اسم الکتاب : فرحة الغری ت علامه مجلسی المؤلف : سید بن طاووس الجزء : 1 صفحة : 124
را ديدم كه در دامن آن حضرت نشسته است. آن طفل برخاست كه
بيرون رود؛ افتاد و سرش بر عتبه در آمد و شكست. آن حضرت برجستند و خون را از سر او
به جامه مبارك خود پاك كردند و فرمودند كه اى فرزند! ترا پناه مىدهم به خدا از
اينكه در كناسه ترا بر دار كشند. گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد! كدام كناسه؟
فرمود كه كناسه كوفه. گفتم: فداى تو گردم! اين امر البتّه خواهد شد؟ فرمودند: آرى
به حقّ آن خداوندى كه محمّد را براستى به خلق فرستاده كه اگر بعد از من زنده باشى
خواهى ديد اين پسر را كه در ناحيهاى از نواحى كوفه خواهند كشت و دفن خواهند كرد و
قبرش را خواهند شكافت و بيرون خواهند آورد و برهنه بر دار خواهند كشيد در كناسه
كوفه پس از دار به زير خواهند آورد و خواهند سوخت و استخوانهايش را خواهند كوبيد و
به باد خواهند داد.
گفتم: فداى تو گردم! نام
اين پسر چيست؟ فرمود كه اين پسر من است، زيد. پس آب از ديدههاى مبارك آن حضرت
روان شد. پس فرمود كه ترا به واقعه اين پسر خبر دهم:
شبى من مشغول نماز و
عبادت بودم ناگاه خواب مرا ربود. در خواب ديدم كه در بهشتم و حضرت رسول خدا 6 و
حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و امام حسين- سلام اللَّه عليهم- دخترى از حور العين
را تزويج من كردند و من با آن دختر مجامعت كردم و غسل كردم در پاى سدرة المنتهى و
پشت كردم كه برگردم، هاتفى آواز داد كه گوارا و مبارك باد ترا زيد! سه مرتبه اين
را گفت؛ و من چون بيدار شدم جنب شده بودم و برخاستم و غسل كردم و نماز گزاردم و
نماز صبح ادا كردم. ناگاه صدايى از در خانه آمد و گفتند شخصى در در خانه شما را
مىطلبد. چون بيرون آمدم شخصى را ديدم با جاريه [اى] كه دست در آستين پيچيده و
روپاكى بر سر پوشيده. پرسيدم از آن مرد كه چه مطلب دارى؟ گفت كه علىّ بن الحسين را
مىخواهم. گفتم: منم علىّ بن الحسين. گفت:
من رسول مختار بن ابى
عبيده ثقفىام به سوى شما، و سلام مىرساند و مىگويد كه اين كنيز درين حدود به هم
رسيد، به ششصد اشرفى خريدم از جهت شما و اينك ششصد اشرفى ديگر از جهت خرجى شما
فرستاده؛ و نامه مختار را به دست من داد و من آن مرد و كنيزك را به خانه آوردم و
جواب نامه مختار را نوشتم و او برگشت و من از كنيزك
اسم الکتاب : فرحة الغری ت علامه مجلسی المؤلف : سید بن طاووس الجزء : 1 صفحة : 124