تا در تن زار من بود قوت روح
پيوسته كند دشمن دين را مجروح
خواهم كه نماند به جهان يك كافر
گويا كه خدا داد مرا مشرب نوح
1559- در جنگ أحد فرزند عبد الدار (طلحة بن أبي طلحه) را نشانه گرفتم و با شمشير آبدارى كه استخوانها را مىدرد به او حملهور شدم.
1560- در نتيجهى حمله كه او را غافلگير كردم به خاك افتاد و جمعيت او به گروههاى نااميد و مجروح پراكنده شدند.
1561- شمشيرم در دستم همانند شعله آتش مىجهيد و گردن مىزد و استخوانها را تكه، تكه مىكرد.
1562- آن قدر به كار خود ادامه دادم تا خداى من جمعيت آنان را پراكنده ساخت و ناراحتى دلهاى صبوران را شفا بخشيدم.
تا من سر خصم را ز تن بركندم
او را به بيابان عدم افكندم
پيوند به جاهلان نخواهم كردن
گر زانكه جدا كنند بند از بندم
رجز غطريف بن جشم 1563- من غطريف هستم، بله و فرزند جشم. آنگاه كه مرگ ابراز وجود كرد با او به نبرد مىپردازم.
1564- تيغى صاف دارم و از نظر نژادى شخصى محترم هستم. در جنگ اولين شيرى هستم كه حملهور مىشوم.
1565- در برابر شيرى كه قد برافراشته بر سر جاى خود بمان. خدا ذليلت گرداند.