در نظر مىآيد و ميان
اين دو وجه شبه ملاحظه مىشود. همين طور هر گاه به رنگهاى منشور بنگرى در نظرت چمن
باران خوردهاى كه بر آن شكوفه ريخته باشد خواهد آمد. در اين دو مثل وجه شبه نزديك
به ذهن است.
امّا وجه شبه
بيگانه و دور از ذهن آن است كه فهميدن آن نياز به دقّت نظر زيادى دارد مانند تشبيه
خورشيد به آينهاى كه در دست رعشهدار و لرزان است، و مانند تشبيه برق آسمان به
انگشت دزد، در سخن كشاجم شاعر:
سبب نزديكى و
دورى وجه شبه از ذهن دو چيز است: يكى آن كه تشخيص نزديكى و دورى وجه شبه از ذهن
كار عقل است نه حس، زيرا حس بين اشتراك و امتياز فرق نمىگذارد و مركب را به علّت
اين كه شيء واحدى است درك مىكند. امّا تميز و تفصيل كار عقل است. ديگر آن كه،
دريافت حس به صورت اجمالى پيش از دريافت به صورت تفصيلى است، زيرا آنچه در اوّلين
نگاه ديده مىشود، چشم همه معنايش را درك نمىكند مگر آن كه تكرار شود.
همچنين است
چيزهاى شنيدنى كه با تكرار شنيدن بر چيزهايى آگاه مىگردى كه با شنيدن اوّل آگاه
نمىشوى و به وسيله ادراك تفصيلى است كه بين دو شنونده فرق گذاشته مىشود و در اين
صورت ادراك اجمالى آسانتر و نزديكتر از ادراك تفصيلى است.
بحث سوم-
در بيان اين كه وجه شبه عقلى عمومىتر از وجه شبه حسّى است
خود تشبيه،
يا تشبيه محسوس به محسوس است كه در اين صورت ممكن است تشبيه محسوس به محسوس به
دليل اشتراك در وجه شبه محسوس باشد و ممكن
[1]
با روشنايى روشنى دهندهاى بيدار مىشوى يا مىخوابى چنان پيوسته مانند دل تپشدار
و انگشت دست سارق.