اسم الکتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) المؤلف : حسينى طهرانى، سید محمد حسين الجزء : 1 صفحة : 233
محمّد تقى را آوردند و به قيافه شناسان
گفتند: اين طفل را به پدرش ملحق كنيد! آنها گفتند: از ميان اين جمعيّت هيچكس پدر
او نيست؛ وليكن اين عموى پدر اوست؛ اين عموى اوست؛ اين عمّه اوست. و اگر در اينجا
پدرى براى او باشد همانا صاحب بستان است؛ به علّت اينكه قدمهاى او با قدمهاى وى
يكسان است.
و چون حضرت أبو الحسن امام رضا 7 از ميان بستان به سوى
ايشان باز آمدند، گفتند: اينست پدر اين طفل.
علىّ بن جعفر ميگويد: من كه اين واقعه را مشاهده كردم برخاستم و آب
دهان حضرت أبو جعفر را مكيدم و به او گفتم: شهادت ميدهم كه تو امام من در نزد خدا
مىباشى. پس حضرت رضا 7 گريستند و گفتند: اى عمو جان من! آيا نشنيدى كه
پدرم مىگفت: رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم مىگفت: پدرم به فداى پسر
بهترين كنيزان باد! او پسر كنيزى است از بلاد نُوبَه، كه دهانش پاك و طيّب است، و
رحمش برگزيده و اختيار شده است. اى واى بر اين مردم! لعنت خداوند بر اعَيْبِس و
ذرّيّه او باد. اوست صاحب فتنه كه آنها را در سالهائى و ماههائى و روزهائى مىكشد
و ايشان را به خاك مذلّت مىنشاند و از كاسه تلخ زهرآلود به آنان مىآشاماند.
و آن پسر، فرارى و سرگردان در بيابانهاست، و هنوز خونخواهى پدرش و
جدّش را نكرده است. صاحب غيبت است بطوريكه دربارهاش ميگويند: او مرده است و يا
هلاك شده است، و يا در كدام وادى و درّه و بيابان رفته و ناپديد گرديده است؟ اى
عمو جان! مگر اين پسر ممكنست وجود داشته باشد مگر از ذرّيّه من؟! من گفتم: راست
ميگويى؛ من به فدايت!»
اين روايت را مرحوم انصارى تا أَشْهَدُ أَنَّكَ إمَامِى روايت نموده،
و ما تتمّه آنرا از «كافى» جلد أوّل اصول، كتاب الحجّة، بابُ الإشارةِ وَ النّصّ
علَى
اسم الکتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) المؤلف : حسينى طهرانى، سید محمد حسين الجزء : 1 صفحة : 233