امام على 7 با فعاليت زياد و رشادت مالك اشتر بار
ديگر آب فرات را تصرف كرد.
دو شعر امام 7 اشاره به اين داستان است كه گوش به حرف آن حضرت ندادند و رفتند.
داستان جنگ صفّين 1613- ما
پرچم سياهى در دست داريم كه سايهاش مىجنبد و آنگاه كه به حصين (پسر منذر،
پرچمدار لشكر) مىگوئيم: پرچم را پيش ببر، پيش مىبرد.
1614- پرچم را در پيش
صفهاى لشكر آن قدر جلو مىبرد كه به استخرهاى مرگ كه خون و مرگ از آن مىچكد وارد
مىگردد.
1615- در روز جنگ كه
حصين را ببينى فقط براى عزت و عظمت مىجنگد.
1616- آنگاه كه همه
مردم به جنگ دعوت مىشوند و صداى مردم و قهرمانان در گلو خفه مىشود و به حرف
نامربوط گفتن مشغول مىگردند، حصين قهرمان صبر است.
هركس كه به آئين شجاعت علم است
در معركه روز جنگ ثابت قدم است
از هستى و نيستى مكن انديشه
در مذهب ما وجود اشياء عدم است
1617- طائفه «عك»، «لخم» و «حمير»[1] در برابر طائفه «مذحج»
آن قدر ايستادگى كردند تا پشيمانى را براى خود به ارث گذاشتند.
1618- طائفه جذام فرياد برآورد كه اي طائفه مذحج واى بر شما! خدا
به هركدام كه ستمگريم كيفرى سخت بدهد.
1619- چرا نسبت به زن
و فرزند ما و افرادى كه خداى رحمان براى آنان
[1]- اين سه طايفه از مردم يمن و طرفدار معاويه
بودند و طائفه مذحج طرفدار امام( ع).