خَدو انداختن خَصم بر روى أمير المؤمنين علىّ 7
و انداختن آن حضرت شمشير را از دست
از على آموز اخلاص عمل
شير حقّ را دان منزّه از دَغَل
در غزا [1] بر پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى بر آورد و شتافت
او خَدو [2] انداخت بر روى علىّ
افتخار هر نبىّ و هر ولىّ
او خَدو انداخت بر روئى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشير آن على
كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
از نمودن عفو و رحم بى محلّ
گفت بر من تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذاشتى؟!
آن چه ديدى بهتر از پيكار من
تا شدى تو سست در اشكار من
آن چه ديدى كه چنان خشمت نشست
تا چنين برقى نمود و باز جست
آن چه ديدى كه مرا زان عكسِ ديد
در دل و جان شعلهاى آمد پديد
آن چه ديدى بهتر از كون و مكان
كه به از جان بود و بخشيديم جان
در شَجاعت شير ربّانيستى
در مُروّت خود كه داند كيستى؟!
مولانا مفصّلًا شعر را ادامه ميدهد تا ميرسد به اينجا كه:
سؤال كردن آن كافر از آن حضرت كه: چون بر من ظفر
يافتى، چرا از قتل من إعراض فرمودى و مرا نكشتى
!؟ پس بگفت آن نو مسلمانِ ولىّ
از سر مستى و لذّت با علىّ
كه بفرما يا أمير المؤمنين
تا بجنبد جان به تن همچون جنين
______________________________ [1] غزا جنگ و جدال است
[2]. خُدو و خَيُو هر دو به معنى آب دهان است