و يا در آنجا كه ميفرمايد
: گرچه تفسير زبان روشنگر است
ليك عشقِ بى زبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن مىشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
چون سخن در وصف اين حالت رسيد
هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
عقل در شرحش چو خَر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وى رو متاب
از وى ار سايه نشانى ميدهد
شمس هر دم نور جانى ميدهد
سايه خواب آرد ترا هم چون سَمَر[1]
چون برآيد شمس، انْشَقَّ الْقَمَر
خود غريبى در جهان چون شمس نيست
شمس جان باقئى كش أمْس نيست
شمس در خارج اگرچه هست فرد
مثل او هم مىتوان تصوير كرد
ليك شمسى كه از او شد هست اثير
نبْودش در ذهن و در خارج نظير
[1] - سَمَر يعنى افسانه.( تعليقه