ز شير شتر خوردن و سوسمار* * * عرب را بجائى رسيد است كار
كه تاج كيانرا كند آرزوى* * * تفو بادبر چرخ كردان تفوى
شما را بديده درون شرم نيست* * * زاره خرد مهر و آزوم نيست
بدينچهر و اين مهر و اين راه و خوي* * * همى تخت و تاج آيدت آرزوى
جهان كر با اندازه جوئى همى* * * سخن بر كز افه نكوئى همى
سخنكوى مردى بر ما فراست* * * جهانديده و كردو دانا فراست
بدان تا بكويد كه راى تو چيست* * * بتخت كيان رهنماى تو كيست
سوارى فرستم بنزديك شاه* * * بخواهم از و هر چه خواهى بخواه
تو جنك چنين پادشاهى مجوى* * * كه فرجام اين خوار ارد بروى
نبيره جهاندار نوشيروان* * * كه با داد او پير كشتي جوان
پدر بر پدر شاه و خود شهريار* * * زمانه ندارد چنو يادكار
جهانرا مكن پر ز نفرين خويش* * * مشو بد كمان انرائين خويش
نكه كن بدين نامه پندمند* * * مكن چشم و گوش و خرد را بلند
چو نامه بمهراندر آمد بداد* * * به پيروز شاپور فرّخ نژاد
بر سعد وقاص شد پهلوان* * * از ايران بزرگان رو شتروان
همه غرق در آهن و سيم و زر* * * سپرهاى زرّين و زرّين كمر
چو بشنيد سعدان كر نمايه مرد* * * پذيره شدش با سپاه چو كرد
سپهبد فرود آمد اندر زمان* * * ز لشكر بپرسيد و زيهلون
هم از شاه و دستور و ز لشكرش* * * ز سالار بيدار وز كشورش
؟؟؟ پيروز افكند و كفت* * * كه ما نيزه و تيغ داريم جفت
ز ديبا نكويند مردان مرد* * * ز زرّ و ز سيم و ز خواب ز خور
شمار بمردانكي ينست كار* * * همان چون زنان رنك بوى و نكار
هنرتان بديباست و پيراستن* * * ديكر نقش بام و درآر استن
هم آنكاه فيروز نامه بداد* * * سخنهاى رستم همه كرديار
سخنهاش بشنيد و نامه بخواند* * * و زان نامه پهلوان خيره ماند
«ترجمة الكتاب المرسل من رستم باللغة الفارسية»
مكتوبا على الحرير الابيض. بين اليأس و الرجاء. و بدأ كتابه باسم خالق الكائنات