در پاسخ مىگوييم هر
چند مقتضاى طبيعت اشياء به ماهيّت اشياء مربوط است، امّا وجود آنها به قدرت خداى
تعالى بستگى دارد. پس الزامى بودن آنها براى اصولشان، تابع ايجاد اصول آنها
مىباشد.
(1250- 1239)
فرموده
است: عالما بها قبل ابتدائها ... تا احنائها
منصوبات سه
گانه فوق (عالما، محيطا، عارفا) بنا بر حال بودن، منصوبند و فعل عمل كننده در آنها
الزمهاست، چون نزديكترين فعل به اين منصوبات است و اين منصوبات سه گانه تفسير
افعال جمله ما قبل مىباشند اجال، لائم، غرّز الزم و مقصود از قضيّه اوّل (عالما
بها) اثبات افعال چهارگانه است براى خداوند، در حالى كه خداوند به اشياء قبل از
ايجادشان آگاه بوده، و همه آنها به طور كلّى و جزئى، در علم خداوند حضور داشتهاند
و مقصود از قضيّه دوّم (محيطا به حدودها) نسبت اين افعال به خداوند است، در حالى
كه او احاطه علمى به حدود و حقايق آنها داشته است و هر يك را از ديگرى به طور
جداگانه مىدانسته است كه در چه حدّى پايان مىيابند، و به چه نهايت و فايدهاى
مىرسند. محتمل است كه منظور از انتهائها، انتها يافتن هر ممكن به سبب خود و انتها
يافتن موجودات در سلسله وجود به خداوند متعال باشد. و در قضيّه سوّم (عارفا
بقرائنها) نسبت دادن افعال به قدرت خداوند است در حالى كه خداوند به لوازم و عوارض
اشياء آگاه بوده و به اين كه چگونه اشياء به يكديگر نزديكاند مطّلع است، و به
تركيب و همگونى اشياء مانند اختلاط يافتن بعضى عناصر با بعضى در شكلگيرى طبيعى به
ترتيب خاص سرشت آفرينش آگاه بوده است. و خداوند مىدانسته كه جوانب اشياء به چه
حدّى پايان مىيابد و به چه امورى مقرون مىشود. خلاصه اين فراز اين است كه
خداوند، به تمام معلومات كلّى و جزئى آگاه بوده است، و اين طبيعت ذات علم الهى است
كه چيزى بر او پوشيده نيست.
اگر گفته شود
كه اطلاق اسم عارف بر خداوند تعالى جايز نيست به دليل