دشمن كه هجوم مىكند بر سر من
گويا كه خبر ندارد از خنجر من
هركس كه جهد ز تيغ او رستم زال
چون پيرزنى گريزد او از بر من
280- عمرو بن عبد ود وقتى به تنگ آمد سوگند ياد كرد من هم سوگند ياد كردم، شما بشنويد دروغگو كيست؟
281- او سوگند ياد كرد كه برنگردد، مسلمان هم نشود در نتيجه هر دو مرد (امام على 7 و عمرو بن عبد ود) بجان هم افتادند.
282- وقتى برگشتم نگاه كردم ديدم به پهلو مثل شاخه خرما كه روى ريگها و بلندى مىافتد افتاده است.
283- من از لباسهاى او چشم پوشيدم و اگر من روى خاك افتاده بودم، او لباسهاى مرا بيرون مىآورد.
دشمن كه دلش مباد خالى از درد
سوگند خورد كه قتل من خواهد كرد
ليكن به ميان خاك و خونش بينم
آن دم كه شود نشسته از هر سو گرد
284- او از بىعقلى سنگ را پرستش مىكرد و من خداى محمّد 6 را از طريق صحيح عبادت مىكردم.
285- فرزند عبد ود وقتى صادقانه به شمشيرى كه به اهتزاز درآمده نگريست فهميد كه موضوع جنگ شوخى نيست.
286- اگر عمرو بن عبد ود در جولان زيادهروى كرد با شمشير هندى (آب ديده) تيز و آماده كارزار او را به خاك هلاكت مىافكنم.