اسم الکتاب : تسلیة العباد در ترجمه مُسکن الفؤاد المؤلف : شهید ثانی الجزء : 1 صفحة : 121
«الهى و سيّدى! ابتليتنى بالمرض و الفقر فهذا فعالك بالانبياء
و المرسلين فكيف لى ان اؤدى شكر ما انعمت به علىّ.»: «اى خداى من واى آقاى من! مرا
به بيمارى و بىچيزى دچار فرمودهاى و اين كار، كار توست با پيغمبران تو پس چگونه
براى من ممكن است كه شكر اين نعمت ترا توانم گذاشت.»
فصل [در دعا]
دعا دفع بلا مىكند و
مداواى مرض و حفظ فرزند را منافات با رضا به قضاى الهى نيست. پس خداى تعالى به
مراقبت دعا، اداى بندگى از ما خواسته است و ما را به سوى دعا خوانده و تحريض بر آن
فرموده است و تركش را نسبت به استكبار داده و فعلش را در شمار عبادات آورده است.
پيغمبران جليل الشأن و امامان بزرگوار صلوات الله و سلامه عليهم دعا مىكردند و
امر به دعا فرمودند و آنچه از ايشان نقل شده است از حدّ شماره بيرون است و خداى تعالى
بر دعاكنندگان ثنا فرموده است. او مىفرمايد:
يَدْعُونَنا رَغَباً
وَ رَهَباً.: «مىخوانند ما را از روى شوقمندى و ترسندگى.» و از وظايف و شرايط
دعاكننده اين است كه در دعاى خود مطيع امر پروردگار تبارك و تعالى باشد به خواندن
در طلب آنچه او را امر به طلب فرموده است و اينكه اگر نه امر و اذن مر دعاكننده را
به سنّت دعا بودى، هر آينه تعرّض دعا را كه مخالف تسليم در مقام رضا است،
نمىنمودى و في الحقيقه اين خود نزد آنان كه مواضع رضا را نيك دانستهاند، نوعى از
رضا است كه بر حسب ادب نفس خويش قيام به وظيفه دعا نموده است.
و از علاماتش اين است كه
اگر اجابت دعاى خود را حاصل نبيند و به مطلوب خود نائل نگردد، ملول نباشد و مأيوس
از موقع قبول نشود؛ زيرا كه شايد مراد او مشتمل بر فسادى است كه جز خداى كسى
نداند؛ چنان كه وارد شده است: «ان العبد ليدعو اللَّه تعالى بالشىء، حتى ترحمه
الملائكة و تقول: الهى ارحم عبدك المؤمن واجب دعوته، فيقول الله تعالى كيف ارحمه
من شىء به ارحمه.»: «به درستى كه بندهاى خداى را بر حاجتى مىخواند تا ملائكه بر
او ترحم مىكنند و عرضه مىدارند كه الها بر بنده مؤمن خود رحم فرماى و دعوت او را
اجابت نماى. مىفرمايد: چگونه بر او رحم كنم در چيزى كه به آن چيز بر او رحم
نمودهام؟» آرى هر گاه بترسد از حيث احتمال كه سبب آنچه موجب عدم اجابت دعا براى
او شده است، دورى او از خداى تعالى است و به اين
اسم الکتاب : تسلیة العباد در ترجمه مُسکن الفؤاد المؤلف : شهید ثانی الجزء : 1 صفحة : 121