اسم الکتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) المؤلف : محقق سبزوارى الجزء : 1 صفحة : 161
نيم بسمل[1] تپيدن آغاز نهاد و شروع در
بىصبرى و بىقرارى نموده، شبها تا روز فرياد مىزد كه، «الهى! انا انا و انت انت.
تو معروفى به آمرزگارى و من موصوفم به گناهكارى.
تويى واهب عطيّات و منم مرتكب خطيئات.» چندان در كوهستان به سر
مىبرد كه موكب جلالت حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و اله به مدينه رسيد.
برادران به استقبال مسافران رفته، هريك از برادر خود استفسار احوال سفر و استخبار
اوضاع حضر مىنمودند.
سعيد چندانكه انتظار ثعلبه كشيد نه از او اثرى ديد و نه از مهم او
خبرى شنيد. دلش بسته بند تأمّل شده چون به خانه آمد، اوّل بار از عيال كيفيّت حال
ثعلبه سؤال كرد. زن صورت ماجرا باز نمود و گفت: «حالا ثعلبه در كوه قرين صدگونه غم
و اندوه است و فريادكنان و نعرهزنان بهسر مىبرد». سعيد گريان گريان به طلب وى
بيرون آمد و هرجايى تفحّص مىنمود، تا آخر ثعلبه را يافت؛ در پس سنگى نشسته و دست
حسرت بر سر زده به آواز بلند مىگفت: «و اندامتاه! و اخجلتاه! واى از شرمسارى و
ندامت! فرياد از حسرت و رسوايى روز قيامت!»
سعيد بيامد و او را در كنار گرفت و دلدارى داد و گفت: «اى برادر!
برخيز تا روى به دار الشفاى نبوّت آريم. شايد اين درد را دوايى و اين رنج را شفايى
پديد آيد».
ثعلبه گفت: «اگر [از] آمدن [35 آ] ناچار است دستهاى من بربند و رسنى[2] در گردن من افكن، و چون بندگان
گريزپاى به خدمت حضرت بر». سعيد دستهاى وى بربسته و طنابى در گردنش افكنده، به
مدينه درآورد. ثعلبه را دخترى بود، حمصانه نام.
خبر آمدن پدر شنود. دواندوان بيامد و چون پدر را بدان منوال ديد،
گريان شد و گفت:
«اى پدر! اين چه صورت است كه مشاهده مىكنم؟» ثعلبه گفت: «اى نور
ديده! اين حالت گناهكاران است در دنيا، تا خجالت ايشان چگونه باشد در آخرت». گذر
ايشان به خانه يكى از صحابه افتاد. از منزل بيرون آمده، چون بر ماجرا اطّلاع يافت،
ثعلبه را از پيش خود براند و گفت: «به انديشه آن خيانت كه كردهاى بيم آن هست كه
به عذاب الهى گرفتار گردى. برو تا شآمت[3]
عاقبت تو به من نرسد». و همچنين بر هريك از صحابه كه
[1] - حيوانى كه تازه ذبح شده و در حال جان دادن باشد و
بسمل كردن به معنى ذبح كردن است.