اسم الکتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) المؤلف : محقق سبزوارى الجزء : 1 صفحة : 386
راوى مىگويد: «گفتم: چه چيز است غمص خلق و سفه حقّ؟» فرمود:
«آنكه نداند حقّ را و طعن كند بر اهل حقّ. پس، هركه اين كار كند، منازعه كرده با
خداى عز و جلّ رداى او را.»
و آن حضرت فرموده كه، «در جهنّم واديى است از جهت متكبّران كه آن را
سقر مىگويند. شكوه كرد به خداى عز و جلّ از شدّت گرما و سؤال كرد از خداى عز و
جلّ كه او را اذن دهد كه تنفّسى كند. پس، نفسى زد كه سوخت جهنّم را به او.»
و آن حضرت فرموده كه، «متكبّران مىگردند در صورت زر؛ پا بر ايشان
مىگذارند مردم تا وقتى كه فارغ شود خداى عز و جلّ از حساب.» يكى از راويان ثقات
گفته كه، به حضرت صادق 7 گفتم: «من طعام طيّب مىخورم و بوى خوش
مىبويم و بر مركب نيكو سوار مىشوم و غلام در عقب من مىباشد. اگر در اين چيزى از
تجبّر گمان داريد، ديگر نكنم.» حضرت سر به زير انداخت. آنگاه، فرمود: «نيست جبّار
ملعون، الّا كسى كه غمص خلق نمايد و جاهل به حقّ باشد.» راوى گويد: «گفتم:
نمىدانم كه غمص خلق چيست.» فرمود: «هركه مردم را حقير كرد و تجبّر بر ايشان كند،
اوست جبّار.» [99 ب]
و از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و اله منقول است كه، «سه كساند كه
با ايشان خداى عز و جلّ سخن نگويد و نظر عنايت به ايشان نكند در روز قيامت. و از
جهت ايشان است عذاب اليم: هر زناكننده و پادشاه جبّار و درويش بىچيز صاحب خيلاء[1].
و حضرت صادق 7 فرموده كه، در وقتى كه يعقوب 7
به نزد يوسف 7 آمد، او را عزّ و بزرگى پادشاهى مانع شد از آنكه نازل
شود به جانب حضرت يعقوب 7. پس، نازل شد جبرئيل 7 و گفت: «يا
يوسف! پهن گردان كف خود را.» چون پهن كرد، از آنجا نورى درخشان بيرون آمد و رفت به
جوّ آسمان. حضرت يوسف 7 گفت: «يا جبرئيل! اين چه نورى بود كه از كف من
بيرون آمد؟» گفت: «بيرون آمد نبوّت از ذرّيّت تو به جهت عقوبت آنكه فرود نيامدى
جهت يعقوب 7. پس، در عقب تو- يعنى، از ذرّيّت تو- پيغمبر نخواهد بود.»
و آن حضرت فرموده كه، هيچ بندهاى نيست، مگر آنكه در سر او حكمهاى[2] هست