي گفته: اول مهر؟!چه كسي گفته: جمعه تعطيل شود؟ قرآن مي‌گويد: جمعه‌ها هم فقط ظهر تعطيل كنيد. «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاة  … وَ ذَرُوا الْبَيْع‏» (جمعه/9) يعني مغازه را تعطيل كن. بعد از نماز جمعه مي‌گويد: («فَانتَشِرُواْ فىِ الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ الله‏») (جمعه/10) باز هم برو مغازه را باز كن. جمعه را هم نمي‌گويد: تعطيل! البته نمي‌خواهم بگويم: همه‌ي تعطيلي‌ها، انسان نياز به استراحت و تعطيلي دارد. برنامه‌هاي دولت هم خيلي‌هايش خوب است. اما خيلي‌هايش هم قابل تغيير هست. آن جگري كه اين تغييرها را پيدا كند كم داريم. ما خودمان بايد براي خودمان تصميم بگيريم. ممكن است تلويزيون يك فيلمي بگذارد ولي اين فيلم مفيد نيست. بنده گوش نمي‌دهم. به جاي اصالت دادن به ترم و واحد اصالت بدهيم به چه؟ نشاط، نياز، تدريج، تفهيم. ممكن است اين آقا اين درس را دوست ندارد. من خودم درس خارج مي‌رفتم، مي‌گفتم: خدايا من نمي‌خواهم فقيه شوم. آخر اين درس‌ها براي اين است كه طرف مجتهد شود. بابا من نمي‌خواهم مجتهد شوم. من مي‌خواهم پزشك اطفال شوم. مي‌خواهم آخوند تخته سياه شوم. مي‌خواهم براي بچه‌ها كلاسداري كنم. چرا مي‌گويند: درس خارج نخواني ملّا نيستي؟ دو سه سال درس خارج رفتم، بدون نشاط! بدترين عمر من آن دو سه سالي بود كه عقيده نداشتم و نشاط نداشتم با زوري كه حوزه نگويند: قرائتي بي‌سواد است، درس خارج خواندم به زور الكي نشستم. بابا اگر تو مجتهد نمي‌شوي درس خارج نرو. اگر هم اين ليسانس به درد تو نمي‌خورد نگير. اگر اين شغل جاذبه ندارد نشاط، هر كاري مي‌خواهي بكني بايد انگيزه دروني داشته باشي. اگر از  داخل چاه آب نداشته باشد. چاه خودت اگر خشك شود موعظه هم بكنند اثر ندارد. چون چاه خشك را آب بريزي آن چاه آبدار نمي‌شود. موعظه به شرطي اثر مي‌كند، جرقه به شرطي اثر مي‌كند كه خودت هم بنزيني باشي. در درس اصل نشاط، به بعضي‌ها مي‌گويند: چرا مسجد مي‌روي؟ مي‌گويد: والله در خانه رفتيم بسته بود. كليد را گم كرده بودم. در سينما هم بسته بود. باران هم مي‌آمد مسجد آمدم. خوب اين هم مسجد شد؟ چون كليد خانه را گم كرده، در خيابان هم باران مي‌آيد، در سينما هم بسته است. پس مسجد آمدم.

8- رعايت اصل نياز و نشاط در تحصيل و شغل

1- جامعه چقدر به اين رشته نياز دارد؟ جامعه چقدر به اين رشته نياز دارد؟ 2- من چقدر نشاط دارم؟ اصل نياز، اصل نشاط، اصل اين است كه بايد تدريجي باشد. فشار درس‌ها، اصل فهميدن نه اصل حفظ كردن.

من به مدير حوزه عرض كردم. مثلاً مي‌گويند: طلبه مي‌خواهي شوي، معدلت چند است؟ مگر معدل دليل بر موفقيت طلبه است؟ طلبه اگر مي‌خواهد شود بگوييم: ببخشيد آقا يك اذان بگو ببينم جرأت داري يا نه؟ طلبه‌اي كه خجالت مي‌كشد اذان بگويد اين به درد آخوندي نمي‌خورد. اين از گفتن الله اكبر خجالت مي كشد. اين چطور مي‌خواهد در خيابان داد بزند؟ چقدر جرأت داري؟ چقدر جسارت داري؟ طلبه خجالتي خيلي جاها كم مي‌آورد. اين مي‌خواهد دانشجو شود. چه رشته‌اي مي‌خواهي دانشجو شوي؟ يعني گزينش هرچيزي يك چيز است. يك پارچه‌اي عمّامه‌اي مي‌خواهد شود. يك پارچه‌اي قبايي مي‌خواهد شود. يك پارچه مي‌خواهد پشه بند شود. يك پارچه لحاف كرسي! هر پارچه يك طور است. ما نبايد همه را بگوييم آقا، معدل 18! معدل 18 نه خيلي جاها معدل 12 بهتر از 18 است. اين 18 دارد، اما اين آقا 7، 8 تا عيب دارد. قابل گزينش نيست. به درد اين كار نمي‌خورد. ممكن است به درد كار ديگري بخورد.

شما ببينيد ما بهتر از امام در نظاممان نديديم. امام وقتي مي‌خواهد روضه بخواند صداي كوثري مي‌زند. خدا رحمتش كند. در روضه آقاي كوثري… گاهي وقت‌ها يك كسي در يك كاري تخصصش بيشتر است. بسم الله تو بيا انجام بده! اينكه چون بنده فوق ليسانس هستم حتماً بايد اين پست را اشغال كنم. بابا فوق ليسانس هستي، اما نمي‌تواني طرفداري كني. بنده سي سال است در تلويزيون هستم. اما در يك روستا رفتم روضه بخوانم من را بيرون كردند. ديدم نمي‌توانم روضه بخوانم. روز عاشورا گفتند: تو را نمي‌خواهيم! ديگر روز عاشورا به آخوند بگويند: تو را نمي‌خواهيم خيلي سخت است. ولي علناً گفتند: آقا ما نمي‌خواهيم تو دهانت صدا نداري. شعر نمي‌داني. نمي‌تواني روضه بخواني. اشك ما را در نمي‌آوري. بابا در روضه خواندن «فشل» هستم اما در معلّمي موفق هستم. هركسي به در يك كاري مي‌خورد.

اينكه همه چشم و هم چشمي نكنند. او ليسانس رياضي! من هم ليسانس رياضي! او طلبه شده من هم طلبه شدم. او چنين شده من چنين شدم. اينها اصلش نشاط را كشتيم در بعضي افراد، نياز را نديده گرفتيم. و لذا اين خروجي‌ها دانشگاه، خروجي‌هاي حوزه خيلي‌هايشان يا بعضي‌هايشان كاربرد خارجي ندارند. درس خوانده، آدم خوبي هم هست، مخلص، باسواد، اما از اول سال نكرده چه نژادي است به درد چه كاري مي‌خورد؟ در تحصيل اصل نياز، اصل نشاط!

اين آقا اگر از اول راهنمايي تجديد مي‌شود خوب او را دنبال تجارت بفرست. ممكن است يك تاجر قهرماني شود. با زور اي خاك بر سرت كنند! پسر عمويت، رفت كنكور تو هنوز بدبخت! بابا اين نمي‌كشد. اين ممكن است در جاي ديگر… داروين با پدرش دعوايش شد. پدرش مي‌گفت: خاك بر سرت كنند. تو در رشته‌ي پزشكي شكست خوردي. گفت: خوب مخ من نمي‌كشد. گفت: خوب پس بيا آخوند شو. چون پدر داروين هم آخوند بود. آخوند مسيحي‌ها! كشيش! در رشته‌ي كشيشي هم باز شكست خورد. خيلي جنگ و دعوا، حيف نان كه تو مي‌خوري. آخرش گفت: بابا مرا رها كن بروم ببينم توان روحم چيست؟ دنبال ذوقش رفت در رشته‌ي علوم طبيعي داروين شد. داراي نظريه، حالا كار ندارم نظريه‌اش رد مي‌شود. ولي به هر حال ممكن است همين آقاي دارويني كه ما فكر مي‌كنيم از نوابغ است نه خير نابغه نيست در دو رشته شكست خورد. خيلي از نوابغ ما اگر دست به يك رشته ديگر مي‌زدند حتماً شكست مي‌خوردند. در تحصيل اصل نياز جامعه، اصل نياز جامعه. چرا مثلاً بايد آيت الله العظمي مكارم به ما بگويند: مثلاً 40 هزار تا مسجد، يا 20 هزار تا مسجد بي آقا داريم. اين آقا چه مي‌كند؟ اين آقا لمعه درس مي‌دهد. بابا تو لمعه‌ات را به او بده. بلند شو در آن شهر برو. بلند شويم جابه جا شويم. چرا بايد در يك ساختمان 34 تا پزشك باشد. آنوقت در يك بخش يك پزشك نباشد. يعني ببينيد آقا اينها اصل نياز را در نظر نمي‌گيريم. و رمز اينكه ما اين همه كار مي‌كنيم و خروجي مان كم است، اصل نياز از بين رفته است. اصل نشاط، از بين رفته است. اصل خدا و اصل قربت از بين رفته است. مي‌گوييم: آن پولش، آن موقعيتش، آن پز است. آن فلان است. گاهي وقت‌ها مثلاً مي‌گويند: آقاي قرائتي بيا نماز جمعه‌ي تهران سخنراني كن. من نگاه مي‌كنم نماز جمعه‌ي تهران ولو پز دارد، ولي به خاطر من كسي اضافه نمي‌شود. اما مي‌گويند: بيا قرچك! مي‌گويم: قرچك قبل از خطبه‌ها قرائتي سخنراني مي‌كند. يك صدتا اضافه مي‌شود. من بايد قرچك بروم. نبايد بگويم: قرچك كوچك است. تهران بزرگ است. كجا نقش داريم؟ من در قرچك نقش دارم. صد تا به نماز جمعه اضافه مي‌شود. در تهران نقش ندارم. بنابراين من بايد قرچك بروم. نبايد تهران بيايم. هرجا به درد مي‌خوريم برويم. دانشجوها گير مدرك نباشيد. طلبه‌ها گير عنوان نباشيد. هرجا خدا راضي است وهرجا…

آنوقت امدادهاي غيبي هم، يك وقت مي‌بيني در قرچك زندگي داري، كه در تهران اين زندگي پيدا نمي‌شود. ما براي خدا قيام كنيم. خدا هم بلد است كه كمك كند.

خوب اميدوارم كه تذكرات ما، بله اين شد كه فارغ التحصيل نداريم. بگوييم: نمي‌دانيم عيب نيست. وقتمان را صرف بحث‌هاي بيهوده نكنيم. از ساير استعدادها و ظرفيت‌ها غافل نشويم. به جاي اصالت به ترم و مدت و واحد، اصالت به نشاط و نياز بدهيم. ما الآن دكترهايي داريم، دكتراي روابط است. مدركش دكتراي روابط است. با هيچ كس رابطه ندارد. با هيچ كس رابطه ندارد. البته حالا زن و بچه‌اش را نمي‌دانم. همينطور قشنگ مي‌رود سر كلاس درس مي‌دهد بيرون مي‌آيد. من كسي را سراغ دارم كه الي آخر… حالا من نمي‌دانم مي‌ترسم لو برود چه كسي است؟ سراغ دارم افرادي را كه تخصص عالي دارند و چون نژادش اين نژاد نبوده است. نژادش اين نژاد نبوده است. درسي هم كه خوانده است كاربرد ندارد.

خدايا تو را به حق محمد و آل محمد به آموزش و پرورش ما، به دانشگاه ما، به حوزه‌ي ما، به نسلي كه درس مي‌دهند و درس مي‌خوانند به همه آنها اخلاص، نشاط، نياز، بركت، به دانه دانه آنها مرحمت بفرما. به ما جرأت و جسارتي بده كه قيچي دست بگيريم تمام قيدهايي كه نه در قرآن است. نه در سيره‌ي اهل بيت است. نه مورد نياز جامعه است. نه مورد نياز من،  از اين قيدها… در دانشگاه آمده از من مي‌پرسد كه آقا نماز در قطب شمالي چه طور است؟ شش ماه شب است. شش ماه روز. آنجا نماز چطور است؟ گفتم: ببخشيد مادرت رفته يا پدرت؟ گفت: هيچ كدام! گفتم: شما بليط پرواز داري؟ گفت: نه! گفتم: اين سوال نه واجب است بلد باشي كه نماز در قطب شمالي چطور است. نه واجب است. نه مستحب است. نه نياز تو است. نه نياز جامعه است.  چرا وقتت را صرف مي‌كني؟ آدم گوشت كيلويي چند هزار توماني را بخورد، لحظه‌هاي طلايي را از بين ببرد. سوال و جواب سر موضوعي باشد كه هيچ مورد نياز نيست. بيش از هزار تا طلبه انگليسي خواندند و يكي از آنها به سفر خارج نرفته است. بگذاريد اول درس‌هاي حوزه را بخوانيد، اگر بنا شد خارج برويد، يك شش ماه انگليسي بخوانيد خارج برويد. اين مسئله هست. و خيلي‌ها هم درس خواندند و نياز را در نظر بگيريد. هروقت پول داشتي ماشين خريدي برو رانندگي هم ياد بگير. رانندگي تصديق دارد ولي الآن 16 سال است پول ندارد ماشين بخرد. انگليسي خوانده است جايي نيست. يعني قيچي دارد ولي كله‌اش كچل است. اصلاً مو ندارد بزند. همينطور قيچي را الكي به هم مي‌زند. آقا بنده فوق ليسانس هستم. مو ندارد. همينطور… نياز را در نظر بگيريد. اين خيلي مسئله‌ي مهمي است.

خدايا ما را از كارهاي لغو،از كارهاي بي فايده، حرف بي‌ فايده، مقاله‌ي بي فايده، تحقيق بي ‌فايده، تحليل بي‌ فايده، صرف عمري بي‌ فايده كه روز قيامت از ما سوال كنند كه عمرت را چه كردي؟ ما آن روزي كه از ما مي‌پرسند با عمرتان چه كرديد؟ آنروز را روز قيامت، روز شرمندگي ما قرار نده. بار ديگر از تك تك شما متشكرم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
اسم الکتاب : درس هایی از قرآن المؤلف : محسن قرائتی    الجزء : 1  صفحة : 1569
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست