آوردن عباراتى بدون
ضميمه كردن قرينه اكتفا مىكنند و هر گاه بعد از فهميدن معنى تعبير زيبايى را قصد
كنند عبارات ديگرى را مىآورند و قراينى به آن اضافه مىكنند در اينجا فهميده
مىشود كه معناى اوّل حقيقت است زيرا اگر حقيقت معنى به وسيله آن لفظ در دلها
استقرار نمىيافت به عبارات مخصوص اكتفا نمىشد [و لزوما بايد قرينهاى ضميمه
مىشد].
مجاز نيز به
سه طريق شناخته مىشود:
1- از عكس
آنچه در باره حقيقت بيان شد.
2- هر گاه
كلمهاى داراى معنايى شود كه عقل ربط آن كلمه را به آن معنا محال مىداند معلوم
مىشود كه آن لغت براى آن معنى وضع نشده است، از اين جا مجاز بودن معنى براى كلمه
فهميده مىشود، مانند سخن خداوند متعال «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ».
3- اگر واضع
لغت لفظى را براى معنايى وضع كرده و در بعضى موارد به كار رفته باشد سپس در معنايى
غير معناى اوّل استعمال شده باشد، در استعمال دوّم مجاز مىباشد مانند لفظ «دابّه»
كه ابتدا براى هر جنبندهاى وضع شده و سپس اختصاص به اسب يافته و حقيقت عرفيه شده
است و پس از آن در مورد حمار مجازا به كار رفته تا در اين مورد نيز بر اثر كثرت
استعمال حقيقت عرفيه شده است.