اسم الکتاب : جلوههای اعجاز معصومین المؤلف : راوندی، قطب الدین الجزء : 1 صفحة : 553
به من آب و غذا بدهند. پرسيدم: فدايت شوم! تو كيستى؟
فرمود: من كسى هستم كه
قوم تو و مردم شهرت مرا انكار مىكنند.
گفتم: كى قيام مىكنى؟
فرمود: اين شمشير را
مىبينى كه اينجا آويزان شده و اين پرچم را، هر وقت اين شمشير به خودى خود از
غلافش در بيايد و اين پرچم بجنبد، من قيام مىكنم. وقتى كه مقدار كمى از شب گذشت،
فرمود: مىخواهى نزد خانوادهات بروى؟
گفتم: آرى. به يكى از
غلامانش فرمود: دستش را بگير و به خانهاش برسان.
پس آن غلام دست مرا گرفت
و همراه او رفتم مثل اينكه زمين زير پاى ما پيچيده شد وقتى كه فجر دميد، ديدم
نزديك جايى هستم كه به شهر ما نزديك است و من آنجا را مىشناختم، آن غلام به من
گفت: اينجا را مىشناسى؟
گفتم: آرى «اسدآبادى»
است و او برگشت.
راوى مىگويد: به همدان
رفتم و بعد از مدتى كسانى كه با من حج بجا آورده بودند نزد من آمدند و من هم جريان
گم شدن خود را به آنان گفتم و همه تعجب كردند و به خاطر اين مسأله همه ما هدايت
شديم[1].
نامه على بن حسين به
نماينده امام زمان (عج)
(1) 75- على بن حسين موسى
بن بابويه، همسرش دختر عمويش بود ولى از او صاحب اولاد نمىشد تا اينكه نامهاى به
شيخ ابو القاسم بن روح نوشت كه از امام زمان- 7- بخواهد كه آن حضرت دعا
كند تا خداوند اولاد فقيهى به او عطا نمايد.
پاسخ اين گونه آمد: «تو
از اين همسرت صاحب اولاد نمىشوى، ولى به زودى كنيزى ديلمى را مالك مىگردى و از
او خداوند دو فرزند فقيه به تو عطا مىنمايد».
پس على، صاحب دو پسر
فقيه ماهر به نامهاى محمد و حسين شد. و آن دو، يك برادر وسطى نيز داشتند كه زاهد
بود ولى از «فقه» بهرهاى نداشت.[2] ..