اسم الکتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) المؤلف : محقق سبزوارى الجزء : 1 صفحة : 164
شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ
الظَّالِمِينَ[1]. يعنى: «بخوريد از بهشت-
يعنى، از ميوههاى بهشت- از هرجا كه خواهيد و نزديك مگرديد اين درخت را.» يعنى،
درخت گندم به قول مشهور و بعضى گفتهاند درخت انگور و بعضى گفتهاند درخت انجير و
بعضى گفتهاند درخت كافور. در تكمله گويد: درخت گندم از همه اشجار بهشتى زيباتر
مىنمود و هر مزه كه ميوههاى بهشت داشتندى، در آن موجود بود، هرجا كه آدم و حوّا
مىنشستند، فى الحال در نظر ايشان آن درخت سبز مىشد. ايشان روى به طرفى ديگر مىكردند
و آنجا نيز از زمين مىرست.
«فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ.»
يعنى، هرگاه از آن ميوه تناول كنيد، خواهيد بود از ستمكاران بر نفسهاى خود يا
نقصان رسانندگان به بهرههاى خود از راحت و نعمت.
القصّه، آدم و حوّا در رياض بهشت آرام گرفتند. در آن وقت، شيطان از داخل
شدن بهشت ممنوع بود و به سبب آنكه دورى و مهجورى ابليس از ساحت قرب بنابر آن بود
كه از سجده آدم 7 ابا نموده بود، عداوت حضرت آدم در باطن او متمكّن بود
و مىخواست كه به هر حيله كه باشد حضرت آدم را از بهشت دور سازد و سنگ تفرقه در
جمعيّت آدم و حوّا اندازد؛ و چون پيشتر خزانهدارى بهشت تعلّق به او مىداشت، و
اهل بهشت او را مىشناختند گاهگاهى بر حوالى بهشت مىگذشتى و از آشنايان حال آدم
مىپرسيدى، تا خبر يافت كه آدم از خوردن گندم ممنوع شد. ابليس را سررشته حيلتى به
دست آمد و به قول مشهور با مار و طاووس، به حكم محبّتى قديم كه با ايشان داشت،
مشاورت [36 آ] كرده، در دخول بهشت از ايشان مدد خواست؛ و مار او را در دهان گرفته،
به بهشت داخل ساخت، بر وجهى كه خازنان بهشت مطّلع نشدند. و مار از جمله فرشتگان
بود و پرها و پايها داشت و از جمله خازنان بهشت بود. و چون ابليس شقىّ داخل بهشت
شد، گرد آدم مىگشت و وسوسه را بهانه مىجست، تا وقتى كه حضرت آدم بر تخت دولت
نشسته بود و حوران و غلمان بر دور وى كمر خدمت بسته بودند، انواع بهجت و حضور حاصل
بود و ناز و نعيم بهشتى متواصل؛ ناگاه بر زبان حضرت آدم 7 گذشت كه، «چه
خوش جايى است اين بهشت اگر مخلّد بودى و آفت زوال از