اسم الکتاب : فرحة الغری ت علامه مجلسی المؤلف : سید بن طاووس الجزء : 1 صفحة : 134
ملعونين را نگذاشت كه لعن نكند. اصحاب ما چون اينها را از او
شنيدند منبسط و خوشحال شدند و مشغول صحبت شدند و در اثناى صحبت اسماعيل گفت كه روز
جمعه از نماز با عمّم، داود، از مسجد برگشتيم و چون نزديك خانه او رسيديم و راه
خلوت شد به ما گفت كه هرجا كه باشيد پيش از غروب آفتاب نزد من حاضر شويد. پس آخر
روز رفتيم به خانه داود. نشسته بود و انتظار ما مىكشيد. گفت: فلان فعله و فلان
فعله را آواز كنيد. دو فعله آمدند با بيل و كلنگ. پس روى به ما كرد و گفت: همه جمع
شويد و همين ساعت سوار شويد و جمل را با خود برداريد- و جمل غلام سياهى بود از
غلامان او كه در شدّت و غلظت به مرتبهاى بود كه اگر مىگفت كه اگر آب دجله را سد
ببند و بند كن، مىكرد- و برويد به جانب اين قبر كه مردم فريب خوردهاند و فتنه
ايشان شده است و مىگويند: قبر علىّ بن ابى طالب است، و بشكافيد قبر را، هر چه در
قبر است از براى من بياوريد. ما رفتيم بر سر قبر و گفتيم: آنچه گفته است بكنيد.
حفّاران شروع در كندن كردند و مىترسيدند و آهسته مىگفتند: لا حول و لا قوّة الّا
باللَّه، و ما در يك كنارى ايستاده بوديم تا آنكه پنج ذرع به زير رفتند؛ به زمين
بسيار سختى رسيدند. گفتند: به جايى رسيديم كه نمىتوانيم كند. پس آن حبشى داخل قبر
شد و كلنگ را گرفت و ضرب اوّل را كه زد صداى عظيمى در آن صحرا پيچيد. ضرب دويّم را
كه زد صدائى از آن سختتر و مهيبتر ظاهر شد. در ضرب سيّم صداى بسيار شديد عظيمى
ظاهر شد و غلام نعرهاى زد و افتاد. گفتيم به يارانى كه همراهش بودند كه بپرسيد چه
شد؟ او را پرسيدند. جواب نگفت و ناله و استغاثه مىكرد. پس او را به ريسمان بستند
و به بالا كشيدند. از سر انگشتانش تا مرفقش خون مىريخت و استغاثه مىكرد و سخن
نمىگفت. بر استر سوارش كرديم و بتعجيل برگشتيم و در راه گوشت اين غلام از بازو و
پهلو و تمام طرف راستش مىريخت تا به نزد عمّم رسيديم و پرسيد كه چه كرديد و چه
چيز داريد؟ نقل كرديم و صورت واقعه را بيان كرديم. پس عمّم، داود، رو به قبله كرد
و توبه كرد از اين عمل و تولّا به حضرت امير المؤمنين (ع) كرد و از دشمنانش تبرّى
كرد، و در همان شب سوار شد و به خانه علىّ بن مصعب بن جابر رفت و از او سؤال كرد
كه بر قبر آن حضرت
اسم الکتاب : فرحة الغری ت علامه مجلسی المؤلف : سید بن طاووس الجزء : 1 صفحة : 134