از أهل زمان چه نااميدم شب و روز
ميلى كه مرا به اين و آن بود نماند
12- روزگار، مرا به دوستى مبتلا كرده كه در دوستى خيانتش فراوان است و رعايت دوستى نمىكند.
داغى كه ز دهر بر دل محزون است
از انجم آسمان بسى افزون است
تسليم كسى كرد مرا دور فلك
كز جور و جفاى او جگر پرخون است
13- بزودى آن كس (خدا) كه او را از من بىنياز كرده مرا هم بىنياز مىگرداند-، زيرا نه فقر هميشگى است و نه ثروت.
آن كس كه تو را ساخت غنى از همه چيز
ناگاه غنا دهد به اين غمزده نيز
نى خوارى درويش دوا مىدارد
نى غنا چنين بمانند عزيز
14- هيچ نعمتى هميشگى نيست، همچنين سختى دوامى ندارد.
اين ناله دلسوز نخواهد ماندن
وين ناوك دلسوز نخواهد ماندن
از لذت ديروز اثر باقى نيست
وين تلخى امروز نخواهد ماندن
15- تمام دوستىها كه بخاطر خداست نشاط مىگيرد اما دوستىهائى كه بر اساس گناه است به كدورت و جدائى مىانجامد.
مهرى كه براى حقّ تعالى باشد
بىشبهه ز هر خلل مبرا باشد