اسم الکتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) المؤلف : حسينى طهرانى، سید محمد حسين الجزء : 1 صفحة : 671
ماجرا
كم كن و بازآ كه مرا مردم چشم
خرقه
از سر بدر آورد و بشكرانه بسوخت
هر
كه زنجير سر زلف گره گير تو ديد
دل
سودا زدهاش بر من ديوانه بسوخت
آشنائى
نه غريبست كه دلسوز منست
چون
من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
خرقه
زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه
عقل مرا آتش خمخانه بسوخت
چون
پياله دلم از توبه كه كردم بشكست
همچو
لاله جگرم بى مى و پيمانه بسوخت
ترك
افسانه بگو حافظ و مِى نوش دمى
كه
نخفتم به شب و شمع به افسانه بسوخت [1]
رموز و اشارات و دلالات حاج سيّد هاشم را كسى نفهميد
رموز و لطائف و اشارات و دلالات حاج سيّد هاشم را كسى نفهميد، و يا
فهميد و به روى خود نياورد؛ زيرا آن كس دوست داشت از عادت صِرف و أعمال مكرّره و
روزمرّه خويش دست برندارد، و به صورتى بدون معنى، و به ظاهرى بدون باطن، و به
مجازى بدون حقيقت، و به پندارى بدون عقل، و به سرگرمىاى بدون شهود، و به كارهاى
سهل بدونِ عمق مجاهدت و چشش تلخ تحمّل و صبر و شكيبائى در مجاهده با نفس امّاره،
دل ببندد و خود را از زير بار سنگين ولايت بدر برد.
كلام حدّاد: تو همهاش مكّه ميروى، كربلا ميروى! پس كِىْ بسوى خدا
ميروى؟!
حاج سيّد هاشم ميفرمود: روزى براى ديدن فلان، در كاظمين كه بودم به
مسافرخانهاش رفتم، ديدم خود با زوجهاش ايستادهاند و چمدانها و اسباب را