1786- خيلى از مواقع شخص باوقار از ناراحتى مىخندد، درعينحال قلب وى از آتش آزار آه مىكشد.
هرچند كه من باده غم مىنوشم
وز آتش غصه هر نفس مىجوشم
چون وهم كنم كه دشمنان شاد شوند
از أهل زمانه حال خود مىپوشم
پرهيز از خوشروئى با ناكسان 1787- از شنيدن حرفهاى عصبانىكننده كر مىشوم و حلم را پيشه خود مىسازم كه حلم با من مناسبتر است.
1788- من از پرحرفى پرهيز مىكنم، تا پاسخى ناپسند نشنوم.
1789- آنگاه كه نادانى جاهل را بسوى خود جذب كنم (و پاسخ بدهم) من از او نادانتر هستم.
جاهل كه دهد هميشه دشنام تو را
خواهد كه كند سخره أيّام تو را
بايد كه جواب او نگوئى ور نه
سازد به ميان خلق بدنام تو را
1790- از ديدار مردان مغرور مشو، هرچند خود را بيارايند و يا از در حيله وارد شوند.
1791- زيرا جوانانى كه بينندگان را به تعجب مىاندازند و خود را جا مىزنند چهبسا چند زبان و چند چهره دارند.
1792- آنگاه كه به تو مىرسد شايستگىها فراموش مىگردد و رذالت و پستىها بيدار مىشود.