«بدان- كه خدايت مؤيّد بدارد- حقيقت امر چنين به دست ميدهد كه: اگر
نور نبود هيچ معلوم و يا محسوس و يا متخيّلى أصلًا ادراك نمىشد. و نور برحسب
اختلاف اسامى كه براى قواى انسانى وضع شدهاند، اختلاف اسم پذيرفته است. چرا كه آن
أسماء در نزد عامّه مردم عبارت است از اسمهائى براى قوا؛ و امّا در نزد عارفان
عبارت است از اسمهائى براى نورى كه بواسطه آن ادراك شده است.
بنابراين چون تو ادراك كنى شنيدنيها را، آن نور را سمع و شنوائى
ميگوئى. و چون ادراك كنى ديدنيها را آن نور را بَصَر و بينائى نام ميگذارى. و چون
ادراك كنى لَمس شدنيها را آن نور را لمس ميگوئى؛ و همچنين است امر در متخيّلات.
بناءً عليهذا همان نور است كه قوّه لامسه است نه غير آن، و قوّه
شامّه و ذائقه و متخيّله و حافظه و عاقله و مفكّره و مصوّره است نه غير آن. پس هر
چيزى كه ادراك انسان بدان انجام گيرد غير از نور چيزى نمىتواند بوده باشد.»